پرسش: اعتصاب کارگران هفت تپه، کمپین اعتراض به حکم اعدام سه جوان در ایران که مخالفت با آن تحت عنوان “اعدام نکنید” ابعاد میلیونی به خود گرفت و ترند جهانی شد و به سر تیتر اخبار بسیاری از رسانه های جهان تبدیل شد و تظاهرات در بهبهان و شیراز و تبریز و ماهشهر و… و قشون کشی رژیم اسلامی در برخی از شهرهای بزرگ، آیا این نشانگر آغاز دور جدیدی از اعتراضات توده ای است؟ کلا سیر اوضاع را به کدام سو ارزیابی میکنید؟
محمد آسنگران: این نمونه هایی که شما گفتید بویژه اعتصاب قهرمانانه و متحدانه هفت تپه که سی و شش روز است ادامه دارد و مقابله مردم با حکم اعدام امیر حسین مرادی و سعید تمجیدی و محمد رجبی فضایی را بوجود آورد که بخشی از مردم شهرهای نامبرده به خیابان آمدند و تنفر خود را از رژیم اعلام کردند. این نه تنها نشانگر دور جدید اعتراضات توده ای بلکه خود اعتراضات توده ای در ابعاد میلیونی را جلو چشم همگان قرار داده است. واقعیت این است: مردم به دنبال فرصتی هستند که با قدرت به خیابان بیایند و از شر این رژیم خلاص بشوند. اگر منظور شما از آغاز اعتراض توده ای در خیابان است، آنگاه باید گفت این روندی است که در شرف وقوع است و کسی نمیتواند مانع آن بشود. آنچه مهم و باید مورد توجه ما باشد، که شما هم به آن اشاره کردید، این است که سیر تحولات اوضاع سیاسی و عتراضی به کدام سو میرود؟
صرف نظر از اینکه اینکه سیر اوضاع به کدام سو میرود، یک چیز قطعی است: تقابل شدید مردم و رژیم جمهوری اسلامی هر آن میتواند شعله ور شود. این شعله ور شدن میتواند به هر بهانه ای باشد. صدور حکم اعدام سه جوان، درگیری مردم با نیروهای امنیتی و یا گیر دادن نیروهای سرکوبگر به حجاب یک زن و یا هر عامل دیگری، ممکن است آتش این نفرت عمومی را شعله ور کند. مانند اتفاقی که در تونس افتاد و مرگ بو عزیزی شعله اعتراض مردم را روشن کرد. میخواهم بگویم چه عاملی با عث روشن شدن آتش جنبش سرنگونی میشود مهم نیست چون هر موضوعی از جمله مخالفت با اعدام میتواند نقش این جرقه را داشته باشد. همچنانکه مسئله حجاب و درگیری جوانان با نیروهای امنیتی و دستگیری یک نفر در خیابان و اعتراض به مسئله محیط زیست و هر چیز دیگری میتواند این نقش را بازی کند. خود آن موضوعی که جرقه را میزند هنوز چیزی به ما نمیگوید. هیزم و بنزین هر دو آماده هستند. بنابر این هر اتفاق کوچک و بزرگ یا مهم و غیر مهمی میتواند این آتش را روشن کند. آنچه برای ما مهم است این است که جنبش چپ و کمونیستی چه نقشی در هدایت و تعیین مسیر روندهای آتی خواهد داشت. اولین شرط برای تاثیر گذاری در این روند این است که بدانیم چه اتفاقی میتواند بیفتد و کدام احتمالات پیش روی جامعه است.
