انحلال حزب کمونیست ایران در خدمت کدام چه باید کرد؟ – صلاح مازوجی

مقالات

نظر به این واقعیت که اشاعه اخبار ضد و نقیض و به غایت تحریف آمیز در مورد اختلافات سیاسی درون حزب کمونیست ایران و کومه له و تبیین سطحی و دلبخواهانه از این اختلافات بسیاری از دوستداران این جریان و بویژه رفقا و دوستان در داخل شهرهای ایران و عزیزانی که خود را در قبال سرنوشت این جریان مسئول می دانند نگران کرده است، نظر به اینکه حزب کمونیست ایران و کومه له ابزار مبارزه کارگران و مردم زحمتکش و زنان و مردان ستمدیده هستند و آنها حق دارند در جریان اختلافات سیاسی و مسائل و مشکلات آن قرار گیرند و در تعیین سرنوشت آن دخیل شوند، انتشار علنی این مطلب در نقد بخشی از مواضع رفیق جمال بزرگپور که در آستانه برگزاری کنگره دوازدهم حزب به نگارش در آمد، تلاشی در راستای رفع این نگرانی ها و پاسخگویی به این نیاز سیاسی و
طبقاتی است. با این امید که این تلاش کوچک گامی باشد در این جهت که مسائل سیاسی مورد اختلاف در سطح علنی انتشار یافته و مورد بحث قرار گیرند. از همه رفقا انتظار می رود که در فضای رفیقانه با حداکثر تحمل و سعه صدر و با فرهنگ والای سیاسی در این مباحثات مداخله کنند.
بدون تردید بروز اختلاف نظر در حزب کمونیست ایران و کومه له که حیات خود را به مبارزه در جامعه مربوط کرده اند، امری کاملا طبیعی است. جامعه با اقشار و طبقات مختلف، با جنبش های اجتماعی متفاوت، با گرایشهای فکری و سیاسی موجود در آن و با فرهنگ و اخلاقیات و سنن گوناگون، پدیده ای زنده و پر از جنب و جوش و مبارزه است، حزب سیاسی ای که با بخشی از تاریخ چنین جامعه ای عجین شده است به ناگزیر جدالها و واقعیت های آن را در اشکال مختلف در درون خود منعکس می کند. این پیچیدگی ها که بدان اشاره شد از این حقیقت سرچشمه می گیرند که طبقات و جنبش های اجتماعی متفاوت در جامعه، صرفا ً در کنار یکدیگر قرار ندارند ،بلکه، در یک حالت تعارض و تخاصم دائمی و پویا قرار دارند و آن حزب سیاسی که نقشی در تعارض مزبور ایفا کند، تحت تأثیر این تحولات قرار می گیرد. تمام مسئله اما بر سر این است که حزب چگونه از درون کشمکشی که تا حدود زیادی بازتاب جدالهای واقعی درون این جامعه است، سالم، متحد و فعال بیرون خواهد آمد. بدون شک چنانکه اختلافات سیاسی با هر تبیینی که از ماهیت آنها داریم در مسیر درستی هدایت شوند نه تنها حزب تضعیف نمی شود بلکه تقویت می گردد.


رفیق جمال بزرگپور در نوشته ای تحت عنوان ” نگاهی به متد شکل گیری حزب کمونیست ایران! – (چرا حزب کمونیست کارگری نشد؟) که بمنظور بررسی موقعیت حزب در کنگره دوازدهم در سطح اعضا انتشار یافته است موضوعات و سئوالاتی را به میان کشیده است که قبلا پاسخ داده شده اند. نقطه نظرات طرح شده در نوشته رفیق جمال بخشاَ در همان دوره تدارک تأسیس حزب کمونیست ایران و یا در مقطع انشعاب جریان “زحمتکشان” طی مطلبی که به امضای مشترک رفیق ابراهیم علیزاده و من تحت عنوان “دفاع از حزب کمونیست ایران یک ضرورت سیاسی” انتشار علنی پیدا کرد و یا در دوره مجادله سیاسی با مدافعان “فعالیت تحت نام کومه له” و همچنین در سند استراتژی حزب جواب داده شده اند. بخش عمده نوشته رفیق جمال به نقد متد “اراده گرایانه” منصور حکمت اختصاص یافته تا در ضمن ثابت شود که پافشاری بر تداوم فعالیت تحت نام حزب کمونیست ایران ادامه همان متد “اراده گرایانه” است. علیرغم اینها نوشته ای که در دست دارید، قصد پرداختن به مرور مباحث دوره تأسیس حزب کمونیست ایران را ندارد، مباحثات و اسناد این دوره در آرشیوها موجودند و اعضای جوان حزب چنانکه علاقه مند باشند می توانند با مراجعه به آنها از کم و کیف مجادلات سیاسی این دوره اطلاع یابند. گذشته از این، اختلاف بر سر متد تشکیل حکا در ۳۴ سال پیش و دیدگاه های مختلف در این زمینه هر چه که باشد در تاریخ این حزب ثبت شده است، بدون آنکه بتواند موقعیت کنونی حزب را توضیح دهد. رفیقی که مدعی است اراده گرایی در تأسیس حکا عامل کارگری نشدن این حزب است منطقا باید بتواند جای پا و بازتاب این اراده گرایی را در برنامه، استراتژی سیاسی، مبانی تاکتیکی و سیاست های این حزب نیز نشان دهد.
با این مقدمه کوتاه بگذارید از بخش آخر نوشته رفیق جمال آغاز کنیم تا به دنبال آن بطور اجمالی هم شده به متدلوژی مارکس و لنین در مورد تحزب یابی کارگران، چرا حزب کارگری نشد و چه باید کرد هم بپردازیم.

انحلال حزب کمونیست، پاسخ به کدام معضل؟

رفیق جمال در بخش آخر نوشته اش تحت عنوان “دلایل ما برای حفظ موقعیت فعلی!” می نویسد: “حزب کمونیست ایران با مجموعه وظایف و انتظارات و توقعات از آن همراه با کومه له و انتظارات و توقعاتی که از آن در هدایت و پیشبرد جنبش توده ای در کردستان می رود، مجموعا اداره دو تشکیلات با همه ابعاد آن در حد و توان ظرفیت موجود نیست و عملا شکافی که قبلا از آن حرف می زدیم شکل داده است و ما را هر روز بیشتر از کار واقعی دور می کند”، و بحث را با این سئوال ادامه می دهد که “چرا حزب و کومه له در هم ادغام نشده و به یک حزب تغییر آرایش پیدا نکند؟”
از ابتدا تا انتهای نوشته رفیق جمال تردیدی باقی نمی گذارد که منظور وی از ادغام “دو تشکیلات” انحلال حزب کمونیست ایران است. چون ادغام دو تشکیلات معنایی جز این ندارد که مکانیسم ها و ابزارهای سوخت و ساز درونی و بیرونی یکی از این تشکیلات ها به نفع دیگری از چارت سازمانی حذف شوند. و در اینجا این مکانیسم های تشکیلاتی حکا برای نمونه کنگره ها، کمیته مرکزی، تشکیلات خارج از کشور، نشریه سیاسی، کمیته شهرها، شبکه تلویزیونی و رادیویی حکا و … هستند که باید از دور خارج شوند. جدای از این در ارزیابی رفیق جمال این حکا است که متد شکل گیری و کارگری نشدن آن و ادامه کاری اش زیر علامت سئوال است، این حکا است که حزب کادرها بوده و اکنون همین تعداد قلیل کادرهایش نیز دچار کم رغبتی در مبارزه سیاسی و تشکیلاتی شده اند، این حکا است که حفظ آن تا سطح باورها و عقاید سیاسی کادرها ارتقا یافته است و روند یکی شدن دو تشکیلات را سخت و ناهموار ساخته است، بنابراین منطقا این حکا است که باید از نقشه سیاسی چپ ایران حذف گردد. در واقع هم سئوالات و ارزیابی ها ما را به سوی انحلال حزب کمونیست ایران رهنمون می شوند.
اما بیائید برای چند لحظه هم صورت مسئله و هم پاسخ رفیق جمال را از وی بپذیریم و فرض را بر این بگذاریم که کنگره دوازدهم، انحلال حزب کمونیست ایران را اعلام می کند و همه کادرها و اعضای حزب، تحت نام کومه له به فعالیت خود ادامه می دهند. در آنصورت اگر کومه له قرار است یک جریان سراسری، کمونیست و انترناسیونالیست باقی بماند، باز هم از بار وظایف و مشغله هایی که به این اعتبار بر دوش تشکیلات قرار می گیرد یک ذره کم نخواهد شد. مگر در آنصورت کومه له می تواند با ادعای سراسری، محلی عمل کند؟ کومه له سراسری کماکان باید در قبال پاسخگویی به مسائل و معضلات پیشاروی جنبش کارگری و سوسیالیستی ایران، جنبش زنان و دیگر جنبش های پیشرو اجتماعی در سطح سراسری سهم خود را ادا کند. باید نشریه سراسری به زبان فارسی داشته باشد، باید بخشی از کادرهای رهبری اش را به وظایف مربوط به فعالیت تشکیلات سازی در شهرهای خارج از کردستان اختصاص دهد، باید بیش از نیمی از برنامه های شبکه تلویزیونی و رادیویی آن روی مسائل سراسری تمرکز نمایند، لازم است مناسبات سیاسی فعالی با احزاب، سازمانها و نیروهای موجود در جنبش کمونیستی و چپ ایران داشته باشد و از مضمون و حجم فعالیت تشکیلات خارج نیز چیزی کم نمی شود. رئوس وظایفی که به دان اشاره شد هیچکدام بطور اختیاری در دستور قرار نمی گیرند بلکه درک وظایف انترناسیونالیستی و واقعیت های سرسخت مبارزه سیاسی و طبقاتی این وظایف را در دستور ما قرار می دهند. تعیین تکلیف قدرت سیاسی در ایران در سنندج و سقز و مهاباد یکسره نمی شود، بنابراین نه تنها باید سراسری فکر کرد بلکه باید سراسری هم عمل کرد. کومه له در سال های بعد از انقلاب ۱۳۵۷ تشکیلات تهران، تبریز و شمال و جنوب ایران را داشت. حال اگر قرار است به همان موقعیت قبلی برگردیم و تحت نام کومه له به فعالیت کمونیستی سراسری از همان نوع بپردازیم در این صورت چه باری از دوش تشکیلات برداشته ایم و چه مشکل خاصی با نام حزب کمونیست ایران برای همین فعالیت ها وجود دارد؟ رفیقی که نگران کارگری نشدن حزب و عجین نشدن آن با بخش پیشرو جنبش کارگری ایران است، باید بطور جدی در فکر راهکارهای عملی برای تقویت موقعیت حزب در ابعاد سراسری باشد. خود را محدود کردن به قالب و قواره یک تشکیلات محلی به ناگزیر ما را از پرداختن به مسائل و معضلات جنبش کارگری و سوسیالیستی در ابعاد سراسری دور می کند و جهت گیری های طبقاتی و سوسیالیستی کومه له را تحت فشار نیازهای جنبش کردستان بشدت تضعیف می نماید.
