حضار محترم، رفقاى گرامى!
حضورتان را در مراسم گرامیداشت منصور حکمت خیر مقدم میگویم. در این فرصت ترجیح میدهم بجاى متمرکز شدن روى جنبه اى از دیدگاه و نظرات منصور حکمت در باره تفاوتهاى کمونیسم منصور حکمت و ریشه هاى آن در یک مقیاس تاریخى اشاراتى داشته باشم.
ماتریالیسم پراتیک
کمونیسم کارگری و کمونیسم مارکس در تفاوت با انواع کمونیسم ها و سوسیالیسم های زمانه خود را با “کمونیسم پراتیک” و نگرش ماتریالیسم پراتیک توضیح میدهد. این جمله را احتمالا زیاد شنیده اید و روى مقبره مارکس هم نوشته شده است که به نظر من تمام داستان زندگى کمونیسم مارکس و لنین و منصور حکمت را توضیح میدهد: “تمام فلاسفه به طرق مختلف جهان را تفسیر کرده اند، حال آنکه مسئله برسر تغییر آنست.” این جمله همانطور که مطلع هستید از کتاب ایدئولوژى آلمانى و تزهائى در نقد ماتریالیسم فویرباخ گرفته شده است. مارکس قبل از تدوین سرمایه و مانیفست کمونیست، قبل از کمون پاریس اولین حکومت کارگرى جهان، قبل از ایجاد انترناسیونال اول کمونیستى، و قبل از بسیارى جدل ها در جنبش سوسیالیسم بین المللی و دربدرى ها از دست پلیس و دولتهاى وقت، به نقد ماتریالیسم مکانیکى و اسکولاستیک و تفسیر گر نشست.
مارکس که زمانى خود جزء هگلى هاى جوان بود در سال ١٨۴۵ با نقد ماتریالیسم فویرباخ به تدوین جهان بینى، وجود شناسى، تئورى شناخت و متدولوژى اى مبادرت کرد که در اساس با ماتریالیسم پیشین متفاوت بود. مارکس با کتاب ایدئولوژى آلمانى و ١١ تز کوتاه در باره فویر باخ، یک ماتریالیسم خود ویژه، یک نگرش انتقادى - علمى و انقلابى و پیگیر را نسبت به جهان پیرامون و در مرکز آن جامعه و پراتیک انسان گذاشت. آنچه که ماتریالیسم مارکس را ویژه میکند، جایگاه تعیین کننده اى است که پراتیک بطور عام و پراتیک انقلابى بطور خاص در نگرش و جهان بینى انتقادى اش دارد. پراتیک انقلابى در مارکسیسم یک رکن اساسى نقد فلسفه است. مارکس ماتریالیسم خود را در تمایز با ماتریالیسم کهنه، “ماتریالیسم پراتیک” نام مىگذارد و مشخصاً لفظ “کمونیست” و “ماتریالیست پراتیک” را بطور مترادف بکار مى برد. بنا براین از نظر مارکس، امر تغییر جهان و تلاش بیوقفه براى ایجاد این تغییر در جامعه توسط آکتور فعاله، تعریف کمونیسم یا ماتریالیسم پراتیک است.
اما وقتى دقیق میشوید میبینید بعد از مارکس، بجز استثنا یار دیرین او انگلس، این نگرش پس میرود و در قلمرو سیاسى به اصطلاح مارکسیستها و سوسیالیستها به همان نگرش تفسیرگر، فلسفی، غیر انقلابى و غیر انتقادى برمیگردند. احزاب انترناسیونال دوم نگرش انتقادى- پراتیکى و تلاش براى تغییر انقلابى جهان و جامعه را پس میزنند و با یک نگرش دترمینیستی راجع به تاریخ و سیر تکاملى آن به بورژوازى تسلیم میشوند. این دوره اى است که براى سالهاى طولانى مارکس و آثارش اینجا و آنجا هست اما جنبش کمونیستى طبقه کارگر یا حاشیه اى شده و یا مقهور جنبشهاى طبقات دیگر است. دیگر نه مانیفست کمونیست و نه انقلاب کمونیستى براى تغییر جهان در دستور احزاب انترناسیونال دوم است.
