رهبرى مجاهدین بطرز غریبى مفتون قدرت دولتى و تشریفات و مراسم و ملحقات آن است. هر حزب سیاسى جدى طبیعتا براى قدرت سیاسى تلاش میکند، ابزارى که امکان میدهد برنامه و اهدافش را به اجرا در بیاورد. اما علاقه مجاهدین به قدرت دولتى از این جنس نیست. زمینى نیست. سیاسى نیست. یک شیفتگى نیمه مذهبى نیمه کودکانه است. گویى رسیدن به دولت مرحله غایى تعالى خود سازمان یا سرنوشت مقدر رهبران آن است و یا کاخ ریاست جمهورى مصداق این جهانى بهشت است. قدرت دولتى براى مجاهد یک رویاى مجذوب کننده است. کلمات رئیس جمهور، رهبر، نخست وزیر، کابینه، وزیر، فرمانده، و امثالهم طنین عجیبى در میان اینها دارد. و درست مانند کودکانى که عروسکهایشان را گرد میچینند و رویاهاشان را بازى میکنند، اینها هم غالبا مشغول “دولت بازى” هستند: “حالا من رئیس جمهور”، “حالا تو نخست وزیر”. پایان این بازى معلوم نیست. این دور اخیر، که قرار شده در آن “حالا مریم” رئیس جمهور شود و با تعدادى از عروسکها، در شکل هنرمند و شاعر و نویسنده و ورزشکار، در اروپا مهمان بازى کند، قطعا بازى آخر نیست. با سجده اى که اینها بر نام فامیل خود میکنند، آخر این ماجرا، چه در تهران و چه در واحه اى در جنوب عربستان، به احتمال قوى اعلام سلطنت و برگذارى خصوصى مراسم تاجگذارى خواهد بود.
اما اگر این صرفا یک بازى بود، اگر صرفا کودکانه بود، شاید همه به تماشا مى نشستیم و با جست و خیز بازیگران و شیرینکارى هایشان سرگرم میشدیم. اما این عرصه سیاست و جنگ قدرت است که در جهان امروز معانى فوق العاده دهشتناکى پیدا کرده است. مساله جدى است، حتى اگر مجاهد خود جدى نباشد. عواقب زمینى براى انسانهاى واقعى دارد، حتى اگر مجاهد خود در عالم رویاهایش سیر کند.
نکته اساسى اینست که به حکم شرایط عینى اجتماعى و سیاسى در ایران، به حکم مشخصات این دوره تاریخى خاص و بالاخره از همه مهمتر به حکم خصوصیات خود سازمان مجاهدین و استراتژى مبارزاتى اش، قدرت دولتى براى این سازمان یک میوه ممنوعه است. این شرایط، به قدرت رسیدن مجاهدین یا شوراى ملى مقاومتشان بعنوان “دولت ایران” را منتفى میکنند. ببینیم چرا:
بعد از جمهورى اسلامى:
مجاهد، قهرمان کدام داستان؟
در تبیین کلیه نیروهاى سیاسى اپوزیسیون ایران از سیر اوضاع سیاسى آتى ایران تا امروز یک فرض مشترک و بسیار مهم وجود داشته است که اکنون متاسفانه باید بطور جدى زیر سوال قرار داده شود. همه نیروها، از راست و چپ، و با هر سیاست و استراتژى اى در صحنه مبارزه با رژیم موجود، روند آتى اوضاع را بصورت تغییر حکومت مرکزى در ایران و جایگزینى رژیم اسلامى با یک رژیم دیگر تصویر میکنند. یکى این را حاصل انقلاب توده مردم و دیگرى محصول کودتاى نظامى یا تغییر تدریجى رژیم موجود میبیند، یکى حکومت آتى را چپ و آزادیخواه و دیگرى راست و مستبد تجسم میکند، یکى یک نظام سیاسى سکولار و مدرن و دیگرى حکومتى قومى یا مذهبى را انتظار میکشد. اما بهرحال در تبیین همه اینها یک “دولت” جاى خود را نهایتا به “دولت” دیگرى میدهد. در این تبیین، بحران و کشمکش و انقلاب و کودتا و غیره بهررو حلقه اى است که میان دو موقعیت “غیر بحرانى” و “متعارف” قرار میگیرد. در انتهاى این پروسه، جامعه سر جایش است، دولت سر جایش است، زندگى اقتصادى سر جایش است. دولت دولت است، مردم مردمند و ایران ایران است. اما در پرتو موقعیت سیاسى و اقتصادى ایران و رویدادهاى مهم بین المللى، این فرض دارد بطور روزافزونى ناموجه میشود. سیر محتمل دیگرى دارد بتدریج طرح میشود و آن اینست که روند فروپاشى جمهورى اسلامى به یک جنگ و کشمکش داخلى کشدار و کمابیش دائمى، ترکیب پیچیده اى از ملوک الطوایف نظامى، اشغال خارجى و تجزیه جغرافیایى و بعضا قومى کشور منجر گردد. سیر اوضاع سیاسى کشورهاى مختلف در دوره پس از پایان جنگ سرد، از یوگسلاوى و افغانستان، تا رواندا و سومالى و کشورهاى شوروى سابق نشان دهنده ابعاد باور نکردنى مشقاتى است که این سناریوى دوم به توده میلیونى مردم تحمیل میکند. اگر سناریوى اول را سناریوى متعارف یا “سفید” نام بگذاریم، این سناریوى دوم تازه با ارفاق میتواند “سیاه” لقب بگیرد. این یک کابوس واقعى است که امکان وقوع آن روز بروز بیشتر میشود. شیوه برخورد نیروهاى سیاسى به این احتمال دوم، و بطور مشخص داشتن یک سیاست روشن براى اجتناب از وقوع سناریوى سیاه در جریان سرنگونى رژیم مرتج اسلامى، خود، مانند برنامه و اهداف اجتماعى احزاب، یک شاخص مهم ارزیابى آنهاست.