رفیق جمال می نویسد که “وظایف یا انتظارات و توقعات با وضعیت واقعی ما همخوانی ندارد” و از آن نتیجه می گیرد که حزب و کومه له یکی شوند و یا به بیان صریح تر حزب کمونیست ایران منحل گردد. تردیدی نیست که این ارزیابی، از این درک نادرست سنتی و محدود نگرانه از حزب ناشی می شود که گویا چون قرار است حزب ما به حزب یگانه طبقه کارگر ایران تبدیل شود و ستاد سیاسی رهبری کننده انقلاب کارگری در آینده از طریق تکامل کمی و کیفی این حزب شکل بگیرد و چون تحقق چنین دورنمایی را برای حزب خود نمی بینیم حکم به انحلال آن بدهیم. در میان ما مدت ها است که چنین درکی از حزب کمونیست و از پروسه تکامل مبارزه طبقاتی کنار گذاشته شده است. برای ما حزب کمونیست ایران ادای سهم بخشی از کمونیست های ایران در شکل دادن به یک بدیل سوسیالیستی و کارگری است. اینکه چنین بدیلی مطابق با کدام تئوری در رابطه با حزب سیاسی و مبارزه طبقاتی، سرانجام سامان می یابد، سئوالی است که در مقابل کل جنبش کارگری و کمونیستی در ایران قرار دارد و پاسخ این سئوال را هم نه صرفا با تفحص تئوریک بلکه در متن پیشبرد یک مبارزه سیاسی و طبقاتی می توان یافت.
تردیدی نیست هر تحول و برآمد توده ای در ایران که طبقه کارگر در محور آن قرار بگیرد آرایش کنونی جنبش چپ و کمونیستی ایران را با همه این پراکندگی و پیچیدگی هایی که دارد دچار تغییر و تحول می کند. ما در این توهم نیستیم که در آن شرایط هم تنها یک حزب کمونیستی بر بستر مبارزه و فعل و انفعالات طبقه کارگر به فعالیت خود ادامه خواهد داد. جمعیت کارگران ایران همراه خانواده هایشان حدود ۴۵ میلیون نفر است، قابل پیش بینی است که احزاب و نیروهای مختلفی با سیاست ها و چه باید کردهای کمابیش متفاوت بر بستر جنبش کارگری به حیات خود ادامه دهند. کاملا محتمل است که بر متن جنبش کارگری در ایران حزب کارگری و نه الزاما کمونیستی شکل بگیرد. بطور قطع پایبندی به منافع دور و نزدیک طبقه کارگر و هم جهتی بر سر مبانی استراتژی سوسیالیستی و پایبندی عملی به آن میزان دوری و یا نزدیکی ما با احزاب و سازمانهای مختلف را تعیین می کند.

نگرانی از انحلال حکا چه اندازه واقعی است؟

رفیق جمال در نوشته اش به این نوع استدلال ها که گویا، “بدون حزب کمونیست ایران، این افق و آرمان سیاسی که فقط با نام حزب کمونیست معنای عملی پیدا می کند، کومه له را در جنبش کردستان و در مبارزه برای رفع ستم ملی غرق می کند و به این دلیل گرایش غیر کارگری بر آن مسلط خواهد شد!!”، خرده می گیرد.
البته مشخص نیست چه کسی فقط به نام حزب کمونیست این قدرت معجزه آسا را بخشیده است. اما قبل از هر چیز باید خاطرنشان کرد که ما نه در یک دنیای انتزاعی، بلکه بر متن زمینه های تاریخی واقعی و بر متن یک شرایط عینی داریم مبارزه سیاسی را پیش می بریم و با درک این زمینه های تاریخی و عینی است که نگرانی از سرنوشت کومه له بدون حزب کمونیست ایران جنبه واقعی پیدا می کند. کافی است فقط نگاهی به اسناد تاریخی کومه له و تحولات یک دهه و نیم گذشته در این تشکیلات بیندازیم تا ببینیم که این نگرانی ها تا چه اندازه واقعی هستند. کومه له در کنگره ششم خود و در سند ارزیابی از موقعیت کومه له و دورنمای آینده که نگاهی تحلیلی به گذشته بود تأکید می کند، که:
“یکی از کمبودهای مهم در جهت گیری ها و فعالیت های کومه له در سال های ۵۸ و ۵۹ غافل شدن از ایفای نقش در جنبش طبقاتی سراسری بود. کومه له با توجه به مکان اجتماعی که در جنبش توده ای زحمتکشان کردستان به دست آورده بود می توانست در این سال ها با عطف توجه به مسائل مبارزه طبقاتی سراسری در ایران، مرز جدال های روشنفکرانه بر سر مسائل گوناگون مبارزه طبقاتی و سیاسی در ایران، را بشکند و به عنوان نیرویی که بحث ها و نقطه نظراتش مستقیما بر زندگی و مبارزه توده ها تأثیر می گذارد، نقش تعیین کننده ای در تسریع رشد یک کمونیسم غیر روشنفکری، رزمنده و دخالتگر ایفا نماید، اما بی تفاوتی کومه له نسبت به سرنوشت پلمیک های چپ ایران در این دوره عملا موجب طولاتی تر شدن این پروسه می شود. محدود ماندن در حصار جنبش کردستان و بی وظیفه ماندن در قبال جدال های سیاسی حادی که در میان طیف اپوزیسیون ایران در این دوره جریان داشت، در یک مورد بویژه کومه له را به اتخاذ موضع کاملا نادرستی در قبال مجاهدین خلق می کشاند. در شرایطی که مجاهدین خلق به خاطر گرایشات مذهبی و ارتجاعی شان، به خاطر برنامه سیاسی غیر دمکراتیک شان به خاطر مماشات و توهم پراکنی شان نسبت به خمینی زیر تیغ انتقاد چپ رادیکال و کمونیست های ایران بود، کومه له از کاندیداتوری رجوی در انتخابات ریاست جمهوری پشتیبانی می کند، صرفا با این استدلال که مجاهدین بخشی از مطالبات مهم کردستان در زمینه خودمختاری را پذیرفته بودند.” مسئله در اینجا تنها نگرانی از لغزش تاکتیکی کومه له نیست، ممکن است کومه له با حزب کمونیست هم به لغزش تاکتیکی دچار گردد، بلکه همان طور که سند کنگره ششم اشاره دارد، مسئله عوارض ناشی از بی تفاوتی نسبت به سرنوشت جنبش کارگری و سوسیالیستی در ابعاد سراسری است. همین سند در ادامه و در تبیین جایگاه کنگره دوم کومه له تأکید می کند، ” کنگره دوم با حرکت پیشرو و قاطعانه ای که آغاز کرد، اجازه نداد تا اهداف کارگری کومه له به عنوان بخشی از کمونیسم ایران زیر بار فشارها خود را بصورت تئوری ها و سیاست های جا افتاده پوپولیستی و ناسیونالیستی در کومه له تثبیت کنند.” در آنزمان نیز کسی در کمونیست بودن و انقلابی بودن و نیت خیر رهبری کومه له تردیدی نداشت، با اینحال غرق شدن در مسائل کردستان و بی توجهی به مسائل جنبش کارگری و سوسیالیستی در سطح سراسری بازتاب منفی خود را در سیاست و پراتیک کومه له بر جای گذاشت.
روشن است که تثبیت موقعیت کومه له به مثابه یک تشکیلات کمونیستی تنها با استراتژی سراسری تضمین نمی شود بلکه کومه له می بایست به عنوان یک تشکیلات رهبر سیاسی و درگیر در یک جنبش توده ای از موضع کمونیستی و از زاویه مصالح طبقه کارگر به همه مسائل سیاسی و اجتماعی کردستان پاسخ دهد و این کاری بوده که به مرور زمان و نبرد کنان انجام گرفته است. از این فاکت تاریخی بگذریم و به دو رویداد تشکیلاتی فقط نظری بیافکنیم.
در آوریل سال ۲۰۰۰، سه ماه مانده به کنگره نهم کومه له و در آستانه تولد “سازمان زحمتکشان”، عبدالله مهتدی که رهبری این انشعاب را بر عهده داشت در نوشته ای تحت عنوان ” رئوس یک بررسی انتقادی از تجربه حزب کمونیست ایران”، می نویسد:
“حراست از حزب کمونیست و تلاش برای بهبود و اصلاح فعالیت های آن، هر نقطه مثبت و انقلابی که در خود داشته باشد و یا هر مصلحتی را هم از نقطه نظر جریان سوسیالیستی پاسخ دهد، اما به خودی خود و بدون اینکه جزئی از پروژه به مراتب وسیع تر در رابطه با زمینه سازی فکری و سیاسی واقعی برای تحزب کارگری سوسیالیستی در ایران باشد، پاسخگوی نیازهای طبقه کارگر انقلابی ایران نخواهد بود. آن چه ما باید در حراستش بکوشیم، قالب تشکیلاتی حزب کمونیست ایران و ادعاهای ناشی از آن نیست. این عنوان و این قالب، و ادعاهایی که به طور ضمنی از آن نتیجه می شود، چه به لحاظ پیوند با جنبش کمونیستی در ایران و چه به لحاظ جنبش کردستان و رهبری و پیشبرد آن، اگر نه مانع دست کم زائد است”. (نقل از نوشته، رئوس یک بررسی انتقادی از تجربه حزب کمونیست ایران مندرج در افق سوسیالیسم شماره ۴)
عبدالله مهتدی در ادامه مطلب رئوس وظایف ” کومه له رها شده از قالب “زائد” حزب کمونیست را چنین بیان می کند و می نویسد: ” گسترش ارتباطات کارگری با ایران، دفاع از جنبش کارگری ایران و کمک به تشکل یابی آن، ادای سهم در ارائه یک قرائت صحیح از مارکسیسم و کمک به اشاعه فرهنگ سوسیالیستی، کمک به ایجاد بستر وسیعی از چپ به طور کلی، که در مقابل راست جامعه به طور کلی قد علم کرده و به ایجاد فضای مناسب برای فعالیت سوسیالیستی کارگران خدمت کند، کمک به شکل گیری یک قطب چپ اجتماعی کارگری که پایه و بستر اصلی هر گونه تحزب کارگری خواهد بود، کمک به ایجاد تحرک جدید و کیفیت جدیدی در میان چپ ایران در خارج کشور که به نوبه خود در راستای خدمت به اهداف معطوف به ایران قرار بگیرد، این ها بیان کلی نوعی از اقدامات است که می تواند در دستور ما و همه مبارزان کمونیست راه آزادی طبقه کارگر قرار بگیرد.” مهتدی در خاتمه می نویسد: “برخورد انترناسیونالیستی صادقانه ای که در آن مقطع نشان دادیم، امروز و با کوله باری از تجربه که حاصل کرده ایم، باید کماکان راهنما و قطب نمای حرکت ما باشد.” (نقل ازنوشته، رئوس یک بررسی انتقادی از تجربه حزب کمونیست ایران مندرج در افق سوسیالیسم شماره ۴)
عبدالله در همان دوره در نوشته ای دیگر تحت عنوان نقش و موقعیت کومه له در جنبش کردستان با آوردن نقل قولی از گزارش سیاسی کمیته مرکزی کومه له به کنگره هشتم بر این تحریف آشکار پای فشرد که گویا کومه له برای حل مسئله ملی در کردستان برنامه ندارد و با قلم فرسایی بر ضرورت داشتن برنامه اثباتی برای حل مسئله ملی و تنظیم مناسبات کردها با دولت مرکزی تأکید کرد.