این وضعیت تا دوره لنین و انقلاب روسیه ادامه دارد. لنین کسى است که بار دیگر نگرش انتقادى-پراتیکى مارکس و نقش اراده انسان براى تغییر را به مرکز تلاش سوسیالیستى برمیگرداند. متدولوژى لنین، چیزى بیشتر از وفادارى عملى به ماتریالیسم ویژه مارکس، یعنى ماتریالیسم پراتیک نیست. ماتریالیسمى که دیالکتیک رابطه متقابل پراتیک انسانى با جهان عینى را دریافته است. همین دیدگاه و جدل هاى او با منشویکها، لنین و رگه لنینیسم را خود ویژه میکند. و لازم به تاکید است اگر این دیدگاه نبود به احتمال قوى انقلاب اکتبرى هم در کار نبود.
با شکست انقلاب اکتبر مجددا این نگرش حاشیه اى میشود. ما در قرن بیستم با انواع سوسیالیسم و مدعیان مارکسیسم روبرو هستیم که ادعائى براى تغییر انقلابى جهان ندارند. شما حتما در فروم هاى مارکسیستها که مرتبا در کشورهاى اروپا برگزار میشود شرکت کرده اید و یا راجع به آن خوانده اید. صدها نفر روشنفکر بورژوا و اساتید و به اصطلاح فیلسوف مارکسیست جمع میشوند. اما حرفهائى که بنام مارکس میزنند حیرت آور است. یک ذره امید، یک ذره تلاش براى تغییر، اینکه وضع موجود را قبول نکنى، و مهمتر اینکه این به اصطلاح مارکسیستها خودشان فعال و رهبر و تریبون جنبش سوسیالیستى کارگران باشند دیده نمیشود. حتى آنجا که کسانى پیدا میشوند و از یک تز مارکس و صحت آن دفاع میکنند، صرفا دفاعى از تئورى مارکس میکنند به این معنى که مارکس درست گفته است. اما چیزى در باب چه باید کرد در این نگرش و سازماندهى جنبشى بر اساس این دیدگاه ها دیده نمیشود و حتى ادعایش هم وجود ندارد.
شکست انقلاب اکتبر موجب شیفتى در کمونیسم قرن بیستم شد که مشخصه اش جدائى کمونیسم از کارگر و جدائى از مارکس است. ناسیونالیسم، دمکراسى و رفرمیسم گرایشات اصلى اى هستند که سر منشاء انواع کمونیسم هائى اند که به همه چیز مربوط اند بجز به مارکس و به انقلاب کمونیستى کارگرى و به تغییر جهان. تردیدى نیست که کمونیسم بعنوان جنبش طبقه کارگر علیه سرمایه دارى وجود دارد اما یا منکوب شده و یا بحدى ضعیف است که نمیتواند بعنوان بسترى متمایز و جهانى و حتى منطقه اى و کشورى خود را مطرح کند. تردیدى نیست در طول این سالها کم کمونیست و مارکسیست و معترض و منزجر از این اوضاع وجود نداشتند. اما بازیگر صحنه جنبش هاى طبقات دیگر هستند که عمدتا بنا به اعتبار مارکسیسم و جنبش بین المللى سوسیالیستى ناچار شدند که اهداف ناسیونالیستى و رفرمیستى و دمکراتیک خود را در زرورق “مارکسیسم” عرضه کنند. انقلابات، خیزشها، اعتراضات، مبارزات، جنگ ها و قیام هاى متعددى را هم در طول قرن داشته ایم. انواع مکاتب، نشریات و گرایشات متعدد را هم داشته ایم که بخشا با نام مارکسیسم حرف زده اند. ولى از لنین به بعد آن رگه ماتریالیسم پراتیک، آن متدولوژى انتقادى – پراتیکى، آن مارکسیسمى که پراتیک انقلابى را محور قرار میدهد و براى پیروزى و قدرت گیرى کمونیسم تلاش میکند را نداشته ایم.