بعلاوه، مهم اینست که طیف وسیع نیروها و جریانات سیاسى چه در حکومت و در اپوزیسیون، هریک بنا بر مشخصات سیاسى و سازمانى اش، جایگاهش در جامعه و در رابطه با طبقات اجتماعى، استراتژى و اهداف و روشهایش، با یکى از این دو سناریو بیشتر تناسب دارد و وجود و فعالیتش به تحقق یکى از این دو بیشتر خدمت میکند. اگر دقت کنیم میبینیم مجاهد فقط میتواند شخصیتى، آنهم فرعى، در سناریوى دوم، یعنى سناریوى سیاه، باشد.
استراتژى مجاهدین
استراتژى خود مجاهدین براى کسب قدرت و تشکیل دولت کودکانه و خیالى است. این استراتژى یش از هر چیز ملهم از شیوه قدرت یابى خمینى است، با این اشکال کوچک که تفاوتهاى بسیار مهمى که میان تقریبا تمام فاکتورهاى دخیل در جریان سقوط رژیم سلطنت با شرایط امروز وجود دارد را یکسره ندیده میگیرد.
مفهوم کلیدى براى مجاهدین کلمه “آلترناتیو” است. اصل اساسى در استراتژى مجاهدین اینست که خود را، در هر بسته بندى تشکیلاتى که مناسب باشد، نظیر شوراى ملى مقاومت و غیره، بعنوان آلترناتیو سیاسى و عملى رژیم موجود تثبیت کند. “آلترناتیو” مقوله اى است که در برابر ایده ها و فرمولهاى قدیمى نظیر “سازماندهى و رهبرى انقلاب”، “کسب هژمونى”، “پیروزى نظامى” و غیره علم میشود. مجاهدین قصد ندارند و قرار نیست شورش، انقلاب، جنبش رهائیبخش، کودتا و غیره اى را علیه رژیم اسلامى برپا کنند و بر این مبنا به قدرت برسند. فرض اینست که خود مردم بهرحال از رژیم اسلامى به تنگ خواهند آمد، بحران سیاسى و اقتصادى دیر یا زود رژیم اسلامى را فلج میکند و به سراشیب سقوط میراند. وظیفه مجاهدین اینست که تا آن مقطع خود را بعنوان “آلترناتیو” طبیعى و بدیهى رژیم در شرف سقوط به کرسى نشانده باشند. خود پروسه سرنگونى، قدرت را در اختیار جریان اصلى اپوزیسیون قرار خواهد داد. مجاهد نباید کسى را شکست بدهد، بلکه باید نفر اول در صف کاندیداهاى تشکیل حکومت بعدى باشد. و این البته مشابه پروسه اى است که خمینى و جریان اسلامى را بقدرت رساند. مسلمین جناح خمینى تا چند ماه قبل از قیام، جریان حاشیه اى در کل اپوزیسیون ضد سلطنتى بودند. سهمى جدى در براه اندازى انقلاب ۵٧ و از آن مشخص تر در مبارزات سیاسى یک دوره قبل از آن نداشتند، اما به ترتیبى، که پائین تر به آن میرسیم، توانستند شعارها و شخصیتها و جریانشان را به عنوان آلترناتیو رژیم شاه به کرسى بنشانند و حتى نتیجه قیامى را که خود تلاش کرده بودند مانع آن شوند، به کیسه خود بریزند.