علیرغم همه این ادعاها، آیا امروز کسی در میان ما پیدا می شود که نداند، عبدالله مهتدی با این بلند پروازی های “سوسیالیستی” و پلاتفرم سراسری اش، با این داعیه های “صادقانه انترناسیونالیستی”، با کوله بار تجربه اش و برنامه پردازی اش برای مسئله ملی اکنون در حاشیه احزاب ناسیونالیستی در کردستان قرار گرفته است و اوج گیری فعالیت های سراسری اش را با شرکت در کنگره سازمان اکثریت رو نمائی می کند.
در ماه ژوئیه سال ۲۰۰۸ جمع فعالیت تحت نام کومه له بعد از یک دوره ۵ ساله فعالیت درون تشکیلاتی، بیانیه اعلام تشکیل فراکسیون خود را در سطح علنی منتشر کردند. آنها که تا قبل از اعلام فراکسیون اختلافات خود را در چهارچوب آرایش، شکل و قواره تشکیلاتی ارزیابی می کردند، اینبار امکان پذیری سوسیالیسم در ایران، مبانی برنامه حزب کمونیست و مبانی استراتژی سوسیالیستی و سیستم شورایی در برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان را به زیر سئوال بردند و آشکارا همسوئی خود را با گرایشات لیبرالی در جنبش های اجتماعی اعلام کردند. این جریان بعدها تحت نام ” روند سوسیالیستی کومه له” به فعالیت خود ادامه داد و بعد از چند تلاش ناموفق برای (یه کخستنه وه ی مالی گه وره ی کومه له) از هم فرو پاشید و اکنون جز نامی بی محتوا چیزی از آن باقی نمانده است.
جدای از این نمونه های تاریخی، نگاهی به برخی از مواضع خود رفیق جمال بزرگپور که اکنون تحت نام تغییر آرایش و ادغام و یکی شدن دو تشکیلات سومین نسخه انحلال حزب کمونیست ایران را به میان آورده است، نگرانی از سرنوشت کومه له بدون حزب کمونیست ایران را باز هم موضوعیت می بخشد. رفیق جمال در فوریه ۲۰۱۲ در نوشته ای داخلی تحت عنوان ” ضرورت بازنگری در برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان” در مورد این برنامه چنین اظهار نظر می کند.
“گفتەایم کە مردم در محل کار و زندگی دست بە کار سازمان دادن شوراها میگردند و امورات خود را بدست میگیرند. این درست اما سئوال اینجاست، جامعە ای کە بیش از ٣ دهە ( شاید تا وقت اجرای برنامە حاکمیت مورد نظر ما خیلی بیشتر از ٣ دهە) زیر بار سنگین سرکوب و خفقان قرار داشتە، جامعەای کە گرایشات دیگر سیاسی واجتماعی ( ناسیونالیسم و مذهب) در آن ریشە دارند، جریان سیاسی دارند، سنت دارند، چنین جامعەای چگونە میتواند این حرکت تودەای و این شکل از اعمال ارادە تودەای مورد نظر ما در کردستان را کە ممکن است در سطح معینی نیز خود جوش شکل گرفتە باشد، با همە موانع و مشکلات سر راە بە عنوان مناسبترین راە برای حاکم شدن مردم بر سرنوشت خویش، حفظ کند و بە یک سیستم و بە یک روال جا افتادە در ادارە جامعە تبدیل کند، آن را در اشکال عالیتر سازمان دهد و در جامعە نهادینە کند؟” (ضرورت بازنگری در برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان)
رفیق جمال در همین نوشته در اشاره به نواقص برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان می نویسد:
” اگر چە نام برنامە با نام کومەلە ( یعنی برنامە عمل حزب معینی) است اما در یک دورە معین ( کسی نمیتواند مدت آنرا تعین کند) با آشکار شدن ضعف در قدرت مرکزی تا تامین شرایطی کە ارگانهای حاکمیت تودەای بتوانند مستقر و تثبیت گردند( یک دورە انتقالی) جامعە کردستان چگونە ادارە خواهد شد؟ واضح است کە این کار احزاب است کە با ادارە جامعە ( میگویم احزاب جامعە را ادارە خواهند کرد) و پیشبرد سیاستهای معینی در تلاش خواهند بود کە توازن قوا را در جهت جلب پشتیبانی تودەای از افق، برنامە و سیاستهای خود سنگینی دهند ودر مورد کومەلە این تلاش در این جهت خواهد بود کە تودەهای کارگر و زحمتکش را از سموم افکار و عقاید و سیاستهای بورژوا- ناسیونالیسم دور کند.” (ضرورت بازنگری در برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان)
به این نوع ایراد گرفتن ها از برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان در جریان کنگره پانزدهم کومه له از جانب تعدادی از رفقا از جمله من پاسخ داده شد. و بر این نکته تأکید شد که در شرایطی که جامعه وارد دوره بحران سیاسی و انقلابی می شود و شور و شوق انقلابی اکثریت جامعه را فرا گرفته باشد، توده ها برای دخالت مستقیم در سیاست و سرنوشت جامعه به ایجاد نهادهای اعمال حاکمیت خود از جمله شوراها روی می آورند. تشکیل شوراهای مردم در محل ¬ها و شهرها با هر گرایش سیاسی که داشته باشند، از جانب کومه ¬له به ¬رسمیت شناخته می¬شوند. در چنین شرایطی، احزاب ناسیونالیست در کردستان با توجه به ملزومات و پیش¬ شرط¬های بوروکراتیک سیستم پارلمانی از ابزار حاکمیت خود محروم می¬مانند، اما به ¬سرعت برای اعمال حاکمیت خود و سازماندهی آن تلاش خواهند کرد. در پیش گرفتن سیاست و تاکتیک درست و مسئولانه در قبال احزاب و یا هر شکل دیگر حکومتی، در آن دوره، از ملزومات پیشروی جریان سوسیالیستی و به پیروزی رساندن جنبش کردستان است. اما اتخاذ سیاست و تاکتیک درست در آن شرایط در گرو ارزیابی دقیق از توازن قوای واقعی در جامعه است. در شرایط فعلی هرگونه تعیین سیاست و تاکتیک مشخص برای شرایطی که هنوز به¬ وقوع نپیوسته و توازن قوایی که هنور ناشناخته است، برنامه¬ریزی برای آن سیاست و تاکتیک معین را تا سطح استراتژی ارتقا می¬دهد و استراتژی سوسیالیستی را در عمل به حاشیه می¬راند. وقتی رفیق جمال می گوید احزاب جامعه را اداره خواهند کرد، روشن است که در دنیای امروز از نظرگاه احزاب بورژوایی مکانیسم تقسیم قدرت بین احزاب سیاسی شناخته شده است. احزاب از طریق سیستم پارلمانی قدرت را تقسیم می کنند. زمانی که شرکت یا عدم شرکت در پارلمان که امری تاکتیکی است و بسته به سطح آگاهی کارگران و مردم زحمتکش در کردستان تعیین می گردد تا سطح برنامه ارتقا پیدا کند، علیرغم هر نیت خیری که داشته باشید در عمل استراتژی سوسیالیستی را به کنار گذاشته اید.
در واقع رفیق جمال اگر از اراده گرایی در تشکیل حزب کمونیست ایران کارگری نشدن این حزب، و از کارگری نشدن حزب انحلال آن را نتیجه می گیرد، در جنبش کردستان نیز با زیر سئوال بردن امکان پذیری حکومت شورایی در برنامه کومه له برای حاکمیت مردم در کردستان، به زیر سئوال بردن امکان پذیری رشد و گسترش جنبش سوسیالیستی در بعد سراسری، ادعای عدم وجود برنامه روشن و مشخص برای حل مسئله ملی در کردستان و پافشاری بر ضرورت برنامه پردازی برای حاکمیت مشترک احزاب در آینده کردستان عملا استراتژی سوسیالیستی در جنبش کردستان را به حاشیه می راند.
همه این تحولات تشکیلاتی در یک دهه و نیم گذشته که مورد اشاره قرار گرفت و فاکت ها نشان می دهند که نگرانی از اینکه کومه له بدون حزب کمونیست ایران و بدون فعالیت سراسری، در جنبش کردستان غرق شود و گرایشات غیر کارگری بر آن غلبه نماید تا چه اندازه پایه واقعی دارد.
رفیق جمال در جای دیگر می نویسد: ” اگر بپذیریم که حزب و کومه له در عمل یکی است، دلیل این جدایی در آرایش از هم و تلنبار کردن مجموعه ای از وظایف و انتظارات برای چیست؟ چه کسی و چه قشر و طبقه ای را در جامعه راضی نگه می دارد و اساسا به کدام نیاز اجتماعی پاسخ می دهد؟ چرا آنچه را که در عمل یکی است در فعالیت خود چون یک تشکیلات منظور نکنیم. ممکن است قربانی کردن حزب یا کومه له از این پیشنهاد نتیجه گرفته شود”.