کسی که بتواند این روندها را تشخیص بدهد قاعدتا نقش و تمرکز فعالیتش در جایی خواهد بود که به نفع روند مورد نظرش باشد. جریانات چپ و کمونیست به عنوان نیروهای جناح چپ جامعه و جنبش و حزب کمونیست کارگری هم به تبع برای شکل دادن به سناریوی مورد نظر خود در این قطب جامعه، بر سازمان دادن و تقویت جنبش انقلابی مردم برای سرنگونی متمرکز میشوند. در این مسیر علاوه بر تقابل جدی و موثر برای سرنگون کردن رژیم، جدال با نیروهای راست یکی از فعالیتهای مهم و موثر خواهد بود. زیرا شرکت در این جدال امکان انتخاب به مردم میدهد. انتخاب افق راست یا چپ بدون این جدال ممکن نیست. این بویژه برای چپ جامعه حیاتی است. زیرا سرنگونی جمهوری اسلامی سیاستی است که کل جامعه چه چپ و چه راست اپوزیسیون آنرا پذیرفته و دست بکار اجرای آن هستند. آنچه آینده را شکل میدهد انتخابی است که مردم سرنگونی طلب در میان دو افق چپ و راست میکنند. زیرا روشن است که توهم “همه با هم” سال ۵٧ تکرار نخواهد شد.
واضح است که جامعه ابتدا به ساکن یک حزب یا شخصیت و نیرو را انتخاب نمیکند بعد دنبال انتخاب افق سیاسی جنبش معینی برود. روند انتخاب مردم برعکس اتفاق میفتد. ابتدا جامعه یا دقیقتر بگویم بخش قابل توجهی از فعالین و مردم معترض تحت تاثیر یک افق سیاسی عمدتا به چپ یا راست اقبال نشان میدهند و در قدم بعد در میان نیروهای دخیل در آن افق و جنبش، یکی از جریانات و یا گرایش خاصی را ترجیح میدهند. هژمونی پیدا کردن در جنبشهای اعتراضی، پراتیک سیاسی چند وجهی میطلبد فقط یک تبلیغات صرف نیست. اما یک چیز قطعی و روشن است فعالین و رهبران جنبشهای اعتراضی نقش کلیدی و حلقه واسط بین این جنبشها و جریانات سیاسی را بازی میکنند. بدون همراهی این فعالین و لیدرها با یک افق و جریان معین، کسب هژمونی امری ذهنی و سوبژکتیو میماند. برای عینیت پیدا کردن و ابژکتیو شدن این هژمونی، باید این حلقه میانی، جامعه و جریانات سیاسی را به هم وصل کند. در ضمن لازم است بگویم هژمونی پیدا کردن یک جریان شباهتی به اتفاقات سال ۵٧ نخواهد داشت. این بار دو افق و دو نیرو با خود آگاهی بسیار بالایی وارد میدان سیاست و جدال خواهند شد. این روند فقط بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی و پیروزی یک جنبش بر جنبش دیگر تعیین تکلیف خواهد شد.
پرسش: یکی از وجوه برجسته شرایط کنونی جامعه، وضعیت اقتصادی مردم است. گفته میشود که رژیم اسلامی از نظر اقتصادی به فروپاشی رسیده است. ارزیابی شما در اینمورد چیست؟
محمد آسنگران: فروپاشی اقتصاد در ایران تحت حاکمیت رژیم اسلامی یکی از احتمالات قوی است. اما کسی که بگوید امروز این اتفاق افتاده است یا شناخت دقیقی از فروپاشی ندارد و یا در محدوده تبلیغات علیه رژیم چنین فرمولی را بکار میبرد که موضوع بحث ما نیست. آنچه برای ما اهمیت دارد این است که جمهوری اسلامی هیچ راهی برای عبور از بحران اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ندارد. در این مورد مشخص باید بگویم برای مقابله با بحران و ورشگستگی اقتصادی راه حلی در جهارچوب این رژیم متصور نیست. علاوه بر آن، دزدی و اختلاس سیستماتیک توسط مقامات جمهوری اسلامی، مجالی به کوچکترین تخفیفی در بحران را نمی دهد حتی در جاییکه ثروت فراوانی در کشور تولید شود، مثالش دوران احمدی نژاد است. این مسئله ساختاری است و ربطی به سیاست این یا آن جناح و قرار داد با این یا آن کشور شرقی و غربی ندارد. اما سیر فروپاشی اقتصاد ایران تحت حاکمیت رژیم اسلامی در شرایط امروز، خیلی دور نیست. زیرا وسیعترین محاصره اقتصادی بعلاوه بحران ساختاری و لاینحل اکنون دست به دست هم داده و با سرعت به این سمت میرود. وقتیکه هر دلار آمریکایی به ٢۶ هزار تومان رسیده و دستمزد کارگر با این حساب روزی حدود کمتر از دو دولار تعیین شود، روشن میکند ابعاد و عمق فقر و فلاکت تا کجا رفته است. اکنون خود مقامات رژیم اسلامی گفته اند که از جمعیت هشتاد میلیونی ایران حدود شصت میلیون زیر خط فقر زندگی میکنند. تازه این فرمول زیر خط فقر هنوز گویا نیست. زیرا حدود چهل میلیون از این شصت میلیون پنج تا شش برابر زیر خط فقر بسر میبرند.