اما چطور میتوان آلترناتیو شد؟ این عنوان را چه مرجعى اعطاء میکند؟ اعتبارنامه آدم را چه مقامى باید تائید کند؟ پاسخ مجاهد اساسا شبیه پاسخى است که جریان خمینى به مساله داد. قبله سیاسى اصلى، غرب و دول غربى هستند. این قدرتها هستند که باید نهایتا جریان مدعى حکومت بعدى در ایران را با منافع دراز مدت و احتمالا بعضا حتى تاکتیکى خود سازگار بیابند. و همین ها هستند که از این توان تبلیغاتى، مادى، سیاسى و دیپلوماتیک برخوردارند که جریانى را که تائید میکنند بعنوان یک آلترناتیو سیاسى عرضه کنند و بشناسانند. رژیم خمینى محصول نشست گوادلوپ بود. آخوند نسبتا گمنامى، (در قیاس با شهرت جریانات چریکى فدایى و مجاهد، حزب توده، جبهه ملى، روشنفکران لیبرال چپ و غیره) را از عراق به فرانسه بردند و زیر نورافکن قرار دادند. انقلاب را اسلامى و مردم ایران را یکجا مریدان و مقلدان حضرت آیت الله معرفى کردند. به اشکال مختلف، تلویحا و صریحا، اعلام کردند که به حکومت این جریان راضى اند و آن را آلترناتیو واقعى رژیم شاه میدانند. به ارتش دست ساز و جبهه ملى مطیع شان فهماندند که باید با آن کنار بیایند و بالاخره آدم فرستادند تا قدرت را از شاه تحویل بگیرد و قبل از هجوم مردم تحویل اینها بدهد. مجاهد امیدها و انتظارات مشابهى دارد. آلترناتیو شدن از نظر مجاهد یعنى دریافت این بلیط از دول غربى.
اما این استراتژى براى مجاهد یک بعد مهم داخل کشورى هم دارد. از نظر مجاهدین اولا، مردم ایران، و تجسم و تصور آنها از احزاب و جریانات سیاسى در سرنوشت آتى قدرت، بهرحال نقشى بازى میکنند و از این مهمتر ثانیا، نفس به کرسى نشاندن خود در اروپا و آمریکا، مستلزم ارائه خود بعنوان یک نیروى فعال اپوزیسیون داخل کشورى، با یک پایه مادى در میان مردم و اهرم هاى دخالت در داخل کشور است. اما به همین اعتبار، این فعالیت “داخل کشورى” باید پر سر و صدا و اساسا تبلیغاتى، نمایشى و مطبوعات پسند باشد. اینکه مردم ایران خود چه برداشتى از این سازمان دارند و چقدر در معرض فعالیت سیاسى آن هستند، نسبت به اینکه همین مردم از زبان رسانه هاى غربى راجع به مجاهد چه میشنوند فرعى است. به زعم مجاهد، باز همانطور که ظاهرا تجربه خمینى نشان داده است، تائید آمریکا و فرانسه و انگلستان، خود موثرترین حربه در جلب افکار عمومى در خود ایران است. فعالیت رو به ایران مجاهد هم لاجرم باید در اساس جهتگیرى و مضمونى خارج کشورى داشته باشد. خمینى براى مثال میتوانست نشان بدهد که در خود ایران پایگاه دارد. میتوانست نشان بدهد که هنوز تعصبات مذهبى و اقشار قابل تحریک توسط مذهب وجود دارند. میتوانست نشان بدهد که شبکه وسیع مساجد و آخوندها و نماز جمعه ها میتوانند بعنوان یک ماشین فعالیت سیاسى بکار گرفته شوند. بعلاوه خود غرب توان بالقوه اسلام و سلسله مراتب دینى در کشورهاى خاورمیانه را در براه اندازى حرکتهاى ارتجاعى و ضد کمونیستى به خوبى میشناخت.
براى آلترناتیو شدن، مجاهد نیز باید اعتبار نامه داخل کشورى اش را تهیه کند. فعالیت مجاهد در خاک عراق و ژستهاى نظامى مختلفش قرار است به این خدمت کند. خود مجاهد هم میداند که چند گروهان متشکل از فک و فامیل ها و هواداران اعزامى از اروپا، با سیزده هلیکوپتر و یازده تانک قرضى و غیر قابل سرویس، در دنیاى نظام امروز حتى براى فائق آمدن به نیروهاى وفادار به کدخداى اولین ده سر راه کفاف نمیدهد. اما مجاهد این را هم میداند که این دنیاى اپوزیسیون هاى مسلح در جوار مرزها و سخن گفتن از “اشغال” و “تعرض” و “آتش بس” و غیره است، و این ژستها براى ملاقات گرفتن در پایتختهاى اروپا و جلب کردن ژورنالیستهاى نان به نرخ روز خور و جنجالى نویس، کارساز است. این هدفى است که مجاهد در دوره هاى مختلف به اشکال گوناگون براى مثال با خارج کردن رامبویى بنى صدر و اعلام حمایت ارتش از خویش، با جلوه دادن خود بعنوان نیروى مورد حمایت خودمختارى طلبان در کردستان و احزاب متفرقه در اپوزیسیون ایران و با دست زدن به “عملیاتهاى نظامى” و غیره دنبال کرده است. این فعالیتها اساسا تبلیغاتى – نمایشى است و هدف آن کمک به برسمیت شناخته شدن مجاهد بعنوان نیروى اصلى اپوزیسیون و آلترناتیو حکومت از جانب دول و افکار عمومى در غرب است.
