آیا واقعیتی است؟ نقد نقطه نظرات حمید تقوایی در زمینه “کمونیسم سیاسی” که اساسا تلاشی بمنظور “مارکسیسم زدایی از جنبش کمونیسم کارگری” و حزب کمونیست کارگری می باشد به مباحث پایه ای تری در زمینه مقوله ایدئولوژی بطور کلی، نقش و جایگاه مارکسیسم در جنبش و تحزب کمونیسم کارگری دامن زد. در این یادداشت تلاش میکنم به صورتی فشرده به چند مساله کلیدی در این چهارچوب بپردازم. از مقوله ای پایه ای تر، از ایدئولوژی و مارکسیسم، باید آغاز کرد.
مارکسیسم: ایدئولوژی یا …
در اینکه جنبش ما به سنت و آن رگه فکری در کمونیسم تعلق دارد که مجموعه نقطه نظرات و نگرش انتقادی مارکس به بنیانهای نظام سرمایه داری و وضعیت موجود را مارکسیسم نامیده است، تردیدی نیست. این نقطه شروع و فرض بحث من است. اما شاید برای برخی این فرض کماکان مفتوح و یا مورد جدل باشد. برای ما اما این پروبلماتیک پاسخ خود را گرفته است. ما مارکسیست ایم. سئوال دیگر این است که آیا میتوان مارکسیسم را مانند ناسیونالیسم و یا لیبرالیسم و یا سوسیال دمکراسی و یا “محیط زیستی” ((Enviromentalism بطور کلی یک ایدئولوژی نامید؟
برخی از مدافعین مارکس، برخی از مارکسیستها، حتی در صفوف جنبش کمونیسم کارگری، برای رد این نقطه نظر که مارکسیسم را نمیتوان یک ایدئولوژی نامید به مارکس و نقطه نظراتش در نقد “ایدئولوژی” به آثار درخشان مارکس، “ایدئولوژی آلمانی” و “خانواده مقدس”، اشاره میکنند. پاراگراف زیرین از مارکس در “ایدئولوژی آلمانی” در این چهارچوب بسیار به کار گرفته شده است:
“اگر در همۀ ایدئولوژی ها، انسانها و روابط آنها، مانند تصویر یک دوربین عکاسی واژگونه به نظر رسند، این پدیده، به همان اندازه که واژگونگی اشیاء بر روی شبکیه از فراگرد زندگی جسمانی آنها نتیجه میشود، از فراگرد زندگی تاریخی انسانها و روابط شان نتیجه میگردد. درست برخلاف فلسفۀ آلمان که از آسمان به زمین میآید، در اینجا از زمین به آسمان میرویم. به عبارت دیگر، مسئله را از آن چه که انسانها میگویند، خیال میکنند، تصور میکنند، یا از انسانهائی که نقل قول میشوند، درباره شان اندیشه، خیال و تصور میشود، آغاز نمیکنیم، تا به انسانهای واقعی برسیم: بلکه اساس موضوع انسانهای واقعی و فعالی هستند که بر پایۀ فراگرد زندگی واقعیشان، تکامل بازتابهای ایدئولوژیکی و پژواکهای این فراگرد زندگی را نشان میدهند.”
منتقدین با اتکاء به این نظر مارکس که در “همه ایدئولوژی ها” انسانها و روابط آنها مانند تصویر یک دوربین عکاسی قدیمی واژگونه به نظر میرسد، این واژگونگی را اصولا ناشی از نگرش “ایدئولوژیک” و ویژگی “ایدئولوژی” دانسته و نتیجه میگیرند که اصولا “ایدئولوژی” این خصلت واژگون سازی را داشته و ظاهرا شامل هر گونه “ایدئولوژی” مستقل از محتوی و تاریخ و زمان میشود.