صد البته منظور رفیق جمال که ما را در مقابل این انتخاب قرار می دهد قربانی کردن حزب کمونیست ایران است. بنابراین بیان صریح و روشن سئوال این است که حفظ حکا چه کسی و چه قشر و طبقه ای را در جامعه راضی نگه می دارد و …؟ می توان به رفیق جمال اطمینان خاطر داد که قربانی کردن حزب کمونیست آن بخش از چپ جامعه را که به ادای سهم جریان ما در پاسخگویی به معضلات جنبش سوسیالیسم کارگری ایران امیدوار و خوشبین هستند و آن بخش از طیف گسترده فعالین سوسیالیست جنبش کارگری و جنبش دانشجویی که از میان احزاب و سازمانهای جنبش کمونیستی ایران خود را به ما نزدیک می دانند را خشنود نخواهد کرد. همانطور که ما از انشعاب سازمان ها و احزاب درون جنبش چپ و کمونیستی ایران خوشحال نشدیم، انحلال حکا هم چپ ایران را خوشحال نخواهد کرد. در سالهای اخیر صدها فعال کارگری و مدنی به اتهام عضویت در حزب کمونیست ایران دستگیر شده و این اتهام در پرونده شان ثبت شده است. قربانی کردن حکا، خانواده بیش از دو هزار جانباخته کمونیست که در مراسم و یادبودها از آنان به عنوان عضو و کادر حزب کمونیست ایران یاد می شود را آزار خواهد داد.
اما سئوال رفیق جمال ناخواسته و ناگزیر این سئوال را نیز به پیش می کشد، که انحلال یا قربانی کردن حکا چه کسی و کدام گرایش اجتماعی را در جامعه راضی می کند؟ تردیدی نیست که انحلال حزب کمونیست ایران احزاب و جریان های ناسیونالیست و کلا گرایش ناسیونالیستی در کردستان ایران و حتی در سطح منطقه را خوشحال خواهد کرد. انحلال حزب کمونیست یکی از پیش شرط های شاخه های مختلف سازمان زحمتکشان و طیف نزدیک به آنان جهت ورود به پروسه تلاش برای یکی شدن “کومه له ها” را تأمین می کند. انحلال حزب کمونیست قطب راست جامعه را خشنود خواهد کرد. اگر غیر از این است می توان برای نظر سنجی هم شده این بحث ها را در سطح علنی منتشر کرد تا معلوم شود که مدافعین انحلال حزب کمونیست ایران در خارج از مرزهای تشکیلات ما در کجای صف بندی های سیاسی و اجتماعی قرار دارند، و البته این معیار و محک قابل اتکایی برای شناخت جایگاه سیاسی این بحث خواهد شد.

در مورد متدلوژی مارکس و لنین

رفیق جمال می نویسد: اگر نه به لنین بلکه به متد مارکس مراجعه کنیم و آنرا الگوی فعالیت خود در همه زمینه ها از جمله شکل گیری احزاب کارگری قرار دهیم متوجه می شویم که مارکس وقتی می پرسد که کارگران چگونه طبقه ای برای خود می شوند، یعنی طبقه ای آگاه به منافع خود در جامعه سرمایه داری و آگاه از نقش تاریخی خود در سرنگونی آن، پاسخ می دهد که کارگران از منافع خود به مثابه یک طبقه از طریق خود مبارزه طبقاتی آگاه می شوند. کارگران اگر قرار است نقش انقلابی ایفا کنند در جریان نبرد روزانه شان با سرمایه در فرایند تولید، آگاهی اعتماد به نفس و ضرورت سازمانیابی را به دست می آورند. “رفیق جمال در جای دیگر این جمله مشهور مارکس را یادآور می شود که گفته است “کارگران فقط به نیروی خود آزاد می شوند”، و به دنبال الگوی لنینی تشکیل حزب را در مغایرت با متد مارکس ارزیابی کرده و آن را به زیر سئوال می برد.
به باور من رفیق جمال در این نوشته در معرفی و ارزیابی از متد مارکس به خطا رفته است. وقتی مارکس می گوید کارگران در جریان نبرد روزانه شان با سرمایه در فرایند تولید، آگاهی اعتماد به نفس و ضرورت سازمانیابی را به دست می آورند، کارگران فقط به نیروی خود آزاد می شوند، در سطح تحلیل انتزاعی از یک روند تاریخی صحبت می کند، بطوری که بعد از گذشت بیش از ۱۵۰ سال در حالی که چند نسل از کارگران تلف شده اند و طبقه کارگر هنوز خود را آزاد نساخته است، اما این گفته ها هنوز اعتبار تاریخی خود را حفظ کرده اند. مارکس که مبارزه طبقاتی را نیروی محرکه تکامل تاریخ می داند بر این باور است که نیروی منطق این مبارزه سرانجام طبقه کارگر را به نقش تاریخی خود آگاه می کند و ملزومات سیاسی و سازمانی به زیر کشیدن نظام سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم را فراهم می آورد. مارکس به عنوان یک دیالکتیسین در این سطح از تحلیل انتزاعی فرض را بر این می گذارد که هیچ نیروی دیگری بر خلاف منطق تکامل مبارزه طبقه کارگر وارد عمل نمی شود. مارکس کاملا آگاه است که این فرض واقعی نیست اما با به کار گرفتن روش دیالکتیکی این سطح از تجرید و انتزاع امکان پذیر می شود. انتزاع به معنای ندیدن مانع ها و فاکتورهایی نیست که سر راه مبارزه طبقه کارگر قرار دارند و گاها ممکن است ده ها سال تکامل و پیشروی مبارزه طبقه کارگر را به تعویق اندازند، و همچنین به معنای ندیدن عواملی نیست که موجبات تسریع تکامل مبارزه طبقه کارگر می شود، انتزاع به معنای دیدن همه این فاکتورها، اما بحساب نیاوردن آنها در این سطح از تحلیل است. مارکس همه این فاکتورها و عواملی را که وجود دارند و واقعی هستند را می بیند اما در این سطح از تحلیل آنها را نادیده می گیرد تا ما جایگاه و جوهر قانونمندی مبارزه طبقاتی در مناسبات سرمایه داری را بهتر ببینیم. مارکس بر این باور نبود که در جامعه بورژوایی فقط دو طبقه یعنی بورژوا و پرولتاریا وجود دارند، او بویژه در اواسط قرن نوزدهم به وجود اقشار و طبقات دیگر در جامعه و تأثیرات فرهنگ و آراء آنان بر جدال دو طبقه اصلی و بر نقش سرکوبگرانه دولت و نقش تفرقه افکنانه ناسیونالیسم و مذهب بر مبارزه طبقه کارگر آگاه بود. مارکس می دانست “طبقه ای که وسائل تولید مادی را در اختیار دارد، همزمان کنترل وسائل تولیدی معنوی را داراست، بنابراین آراء و عقاید کسانی که فاقد وسایل تولید معنوی هستند نیز تابع و مطیع آن می گردد”. مارکس در این روند تاریخی تکامل طبقه کارگر، حتی شکست های طبقه کارگر و از دست دادن آگاهی و تشکل این طبقه اجتماعی را می دید، کارگران ممکن است در ابعاد توده ای رفرمیست شوند، به احزاب فاشیستی روی آورند و بربریت به یک خطر واقعی تبدیل شود، اما در یک روند تاریخی همه این فراز و نشیب ها مقاطعی از یک روند تکاملی مبارزه طبقه کارگر هستند. مارکس برای رخنه کردن در زیر این نمودها که بعضا فریبنده اند به آنچه نیروی تجرید می خواند متوسل می شود.
مارکس علاوه بر آگاهی به وجود این عوامل و ده ها عامل بازدارنده دیگر، بر نقش و جایگاه خود و انگلس و کمونیست های معاصر خودش برای آگاه کردن کارگران به مبانی سوسیالیسم علمی و تلاشهای خستگی ناپذیری که برای سازمانیابی کارگران در جریان بود کاملا آگاه بود، اما همانطور که قبلا توضیح داده شد مارکس در این سطح از تجرید همه این عامل ها و فاکتورهای بازدارنده و پیش برنده را می دید اما ندیده گرفت تا یک روند تاریخی را مستقل از شرایط مشخص این یا آن کشور و همچنین جایگاه مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری به عنوان موتور تکامل تاریخ را بر جسته تر نشان دهد. مارکس هیچگاه از اهمیت نقش عنصر آگاه در تسریع روند تکامل مبارزه طبقه کارگر غافل نبود.
از سوی دیگر برای مارکس بسیار اهمیت داشت که صحت و حقانیت تئوری سوسیالیسم علمی و اینکه، آیا این تئوری ها به درستی جهان پیرامون یعنی مناسبات سرمایه داری را منعکس و تفسیر نموده اند را به محک تجربه بزند. برای مارکس پراتیک بهترین معیار برای سنجش حقانیت این تئوری است، پراتیکی که بر مبنای تئوری سوسیالیسم علمی دست به تغییر جهان بزند و از این راه صحت و درستی خود را به اثبات برساند. بنابراین مارکس نمی توانست از هیچ تلاشی برای ناظر کردن تئوری سوسیالیسم علمی بر مبارزه طبقه کارگر در ستیز با نظام سرمایه داری دریغ ورزد. چون در تفکر علمی مارکس این پراتیک است که تفکر انسانی را به جامعه پیوند می دهد و اینجاست که مشهورترین تز مارکس در مورد فویرباخ ” فلاسفه فقط جهان را به راه های گوناگون تفسیر کرده اند، اما مسئله دگرگون کردن آن است”، در رویکرد مارکس خود را نشان می دهد. انسان مورد نظر مارکس نه انسان فویرباخ، نه انسان منفعل و نظاره گر روند خودبخودی رویدادها، بلکه انسان مداخله گر و تحول بخش است، و این جوهر ماتریالیسم پراتیکی است که زندگی سرشار از مبارزه مارکس مظهر آن بود.