تضادها و تناقضات
مشکلات استراتژى مجاهدین و تناقضات آن با واقعیات عینى یکى و دو تا نیست. حقیقت اینست که این استراتژى از بنیاد بر یک تصور بچه مدرسه اى از دنیاى سیاست مبتنى است. بگذارید به برخى از این تناقضات فقط فهرست وار اشاره کنیم:
١- دوره عوض شده است. دول غربى، که شاید براى چند دهه اول اواسط این قرن آزادى عمل نسبتا وسیعى در شکل دادن به رژیمهاى سیاسى برخى کشورهاى تحت سلطه داشتند، اکنون فاقد آنچنان اهرمهاى موثرى در عرصه سیاسى حتى عقب مانده ترین و وابسته ترین کشورها هستند. خود عروج جمهورى اسلامى و جریان اسلامى در خاورمیانه و شمال آفریقا نشان دهنده شروع تغییر روابط عملى ابرقدرتها با دول و جریانات بورژوایى در سطح محلى بود. از اشغال سفارت آمریکا در ایران تا قضایاى اخیر سومالى و عراق و امروز هائیتى، نشان دهنده این است که قدرتهاى غربى حتى در قبال خودى ترین، وابسته ترین و مرتجع ترین رژیمهاى بورژوایى در کشورهاى کوچک، توان مانور زیادى ندارند. دوران پس از جنگ سرد این روند را به اوج رساند. امروز، بویژه در متن چرخشها و ابهامات عظیم بین المللى، کمابیش هر کانون و محفل بورژوایى، اعم از دولتى و غیر دولتى، متقاعد شده است که با اعمال فشار، با استقامت بر مواضع خویش، با جا نزدن، و بعضا حتى با ماجراجویى و اعمال خشونت، میتواند سهم بیشترى در تقسیم قدرت سیاسى و اقتصادى در صحنه جهانى از ابر قدرتها طلب کند. مجاهد هنوز در دوره استعمار نو و آموزشهاى جبهه ملى و نهضت آزادى سیر میکند و تصور خود از سیاست را از آن دوره میگیرد. اما دنیا عوض شده است.
رژیم شاه در زمره آخرین حکومتهاى کودتایى و فرمایشى آمریکا در مناطق نفوذش، لااقل خارج آمریکاى لاتین، بود. نفس انتقال حمایت آمریکا از شاه به خمینى براى بسته شدن پرونده رژیم سلطنت کافى بود. اما رژیم اسلامى در این موقعیت نیست و مردم هم آن مردم نیستند. نه جمهورى اسلامى با آلترناتیو شدن فرضى مجاهد در انظار دول غربى، به تشتت کشیده میشود و نه مردم، در دنیاى امروز، نفس حمایت آمریکا و غرب از حزب و جریانى را مبنایى براى آلترناتیو دیدن آن میشمارند. بخصوص تجربه نیکاراگوئه، آنگولا و افغانستان و عراق و حتى خود ایران، نشان میدهد که غرب نیز بطور روزافزونى از این نوع “آلترناتیو” هاى “مسلح” برون مرزى صرفا براى اعمال فشار و ایجاد اصلاحات و تعدیلاتى در وضع موجود و رژیمهاى موجود استفاده میکند. در یک کلمه مجاهد دیر به بارگاه غرب رسیده است. حتى برسمیت شناخته شدن مجاهدین بعنوان آلترناتیو غرب در مقابل جمهورى اسلامى، که بشدت نامحتمل است، آنها را چندان به تشکیل دولت بعدى در ایران نزدیک نمیکند.
٢- مجاهد مشخصات یک آلترناتیو سیاسى و دولتى را ندارد. مجاهد امروز (در تمایز با مجاهد دوران مشى چریکى) یک فرقه صرف است. یک جریان با ریشه اجتماعى که اعتراضات و امیال و آرمانهاى اقشار و بخشهایى از یک جامعه، ولو بخشهایى عتیق و حاشیه اى، را منعکس بکند نیست. حتى برخلاف انشعابات مذهبى، مشخصات عقیدتى این فرقه و علل خروج آن از بستر رسمى مشخص نیست. اصول فکرى و سیاسى این جریان کاملا مواج و دلبخواهى است و بسته به مصالح فرقه در هر مقطع توسط قائد آن ابراز میشود. این جریان میتواند بسته به نیاز بعنوان یک جریان میلیتانت مذهبى با عکس خمینى، یا یک جریان لیبرال اسلامى با عکس طالقانى و یا یک جریان ناسیونالیستى با عکس مصدق ظاهر شود. براى مردم ایران نظام سیاسى و اقتصادى و معیارهاى فرهنگى و ضوابط ادارى جامعه اى که مجاهدین زمام امورش را بدست گرفته باشند، قابل پیش بینى نیست. اینها پرچم چیزى و کارى را در دست ندارند. نماینده چیزى و کارى و اعتراضى و آرمانى در خود جامعه نیستند. تنها ابعاد ثابت و قابل مشاهده شخصیت سیاسى اینها اینست که اولا، رهبرى آنها شیفته کسب قدرت دولتى است و ثانیا، مستقل از اینکه چقدر مذهب در تبلیغات شان کمرنگ و پر رنگ باشد، از اسلام برخاسته اند و تربیت اسلامى دارند.