پرسش: با بحرانی تر شدن اوضاع سیاسی طبیعتا مردم با تمرکز بیشتر به نیروهای سیاسی در اپوزیسیون نگاه خواهند کرد. وضعیت این نیروها را چگونه میبیند؟ آیا جامعه میان چپ یا راست انتخاب خود را کرده است؟
محمد آسنگران: جریانات چپ و راست در اپوزیسیون هر کدام تلاش میکنند در جنبش سرنگونی علیه جمهوری اسلامی دخیل باشند و رنگ خود را به این جنبش بزنند. شعارهای خود را در این اعتراضات به جلو صحنه بیاورند و فرهنگ سیاسی خود را به فرهنگ جامعه تبدیل کنند. علاوه بر این جریانات راست عموما امید پیروزی خود را به آمریکا و حمایت کشورهای غربی گره زده اند. چه سازمان مجاهدین و چه سلطنت طلبان و چه افراد پراکنده و بدون تشکل این جنبش، اتکایشان به دو مولفه بسیار برجسته است. یکی فرهنگ عامه و دیگری حمایت دولتهای غربی. فرهنگ عامه مردم که به زعم این جریانات شامل احترام به مذهب، تقدیس شخصیتهای افسانه ای ایران و پرچم شیر و خورشید نشان که یکی از مهمترین آیکونهای جنبش ناسیونالیستی است، میشود، پایه سیاست همه آنها و نقطه اشتراکشان محسوب میشود. آنها میدانند نفرت از جمهوری اسلامی در جامعه بیش از حد است و این نفرت از حکومت باعث شده است هر نوع حکومت مذهبی بی اعتبار شود. با این وجود فکر میکنند مذهب عاملی است که بخش عقب مانده جامعه را به آنها نزدیک میکند. مهمتر از این مولفه، احترام آنها به مذهب عمدتا به این دلیل است که فکر میکنند با این سیاست میتواند بخشهایی ریزش کرده از رژیم جمهوری اسلامی را در شرایط جابجایی قدرت به خود وصل کنند. سازمان مجاهدین خلق که در برنامه رسمی خود اسم حکومت مورد نظرش جمهوری دمکراتیک اسلامی است و خود را پیرو شیعه اثنی عشری و اسلام توحدی میداند، امروز برخلاف برنامه مصوب خود فریاد میزند حکومت باید غیر مذهبی و غیر اتمی باشد.
این غیر مذهبی و غیر اتمی برای جلب حمایت دولتهای غربی و رقبای منطقه ای جمهوری اسلامی طراحی شده است. اگر نه همه میدانند و میبینند که شکل و قیافه نیروهای سازمانی مجاهدین بطور مشمئز کننده ای اسلامی و سکتی طراحی شده است. تا جایی که حتی ازدواج و رابطه عاطفی زن و مردم در این سازمان ممنوع اعلام شده است و کسانیکه قبلا زندگی مشترک داشتند ناچار به جدایی شدند این یعنی سکت مذهبی به تمام معنا. در سیاست احزاب اپوزیسیون ما در خاور میانه فقط دو سازمان با این مشخصات میشناسیم. یکی سازمان مجاهدین و دومی پ.ک.ک در کردستان ترکیه است. امجاهدین از منظر اسلامی و پ.ک.ک از منظر ناسیونالیستی. هر دو اعلام کرده اند تا وقتیکه در مبارزه با دشمن هستند افراد سازمانشان باید فقط به ایدئولوژی سازمان فکر کنند نه به زندگی فردی و عاطفی و انسانی خود.