منصور حکمت کسى است که بعد از لنین این پرچم را دوباره بدست می گیرد. ویژگى منصور حکمت اینست که جزء این حکیم باشی هاى سوسیالیست و مفسرین تاریخ نیست. در متن انقلاب ۵٧ ایران جوانى ٢٧-٢٨ ساله بعنوان یک مارکسیست از انگلستان به ایران برمی گردد. کسى که هیچ رگ و ریشه اى در تاریخ چپ آن جامعه ندارد، از فعالین کنفدراسیون دانشجویان در خارج کشور نیست، از محصولات چپ رادیکال ایران نیست، مشتق چندم استحاله سنت ناسیونالیستى و رفرمیستى جبهه ملى و حزب توده نیست. اما با همین دیدگاه مارکسى که قریب هفتاد سال است خاک میخورد وارد انقلاب ایران می شود و در کمتر از سه سال کل دستگاه فکرى چپ رادیکال ایران را که اساسا ناسیونالیست و رفرمیست است منهدم میکند و بار دیگر سوسیالیسم و مارکسیسمى را روى نقشه سیاسى ایران میگذارد که منشاء آن همین جهان بینى و نگرش انتقادى- پراتیکى مارکس است.
بحث من این نیست که گویا بجز خود مارکس و بعدتر لنین و منصور حکمت، کسى نبوده است که تمایز و تفاوت ماتریالیسم تفسیرگر و غیر انقلابى و مکانیکى را با ماتریالیسم انقلابى و پراتیک مارکس درک کند. لابد کم استاد فلسفه و تاریخ نبودند که این تمایزها را در جزئیات از بر بوده اند. بحث برسر اینست که بعد لنین رهبر سیاسى مارکسیست و پراتیسین انقلابى اى به صحنه نیامد که سنت فکرى و پراتیکى اورژینال مارکسی را بعنوان کمونیسم و مارکسیسم به کرسى بنشاند. منصور حکمت بطور عینى، و نه بخاطر اینکه رفیق ماست، چنین جایگاهى دارد. او تنها کسى است که با دست خالى و از صفر شروع کرد و کمونیسم خود ویژه مارکس را به کرسى نشاند و به مارکسیسم رایج تبدیل کرد. او تنها کسى است که بعنوان جنجالى ترین چهره و شخصیت سیاسى و رهبر چپ حتى توسط اردوی راست برسمیت شناخته شد و همه در موارد مهم منتظر بودند که منصور حکمت چه میگوید. امروز بسیارى موضوعات و مواضع سیاسى در باره مسائل جامعه وجود دارند که هر لیبرال و راستى هم براحتى ظاهرا آن را می پذیرد. زمانى بود که حتى چپ ها و به اصطلاح کمونیست هاى آن مملکت هم چنین ادعاهائى نداشتند. منصور حکمت جامعه و زمین سیاست و سیستم ارزشى را زیر و رو کرد و به اپوزیسیون ایران و عراق و جنبش موسوم به کمونیستى در قلمروهاى مختلف معیارهاى جدیدى تحمیل کرد. این اولین تفاوت مهم کمونیسم منصور حکمت است که او را در شرایط و چهارچوب تاریخى تماما متفاوت و نامساعدى، در ردیف مارکس و لنین و در سنت سیاسى و فکرى واحدى با مارکس و لنین در قیاس با دیگر مارکسیستها و کمونیستها و رهبران سوسیالیست در سطح ایران و جهان میگذارد.