حتى در اوج نئوکولونیالیسم هم به تخت نشاندن یک فرقه فاقد هویت سیاسى در یک کشور ۶٠ میلیونى غیر ممکن بود. امروز به طریق اولى این کار نشدنى است. تنها جریانات ریشه دار اجتماعى، جریاناتى که در بستر یک سنت بارزاتى و اعتراضى تعریف شده پا به حیات گذاشته اند میتوانند در نقطه عطفهاى تاریخى بعنوان آلترناتیوهایى در برابر کل جامعه ظاهر بشوند. جامعه دارالمجانین نیست. اردوى پیشاهنگى و خوابگاه دانشجویى نیست. سنت سیاسى دارد، حافظه تاریخى دارد و سیاست در آن به بنیادهاى اقتصادى و طبقاتى جامعه مرتبط است.
باز مقایسه جریان خمینى با مجاهد میتواند گویا باشد. خمینى در متن سنتهاى سیاسى ریشه دار اما بعقب رانده شده در ایران، مشروعه چى گرى و پان اسلامیسم، ظهور کرد. اینکه چنین جریانى یک نوبت تاریخى مجدد براى ابراز وجود یافت، مدیون تقابل استراتژیکى در سطح جهان و معادلات جنگ سرد بود. اسلام خمینى در ظرفیتى جدید، بعنوان ابزارى نویافته در مقابله غرب با بلوک شرق و با رشد چپگرایى و کمونیسم کارگرى، به کار گرفته شد. جریان خمینى بر آنتى مدرنیسم و غرب ستیزى خرده بورژواى مستاصل یک کشور تحت سلطه آمریکا سوار شد. جریان اسلامى بطور واقعى در برابر الگوى جامعه پیشین، یک مدل قابل تشخیص از اقتصاد و سیاست را قرار داد که عناصر مهمى در آن، از خودکفایى اقتصادى تا سیاست خارجى غیر متعهد، از حمله به مدرنیسم و فرهنگ غربى تا هژمونى طلبى در منطقه، با پلاتفرم سیاسى بخش اعظم اپوزیسیون بورژوایى رژیم شاه، از راست آریایى پرست تا چپ خلقى، مشترک بود، و لذا بطور عینى کل این اپوزیسیون را بدنبال خود کشید. با جمهورى اسلامى، جامعه براى دوره اى از سر توهم، استیصال و نهایتا اجبار، به یک سنت سیاسى کهنه در اپوزیسیون ایران فرصت داد تا در شرایط متفاوت و در اشکال استحاله یافته اى بعنوان یک آلترناتیو حکومتى عمل کند.
اما مجاهد در این عوالم نیست. یک سازمان بى ریشه غیر اجتماعى و نمایشى است. مجاهد نه فقط فاقد یک سیماى تعریف شده سیاسى، بلکه همچنین فاقد هرنوع مطلوبیت دورانى براى طبقات اجتماعى است.
٣- مجاهد فاقد مشخصات عقیدتى و برنامه اى لازم براى نیل به قدرت است. نه فقط این، بلکه اثباتا داراى ایدئولوژى مزاحم و نامناسبى است. اینکه در تقابل با استبداد سلطنتى و طرفدار غرب مردم بهرحال آلترناتیو اسلامى را بیازمایند، امرى قابل تصور بود. اما معلوم نیست چگونه قرار است مردمى که حکومت اسلامى را بزیر میکشند، مجددا یک آلترناتیو اسلامى دیگر را سر کار بگذارند. معنى این حکم این است که مجاهد نمیتواند در همسوئى با مردم و یا توسط انقلاب مردم به قدرت برسد. بلکه باید، اگر بخواهد و بتواند، علیه انقلاب قدرت را کسب کند. اسلامیت نهضت آزادى، براى مثال، براى این جریان یک امتیاز محسوب میشود. زیرا آن را به یک کاندید واقعى کسب قدرت، در حالتى که رژیم اسلامى قرار باشد بتدریج و از درون تغییر کند، بدل میکند. اما اسلامیت مجاهد تماما نقطه ضعف است، زیرا میخواهد در شرایطى بقدرت برسد که مردم توانسته اند رژیم اسلامى را بزیر بکشند. جامعه فقط تا آنجا به بقاء اسلام در حکومت گردن خواهند گذاشت که سرنگونى و بزیر کشیدن رژیم اسلامى از دسترس آن دور باشد و مردم بهبود اوضاع را در استحاله رژیم فعلى دنبال کنند. اما قیام و سرنگونى رژیم اسلامى، به معناى محکومیت و انزواى هر نوع جریان منتسب به اسلام و اسلامیت در ایران خواهد بود. مجاهد به مثابه یک سازمان اسلامى و در عین حال خارج حکومت فعلى، نه در حالت استحاله رژیم و نه در حالت قیام و سرنگونى، آلترناتیو مورد توجه مردم نخواهد بود.
