“جمهوری اسلامی ومضحکه ای بنام سینمای دفاع مقدس” – هیرش مجید نیا

جوانان مقالات


“حکومت جمهوری اسلامی،در همان بدو قدرت گیری اش،بعد از سرکوب دستاوردهای قیام پنجاه و هفت،دشمنی و ضدیت اش را با ابتدایی ترین حقوق مدنی وآزادیهای دموکراتیک که مردم بجان آمده بخاطر آن سیستم ستم شاهی را زیروروکرده بودند نشان داد. در تابستان پنجاه و هفت مرتجعین تشنه بخون مردم سینما رکس آبادان را همراه باچندصد جوان در شعله های آتش ارتجاع و تاریک اندیشی شان سوزاندند وبا توسل به شیوه های فاشیستی انقلاب مردم راسرقت نمودند. در همان روزهای اول، حمله به سالنهای سینما، تئاتر،انتشاراتیها و کتاب فروشیها توسط حاکمان رژیم اسلامی آغاز شد. دارودسته های لومپن امثال هادی فالانژ،زهرا خانم و شبکه سازمان یافته ای از بی خاصیت ترین عناصر منفورکه بنابه منافع حقیرشان در اطراف حاکمیت جمع شده بودند به فرمان خمینی به میتینگهای سیاسی و میزهای کتاب مقابل دانشگاهها حمله کردند. هنر عموما وسینما بصورت مشخص از این حمله مصون نماند.دشمنی با اندیشه و هنر و ضدیت کینه توزانه با سینما جزو فلسفه وجودی این سیستم بوده و میباشد. در همان فردای شروع جنگ ارتجاعی ایران و عراق مبلغین و خدم و حشم خمینی با زبان الکن خود امام شان را متقاعد کردند که میتوان به شیوه اسلامی هم از سینما استفاده تبلیغاتی نمود. البته هدف اصلی تهییج و شوراندن جوانان و کودکان کم سن و سال برای جذب و فرستادنشان به قتلگاه ها و میدانهای این جنگ ویرانگر بود. سرمایه ای هنگفت برای افراد بی مایه ای که با هنر و خلاقیت سینمایی بیگانه بودند اختصاص یافت تا هنر عقیم و بی مایه و بی محتوایی بنام سینمای دفاع مقدس را بنیان گذارند. امثال مرتضی آوینی ، مخملباف، حاتمی کیا، و این اواخر جناب ده نمکی، اسلحه و باتون را موقتا زمین گذاشتند و دوربین به دست گرفتند تا نکبت ویرانی و کشت و کشتار را در واقعیت جنگ به زعم خود تغییر داده و بجای آن احساسات فکر نشده و فرهنگ شهادت را در قالب داستانها و فیلم نامه های نازل بنام هنر و فیلمسازی به خورد افکار عمومی بدهند. حاکم کردن فضای جنگی و تسری دادن آن به کل جامعه با انبوه تابلوهای تبلیغاتی و پوسترهای جنگی و شعارهای جنگ جنگ تا پیروزی، توام با مارش چندش آور جنگی آن روزها گوش هر انسان عاقلی را می آزرد. پس از هشت سال کشت و کشتار و قریب یک میلیون کشته، معلول ،موجی و مفقودالاثر و اسیر این جنگ خانمان سوز همراه با سر کشیدن جام زهر توسط خمینی پایان یافت. در همین سالهای جنگ یعنی دهه ی شصت بود که رژیم اسلامی ددمنشانه ترین کشتارها و قتل عام ها را برای نابودی آزادی خواهان و نیروهای چپ و انقلابی انجام داد. اما نیاز حاکمیت به تداعی کردن فرهنگ شهادت و اطاعت کورکورانه در بین جوانان و مردم ستمدیده و کارگران بی حقوقی که سیاستهای دولت جنایتکار اسلامی برایشان بیش از پیش آشکار شده بود به اندازه زنده ماندن و بقای این سیستم منحوس حیاتی بود. گرایش جوانان و نیروهای مترقی جامعه به فرهنگ نو، مدرن و انسانی با انتخاب موسیقی متنوع و شاد جهان، لباس مدرن و بیگانه با فرهنگ اسلامی، ماهواره، روابط انسانی و اجتماعی باز به دور از فرهنگ ارتجاعی و متحجر اسلامی فارغ ازگشت های کمیته، مفاسد و ثارالله میرفت که ارکان ایدولوژیک این سیستم را زیر و رو کند. پس بار دیگر متولیان بی فرهنگ این سیستم بخود آمده و روایت منسوخ و نخ نمای سینمای دفاع مقدس را بار دیگر در موضوع فیلمها و سریال های مهوع خود تبلیغ کردند. ترسیم کاراکترهای مثبت و مؤمن در قالب نقش های بسیجی یا جانباز یا رزمنده متواضع و گمنامی که اکنون بعد از پایان جنگ درگوشه ای ازجامعه جوکی وار زندگی درویشانه داشته و گاه و بی گاه با اندوه نوستالژیک حسرت دوران جنگ را میخورد و نسل جوان را سرزنش میکند، روایت کلیشه ای و فحوای کلی پیام فیلم های این دوران کل بی حقوقی کارگران، اجحاف و نا برابری بر علیه زنان و تمامی چاله چوله های سیاست شکست خورده اقتصادی رژیم اسلامی را به دوران طلایی امام رجعت میدادند. چه در دوران ظفر نمون سردار سازندگی تا دوران فریب و اصطبل تمدنهای سید خندان آخوند خاتمی، تا لبخندهای الصاق شده به کلید طلایی روحانی، تداعی کردن جامعه و مردم به زعم ایشان با جنگ و نشان دادن همدلی مردم با سیستم جزو تخطئه آمیز ترین و فریب کارانه ترین روایاتی است که در شنیع ترین دوران حاکمیت خون وجنون و ارتجاع تاکنون صورت گرفته است. امثال پاسدار ده نمکی باتون و وانت آبی رنگی اش در سرکوب کوی دانشگاه را موقتا فراموش کرده واکنون با دادن روایتی مبتذل و فکاهی گونه تریلوژی اخراجی ها را میسازد تا در دنیای هپروتی ونارسیستی بسیج گونه خود روایت قابل هضم تری از جنگ را ارائه داده باشد. آنسوتر حاتمی کیا با خلق و بازنمایی جلاد تل زعتر مصطفی چمران فیلم “چه” را میسازد و وقایع سه دهه ی گذشته و جنایات رژیم اسلامHerash Majidnia:
ی در کردستان را تقدیس و استحاله هنری میکند. حال اینکه در دنیای واقعی و در بطن جامعه، فیلمسازان و هنرمندان متعهد سینمای واقعی که انعکاس دهنده زندگی ، فقر و نابرابریهای موجود در جامعه هستند سانسور شده، به زندان رفته یا به تبعید ناخواسته میروند. اما نسل جوانی که بااینترنت، سینما، موسیقی و هنر آوانگارد جهان ارتباط دارد و روزانه در اعتراض و کشمکش واقعی با ارکان و ساختارهای فرهنگ این سیستم پوسیده در کشمکش و مبارزه مییاشد، نه با این روایت جعلی از تاریخ انقلاب پنجاه و هفت احساس نزدیکی و قرابت کرده ، و نه با سارقان هنر و انقلاب سازش خواهد کرد. این نسل هنر انسانی و رها و برابر خود را بر بقایا و ویرانه های این سیستم و جانیان ضد هنرش بنا خواهد کرد.”
هیرش مجیدنیا