تاریخ یا جامعه
یک ویژگى و تفاوت مهم دیگر کمونیسم منصور حکمت تقابل با دترمینیسم و جبر گرائى است. برخلاف بسیارى از ماتریالیست هاى مفسر که از تاریخ، اهمیت طبقات تاریخى، دوران، ضرورت تکامل طبقات و نیروها و عناصر تاریخى سخن میگویند و از آن نتیجه میگیرند که حالا وقت چه کارى رسیده یا نرسیده، منصور حکمت قدوسیتى براى تاریخ قائل نیست. براى او تاریخ چه میگوید مهم نیست، ما چه میخواهیم مهم است. و این یکى از مهمترین گوشه هاى ماتریالیسم پراتیک بعنوان کمونیسم دخالتگر و سیاسی برای تغییر جهان است. براى منصور حکمت وجود سرمایه دارى و وجود جنبش طبقه کارگر براى دست بردن به انقلاب کمونیستى کافى است. در نتیجه منصور حکمت نه به فرهنگ مردم، نه به سطح آگاهى آنها، نه به زنجیرها و قیود تاریخ توجه دارد بلکه با تلاش براى تغییر جامعه توسط پراتیک اجتماعى – طبقاتى تاریخ را شکل میدهد. یک تاکید و تز مهم کمونیسم و متدولوژى کمونیستى منصور حکمت اینست که هیچ چیزى بیرون بشر اتفاق نمى افتاد. قرار نیست تاریخ بخودی خود به چیزی منجر شود، قرار نیست “تقی به توقی” بخورد و ما رستگار شویم! بشر اگر بخواهد میشود و اگر نخواهد نمیشود. در نتیجه نقش تصمیم، نقش انتخاب انسانها، دست بردن به عمل انقلابى و دخالتگرى در سیاست براى تغییر اصل است و نه تاریخ. او علاقه ویژه اى دارد که کمونیسمش با عباراتى مانند پراتیک، دخالتگر، انقلابى و سازش ناپذیر معرفه و شناخته شود.
بعنوان نظریه پرداز مارکسیست
منصور حکمت بعنوان یک تئوریسین و نظریه پرداز مارکسیست و دقیقا به اعتبار نگرش انتقادى – پراتیکى – انقلابى اش به جهان و جامعه و سنتهاى موجود، کارنامه درخشان و خود ویژه اى دارد. آثارى که از او بجا مانده است براى کارگر کمونیست قرن بیست و یکم یک گنجینه غنى آموزش و یک اسلحه مهم براى انقلاب کمونیستى است. آثار منصور حکمت اساسا ویژگى ایرانى و کشورى ندارند و عمیقا ملهم از یک نگرش انترناسیونالیستى است که کارگر کمونیست در ایتالیا، انگلستان، آلمان و هر گوشه جهان میتواند پلاتفرم و مبناى فعالیت کمونیستى خود بکند.
معمولا کسانى پیدا میشوند که با یک نگرش پوزیتیویستى و از ته تاریخى به جوانبى از دیدگاه ها و سیاست هاى آدمهاى مشهور ایراد میگیرند. اما اهمیت شخصیت هاى تاریخى را نمیتوان اینگونه تبیین و بررسى کرد. امروز کاپیتال و مانیفست مارکس هنوز جزو پرو فروش ترین کتابهاست. کسى اهمیت مارکس را با بحث هائى که ممکن است امروز براى مبارزه سوسیالیستى موضوعیت خود را از دست داده باشد، نمی سنجد. اهمیت مارکس در بستن پرونده غول هاى فکرى و فلسفى پیش از خود و بدست دادن نقدى جامع و محکم از سرمایه دارى و راه حل برون رفت از آن از طریق یک انقلاب کمونیستى است. یا بخشی از آثار لنین امروز موضوعیت خاصى براى کارگر کمونیست و جنبش سوسیالیستى قرن بیست و یکمى ندارد و یا ناکافى است. اما اهمیت لنین که داد دنیا و بورژوازى را در آورده و هنوز علیه اش تبلیغات شنیع میکنند اینها نیست. اهمیت لنین در اینست که نشان داد سوسیالیسم امکان پذیر است و با تلاش و نگرش انقلابى اش کوه یخ انترناسیونال دومى ها را درهم شکست و کمونیسم و بلشویسم را به امید رهائى بشر در جهان تبدیل کرد.