راه دیگر شناخت متد مارکس توجه به فعالیت های سیاسی و زندگی مبارزاتی مارکس است. اگر پراتیک معیار حقیقت است، پراتیک مارکس نیز بهترین معیار برای شناخت متد مارکس است. اگر مارکس تا این اندازه اسیر قدر گرایی و تکامل خودبخودی مبارزه طبقه کارگر بود، چرا تمام زندگی خود را وقف نقد مناسبات سرمایه داری، پایه گذاری مبانی سوسیالیسم علمی و سازمانیابی کارگران و شورش های انقلابی کرد؟ مارکس به کمک انگلس و دیگر دوستانش در سال ۱۸۴۶ کمیته های مکاتبات کمونیستی که مرکز آن در بروکسل بود را ایجاد کردند. مارکس در نامه ای به پرودون و دعوت از وی برای پیوستن به این حرکت سیاسی و پذیرش مسئولیت کمیته مکاتبه در پاریس هدف این کمیته های ارتباطاتی را تبلیغ سوسیالیستی و برقراری تماس میان سوسیالیست های آلمانی و سوسیالیست های فرانسوی و انگلیسی و … معرفی می کند. مارکس و انگلس از طریق همین کمیته ها با انجمن عدالت در انگلستان که یک انجمن مخفی بین المللی و عمدتا متشکل از صنعتگران آلمانی بود ارتباط برقرار نمودند. این انجمن در نتیجه تلاش های مارکس بود که به انجمن یا اتحادیه کمونیست ها تغییر نام داد، ساختار سازمانی اش را در خدمت تأمین دمکراسی درونی عوض کرد و شعار “کارگران جهان متحد شوید” را جایگزین شعار قدیمی و مبهم “همه انسان ها برابرند” نمود. در کنگره دوم اتحادیه کمونیست ها بود که وظیفه تدوین برنامه این اتحادیه بصورت مانیفست کمونیست بر عهده مارکس و انگلس قرار گرفت. این تلاش ها نشان می دهد که مارکس نه تنها اسیر قدرگرایی نبوده بلکه تا چه اندازه به تبلیغ سوسیالیستی، عمل سازمانیافته و متشکل سوسیالیست ها و فورموله کردن و بیان روشن اهداف این فعالیت ها پر بها داده است. مارکس برای فعالیت اتحادیه کمونیست ها چنان اهمیتی قائل بود که بعد از شکست انقلاب ۱۸۴۸ و لطماتی که این تشکیلات متحمل شد، دوباره به تجدید سازمان آن اقدام نمود و در بیانیه مفصلی که در ماه مارس سال ۱۸۵۰ خطاب به اعضای اتحادیه کمونیست ها منتشر می کند بر ضرورت تلاش کارگران، و بویژه اتحادیه ی کمونیستی، به جای اینکه بار دیگر خود را تا حد تحسین کنندگان دمکرات ها پایین آورند، جهت فعالیت برای ایجاد تشکیلات مستقل کارگران در دو سطح علنی و مخفی تأکید می نماید. جدای از این فعالیت ها و روابط گسترده ای که با چهره های انقلابی و نهادهای دمکراتیک معاصر خود داشت، حضور مارکس در نشست مؤسس انجمن بین الملل اول کارگران در لندن در سال ۱۸۶۴ و عضویت وی در شورای عمومی منتخب بین الملل و ارزش و جایگاهی که وی برای فعالیت های خود در این انجمن قائل بود به روشنی ما را با متد انقلابی مارکس آشنا می کند. مارکس اگر چه هژمونی فکری بر بین الملل اول نداشت اما با نوشتن اکثر بیانیه ها و خطابیه ها و حضور در بخش بزرگی از کارهای اداری و ارتباطی به یکی از رهبران فعال بین الملل اول تبدیل شد. توجه به یکی از نامه های مارکس که در اول ژانویه ۱۸۷۰ از جانب هیئت اجرائیه بین الملل اول به کمیته فدرال سوئیس نوشته شده نشان می دهد که مارکس تا چه اندازه به بردن آگاهی سوسیالیستی به میان کارگران اهمیت داده است. مارکس می نویسد: ” انگلیسی ها از تمام شرایط مادی لازم برای تحقق یک انقلاب اجتماعی برخوردارند، اما آنچه آنان فاقدشند همانا شور انقلابی و روحیه تعمیم دادن امور است. این بیماری را تنها هیأت اجرائیه بین الملل می تواند درمان کند. گسترش و بسط یک جنبش واقعا انقلابی در این کشور و در پی آن در سایر کشورها را هیأت اجرائیه می تواند تسریع کند. دستاوردهای بزرگی که به نقد در این زمینه بدست آورده ایم حتی توجه برجسته ترین و فاضل ترین روزنامه های طبقه حاکم را به خود جلب کرده است … از اعضای به اصطلاح مترقی مجلس عوام و مجلس اعیان دیگر حرفی نزنیم. این حضرات که تا چندی پیش نفوذ قابل توجهی بر رهبران جنبش کارگری انگلیس داشتند، حالا علنا ما را متهم می کنند که روحیه انگلیسی کارگران انگلیس را مسموم و خفه کرده و آنان را به سوی سوسیالیسم انقلابی رانده ایم”. (کلیات آثار مارکس و انگلس)
در جای دیگر رفیق جمال به نقل قولی از سخنرانی مارکس خطاب به نمایندگان تردیونیست های آلمانی در سال ۱۸۶۹ اشاره می کند که گفته است: “اتحادیه های صنفی آموزشگاه سوسیالیسم هستند. در اتحادیه های صنفی است که کارگران به خود آموزش داده و سوسیالیست می شوند زیرا در مقابل چشمان آنها هر روز مبارزه با سرمایه داران در جریان است”.
از آنجا که رابطه تنگاتنگی بین مبارزات اقتصادی طبقه کارگر و رشد آگاهی سیاسی و سازمانیابی آن وجود دارد، این گفته مارکس نشانه رویکرد بسیار مثبت وی نسبت به مبارزه اقتصادی کارگران و جایگاهی که اتحادیه های کارگری در آن دوره در برانگیختن و هدایت این مبارزات داشتند، می باشد. مارکس به حق با آن دسته از سوسیالیست های روزگار خود که به مبارزه اقتصادی کارگران به دیده تحقیر می نگریستند سر سختانه مخالفت می کرد. از همین رو این گفته مارکس را باید بر متن شرایط سیاسی و اجتماعی آن دوره در آلمان و نقشی که اتحادیه های کارگری در سازماندهی مبارزات کارگران داشتند مورد ارزیابی قرار داد و نباید یک قانونمندی جهانشمول برای همه دوران را از آن نتیجه گرفت. شاید مارکس در آنزمان در مخالفت با آنان که مبارزه صنفی کارگران را تحقیر می کردند و به مبارزه اتحادیه کم بها می دادند، برای ایجاد تعادل زیاده از حد میله را به طرف خود خم کرد. بی جهت نبود که انگلس در سال ۱۸۹۰گفت:
“به خاطر این حقیقت که اشخاص جوان تر گاهی تأکیدی بیش از حد روی جنبه اقتصادی می نمایند، مارکس و من تا حدی مستحق سرزنش هستیم. ما مجبور بودیم که در مقابل مخالفین خویش که آن را تکذیب می نمودند، بر روی این اصل عمده تأکید بیشتری بنماییم و همیشه نیز زمان و مکان و یا فرصت این را نداشتیم که حق عناصر دیگری را که در این رابطه چند جانبه سهیم هستند را ادا کنیم.” (نامه انگلس به بلوک در منتخب مکاتبات مارکس و انگلس)
جدای از این گفته هشدار آمیز انگلس تجربه تاریخی نیز نشان داد که اتحادیه ها ی کارگری تحت تأثیر سوسیال دمکراسی در اروپا نه تنها از تکامل آگاهی اتحادیه ای به آگاهی سوسیالیستی ممانعت بعمل آوردند بلکه تا مغز استخوان به دامن رفرمیسم بورژوایی در غلطیدند. امروز در اروپا اتحادیه های کارگری به یکی از مانع های سر راه گسترش آگاهی سوسیالیستی و انقلاب کارگری تبدیل شده اند و کارگران برای روی آوری به راه کارهای انقلابی باید از سد اتحادیه ها عبور کنند.
رفیق جمال با این دریافت وارونه از تزها و متدولوژی ماتریالیستی مارکس به سراغ متدولوژی لنین می رود و با اشاره به موقعیت دشوار و وضعیت نابسامان طبقه کارگر ایران در سالهای بعد از انقلاب ۱۳۵۷ نتیجه می گیرد که طبقه کارگر ایران در آن دوره “با کدام حساب و کتاب در مبارزه سیاسی و طبقاتی در موقعیت سازمان دادن تشکل سیاسی و طبقاتی و تحزب یابی برای خود قرار می گیرد؟” مگر پیشتازان کمونیست در شرایط کنونی به دادش برسند. چون طبق الگوی لنینی تشکیل حزب ” آگاهی توده های کارگر نمیتواند یک آگاهی طبقاتی واقعی باشد، مگر آنکه کارگران یاد بگیرند که چگونه تمام نمودهای زندگی فکری، اخلاقی و سیاسی هر طبقه اجتماعی دیگر را مورد مداقه قرار داده و بیاموزند که در عمل تحلیل ماتریالیستی را در مورد کلیه جنبه های زندگی و فعالیت کلیه طبقات و اقشار و گروه های مردم بکار گیرند.” این گفته لنین در چه باید کرد است و در جایی دیگر در همانجا با توجه به آنچه گفته شد نتیجه می گیرد که: ” آگاهی سیاسی طبقاتی فقط از بیرون به کارگران داده می شود، یعنی خارج از مبارزه اقتصادی و خارج از حیطه روابط بین کارگر و کارفرما.” البته اگر رفیق جمال جمله اول پاراگرافی که از لنین نقل کرده را می آورد، موضع لنین روشن تر بیان می شد. لنین در جمله اول همین پاراگراف گفته: آگاهی طبقه کارگر نمی تواند یک آگاهی طبقاتی واقعی باشد مگر اینکه کارگران تعلیم داده شوند که تنها و تنها با دیدی سوسیال دمکراتیک در مقابل تمام موارد استبداد، خفقان، خشونت و سوء رفتار که در مورد هر طبقه اعمال شود عکس العمل نشان دهد.” (لنین- چه باید کرد)
بعدأ رفیق جمال از منظر خودش این گفته های لنین را با “متد مارکس” مقایسه می کند و نتیجه می گیرد ” مارکس چپی را که انقلاب را نه برآیند واقعیت های مادی جامعه بلکه نتیجه فعالیت اراده ( کمونیست ها بمثابه پیشتازان طبقه در شرایط کنونی) میداند نکوهش می کرد.”
اینجا البته بحث بر سر تحزب یابی کارگران است و نه انقلاب، اما از این مغلطه کاری که بگذریم، آیا واقعا از نظرگاه مارکس، لنین شایسته نکوهش کردن است؟ چنین است، اگر تزهای لنین در چه باید کرد را از زمینه های تاریخی و شرایط سیاسی و اجتماعی مشخص آن دوره جدا کرد و به آن جنبه عام و جهان شمول داد. برای شناخت جایگاه تزهای لنین در “چه باید کرد” اگر چه این جمعبندی ارنست مندل تا حدودی حق مطلب را ادا می کند اما باید بیشتر به آن پرداخت.