۴- پروسه عملى به قدرت رسیدن مجاهد و تثبیت قدرت دولتى اش قابل تجسم نیست. مجاهد در این مورد مطلقا ساکت است. معلوم نیست از طریق چه مکانیسم مادى و در پى چه سلسله حرکاتى مجاهد قدرت را کسب میکند و مشروعیت و قانونیت آن را در کل کشور و در برابر موانع مهمى که وجود دارد، به کرسى مینشاند. اجازه بدهید براى سهولت بحث فرض کنیم مجاهد به قدرت رسیده است و اینک خانم رجوى در کاخ ریاست جمهورى سلطنت میکند و آقاى رجوى چند کوچه بالاتر در ستاد مجاهدین به حکومت مشغول است. حال بگذارید چند سوال ساده در مورد راهى که طى کرده اند مطرح کنیم. براى مثال:
– مجاهد از طریق چه پروسه مشخصى به قدرت رسیده است؟ انقلاب مردمى، کودتاى نظامى، اشغال نظامى توسط نیروهاى برون مرزى و فتح تهران، یا چه؟ با توجه به طیف وسیع نیروها و جناحها و احزاب سیاسى که همه داعیه قدرت خود را دارند، معلوم نیست که چرا هر یک از این پروسه ها باید مشخصا مجاهد را سر کار آورده باشد. مردم در چه پروسه اى مشروعیت مجاهدین و شوراى ملى مقاومت را قبول کردند. رهبران اعتصابها، اعتراضات خیابانى، تحصن ها و حتى قیام توده اى، آنهم در جامعه اى که عاقبت خامى و خوشباورى و توهمات “همه با هم” سال ۵٧ را به چشم دیده است، چگونه قانونیت دولت مجاهدین را به رسمیت شناخته اند.
– سرنگونى رژیم اسلامى، بر خلاف رژیم شاه، قطعا با تبخیر آن و اعلام همبستگى بقایاى آن با رژیم جدید همراه نخواهد بود. جریان اسلامى در منطقه زنده است و بعلاوه امروزه دوره خانخانى نظامى حتى در قلب اروپا است. جناحهاى مختلف رژیم اسلامى هم اکنون بشدت مسلح اند و بصورت احزاب متشکل در درون یک دولت واحد عمل میکنند. شکست جمهورى اسلامى طیفى از احزاب مسلح اسلامى از خود بجا میگذارد که باید یک به یک خنثى و از دور خارج شوند. حتى ضعیف ترین اینها از نظر کمى و تسلیحاتى با نیروى مجاهدین قابل مقایسه نخواهد بود. مجاهد چگونه اینها را از صحنه حذف کرده است. چگونه بر اینها فائق آمده و کنترل دولت مجاهدین یا شوراى ملى مقاومت را بر سراسر کشور گسترده است؟
– به سر چپ، کمونیستها و کل جریاناتى که امروز دارند به زبان خودشان میگویند که براى حکومت اسلامى فرضى مجاهد مشروعیت قائل نخواهند بود چه آمده است؟ اینها چگونه از صحنه حذف شده اند و یا قانونیت و رسمیت حکومت خانم و آقاى رجوى را پذیرفته اند؟
ابهام و تناقض در استراتژى مجاهدین براى کسب قدرت فراوان است. برخى از اینها را خود سرانشان حس کرده اند. براى مثال، فهمیده اند که اسلامى بودن یک نقطه ضعف جدى در عالم سیاست ایران و در جامعه اى است که یک موج برگشت وسیع علیه مذهب و حکومت مذهبى را تجربه میکند. مانورهاى اخیر براى مدرن و نیمه سکولار جلوه دادن خویش قرار است به این نقطه ضعف فائق بیاید. یا براى مثال حدسهایى زده اند که نمیشود بعنوان یک فرقه معلق در فضا داعیه قدرت سیاسى داشت. باید به یک بستر مبارزاتى و اعتراضى در جامعه تعلق داشت. “تشیع سرخ علوى”، و “جامعه بى طبقه توحیدى” و آرمانهاى اقتصادى و سیاسى مقدس بازار تهران و تجار ملى، به دوره قبل از پرواز تاریخى و استحاله سازمان تعلق دارند و سهمى در تعریف هویت امروزى سازمان ندارند. و حتى اگر میداشتند، امروز دیگر باید بطور قطع کنار گذاشته میشدند. پس از تحقیقات زیاد و آزمون خطاهاى مختلف بر آن شده اند که خود را ناسیونالیست مصدقى معرفى کنند. این تمهیدات بچه گانه است زیرا تخیل خود را جاى واقعیت قرار میدهد. اخلاقیات سازمان مجاهدین، نگرشش به حیات، به جامعه، به انسان، و حتى به خودش، رنگ غلیظ مذهبى دارد، سازمان خاستگاه مذهبى داشته است، سر و لباس فعالین و سخنگویانش اسلامى است و هنوز حتى افعال و احوال شخصیه رهبرانش را با ارجاع به “سنت پیغمبر” توجیه میکند. تا ده روز قبل ربطى به مصدق و جبهه ملى نداشته اند. جامعه و دنیاى بیرون، به صرف عکس انداختن خانمى با چارقد زیر پوستر مصدق، مجاهدین را با یک سازمان غیر مذهبى، مدرنیست و متعلق به سنت لیبرال – ناسیونالیستى جبهه ملى و مصدق اشتباه نمیگیرد. و تازه اگر ناسیونالیسم لیبرال شانس قدرت گیرى در ایران داشته باشد، که فعلا مورد بحث ما نیست، آنگاه نیروهایى در صحنه سیاسى عملا این حرکت را نمایندگى خواهند کرد و وزیر و وکیل خواهند داد که تاریخا واقعا در این سنت قرار داشته اند. بالماسکه را نمیشود جاى زندگى به مردم قالب کرد.