اهمیت منصور حکمت از زاویه تاریخى و کارى که انجام داد اینست که در تقابل با اردوگاه هاى قوى به اصطلاح سوسیالیستى و در تقابل با سنت گسترده چپ رادیکال ناسیونالیست و رفرمیست، کمونیسم متمایزى را به صحنه آورد. ترند سیاسى معتبرى را شکل داد و دست بکار سر و سامان دادن به کمونیسم بعنوان جنبش سوسیالیستى طبقه کارگر شد. کمونیسم منصور حکمت حاصل نقد و جمعبندى یک تاریخ طولانى غیر کارگرى و غیر کمونیستى بعد لنین است. مائویسم بدون انقلاب چین اهمیتى پیدا نمیکرد، لنینیسم بدون انقلاب روسیه جایگاهى نمى یافت، اما کمونیسم منصور حکمت بدون جوش خوردن با واقعه اى تحت این پرچم، چپ را در ایران و منطقه زیر و رو کرده است. دیدگاه هایش از چنان انسجام و پیوستگى و استحکامى برخوردار است که ظرفیت این را دارد که با یک پیروزى کارگرى مثلا در ایران منشاء انفجار مجدد جهانى کمونیسم شود.
نگرش انتقادى
از دیگر ویژگی هاى مهم کمونیسم منصور حکمت نگرش انتقادى و تقابل با درک غیر زنده از سیاست و جامعه و مبارزه طبقاتی است. یک مطالعه ساده آثار او، یا تجربه فردى کسانى که همرزم منصور حکمت بودند، نشان میدهد که او در عین حال که خود پرچمدار و تدوین کننده سیاست ها و تئوری های این جنبش است، مرتبا برای پیشروی بازبینى می کند و بقولى اسلحه اش را تیز می کند و جلا می دهد. او شخصیتى است که همیشه ناراضى است و در هیچ دستاورد تئوریک یا پیروزى سیاسى جا خوش نمیکند. همیشه پیشقراول بجلو رفتن است. همیشه می خواهد سنگر جدیدى را فتح کند. همیشه چهارچوب محکمترى به نگرش انتقادى اش می دهد. همیشه تر و تازه و زنده است. تا میخواهى روى مسئله اى متمرکز شوى و دوره اى کار کنى، طرح جدیدى و ایده جدیدى براى پیشرفت همان کار طرح می شود. نقد همواره عمیق و عمیق تر میشود. براى او هدف روشن است؛ نابودى نظام سرمایه دارى از طریق یک انقلاب کارگرى. در این مسیر با اینکه انسان بشدت پا رو زمین و ابژکتیوى است اما تسلیم شرایط و محدودیت ها نمیشود. براى او روشن است که شرایط و چهارچوب هاى تاریخى دامنه عمل فعالیت کمونیستى را مشروط می کند اما در عین حال برایش روشن است که این شرایط و چهارچوب ها را با پراتیک انقلابى می توان تغییر داد و براى تغییرش تلاش می کند. اینهم از همان درک عمیق و متدولوژى ماتریالیسم پراتیکش ناشى می شود.
یک مثال، احیاى مارکسیسم در کشورى است که در آن سنت هاى کمونیسم موجود روسى و چینى و انواع گرایشات چپ رادیکال و ناسیونالیسم چپ حاکم اند. اینکار شبیه کوه کندن است. منصور حکمت به جنگ این پدیده وسیع می رود و موفق می شود. اما بمجرد اینکه موفق می شود با افتادگى خاصى می گوید اینکارها لازم بود و دفاع از مارکس و احیاى آن ضرورى بود اما این اگر به کارگرى شدن بیشتر مارکسیسم و مارکسیست شدن بیشتر کارگر منجر نشود، چه فایده دارد؟ بلافاصله به نقد محدودیت هاى سنت ضد رویزیونیستى می نشیند و بحث را از چهارچوب قرائت از تئوری ها و انحرافات فکرى به تقابل جنبش هاى متمایز اجتماعى می برد. از مارکسیسم انقلابى به کمونیسم کارگرى شیفت میکند و بحث را از تمایز عقیدتى- هویتى به تمایز اجتماعى – طبقاتى می برد.