“”تروتسکی هم درست مانند منشویک ها و رزالوکزامبورگ، با لنین برخوردی ناعادلانه داشت. زیرا تزهای “چه باید کرد” را از زمینه ی تاریخی مشخص و محدودشان جدا می کرد و به آن ها جنبه یی عام و جهان شمول می داد که اصولاً مورد نظر لنین نبود. قصد لنین از نوشتن این اثر این بود که وظایف اساسی یک حزب غیر علنی را در تدارک یک جنبش توده یی وسیع و گسترده ی مستقل کارگری مطرح سازد. “چه باید کرد” هدفی جز این نداشت. لنین به هیچ وجه قصد نداشت که نظریه یی عام درباره ی مناسبات حزب ـ طبقه ارائه دهد، یا این که طبقه می بایستی تابع حزب باشد. لنین در همین “چه باید کرد” جملات زیر را که می توانست از قلم رزالوکزامبورگ یا تروتسکی نیز ترواش کند، نوشته است: «سازمان انقلابیون حرفه یی تنها در ارتباط با طبقه ی واقعاً انقلابی معنا دارد که به طور خودانگیخته درگیر مبارزه می گردد…”” (ارنست مندل – پیرامون رابطه خودسازماندهی طبقه کارگر با حزب پیشاهنگ)
در اشاره به زمینه های تاریخی بحث لنین در مورد تحزب یابی کمونیستی کارگران، باید توجه داشت که لنین در یک جامعه عقب مانده سرمایه داری و زیر سلطه استبداد تزاری و تحت حاکمیت اختناق شدید سیاسی و سرکوب فعالیت می کرد و در این رابطه موقعیت متمایزی با وضعیت بسیاری از کشورهای اروپای غربی دوران مارکس و انگلس داشت. اگر در دوران مارکس انجمن های کارگری و محافل روشنفکران انقلابی و سوسیالیست از امکان تجمعات علنی و از آزادی نسبی مطبوعات برخوردار بودند، در روسیه دستگاه حاکم حتی سایه کمونیست های انقلابی را با تیر می زد. بنابراین تأکید لنین بر ضرورت ایجاد سازمان انقلابیون حرفه ای با انضباط آهنین بیش از هر چیز انعکاس و جود اختناق سیاسی و شدت سرکوب بود. لنین بر این باور بود که تنها در اینصورت می توان ادامه کاری تشکیلات کمونیستی و کارگری را تضمین کرد. لنین در حالی که ضرورت سیاسی و طبقاتی یک حزب کمونیستی را شدیدا احساس می کرد بر این باور بود که در زیر فشار اختناق تزاری، انقلابیون کمونیست و پیشروان جنبش کارگری روسیه نمی توانند حزبی از نوع سوسیال دمکراسی آلمان با پایه وسیع کارگری را تشکیل دهند.
تازه لنین در حالی از ضرورت ایجاد حزب انقلابیون حرفه ای سخن می گفت که طیف نسبتا وسیعی از فعالین و پیشروان جنبش کارگری به دور سوسیال دمکراسی روسیه حلقه زده بودند و لنین مدام تأکید می کرد که طبقه کارگر به دلایل عینی اقتصادی بهتر از هر طبقه دیگری در جامعه سرمایه داری قابلیت سازماندهی دارد، و می گفت اگر چنین شرایطی موجود نباشد سازمان انقلابیون حرفه ای به یک اسباب بازی، یک ماجراجویی، یک نمای تو خالی بدل می گردد. تلاش های لنین برای ایجاد حزب به معنی تلاش جهت تحمیل چیزی از بیرون به جنبش کارگری نبود، بلکه هدفش گردآوری متعهدترین عناصر درون جنبش کارگری روسیه بود تا بتوانند کوشش¬های خود را هم¬آهنگ کنند و بکوشند توده کارگران را به آن¬چه باید انجام داد، جلب کنند، تا قادر شوند به کمک حزب کمونیست ایدئولوژی حاکم بر جامعه را در کلیه ابعادش به چالش بکشد.
بنابراین آنجا که رفیق جمال می نویسد: (طبقه کارگر) “با کدام حساب و کتاب در مبارزه سیاسی و طبقاتی در موقعیت سازمان دادن تشکل سیاسی و طبقاتی و تحزب یابی برای خود قرار می گیرد؟” مگر پیشتازان کمونیست به دادش برسند.” و با طعنه و کنایه می خواهد به خواننده چنین القاء کند که لنین پیشتازان کمونیست را جایگزین طبقه کارگر می کند، ابدا منصفانه نیست، چون قاطع ترین مبارزه علیه نادرونیک های روسی که عمل انقلابی را جانشین جنبش کارگری و توده ای می کردند توسط همین لنین انجام گرفت.
این موضع رفیق جمال از این نگرش نادرست در مورد جایگاه و ضرورت هایی که تحزب یابی کمونیستی کارگران از آن نتیجه می شود و بر بخش زیادی از نوشته وی سایه افکنده است ناشی می گردد. رفیق جمال از این تز درست که “حزب کمونیست از انقلاب پرولتری نتیجه می شود. باید پاسخگو به نیازهای انقلاب پرولتری باشد”. این نتیجه گیری نادرست را می گیرد که حزب باید در دوره انقلابی تشکیل شود. رفیق جمال می نویسد: ” آیا پرولتاریای ایران در مقطع تشکیل حزب، در تدارک انجام انقلاب پرولتری بود که میبایست حزب خود را برای پاسخگویی به نیازهای این دوره یا انقلاب خود سازمان دهد؟ آیا در دل اختناق سیاسی که رژیم تازه به قدرت رسیده جمهوری اسلامی برای به عقب راندن انقلاب حاکم کرده بود، ملزومات و امکانات مادی و عینی برای ساختن حزبی که قاعدتا حکایت از توازن قوای دیگری در جدال کارگران با سرمایه داران و دولت حامی آنها می کند، میتوانست وجود داشته باشد؟”
برخلاف درک رفیق جمال، بر اساس آموزش های ماتریالیسم تاریخی تحزب یابی کمونیستی کارگران از موقعیت عینی طبقه کارگر در تولید اجتماعی و نقش تاریخی ای که ضرورت دگرگون کردن انقلابی مناسبات تولید سرمایه داری بر دوش طبقه کارگر نهاده است، نقش دولت به مثابه ارگان حاکمیت طبقه سرمایه دار برای سرکوب و تحمیق کارگران، رشد ناموزون آگاهی کارگران و ضروت مقابله همه جانبه با ایدئولوژی حاکم بر جامعه که ایدئولوژی سرمایه داری است نتیجه می شود. بنابراین طبقه کارگر اتفاقا قبل از وارد شدن به دوران تلاطم های سیاسی و انقلابی باید در تدارک تهیه ملزومات ایجاد حزب کمونیستی خود باشد تا بتواند مهر خود را به تحولات انقلابی بکوبد. در جریان کمون پاریس از آنجا که طرفدارن سوسیالیسم علمی گروه کوچکی را تشکیل می دادند این هواداران بلانکی بودند که در ترکیب کمیته مرکزی گارد ملی دست بالا را داشتند و پرودونیست ها هم اقلیت آن را تشکیل می دادند، علیرغم ایفای نقش انقلابی اما هر کدام از این دو جریان که در مقایسه با طرفدارن سوسیالیسم علمی سازمانیافته تر بودند، مهر محدودنگری های خود را بر کردارهای سیاسی و فرمان های اقتصادی کمون کوبیند. طبقه کارگر ایران به دلیل اینکه نتوانسته بود در دوره قبل از انقلاب ۵۷ حزب کمونیست خود را بنا به مقدورات آن دوره که نمی توانست یک حزب توده ای کارگری باشد ایجاد کند، نتواست مهر خود را به انقلاب بزند. طبقه کارگر تونس و مصر با اینکه با اعتصابات خود نقش غیر قابل انکاری در به زیر کشیدن رژیم های دیکتاتوری حاکم در دل تحولات انقلابی سال های اخیر ایفا کردند اما فرصت پیدا نکردند که در دوره انقلابی حزب کمونیستی کارگران را ایجاد کنند. همه این تجربه های تاریخی نشان می دهد که اگر طبقه کارگر قبل از وارد شدن به دوره های انقلابی به حزب کمونیستی و طبقاتی خود مسلح نباشد در عمل عرصه نبرد را به بورژوازی سر تا پا متشکل و مسلح می بازد.