این خوشخیالى ها و خودفریبى ها و این نوع جایگزین کردن “افه” هاى نمایشى بجاى عمل سیاسى واقعى، بى نیاز از هیچ استدلال دیگرى، شانس نداشتن مجاهد در آینده سیاسى ایران پس از جمهورى اسلامى را اثبات میکند.
مجاهد و سناریوى سیاه
اگر مجاهد در چهارچوب سناریوى اول، سناریوى “سفید”، جایى ندارد، شانسش در سناریوى سیاه چگونه است؟ امکان اینکه مجاهدین در متن هرج و مرج و جنگ داخلى، و اضمحلال ایران بعنوان یک جغرافیاى سیاسى و ادارى واحد، به قدرت برسند چقدر است؟
واقعیت اینست که حضور در سناریوى دوم هنر زیادى نمیخواهد. نه فقط مجاهد، و کلیه احزاب و گروههاى سیاسى که امروز وجود دارند و یا بخصوص میتوانند با انفجار رژیم اسلامى از درون آن بوجود بیایند، بلکه هر جک و جانور و هر ماجراجویى که بتواند صد نفر را با تامین رزق شان، با تراشیدن هویت قومى و مذهبى خاص برایشان یا صاف و ساده با ارعاب و تحریکشان، دنبال خود بکشاند، در کابوس سیاسى آینده ایران جایى خواهد یافت. در یک کشور بحران زده، در یک سرمایه دارى شکست خورده و به بن بست رسیده، زیر هر سنگى، ته هر لجنى، یک “رئیس جمهور” و “نخست وزیر” و “رهبر” و “امام” یافت میشود.
مجاهد برخى از شرایط شرکت در سناریوى دوم، سناریوى سیاه، را فراهم کرده است. میداند چگونه میشود پول و حمایت این یا آن دولت را بدست آورد، با بازار اسلحه دست دوم آشنایى دارد، هنر فرقه سازى را یاد گرفته، از سکتاریسم و سازمان پرستى درجه یکى برخوردار است و بخصوص نشان داده است که “اهل بقاء” است و انعطاف پذیرى و قدرت تطبیق با شرایط را دارد. اما با همه اینها، در چنان شرایطى مجاهد همچنان جزو بازیگران فرعى صحنه خواهد بود. مجاهد میتواند در آن زمان رئیس جمهور هم داشته باشد. در واقع تنها در این حالت است که رویاى ریاست جمهورى اینها میتواند جامه عمل بپوشد، بعنوان بخشى از کابوس مردم. اما “رئیس جمهور رجوى” در آن حالت یکى از چندین و چند رئیس جمهور و نخست وزیر و رهبر خود گمارده در کشور خواهد بود که با توپ و خمپاره به سر و کله هم میزنند و شهر و خانه و کارخانه و بیمارستان و مدرسه مردم را روى سرشان خراب میکنند.
مجاهد، حتى برخلاف ترجیح سیاسى آگاهانه اش، ماهیتا سازمانى متعلق به این کابوس است. یکى از حالاتى که اتفاقا این انفجار میتواند رخ دهد و این فاجعه آغاز شود، اینست که غرب بخواهد مجاهد و یا جریانى از این نوع را با فشار و بند و بست و معرکه گیرى در تهران سر کار بیاورد و به مردمى که رژیم اسلامى را بزیر میکشند تحمیل کند. جامعه و نیروهاى سیاسى مختلف آن در مقابل این برنامه عکس العمل حاد نشان خواهند داد. از نقطه نظر ترقى خواهى در کشور، تلاش در تکرار سناریوى خمینى فراخوانى به ادامه مبارزه انقلابى است. از نظر ارتجاع سرنگون شده و شاخه هاى مختلف آن، سر کارآمدن یک حکومت فرقه اى مجاهدینى به معنى از نفس افتادن جنبش و انقلاب مردم و چراغ سبزى براى باقى ماندن در صحنه رقابت و اعاده قدرت خویش است. استراتژى مجاهد براى تشکیل دولت، شاید بر خلاف میل خود آنها، تنها یکى از چاشنى هاى ممکن براى انفجار اوضاع و شروع کابوس جنگ داخلى و هرج و مرج در ایران است.