کمونیسم خلاف جریانی
یک تفاوت دیگر منصور حکمت ویژگى خلاف جریان بودن آنست. منصور حکمت در ایران دو بار حزب کمونیستى تشکیل داد. شرایط اجتماعى تشکیل این دو حزب در دنیا نامساعدترین و بدترین و سخت ترین وضعیت است. یکى تشکیل حزب کمونیست ایران در دوره اى است که اساسا دوره قتل عام انقلابیون و کمونیست ها بعد از شکست انقلاب ۵٧ است. دوره اى که همه متوارى می شدند و به بازبینى “اصلا انقلاب غلط بود” نشسته بودند. دوره دیگر زمان فروپاشى دیوار برلین و اعلام پایان کمونیسم توسط بورژوازی در دنیا است. دوره اى که کرور کرور کمونیست ها و مارکسیست هاى سابق خودشان به تریبون نقد مارکس و کمونیسم و پرچمدار دمکراسى تاچریستی و ریگانیستی تبدیل شده بودند. منصور حکمت در این دوره حزب کمونیست کارگرى را بنیان گذاشت. خلاف جریان بودن، تسلیم نشدن، سازش ناپذیرى، انقلابیگرى، امید بردن به دنیاى یاس و ناامیدى و سنگربندى علیه بورژوازی از مشخصات کمونیسم منصور حکمت است.
کارگری بودن کمونیسم
کمونیسم قبل از منصور حکمت اساسا غیر کارگرى است. او براى کارگرى شدن کمونیسم، کل تاریخ و رگ و ریشه و فرمول ها و متدولوژى کمونیسم بورژوائى و چپ رادیکال را زیر و رو میکند تا تمایز سنت مارکسى و کارگرى را تحکیم کند و این امر را در چهارچوب برنامه، تاکتیک، سیاست، فرهنگ، سبک کار، تئورى حزب، نوع سازماندهى، پایه اجتماعى و گوشه گوشه جنبش اش بسط می دهد. بخش وسیعى از آثار منصور حکمت، نقش کلیدى و منحصر بفردش در تشکیل سازمان ها و احزب مهم کمونیستى در ایران تا آخرین سخنرانی هایش در پلنوم چهاردهم حزب کمونیست کارگرى بر این امر تاکید دارد. براى منصور حکمت حزب کمونیستى تنها بعنوان حزبى کارگرى معنى دارد که هدف بلافصلش سازماندهى انقلاب این طبقه براى برپائى جامعه اى کمونیستى است. این یک تفاوت مهم و اساسى کمونیسم منصور حکمت است.
کمونیسم انترناسیونالیستی
کمونیسم قبل از منصور حکمت ناسیونالیست است و افقى محدود و محلى و در مواردى قسمتى دارد. کمونیسم او برعکس، دشمن ناسیونالیسم است. منصور حکمت بویژه در دوره سقوط بلوک شرق و عروج ارتجاع قوم پرست و فاشیست، ناسیونالیسم را در بستر اصلى اش مورد تهاجم فکرى و سیاسى قرار میدهد و همراه با آن جایگاه جناح چپ اش را هم روشن میکند. منصور حکمت براى دوره اى ناسیونالیسم را آنچنان در موضع دفاع می گذارد که ناسیونالیست بودن را حتى براى ناسیونالیست ها به فحش تبدیل میکند. کمونیسم منصور حکمت عمیقا انترناسیونالیست است و علیه قصابى ملى طبقه کارگر به ملت ها، قوم ها و هویت هاى کاذب ملى است. او در عین حال عمیقا سیاسى است و موانع و مسائل پیشاروى مبارزه و اتحاد کارگران را می شناسد و براى سوالات سیاسى مانند مسئله ملى راه حل می گذارد تا هم ناسیونالیسم را خلع سلاح و منزوى کند و هم شرایط بسط مبارزه طبقاتى و اتحاد کارگران را تسهیل کند.
