دیدار مسیح علینژاد با فرح پهلوی، موجب بحث های فراوانی در مورد سیاستی که او در عرصه زنان به پیش میبرد، گردیده است. قبل از انکه به این بحث ورود کنم ذکر یک مسله که بنوعی با این بحث هم مرتبط است، الزام آور و مهم است. پس از پخش مصاحبه من با رادیو “یک دنیا بهتر” چه در کامنتهای رد و بدل شده و چه در بحثهای شفاهی، ایراد گرفته شده که چرا فکر میکنید در دوره ای که مردم با فقر و گرسنگی دست و پنجه نرم میکنند، مسائل زنان به شرحی که شما گفتید، برای جامعه مهم است؟ این ایراد در دوره های گذشته هم بمناسبتهای مختلف طرح و گفته شده که مسائل اقتصادی امروز در صدر الویت مردم است و گسترش فقر ساخته و پرداخته رژیم اسلامی، علت العلل نارضایتی ها و اعتراضات مردم است.
اینرا دیگر نتنها مارکسیستها بلکه حتی بورژوازی هم اذعان دارد که “اقتصاد” و مسائل اقتصادی، همواره علت اصلی تمامی نارضایتی ها، قیامها، تغییرات سیاسی و انقلابات بوده است. اما همینجا باید گفت که این رابطه یعنی اقتصاد به عنوان عامل اصلی در شکلگیری هر اعتراضی و شکل بروز اعتراض و قیام و شورش مردم، یک رابطه مستقیم و بی پوشش نیست. بدین معنا که در اعتراضات شعارهایی حول و حوش مسله اقتصاد بشکل مستقیم طرح نمیشوند. این مسله بویژه در دوره های انقلابی و در زمانیکه مردم قصد سرنگونی حاکمیت را دارند، کاملا قابل مشاهده است. شعارهای اقتصادی عمدتا “شعارهای مطالباتی” هستند یعنی مطالبه ای برای بهبود شرایط طرح میشود مانند افزایش دستمزد، بهبود وضع ایمینی کار، حق بیمه و مسکن، مرخصی و دستمزد برابر برای زنان وووو. در دوره ای که مردم از همه چیز عبور کرده و تنها بفکر سرنگونی حکومت هستند، دیگر مطالبه ای بغیر از سرنگونی در جامعه وجود ندارد. حاکمیت مشروعیت خود را از دست داده و کل جامعه به این نتیجه رسیده که برای هر نوع بهبودی در زندگی، باید حکومت را سرنگون کرد. طبیعتا مردم در ایندوره دیگر چیزی را از حکومت مطالبه نمی کنند. این یکی از علل طرح نشدن شعارهای اقتصادی در دوره “برآمدهای سیاسی” است. اگر به اعتراضات چند سال اخیر در کشورهای مختلف در همین خاورمیانه نگاهی بیندازیم، همین را مشاهده میکنیم. خلاصه اینکه اقتصاد علت همه قیامها و انقلابات است اما طرح مسائل اقتصادی در سیاست اشکال مختلفی بخود میگیرد. بعنوان مثال در مصر و تونس که مسله فقر اکیدا موتور محرک اعتراضات مردم بود، فقر خود را در شعار “کرامت انسانی” بیان میکردند. در سخنرانی ها و آزیتاسیونهای خیابانی توضیح میدادند که منظورشان از نداشتن کرامت انسانی، زندگی در فقر است. لذا تاکیدات ما بر سر “مسله زن” در ایران به این معنا نیست که فقر و گرسنگی مردم از درجه اهمیت کمتری برخوردار است و یا مهم بودن عرصه اقتصاد بفراموشی سپرده شده است.