کدام آینده، کدام آلترناتیو؟
آیا اصولا سناریوى سیاه قابل اجتناب است؟ کدام نیروها میتوانند جامعه را از این تنگنا عبور بدهند و یا حتى در صورت وقوع جنگ داخلى و هرج و مرج به سریعترین شکل به آن خاتمه بدهند؟ چه باید کرد؟ توجه به نفس همین دوراهى اساسى در اوضاع سیاسى آتى، براى هر نیروى سیاسى در اپوزیسیون ایران ضرورى است. خیلى چیزها در فرداى ایران، و از جمله نفس زندگى و بقاء میلیونها انسان، به این بستگى دارد که جریانات جدى در اپوزیسیون امروز چگونه به این مساله نگاه میکنند و تا چه حد نفس اجتناب از این سناریوى سیاه در جریان سرنگونى رژیم منحوس اسلامى یک محور تاکتیکهاى آنهاست. این بهرحال باید موضوع یک مقاله مستقل در شماره هاى بعد باشد. اما اینجا به اختصار به چند نکته میتوان اشاره کرد.
١- بنظر من سناریوى سیاه اگرچه با توجه به داده هاى امروز محتمل تر است، هنوز قابل اجتناب است.
٢- هر روند سیاسى که در آن جریانات قومى، فرقه اى، مذهبى، سرکوبگر، غیر سکولار و غیر مدرن به قدرت نزدیک شوند، روندى در جهت تحقق سناریوى سیاه است. تنها یک دولت آزاد، مدرن، سکولار، مبتنى بر برسمیت شناسى وسیعترین حقوق مدنى و رفاهى، مخالف هرنوع تبعیض در جامعه، و متعهد به فراهم آوردن یک چهارچوب سیاسى و قانونى آزاد براى کشمکش جنبشها و نیروهاى اجتماعى، میتواند تضمینى علیه کابوسى باشد که جامعه و مردم در ایران را تهدید میکند. هر رگه اى از ارتجاع و عقب ماندگى در حکومت و یا در آلترناتو حکومتى اى که شکل میگیرد وجود داشته باشد، مستقیما عاملى به نفع اوضاع سیاه خواهد بود.
٣- کدام نیروها میتوانند اجزاء یک روند “متعارف” و “سفید” باشند؟ طبقه کارگر و کمونیستها باید ستون یک چنین آلترناتیوى باشند. اما دامنه نیروهاى اجتماعى اى که در چنین روندى ذینفع هستند، وسیع تر است. واقعیت اینست که تهدید واقعى از جانب نیروها و احزابى است که ریشه اى در اقتصاد سیاسى سرمایه دارى ایران امروز ندارند. جریانات حاشیه اى، از نوع خود مجاهدین، که منافع محدود و غالبا فرقه اى را نمایندگى میکنند و در حرکت و مصالح اجتماعى طبقات اصلى یک جامعه سرمایه دارى ریشه ندارند. جریانات اجتماعى واقعى که مسائل و منافعى دیرپاتر و بنیادى تر در مبارزه طبقاتى را نمایندگى میکنند، همه در طى شدن یک روند “متعارف” ذینفعد. کمونیسم کارگرى، لیبرالیسم، و رفرمیسم چپى که اغلب سازمانهاى چپ سنتى را در بر میگیرد، منطقا نیروهاى یک سیر تحول “متعارف” هستند. بعلاوه، و این نکته بسیار مهم است، یک نظام سیاسى آزاد، مدرن و سکولار، خواست بخش بسیار وسیعى از مردم است. این مهم ترین درسى است که مردم از زندگى در جمهورى اسلامى گرفته اند.
همانطور که گفتم، این مباحث باید در مطلب دیگرى، مستقل از مجاهد و ماجراهایش، مورد بحث قرار بگیرد. تا آنجا که به مجاهد مربوط میشود، باید گفت این جریان غیر مسئول، نابالغ، کم سیاسى و ماجراجوست. دروازه دولت و قدرت سیاسى در ایران به روى آن باز نیست. خیرى به مردم نخواهد رساند، اما مانند همه جریانات مشابه بخصوص در دنیاى پس از جنگ سرد، میتواند مایه دردسر جدى آنها باشد. براى کسى که کمى به فردا فکر کند، نمایش امروز اینها ابدا بامزه نیست.
منصور حکمت
اولین بار در شهریور ١٣٧٣، سپتامبر ١٩٩۴، در شماره ١۵ انترناسیونال منتشر شد.
مجموعه آثار منصور حکمت جلد هشتم صفحات ١٨٧ تا ٢٠٠