کمونیسم ضد اسلامی
کمونیسم قبل از منصور حکمت یا خودش “سوسیالیسم اسلامى” است و شاخه منشعب از حزب ملل اسلامى و نهضت آزادى است، یا “مولایش على است”، و یا نسبت به اسلام و مذهب غیر انتقادى است و به “مذهب توده ها” تکریم میکند. کمونیسم منصور حکمت آگاهانه ضد دین است. نه فقط ضد اسلام سیاسی بعنوان یک جنبش دوران معاصر، بلکه ضد اسلام است. برای او اسلام بخشی از لمپنیزم در جامعه است و پلاتفرم اسلام زدائى دارد. منصور حکمت حاکمیت دستگاه دین را در ردیف حاکمیت مافیا و مواد مخدر میداند و آگاهانه براى جمع کردن بساط آن تلاش میکند. منصور حکمت به سکولاریسم اکتفا نمیکند. زمانى تمایز مارکسیستها و لیبرالها برسر سکولار بودن جامعه نبود، برسر این بود که کمونیست ها علیه مناسبات ملکى جامعه بورژوائى بودند. اما کمونیسم منصور حکمت بدلیل نقش جدید مذهب در سیاست و خفقان و بردگى و توحشى که سرمایه بکمک آن ساخته است، آگاهانه علیه این سلاح سرمایه دارى می جنگد و پلاتفرمش جارو کردن جنبش اسلامى است. اهمیت این تفاوت منصور حکمت وقتى بیشتر روشن می شود که دمکرات ترین و لیبرال ترین دولتهاى غربى تا عمده چپ هاى غربى و جهان سومى تلاش دارند با جناحى از مذهب بسازند.
کمونیسم منتقد دمکراسی
یک تفاوت دیگر کمونیسم منصور حکمت برخوردش به مقوله دمکراسى است. منصور حکمت دمکراسى را به دیکتاتورى ترجیح میدهد اما چهارچوب دمکراسى را بعنوان تبیین بورژوا از آزادى نمی پذیرد. او می گوید طبقات اجتماعى و جنبش هاى سیاسى تفسیر خودشان را از آزادى دارند. اسم این آزادیخواهى عمیق براى ما سوسیالیسم است. منصور حکمت روایت بورژوازی از آزادی را نمی پذیرد و بویژه در جائى که دنیا زیر پرچم دمکراسى رژه می رود و دمکراسی پرچم حمله به کمونیسم است، دمکراسى را به ریشخند می گیرد و با نقد بنیادهاى آن تفاوت عمیق آزادیخواهی سوسیالیستی و دمکراسی خواهی بورژوائی را ترسیم می کند.
انقلاب و اصلاحات
یک تفاوت دیگر کمونیسم منصور حکمت برخورد به اصلاحات و رفرم و تبیین رابطه انقلاب و اصلاحات است. براى او اصلاحات با انقلاب تناقضى ندارد و انقلاب بدون حاضر بودن در صف اول مبارزه براى بهبود و اصلاح وضع موجود به نفع کارگران و توده مردم غیر ممکن است. این جنبه که یکى از مهمترین ویژگی هاى کمونیسم منصور حکمت است موضوع بحت گسترده و بررسى تاریخى است. نکته مهم اینست که منصور حکمت نه انقلابیگرى اى را قبول دارد که پرچم اصلاحات را دست بورژوازى داده است و نه تلاش براى ایجاد رفرم و اصلاح را با رفرمیسم یکى میداند. منطق و نگرش او در این زمینه زندگى و مبارزه واقعى و روزمره طبقه کارگر براى بهبود است. بزعم منصور حکمت کمونیسم نمیتواند عنصر فعاله و همیشه درگیر مبارزه اقتصادى طبقه کارگر نباشد، چون این تعریف طبقه در جدال روزمره اش است. براى منصور حکمت مهم است که انسانهاى معاصرش چگونه زندگى می کنند. او رابطه بسیار عمیقى بین بهبود و رفرم و تلاش براى تغییر ریشه اى و برگشت ناپذیر ایجاد میکند.
کمونیسم مدرن
کمونیسم منصور حکمت مدرن است. این مدرنیسم صرفا در برخوردش به آزادى زن و یا مخالفتش با مذهب تبیین نمیشود. منصور حکمت مخالف عقاید و سنت هاى کهنه است و به پیشرفت، علم و تکنولوژى، فرهنگ آوانگارد، و هر تحولى که راه بشر را براى بهتر زیستن و آزادتر زیستن باز میکند بشدت علاقه دارد. نقدى که منصور حکمت به شرق زدگى و عقب ماندگى فکرى و فرهنگى دارد و فجایعى که این عقب ماندگى به زندگى واقعى انسانهاى امروز تحمیل می کند، در قلمرو سیاست و برنامه و مطالباتى که پرچم مبارزه اند تجلى مى یابد. براى منصور حکمت تبیین حق در چهارچوب هاى فرهنگى و ملى و پست مدرنیستى سر سوزنى اعتبار ندارد و از آن بعنوان آپارتاید فکرى و فرهنگى نام میبرد. این یک مدرنیسم سوسیالیستى است که کمونیسم او را براى جناح چپ جامعه غربى و کارگر کمونیست و مردم آزادیخواه بشدت جذاب می کند.