نکته دومی که باید به ان اشاره کنم اینست که “عرصه های تعیین کننده و مهم” سیاست در هر جامعه ای را ما تعیین نمیکنیم. اینها بعنوان داده های جامعه کنونی وجود دارند. مسله زن، مذهب و هم اکنون باید گفت فقر در ایران عرصه هایی هستند که هر نیروی مدعی قدرت باید در آنها دست بالا را داشته باشد به این علت که تغییر قدرت سیاسی در این عرصه ها تعیین تکلیف میشود. این عرصه ها را همانطوریکه گفتم ما تعیین نکردیم بلکه قدرت حاکم یعنی جمهوری اسلامی روبروی جامعه گرفته است. چرا مسله زن مهم است؟ بعلت حاکمیت سیاه اسلامی، بعلت تحمیل قوانین ارتجاعی اسلامی به نیمی از مردم کشور یعنی زنان. مهم است چون حجاب اسلامی را با زور دشنه و اسید به سر زنان کشور کردند، مهم است چون قوانین سیاه رزیم یصراحت انسان بودن زن را انکار میکند، مهم است چون روزانه به زنان مملکت میگویند ناقص العقل هستی، مهم نیستی اهمیت نداری و میتوان چهار چهارتا از انها عقد و صیغه کرد و بساعتش میتوان بحکم شرع اسلام، سرش را هم برید اگر از دایره قوانین و ناموس اسلامی خارج شود. هفتصد من دادخواست میتوان در این رابطه صادر کرد. همین احکام را میتوان در ان دو عرصه دیگر یعنی مذهب و فقر هم تکرار کرد. حکومت مذهبی است لذا حمله به مذهب بعنوان ساختار سیاسی رژیم الزامی است و پس از سرنگونی، جارو کردن مذهب از جامعه بخشی از پروسه عبور کامل جامعه از کندابی است که رزیم اسلامی به جامعه تحمیل کرده است. در مورد فقر تصور نمیکنم نیازی به اوردن استدلال باشد. مردم برای سرنگونی رزیم اسلامی یعنی ماشین سازنده همین ارتجاع و انحطاط، مجبورند به این عرصه ها ورود کنند. هیچ نیرویی صرفنظر از ماهیت سیاسی اش، نمیتواند با پریدن از بالای سر این عرصه ها، حتی به چند صد کیلومتری قدرت سیاسی هم نزدیک شود. امر محالی است. آنچه که در دست ماست، میزان و چگونگی دخالتگری ما در این عرصه ها و نوع افقی سیاسی ای است که پرچمش را در دست میگیریم.
با این مقدمه نسبتا طولانی، به اصل مطلب بازمیگردم. در نقدهای منتشر شده تاکنونی در مورد دیدار مسیح علینزاد و فرح پهلوی، عمدتا دوران سلطنت و ایدئولوژی رسمی عقبمانده حکومت سلطنتی در باره زنان، مورد نقد قرار گرفته بود. انچه که بر بسیاری نامعلوم است اینستکه اگر نقد سیاست و افق سیاسی مسیح علینزاد در پی این دیدار مورد نظر بود، چرا اینگونه غیر مستقیم و از پهلو صورت گرفته است؟ تصور میکنند ایشان به دوره سلطنت “متوهم” است و باید برایش “اگاهگری” کرد؟ یک واقعیت بزرگ در پس نقدهای رد و بدل شده خوابیده است: دیدار مسیح علینزاد با فرح پهلوی برای “مدافعین” او، کار را سخت کرده است. نمیشود از او دفاع کرد و یا در جاهایی در مقام “مشاور خیرخواه” ظاهر شد و در پی این ملاقات کماکان با همان زبان در باره مسیح علینزاد حرف زد. عمده نقدهای صورت گرفته در واقع حاوی همین “گلایه” بود که نمیشود مثل دیروز در موردت حرف زد.