ناسیونالیستهای سنتی که عمدتا خود را پرو غربی تعریف میکنند و سلطنت طلبان هم بخشی از این جنبش هستند، با زنده کردن روایتهای افسانه ای تحت عنوان “فتخارات ملی” که پرچم و سرود فاشیستی ای ایران مرز پرگهر و… از مهمترین آیکونهای آنها است، با مقایسه جمهوری اسلامی با دوره شاه میخواهند گذشته را به آێنده بفروشند. تفاوت مجاهدین و این طیف تفاوتی جنبشی است. مجاهدین یکی از نیروهای ملی اسلامی است که از نظر جمهوری اسلامی “منافق” شده است. طیف ناسیونالیستهای پرو غرب منهای افسانه های تاریخی شان، در پی تحولات انقلاب مشروطه و مشخصا با قدرت گیری رضا شاه وارد عرصه سیاست در ایران شده اند. با وجود این تفاوتها، هر دو طیف نیروهای راست، تمام شانس قدرت گیری خود را به حمایت غرب و مشخصا آمریکا گره زده اند. اکنون رابطه با سیاستمداران راست و سلام و علیک با مقامات دولتهای غربی موضوع رقابت این دو جنبش با هم است. هرکدام تلاش میکنند کالای خود را با قیمت ارزانتری به دولتهای غربی عرضه کنند تا بلکه توجه آنها را جلب کنند.
همینجا لازم است تاکید کنم سازمان مجاهدین خلق به دلیل فعالیتها و سیاستهای چهار دهه اخیرش و به دلیل تبدیل شدنش از یک سازمان چریکی مخالف شاه به سازمانی مافیایی و سکت مذهبی، هیچ شانسی در جنبشهای سیاسی ایران برای کسب قدرت و حتی شریک شدن در قدرت را ندارد. زیرا نماینده هیچ قشر و طبقه ای در جامعه ایران نیست. همچنانکه داعش نبود. سازمانی در حال انقراض است. آنچه که در صحنه سیاست و جنبشهای اجتماعی ایران ماندگار و منافع طبقاتی معینی را نمایندگی میکنند نیروهای چپ و کمونیستی و جریانات ناسیونالیست ایرانی میباشند. نیروهای ناسیونالیسم پروغرب و جنبش ملیگرایی پرچمدار دفاع از منافع بورژوازی ایران هستند. علاوه بر اینکه بورژوازی ایران از روز اول با سنت استبدادی و ضد کمونیستی متولد شده است در این دوره و مقطع زمانی،- ضدیتش با کمونیسم را بسیار پر رنگ کرده است. این ویژگی و جاذبه ای است که دولتهای غربی و مشخصا دولت آمریکا میتوانند بر روی آن حساب باز کنند. همچنانکه در مورد رضا شاه و محمد رضا شاه و خمینی همین ویژگی و جذابیت را برای غرب نمایندگی کردند. سازمان مجاهدین هم تازگی به این امر واقف شده و برای فروش خود در بازار هر روز ضدیت اش با هر نوع چپگرایی و کمونیسم را پر رنگتر میکند.
جامعه از جریانات چپ و کمونیست ایرانی در تاریخ صد سال اخیر علیرغم هر سیاستی که داشته اند، تصویری مثبت بوده است. مردم چپها را نماینده آزادیخواهی و برابری طلبی میدانند. مردم کمونیستها و چپهای جامعه را به عنوان انسانهای فداکار میشناسند. با این وجود متاسفانه سهم چپ فقط قربانی شدن و زندانی شدن و فداکاری بی انتها بوده است. همین شرایط بعلاوه فضای سیاسی جهان در دوره های مختلف، آنها را به ماندن در اپوزیسیون و حاشیه سیاست عادت داده است. خارج از ماهیت سیاسی و نظری و تفاوت آنها با همدیگر در قبل و بعد از انقلاب ۵٧ تا اواسط دهه شصت، چپ ایران همیشه نه تنها قربانی بوده است بلکه حتی نتوانسته است چهره ها و فعالین خود را به جامعه بشناساند. به تاریخ چپ ایران نگاه که کنید متوجه میشوید اسامی و شخصیتهای چپ تا اواسط دهه شصت شمسی فقط بعد از مرگشان معروف شده اند. کمتر شخصیت چپ ایرانی را میشناسید که در قید حیات بوده باشد و شرایط و سنت سیاسی به او اجازه داده باشد که در بعد اجتماعی برای مردم قابل دسترس بوده باشد.