کمونیسم انسانگرا
و بالاخره کمونیسم منصور حکمت بشدت انسانگرا است. انسانگرائى عمیق او ریشه در انسانگرائی کمونیسم مارکس دارد و با اومانیسم سانتى مانتال لیبرالیسم و لیبرالیسم چپ تفاوت ماهوى دارد. کم نبودند کسانی که مارکسیسم را به ادویه اى براى تند و تیز کردن لیبرالیسم و انقلابیگرى غیر کارگرى شان تبدیل میکنند. اما براى کمونیسم منصور حکمت انسان مقوله اى مجرد نیست. “ذات انسانى” ، در جامعه طبقاتى، “ذات طبقاتى” و تعلق انسانهاى کنکرت به طبقات اجتماعى متخاصم است. پراتیک انقلابى انسان بعنوان جزئى از طبقه اجتماعى معین در روابط اجتماعى معین در نظر گرفته می شود. منصور حکمت و خود مارکس علیه ابتذال لیبرالیسمى که با پرچم انسان منافع طبقه اش را پیش می برد می شورند و انسانیتى را تجسم می کنند که تحقق آن تنها در پایان دادن به طبقات و تضادهاى طبقاتى است. این شرط آزادی جامعه و ایجاد شرایط و اجتماعى است که آزادى فرد شرط آزادى همگان باشد.
بعنوان جمعبندی
آن جمله معروف، “تمام فلاسفه به طرق مختلف جهان را تفسیر کرده اند، حال آنکه مسئله برسر تغییر آنست”، جوهر ماتریالیسم پراتیکى است که دو قطبى مکانیکى ماتریالیسم تفسیرگر، یعنى جهان بیرونى بعنوان واقعیت از یکسو و ذهن بعنوان آئینه اى که این واقعیت را منعکس و تفسیر میکند، را نمیپذیرد.
براى مارکس و لنین و منصور حکمت، جامعه و تفکر انسانى در حلقه پراتیک تحول بخش و انقلابى به هم پیوند می خورند. به این ترتیب ماتریالیسم پراتیک انسان را در جاى واقعى اش در تاریخ خویش قرار می دهد. انسان دیگر نه متفکر و مفسر منفعل جهان عینى، بلکه نیروى تغییر دهنده جهان است. اوضاع عینى نه قیود اسارت، نه مقرراتى براى تبعیت برده وار، بلکه شرایطى براى فعالیت انسان و لذا زمینه اختیار و اقتدار اوست. این شرایط دامنه تاریخى قدرت تغییر انسان را تعریف می کند، اما خود این دامنه، خود این شرایط با پراتیک انسانى دگرگون می شود. انسان تحت شرایطى که خود تعیین نکرده است به سازنده تاریخ خویش تبدیل می شود. “ماتریالیسم پراتیک” دقیق ترین نامى است که می توان به نگرش انتقادى ویژه مارکس و منصور حکمت داد. و در مقیاسى تاریخى این یک اختلاف متدولوژیک و دره عمیقى است که بین مارکس و فلاسفه پیشین، بین لنین و منشویسم، بین منصور حکمت و کمونیسم بورژوائى و چپ رادیکال وجود دارد.
بهترین گرامیداشت منصور حکمت برافراشتن این پرچم انتقادى – پراتیکى، دخالتگرى وسیع و انقلابى در سیاست و جامعه، تلاش براى کسب قدرت سیاسى و تغییر جامعه و تبدیل انسان به سازنده تاریخ خویش است. یاد منصور حکمت، ژوبین عزیز را با برافراشتن قدرتمند پرچم اش و تلاش براى پیروزى کمونیسم گرامى میداریم.
متشکرم!
- سخنرانى در لندن، ژوئن ۲۰۱۴