طی کدام پروسه:
کوچ مسیح علینزاد به جنبش ناسیونالیستی پروغرب، حاصل تجزیه بخشی از جریان اصلاح طلب دولتی در درون رژیم اسلامی بوده است. پس از وقایع سال ۸۸، جناحهایی از جریان اصلاح طلب به این نتیجه رسیدند که “بازگشت بقدرت” بعنوان دولت و بودن در مجلس و نهادهای دولتی، به امری محال تبدیل شده است. خروجی جریان اصلاح طلب از وقایع ۸۸ حصر رهبران، دستگیری چهره های فعال این جریان و رانده شدنش از مراکز قدرت بود. قبضه کردن ششدانگ قدرت از جانب جناح رقیب، جای هیچ شک و شبهه ای برای “بال دوم نظام” باقی نمیگذاشت. ادامه بازی با تواقات دیروز، دیگر امکانپذیر نبود. طرف مقابل کل قدرت را میخواست. این شرایط، ابتدا انزاوای سیاسی اصلاح طلبان حکومتی را بدنبال داشت اما پس ازیک وقففه، کوچ برخی چهره های مطرح این جریان، به جریانات ناسیونالیستی اپوزیسیون آغاز گردید. کاربدستان دوران محمد خاتمی و قلم بدستان بخش تبلیغات اصلاح طلبان بیکباره از بی بی سی سر در آوردند اما ایندفعه بعنوان “کارشناس مسائل ایران”!!!. مسیح علینزاد هم با همین قافله امد. ایشان افتخار اینرا داشتند که تا مدتها بعنوان تنها زن اپوزیسیون با شال و کلاه پیچیده شده بسر(برای جلوگیری از همان تشعشات معروف مو، کشف شده از جان حاج ابوالحسن بنی صدر) در جلو دوربینها ظاهر میشد. زمان زیادی برای پهلو گرفتن کشتی ایشان در بندر حریان راست اپوزیسیون، لازم نبود. اموخت اگر در این جریان میخواهد دستش بجایی برسد باید شال و کلاه را باز کند و حرفهای “اصلاح طلبانه” نزند. آنچه کوچ ایشانرا از مابقی اصلاح طلبان به جریانات راست اپوزیسیون کمی متفاوت و مجزا کرد، حضورش در جنبش زنان بود. صرفنظر از شیوه کوچ، عروج این پدیده حاصل یک شرایط سیاسی بود.
کدام شرایط سیاسی:
در دهه ۹۰ دو نیروی بزرگ اجتماعی در جنبش زنان دیده میشوند. از یکطرف زنان جریان اطلاح طلب حکومتی که معتقدند با تغییرات میلی متری میتوان شرایط زندگی زنان در این کشو را بهبود داد و در طرف دیگر جنبش زنان، جریان کمونیسم کارگری است که در اولین دهه حیات سیاسی خود، با طرح خواسته و مطالبات حداکثری ، برای اولین بار در تاریخ معاصر کشور، سقف بالایی از انتظارات سیاسی را به درون جنبش زنان آورده است که تماما تازه و فاقد پیشینه قبلی است. وجه مشخصه این دوره جنبش زنان این استکه هر دو جریان دارای یک برنامه مطالباتی هستند. زنان اصلاح طلب با طرحهایی مانند محدود کردن صیغه، بررسی مجدد قوانین مربوط به حضانت بچه، وارد کردن تبصره هایی به مسله نداشتن حق طلاق از جانب زن ووو.. در پایه ای ترین سطح خود، تلاش بخشی از حکومت برای خوش خیم نشان دادن قوانین اسلامی و رنگ امیزی چهر کریه قوانین ضد زن در آن کشور بود. با حجاب اسلامی مشکل نداشتند اما تلاش میکردند “روسری گل گلی” را هم به ایت الله های حاکم بقبولانند. این آخری شاید سمبل کاری بود که اینها در جنبش زنان مشغول انجامش بودند. در مقابل، جریان کمونیسم کارگری( تاکیدا میگویم جریان کمونیسم کارگری و نه حزب کمونیست کارگری، چون در انزمان در همین خارج کشور کم نبودند زنانیکه مانند حزب در این عرصه حرف میزدند، مانند ما فکر میکردند اما عضو حزب نبودند. اما در هماندوره هم کم نبودند زنانیکه هیچ پیشینه مارکسیست بودنی در زندگی نداشتند و به صرف برنامه ما