در جای دیگر رفیق جمال این گفته ی لنین را که: آگاهی سیاسی طبقاتی فقط از بیرون به کارگران داده می شود، یعنی خارج از مبارزه اقتصادی و خارج از حیطه روابط بین کارگر و کارفرما”” از زمینه تاریخی خود جدا کرده، تا سطح متدولوژی لنین ارتقا می دهد و آن را در تقابل با متدولوژی مارکس ارزیابی می کند. لنین این بیان و فورمولبندی را در مقابله با اکونومیست ها در جنبش کارگری روسیه بکار برده است. لنین در عین حال که نقش مبارزه اقتصادی در ارتقای آگاهی کارگران را به رسمیت می شناسد، اما با مطلق گرایی اکونومیست ها که مبارزه اقتصادی بطور خود بخودی به آگاهی سیاسی و طبقاتی تکامل پیدا می کند مخالف بود. تردیدی نیست لنین با این اعتقاد و نگرانی که اکونومیست ها با بی وظیفه کردن کارگران در پرداختن به مبارزه سیاسی و محدود کردن مطلق آنها به مبارزه اقتصادی و به ناگزیر با دست کشیدن از رهبری کارگران در جریان انقلاب عملا رهبری سیاسی را به بورژوازی واگذار می کنند، این فورمولبندی “افراطی” را بکار برده است. لنین در نوشته های دیگرش بطور روشن تر نگرانی خود را در قبال گرایش اکونومیستی در جنبش کارگری روسیه بیان کرده است. برای نمونه در جزوه “جنبش مستقل کارگری در پیکار دمکراتیک” می نویسد:
“رابوچایا میسل دائماً در انواع مایه ها برای کارگران نغمه سرمی دهد که «متشکل شوید!»؛ و همه هواداران گرایش «اکونومیستی» این نغمه را بازمی خوانند. ما البته به این فراخوان مهر تصدیق می زنیم ولی اینرا نیز اضافه می کنیم: متشکل شوید! اما نه فقط در انجمنهای تعاونی، برای صندوق اعتصاب و در محفلهای کارگری، بلکه همچنین در یک حزب سیاسی و برای مبارزه مصممانه علیه حکومت خودکامه و علیه تمامی جامعه سرمایه داری. بدون چنین تشکیلاتی، پرولتاریا هرگز به مبارزه آگاهانه طبقاتی نخواهد رسید؛ بدون چنین تشکیلاتی، طبقه کارگر محکوم به ناتوانی است. طبقه کارگر تنها به کمک صندوق اعتصاب، محفلهای مطالعه و انجمنهای تعاونی، هرگز قادر نخواهد بود رسالت عظیم تاریخی خود، یعنی رها ساختن خود و تمام مردم روسیه از یوغ بردگی سیاسی و اقتصادی را به انجام رساند. تاکنون هیچ طبقه ای در تاریخ بدون تحویل دادن رهبران سیاسی و نمایندگان برجسته خود، که قادر به سازماندهی جنبش و رهبری آن باشند، به قدرت نرسیده است. طبقه کارگر روسیه دیگر نشان داده است که می تواند چنین مردان و زنانی را تحویل دهد”. (جنبش مستقل کارگری در پیکار دمکراتیک – لنین)
تازه از اینها گذشته لنین یک سال بعد از نوشتن “چه باید کرد”، در کنگره دوم حزب سوسیال دمکرات روسیه که در آواخر ژوئیه ۱۹۰۳ آغاز بکار کرد در پاسخ به انتقادات مارتینف و آکیمف در جمعبندی سخنانش می گوید: “ما همه الان می دانیم که اکونومیست ها میله را به یک طرف خم کرده بودند. برای راست کردن این میله لازم بود که آنرا به جهت دیگر خم کرد، و این کاری است که من انجام داده ام. ایمان دارم که جنبش سوسیال دمکراتیک روسیه همواره با قدرت تمام میله ای را که بوسیله هر اپورتونیسمی خم شده باشد، راست خواهد کرد. و بنابراین میله ما همیشه راست ترین و مناسب ترین برای عمل خواهد بود.” ( شرح جلسات کنگره دوم حزب کارگر سوسیال دمکرات روسیه – بخش دوم)
منظور از تأکید بر این فاکت ها فقط مد نظر قرار دادن زمینه های تاریخی مشخص برخی از بحث های لنین در “چه باید کرد” بود. با همه اینها باید اذعان کرد که نه لنین و نه حزب بلشویک موجودات بی عیب و نقصی نبودند، آنها نیز محصول شرایط مبارزه طبقاتی در سرزمین روسیه بودند و در کوره داغ مبارزه سیاسی و طبقاتی آبدیده شده و تکامل پیدا کردند. اگر کسی بخواهد به جوانب مختلف این حقیقت پی ببرد که طبقه کارگر چه جایگاهی در افکار و باورها و پراتیک لنین در زمینه تحزب یابی کمونیستی و ایفای نقش در تحولات انقلابی داشت باید به آثار لنین و نقشی که وی در رهبری حزب بلشویک و تأمین رهبری طبقه کارگر بر انقلاب کارگری روسیه ایفا نمود بپردازد. لنین همه دوره های زندگی مبارزاتی خود را وقف ارتقاء آگاهی و سازمانیابی کارگران برای به ثمر رساندن انقلاب کارگری کرد. ارزیابی از نقش و پراتیک لنین بر متن تکامل جنبش کارگری روسیه و نقشی که این طبقه اجتماعی در تحولات انقلابی ایفا کرد، نشان می دهد که بر خلاف درک رفیق جمال، متدولوژی لنین، چیزی بیش از وفاداری عملی به ماتریالیسم مارکس یعنی ماتریالیسمی که دیالکتیک رابطه متقابل پراتیک انسانی به جهان عینی را دریافته است نیست.

چرا حزب کمونیست کارگری نشد؟

این سئوال که چرا حزب کارگری نشد و تلاش برای پاسخگویی به آن نه تنها ایرادی ندارد بلکه می تواند به سهم خود به تقویت و پویائی سنت های فعالیت کمونیستی در کلیه عرصه های فعالیت حزب و کومه له یاری رساند و کوشش برای هماهنگ کردن بافت تشکیلاتی حزب در مقیاس سراسری با مضمون فعالیتش را تقویت کند. اما سئوال چرا حزب کارگری نشد باید بر متن تجزیه و تحلیل علل کارگری نشدن و غیر اجتماعی ماندن جریان های چپ رادیکال و سوسیالیست نه تنها در سطح ایران بلکه در سطح جهان در یک قرن گذشته پاسخ بگیرد. کارگری نشدن حزب کمونیست ایران پدیده ای منحصر به این جریان نیست بلکه این موقعیت خصلت نمای همه سازمان ها و احزاب و نیروهای چپ رادیکال و سوسیالیست در سطح جهان است. چرا حزب سوسیالیست کارگران بریتانیا که نظریه پردازان مارکسیست خوش نامی در رهبری آن حضور داشتند کارگری نشد و هنوز حزب کارگر با سیاست های بورژوا رفرمیستی اش نفوذ بیشتری در میان کارگران دارد؟ چرا حزب کارگران سوسیالیست انقلابی در فرانسه کارگری نشد و هنوز حزب کمونیست فرانسه با مواضع بورژوا رفرمیستی اش پایه کارگری تری دارد؟ چرا حزب مارکسیست لننیست آمریکا با مواضع انقلابی و رادیکالش کارگری نشد؟ هیچ یک از این احزاب که از نعمات فعالیت در دمکراسی های بورژوایی غرب نیز بهره مند هستند و زیر تازیانه سرکوب رژیم هاری مانند جمهوری اسلامی قرار ندارند، کارگری نشده اند. با این وصف به این امید که نوبت آنها نیز فرا خواهد رسید با شور و شوق به فعالیت خود ادامه می دهند. اشاره به این نمونه ها و مشاهده ده ها نمونه دیگر برای توجیه موقعیت کنونی حکا نیست بلکه بدان منظور است که معضل کارگری نشدن را در قد و قامت واقعی اش ببینیم، زمینه ها و شرایط دشوار فعالیت خودمان را بشناسیم. “حزب کمونیست ایران کارگری نشد چون از روز اول اراده گرایانه تشکیل شده است”، نمی تواند علل ناتوانی چپ رادیکال سوسیالیست در عجین شدن با مبارزه طبقه کارگر را توضیح دهد.
حکا در شرایطی تشکیل شد که نیروهای اصلی تشکیل دهنده آن، اتحاد مبارزان کمونیست و کومه له اگر چه توانسته بودند خود را زیر آوار تحریفات سوسیالیسم خلقی و ناسیونالیسم ایرانی از مارکسیسم بیرون بکشند و درکی ارتدکسی از مارکسیسم را در سطح جنبش رواج دهند، اما به هیچ سنت جاافتاده ای از فعالیت کمونیستی و فعالیت در زمینه تحزب یابی کمونیستی کارگران متکی نبودند. اگر حضور پر قدرت طبقه کارگر ایران در جریان انقلاب ۵۷ و مراجعه به خود مارکس و آثار کلاسیک مارکسیستی غلبه بر افکار و آراء پوپولیستی در جنبش چپ ایران را در دل یک مبارزه نظری فشرده امکان پذیر کرده بود، اما زنده کردن روش ها، سبک کار و سنت های فعالیت کمونیستی و تحزب یابی کارگران کاری به مراتب دشوارتر بود. روش ها و سنت های فعالیت کمونیستی در میان کارگران زیر آوار شکست انقلاب اکتبر مدفون شده بودند. چون روش ها و سنت های فعالیت کمونیستی و کارگری حزب بلشویک که طبقه کارگر را در موقعیت رهبری انقلاب اکتبر قرار داد در هیئت هیچ سازمان و حزبی جریان و پیوستگی پیدا نکرد تا فعالیت نسل ما مبارزین کمونیست بر متن این تجارب و سنت ها قرار گیرد و تداوم یابد. نسل ما کمونیست های متشکل در حکا به عنوان بخشی از یک گرایش وسیع تر اجتماعی می بایست در جریان مبارزه روزمره سبک کار کمونیستی را در کلیه عرصه های تبلیغ و ترویج و سازمانیابی کارگران و در عرصه تعیین تاکتیک و سیاست کارگری و مناسبات درون تشکیلاتی احیا می کردیم تا بتوانیم سهم خودمان در پر کردن شکافی تاریخی که فعالیت آگاهانه و تحزب یافته کمونیستی را از سوخت و ساز درونی طبقه کارگر جدا می کرد ادا کنیم. در دوره تدارک تأسیس حکا و تا گذشت ۵، ۶ سال از عمر آن تلاش های مؤثری در زمینه احیای سبک کار و سنت ها فعالیت کمونیستی انجام گرفت. تبلیغات، ادبیات و فرهنگ سیاسی و جهت گیری های کارگری حزب در زمینه های مختلف علیرغم کمبودهایی که داشت، اگر چه در فضای مختنق حاکم بر ایران بازتاب اجتماعی مشهودی پیدا نکرد اما بر فرهنگ سیاسی چپ ایران تأثیر گذاشت، بطوریکه هر تاریخ نویس منصفی می تواند ابعاد تأثیرات مثبت حکا بر جنبش کمونیستی ایران را ببیند. اگر این روند ادامه می یافت کمونیسم در ایران در موقعیت بمراتب بهتری قرار می گرفت. اما این روند ادامه نیافت و تحت تأثیر تحولات بیرون از ما، همین دستاوردها به دستاویزی برای تعقیب اهداف محدود سیاسی و تشکیلاتی و به ابزاری برای دست بالا پیدا کردن در کشمکش های درون تشکیلاتی تبدیل شدند. سرانجام جریان کمونیسم کارگری از حزب انشعاب کردند. حزبی که بجا ماند تنها یک حزب ضربه خورده و ضعیف شده نبود، بلکه حزبی بود که به مرز انحلال رسیده بود و نیمه کاره ماندن روند تلاش برای گسست کامل از روش ها و سبک کار خورده بورژوایی بر شدت بحران افزوده بود. سبک کار کمونیستی در حزب به سنت جا افتاده ای در تشکیلات تبدیل نشده بود تا کارها بر روی غلطک آن جریان پیدا کنند.