در بررسی این نقطه نظر میتوان از چند سئوال آغاز کرد. مارکس به کدام مجموعه از “ایدئولوژی ها” اشاره میکند؟ آیا هیچ محدوده و یا شرطی برای قرار گرفتن در این چهارچوب و با این ویژگی ها برای این مجموعه میتوان تصور کرد؟ آیا اشاره مارکس شامل ایدئولوژی هایی هم که پس از مارکس و یا حتی بر اساس مجموعه نقطه نظرات انتقادی مارکس، مارکسیسم نامیده شده اند، میشود؟ آیا هر ایدئولوژیی چنین ویژگی و خصلتی دارد؟ آیا اگر به مجموعه نظراتی سیستماتیک و موزون و منطقی مانند مارکسیسم نگوئیم “ایدئولوژی” از خصلت وارونگی مبرا میشود؟
در پاسخ باید گفت حق با مارکس است، اما نه با مدافعان جزم اندیش او. نقد مارکس از ایدئولوژی های زمان خود عمیق و رادیکال و دگرگون کننده است. اما واقعیت این است که مارکس نقطه نظرات، تفکر فلسفی و ایدئولوژیهای زمان خود را مورد نقد قرار داده است. مارکس وارونگی نگرش ایدئولوگ های زمان خود و پیش از خود را ترسیم و به نقد کشیده است. اساسا به نقد و جنگ هگل و هگلی های جوان رفته است. در سیستمی که “عقاید” و “عقل” را موتور تغییر جهان میدید و پایان کشمکشهای جهان موجود را در گرو تغییر “عقاید” جستجو میکرد. مارکس این ایده آلیسم و وارونگی را نقد میکند. در همین بستر است که با قاطعیت میگوید آراء و عقاید و اخلاقیات و فرهنگ حاکم بر جامعه عقاید طبقه حاکمه هستند. در اینجا مارکس ایدئولوژی را در بستر زمانی خود به نقد کشیده است و این عقاید و ایدئولوژی های وارونه را روی تناقضاتشان خرد میکند و وارونگی جهان معاصر و این تفکر فلسفی را نشان میدهد.
مارکس در “ایدئولوژی آلمانی” نمیتوانست نظری نسبت به اتفاقات و تحولا ت و رویدادها در عرصه عقاید و نظرات در دوران پس از خود نیز ارائه داده باشد. هر گونه تلاش برای بسط و گسترش این نقد به هر مجموعه نظراتی که بعدها به غلط یا به درست ایدئولوژی لقب گرفته باشد یک برخورد جزم گرایانه و غیر تاریخی است.
ثانیا در این اظهار نظر مارکس با این شرط شروع میکند که “اگر” در همه ایدئولوژی ها انسانها و روابط انسانها وارونه جلوه میکند و… دقت و تاکید بر شرط “اگر” که مشخص کننده ویژگی ایدئولوژیهای است که مورد نقد و بررسی مارکس اند و نه هر ایدئولوژی و نقطه نظری علی العموم و در طول تاریخ.
حال فرض کنیم اگر مارکس زنده میشد و در جهان معاصر نگاهی به ایدئولوژی های موجود در این زمانه می انداخت، آیا باز هم به این نتیجه میرسید که همه ایدئولوژی ها مستقل از مضامین نگرشی آنها در جهان معاصر در قبال انسانها و مناسبات اجتماعی و طبقاتی را وارونه منعکس میکنند؟ آیا باز هم همین ارزیابی را تکرار میکرد؟ بنظر من نه! برعکس، تاکید میکرد که آن مجموعه از ایدئولوژی ها مانند لیبرالیسم و ناسیونالیسم و مذهب و … دنیای موجود را وارونه منعکس میکنند، ایدئولوژی هایی که نافی آزادی و برابری انسان ها هستند. و درست همانطور که منصور حکمت که در بازبینی موقعیت آنچه جنبش کمونیستی نامیده میشد، بمنظور تفکیک اجتماعی و طبقاتی کمونیسم مورد نظر مارکس از کمونیسم سایر طبقات، صفت کارگری را به کمونیسم اضافه کرد، مارکس نیز صفت متمایز کننده ای برای ایدئولوژی های راست و طبقات حاکمه اضافه میکرد. و این ما را به نگرش منصور حکمت در این چهارچوب میرساند.
از طرف دیگر چرا ما مجازیم مجموعه نظرات فلسفی و عقیدتی پیش از مارکس را مانند نظرات فلسفی هگل و فوئرباخ و برخی از نقطه نظرات پس از مارکس را مانند سوسیال دمکراسی و محیط زیستی را ایدئولوژی بنامیم اما جایز نیستم مجموعه نظرات مارکس، مارکسیسم را، ایدئولوژی بنامیم؟ چرا؟
اما سئوال پایه ای تر این است که چه ویژگی یا صفت یا اصولا خصلتی با ایدئولوژی نامیدن مارکسیسم به آن الصاق میشود که باید از آن اجتناب کرد؟ آیا کار برد و مضمون این مجموع نظرات انتقادی از نظام سرمایه داری موجود دستخوش تغییرات معینی میشود؟ کلیشه میشوند؟ به یکباره نوعی جزم گرایی و دگماتیک مانند “ویروس” بر آن چنگ می اندازد و موجودیت آن را دگرگون میکند؟ آیا این “ویروس” فقط بر عقاید مارکس موثر است؟ تاثیری بر ایدئولوژی ناسیونالیسم و لیبرالیسم و سایرین ندارد؟
پاسخ چنین سئوالاتی را باید در سیاست و ایدئولوژی دوران معاصر جستجو کرد. اینکه چرا به یکباره ایدئولوژی تکفیر میشود؟ اینکه هدف از این تعرض اساسا تعرض به مارکسیسم است، پاسخ را باید خط تبلیغاتی دستگاه تبلیغاتی طبقه حاکم جستجو کرد.