اما نیروهای چپ و کمونیست ایران با هر افت و خیزی که داشته اند امروز پرچم روشنی دارند. پرچم آزادی، برابری، رفاه و مخالفت با هر نوع تبعیض سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در جامعه. این تصویر مدرن حاصل تحولات چپ بعد از انقلاب ۵٧ تا به امروز است. ضدیت با سرمایه داری در ایران اکنون به فرهنگ بخش قابل توجهی از طبقه کارگر و مردم آگاه و قشر تحصیل کرده ایران تبدیل شده است. مخالفت با مجازات اعدام و دفاع از حقوق کودک و دفاع از برابری کامل زن و مرد و دفاع از دخالت مستقیم شهروندان در سرنوشت سیاسی و اقتصادی جامعه و مخالفت با ناسیونالیسم و ملیگرایی و نقد بدون تخفیف مذهب و…. همگی از جمله دستاوردهای دوره متاخر چپ و کمونیسم ایران است. امروز رگه ای از کمونیسم ایران این فرهنگ و سیاست را نمایندگی میکند که توانسته است این موضوعات را به فرهنگ بخش قابل توجهی از مردم و حتی نیروهای سیاسی راست و چپ ایران تبدیل کند.
اگر اکنون شاهدیم همه نیروهای سیاسی اپوزیسیون خود را مدافع حکومت سکولار و غیر مذهبی، حقوق برابر برای زن و مرد و لغو مجازات اعدام و حقوق کودک معرفی میکنند، خارج از اینکله تا چه حد متعهد به این مسائل هستند، ناشی از فضای سیاسی متحول و قطبی شده جامعه است که این فرهنگ را به آنها دیکته کرده است. با توجه به مولفه های فوق، جنبش چپ و کمونیستی ایران در تقابلی سخت با جمهوری اسلامی و جدالی دائمی با جریانات راست است. جامعه هنوز نه چپ و نه راست را انتخاب نکرده است. کسی که ادعا کند جامعه یکی از این جنبشها را انتخاب کرده است در توهم و نادانی بسر میبرد. واقعیت این است جامعه وقتی دست به انتخاب بین چپ و راست میزند که در پروسه سرنگونی برجستگی و هژمونی یکی از اینها مسجل شده باشد. وجود انواع شعارهای چپ و رادیکال و راست و ناسیونالیستی در خیابان نشانه عینی و غیر قابل انکاری است که به ما نشان میدهد هنوز این انتخاب اتفاق نیفتاده است. تازه بعد از رویکرد جنبشی و انتخاب یک افق معین از جانب اکثریت فعالین جنبشهای اجتماعی، ما شاهد هژمونی جنبش معینی خواهیم بود. در این پروسه به هر درجه ای فعالین جنبشهای اجتماعی به یک حزب و جریان خاص نزدیک بشوند و حضور آن جریان را در اتخاذ سیاست و تاکتیکهای خود ملحوظ کنند، زمینه انتخاب یک حزب و جریان معین عینیت پیدا میکند.
بنابر این ما در این دوره هنوز شاهد ترکیبی از شعارها و مطالبات راست و چپ در جنبشهای اعتراضی خیابانی خواهیم بود. چپ باید با تمام قدرت برای هژمونیک شدن در جنبش سرنگونی طلبانه تلاش کند. یکی از تلاشها، مقابله بدون سازش و بدون تخفیف و نمایندگی کردن رادیکالیسم افراطی در مقابل حکومت است. اما همزمان نقد جنبشهای راست و جریانات منبعث از این جنبش از موضعی ماکسیمالیستی، امکان انتخاب بین چپ و راست را به مردم میدهد و زمینه هژمونیک شدن چپ را بیشتر فراهم میکند. کسی که از این وظیفه اصلی شانه خالی کند در صحنه سیاست حاشیه ای خواهد شد.