در مورد زنان و بویزه پراتیک سیاسی ما در جنبش زنان، به حزب پیوستند) در این عرصه بی تخفیف حرف میزد. میتوان گفت بویژه جنگ بی امان کمونیسم کارگری بر علیه مذهب و قوانین ضد زن مذهبی و نشان دادن رابطه حاکمیت سیاه قوانین اسلامی با بی حقوی زن بعنوان یکی از عوامل مهم این شرایط دهشتناک، وجود صفی از فعالین سیاسی کمونیسم کارگری در جدالهای سیاسی بر سر حقوق زنان و بطور کلی یک پراتیک دائمی رادیکال، چهره کمونیسم کارگری را بعنوان مدافع رادیکال حقوق زنان به جامعه شناساند. مطالبات حداکثری ما آرام آرام بدرون جامعه راه یافت و گوش شنوا پیدا کرد. پیدایش پدیده ای بنام “فمینیسم اسلامی” و جلو امدن فعالینی از صف اصلاح طلبان که با زبان تندتری راجع به بی حقوقی زنان حرف میزدند، مانند فایزه رفسنجانی، حاصل پروسه “استحاله سیاسی” اینها نبود بلکه این نتیجه فشار سیاسی ای بود که جریان کمونیسم کارگری روی اینها گذاشته بود. با قاطعیت میتوان گفت که عروج جنبش ما در عرصه زنان، جنبش زنان را کیلومترها بجلو برد. این تصویری است که از دهه نود در جنبش زنان بجا مانده است. اما در دهه بعد از ان، این تصویر آرام ارام رنگ باخت.
جریان اصلاح طلب:
محمد خاتمی در دوره دوم ریاست خود بویزه در اواخر ان قبل از تحویل رسمی، کل دست را به حریف واگذار کرد. صفی از “سرخوردگان” این جناح ارام ارام سفره خود را از او جدا کردند. یک کوتوله سیاسی از درون سپاه پاسداران را پس از خاتمی کلید دار صندوقی کردند که بسرغت معلوم شد گنج سلیمان است. همین به قدرتیابی هر چه بیشتر جناح مقابل و افزایش سرعت برای یکدست کردن رژیم کمک نمود. حالا الیتی تسبیح بدست مولتی میلیاردر اسلامی شکل گرفته بود که وکیل و وزیر جابجا میکرد. هر چه این تصویر از جناح مقابل پر رنگتر میشد، اصلاح طلبان از عرصه های بیشتری مجبور به “ترک مخاصمه” میکردند. تا انجایکه به مسله زنان برمیگردد، آرایش دکور میرحسین موسوی به همراه زهرا رهنورد، آخرین تلاش این جناح برای بسیج زنان پشت صفی بود که هزیمتش اغاز شده بود. وقایع ۸۸ تیر خلاصی به جریان اصلاح طلب بود. از ان پس ما دیگر شاهد هیگونه تلاشی از اینها در عرصه زنان نیستیم. کل جریان به بن بست رسیده بود و ادامه حیاتش بشکب سابق غیر ممکن بود. نشریاتشان تعطیل شد و فعالیتشان یکی پس از دیگری روانه خارج شدند. آن فاکتوری که به این جریان کمک مینمود در جنبش زنان حضور داشته باشد و مطالبات میلی متری برای اصلاح اسلام طرح کند، یعنی بودن در قدرت، دود شد و به هوا رفت. این جریان که توانسته بود در عرصه های مختلف به یک ادبیات سیاسی مبنی بر اینکه انقلاب به گذشته تعلق دارد و همه تغییرات سیاسی را میشود با اصلاحات پیش برد، زمانیکه با قیام مردم در کشورهای خاورمیانه روبرو گردید و دیدیند چگونه مردم با قیام خود حکومتها را یکی پس از دیگری سرنگون میکنند، با بحران هویتی دست به گریبان شدند. کل عمارت دروغین اسلامی “سیاست یعنی اصلاحات نه انقلاب” فرو ریخت. کل این شرایط به خروج جریان اصلاح طلب حکومتی از جنبش زنان منجر گردید. برای همیشه این عرصه را ترک کردند. رفتند و مرخرافات اصلاح طلبانه را هم همراه خود بردند. کسی دیگر برای حرفهای صدمن یک غاز اینها تره هم خورد نمیکرد. اوضاع و شرایط سیاسی عوض شده بود. بایگانی شدند.
پایان بخش اول