اما گذشته از پیامد ماندگار بحران های سیاسی و تشکیلاتی، باید اذعان کرد، ما نسلی از کمونیست ها هستیم که نه تنها آوار شکست انقلاب ۵۷ بلکه آوار شکست انقلاب اکتبر و همه جنبش های انقلابی در قرن بیستم را نیز بر دوش می کشیم. عروج استالینیسم و پیگیری اهداف و آرمانهای بورژوازی عظمت طلب روسی تحت نام سوسیالیسم و شکست انقلاب اکتبر، نه تنها سبک کار و سنت های فعالیت کمونیستی را زیر آوار خود مدفون کرد، بلکه جریان سوسیالیستی منتقد در سطح جهان را نیز چند شاخه کرد. رژیم خودکامه استالین و کنترل مطلقی که بر جنبه های مختلف زندگی، افکار و هستی شهروندان اعمال می کرد و معرفی آن از طرف زرادخانه تبلیغات بورژوایی به نام سوسیالیسم طی چندین دهه، مستقیما فعالیت کمونیستی را تحت فشار قرار داده بود. بمباران تبلیغاتی دنیای سرمایه داری برعلیه کمونیسم پس از این شکست و عدم وجود جریان های پرنفوذ و منسجم به لحاظ سیاسی و نظری برای مقابله با این تهاجم تبلیغاتی نیز عامل مهمی در گسترش یأس و نومیدی در میان کارگران و حتی بسیاری از جریاناتی که تحت نام کمونیست فعالیت می کردند، گردید. با این وصف ما شاهد بودیم که نه تنها دوران عروج و اقتدار استالینیسم، بلکه فروپاشی رژیم های خودکامه در روسیه و بلوک شرق هم فعالیت کمونیستی را دشوارتر کرد. از سوی دیگر پیشینه¬ی بسیاری از احزاب و سازمان¬هائی که رژیم-های ساقط شده بلوک شرق را به نوعی سوسیالیست یا دست کم، دولت¬های کارگری “منحرف” می¬دانستند، بدبینی کارگران نسبت به کمونیست ها را افزایش داد. گذشته از پیامدهای مخرب انحطاط سوسیالیسم بورژوایی در روسیه، سرنوشت انقلاب چین، بن بست سوسیال دمکراسی و جریان کمونیسم اروپایی، سرنوشتی که جنبش انقلابی در اسپانیا و ایتالیا پیدا کرد و … همه و همه اینها به انسجام سیاسی و ایدئولوژیک جناح راست بورژوازی در برابر سوسیالیسم کارگری انجامید. این روند اجتناب ناپذیر بود چون بن بست شاخه های مختلف کمونیسم بورژوایی نه در برابر تعرض و پیشروی سوسیالیسم کارگری که فاقد قدرت اجتماعی بود بلکه در برابر جناح راست بورژوازی بین المللی انجام گرفت.
بنابراین برای پاسخ به این سئوال واقعی که چرا کمونیسم کارگری نشد، نه تنها باید عامل اختناق سیاسی و سرکوب و اوضاع فلاکتبار اقتصادی کارگران در کشورهای به اصطلاح جهان سوم و سلطه رفرمیسم در کشورهای پیشرفته صنعتی، بلکه باید عوارض ویرانگر سیر رشد و اضمحلال شاخه های مختلف کمونیسم بورژوایی در عصری که گلوبالیزه شدن معنای عملی پیدا کرده است، بطور جدی مد نظر قرار گیرد. بی جهت نبود که برخی از نظریه پردازان مارکسیست در حاشیه ماندن نیروهای رادیکال سوسیالیست در جنبش ضد سرمایه داری بین المللی و جنبش ضد جنگ را محصول دوران طولانی شکست ها و ناامیدی نیروهایی که نظام سرمایه داری را به مبارزه طلبیدند ارزیابی کردند. زمانی که انقلاب ها شکست خورده¬اند، فعالان قربانی شده¬اند و تلاش¬های¬شان به پراکندگی منتهی شده است، ایده های انقلابی و کمونیستی بازتاب اندکی در بین کارگران پیدا می کند. کارگرانی که این همه شکست و پراکندگی را تجربه کرده اند گاه از نفس افتادهُ خسته و سرخورده شده و گاه برای دورانی به ایده های غیر سوسیالیستی میل پیدا می کنند. این دوران هر چند گاها طولانی هم باشند اما گذرا هستند، باید از این دوران عبور کرد.
حزب کمونیست ایران بنا به سابقه درخشان تاریخی و پایبندی¬اش به دفاع از منافع کارگران، بنا به پیوندهای عمیقی که با کارگران و مردم زحمتکش و ستمدیده کردستان دارد، بنا به اعتباری که در میان نیروهای جنبش چپ و کمونیستی ایران از آن برخوردار است، بنا به برنامه، استراتژی سیاسی و مبانی تاکتیکی روشنی که دارد؛ چنانکه ظرفیت¬های خود را در زمینه ¬های مختلف ارتقا دهد می تواند به ظرف فعالیت رهبران و پیشروان جنبش کارگری ایران تبدیل شود.

چه باید کرد؟

با تمام آنچه گفته شد، وضعیت حزب مطلوب نیست و باید تغییر کند. کلیه عرصه های فعالیت حزب نیاز به اصلاح و بهبود دارند. از آنجا که از معدود جریان هایی هستیم که نه تنها استراتژی سیاسی حزب را مدون کرده ایم، بلکه در قبال جنبش های اصلی اجتماعی مانند جنبش کارگری ، جنبش زنان، جنبش کردستان و جنبش دانشجویی نیز استراتژی سیاسی تدوین شده ای را تعقیب می کنیم، روشن کردن رئوس اصلاحاتی که باید انجام بگیرد کار دشواری نیست. چون اگر برنامه حزب چه می خواهیم ها را روشن می کند، استراتژی سیاسی حزب و استراتژی ما برای دخالت در جنبش های اجتماعی به ما نشان می دهد که از چه مسیری این اهداف برنامه ای را تعقیب کنیم، یعنی یک قدم ما را به پراتیک نزدیک تر می کند. استراتژی سیاسی در واقع حلقه واسط بین برنامه و پراتیک تشکیلات است و اصلاحات باید در کار و فعالیت ما در همین مسیر انجام بگیرد. اما باز با این واقعیت روبرو می شویم که وظایف زیاد و سنگین است و کادر کم داریم و همین ایجاد می کند که برنامه اصلاحی ما اولویت بندی شده باشد. در اینجا هدف ارائه یک برنامه اصلاحات جامع نیست، اما می توان به رئوس چند قلم از این اصلاحات اشاره کرد.
خصلت سوسیالیستی فعالیت حزب در زمینه تبلیغ و ترویج و کلا کار آگاهگرانه چه از طریق شبکه های تلویزیونی، رادیوها و نشریات باید تقویت و ارتقا یابد. باید به مضمون سوسیالیستی فعالیت آگاهگرانه حزب اهمیت بیشتری داده شود. مفهوم خصلت سوسیالیستی کار آگاهگرانه در سند استراتژی حزب کمونیست ایران به روشنی توضیح داده شده است.
اگرچه کمیته شهرها مطابق نقشه عملی که دارد وظایف جامعی را بر دوش دارد اما باید اولویت درجه اول آن ارتباط گرفتن با فعالین و پیشروان رادیکال جنبش کارگری منفرد و یا متشکل در محافل و شبکه های کارگری مختلف با هدف یاری رساندن به کیفیت فعالیت آنها و نزدیک کردن آنان به هم و به حزب حول استراتژی سیاسی حزب باشد.

در شهرهای کردستان تشکیلات حزبی کومه له هیچ تناسبی با اعتبار اجتماعی، نفوذ توده ای و محبوبیت کومه له در میان کارگران و مردم زحمتکش کردستان ندارد. این تناقض باید حل شود. بنابراین یکی از مهمترین اولویت های فعالیت ما در کردستان باید تحکیم و گسترش تشکیلات حزبی در میان کارگران و انسان های مبارز و انقلابی باشد.
حزب باید بطور جدی برای به هم نزدیک کردن کلیه نیروهای موجود در جنبش چپ و کمونیستی ایران حول یک منشور مطالباتی که معنای عملی سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی را به روشنی بیان کند و مطالبات محوری جنبش کارگری، جنبش زنان، حقوق کودکان و رئوس مطالبات مربوط به آزادی های سیاسی و تأمین رفاه اجتماعی و رفع ستمگری ملی را در بر بگیرد و بر اهداف سوسیالیستی نیروها تأکید نماید، تلاش کند. همکاری مشترک حول چنین منشوری در عین حال که استقلال تشکیلاتی و سیاسی، احزاب، سازمان ها و نیروهای مختلف را تضمین می کند، در همانحال به جنبش چپ و کمونیستی ایران در مقابل رژیم جمهوری اسلامی و نیروهای رنگارنگ اپوزیسیون بورژوازی ایران سیمای یک قطب سیاسی واحد را می بخشد. همکاری نیروهای جنبش کمونیستی ایران حول یک منشور مطالباتی زمینه مناسب تری را برای همکاری و اتحاد عمل گسترده فعالین گرایشات مختلف چپ در درون جامعه فراهم می آورد. حکا در مقایسه به دیگر نیروهای موجود در جنبش کمونیستی ایران از موقعیت بهتری برای پیشبرد این سیاست کلان برخوردار است.
در تشکیلات خارج از کشور لازم است توجه ویژه ای به ایجاد پیوند و نزدیکی با فعالین کارگری و نهادهایی که مضمون اصلی فعالیت شان را تقویت جنبش کارگری ایران قرار داده اند مبذول گردد. حضور فعال در فعالیت هایی از نوع ایجاد صندوق مالی همبستگی با جنبش کارگری ایران بسیار با ارزش است.
فعالیت در زمینه بهبود وضعیت مالی تشکیلات باید متمرکز، نقشه مند و نهادینه گردد.
باید خلاء نبود یک برنامه جامع آموزش سوسیالیسم علمی و مکانیسم های پیشبرد آن در سطوح مختلف تشکیلات بسرعت پر شود
تأمین انسجام سیاسی حزب و تحکیم حزبیت بر اساس اصل سانترالیسم دمکراتیک باید یکی دیگر از اولویت های رهبری حزب باشد. در اینجا وقتی از رهبری حزب صحبت می شود تنها منظور کمیته مرکزی حزب و کومه له و کمیته تشکیلات خارج کشور نیست، بلکه رهبری در سطوح مختلف تشکیلات مورد نظر است. از مسئول دبیرخانه کومه له گرفته تا کمیته های کشوری، هیئت دبیران حوزه ها و مسئولین ارگانها همه بخشی از رهبری هستند.