حکمت، ایدئولوژی…
مجموعه عقاید و نقطه نظرات جاری در جامعه بشری نیز مانند هر پدیده و مجموعه ای از پدیده ها در طول تاریخ دستخوش تغییر و تحول میشوند، برخی از ایدئولوژیها نقش کمرنگ تری در تفکر فلسفی و سیاسی جامعه ایفا میکنند، برخی پر رنگ تر میشوند، برخی نیز اصولا زاده شده و شکل میگیرند… و مسلما هر گونه مطلق گرایی و صدور احکام ازلی و ابدی جایی در تفکر مارکسیستی نمیتواند داشته باشد.
حکمت متاخرترین ایدئولوگ مارکسیست است. نقطه نظرات و اصول پایه ای نگرش او دارای یک چهارچوب منسجم، عمیقا مارکسی و عمیقا رادیکال است. برداشت و نگرش او یک رگه فکری مشخص در مارکسیسم را نمایندگی میکند. سمینارهای کمونیسم کارگری ویژگی های نگرش حکمت را بطور فشرده و به روشنی بیان میکنند. بعلاوه در نگرش حکمت، مارکسیسم جایگاه و نقش حیاتی ای در جنبش کمونیسم کارگری دارد. بدون مارکسیسم جنبش کمونیسم کارگری معنی ندارد. حکمت جنبش کمونیسم کارگری را آن بخشی از جنبش ضد سرمایه داری و سوسیالیسم کارگری میداند که آگاهانه مارکسیست است. در این چهارچوب مارکسیسم وجه نظری و انفکاک ناپذیر جنبش کمونیسم کارگری است. در این نگرش مارکسیسم ویژگی و صفت متمایز کننده این جنبش از سایر جنبشهای اجتماعی درون طبقه کارگر است. ایدئولوژی جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر برای سازماندهی انقلاب کارگری و رهایی کارگر و جامعه است. حکمت در رساله “تفاوت های ما” میگوید: “کمونیسم کارگری از نظر فکری یعنی مارکسیسم و از نظر اجتماعی یعنی جنبش اعتراض ضد سرمایه داری کارگر. این جنبش عینی است و آن تئوری هم موجود است.”
بطور خلاصه حکمت، مارکسیسم را کلا ایدئولوژی جنبش کمونیسم کارگری میداند که بعنوان یک تئوری و مکتب فکری دارای انسجام و منطق و متد مشخصی است و به استنتاجات معین و روشنی در باره جامعه و عمل مبارزاتی و سیاست در جامعه میرسد.
در سیستم نظری – سیاسی حکمت حزب کمونیست کارگری حزبی عمیقا مارکسیستی است. حزبی که ستون فقراتش، مغز استخوانش، کادرهای مارکسیستی هستند که به کل پروژه کمونیسم کارگری احاطه کامل دارند.
حکمت هیچگاه، چه در دوران قبل و چه در دوران بعد از فروپاشی بلوک شرق، تسلیم این فشار ضد ایدئولوژیک علیه مارکسیسم نشد. حکمت، مارکسیسم را بعنوان یک ایدئولوژی و سیستم فکری معینی مد نظر داشت و مارکس را ایدئولوگ انقلاب کارگری و رهایی بشر میدانست.
اهداف یک تعرض…
هدف از ایدئولوژی زدایی، تعرض به مارکس و مارکسیسم است. واقعیت این است که دوران پس از فروپاشی بلوک شرق همزمان بود با تهاجم همه جانبه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فلسفی به مارکس و مارکسیسم توسط بلوک پیروز. تهاجم به مارکسیسم و کمونیسم و اصولا هرگونه ایده و آرمان برابری طلبانه و آزادیخواه یک رکن اساسی تهاجم تبلیغاتی بلوک سرمایه داری پیروز بود. این تبلیغات برای دوره ای عمیقا گوشخراش و آزار دهنده بود. هر چند که این تبلیغات بعضا به حکم شرایط عینی و ضروریات مبارزه طبقاتی فروکش کرده است اما هنوز از بین نرفته است و تاثیرات معینی بر برخی نیروهای سیاسی بجا گذاشته است.
این تهاجم مستقیم و غیر مستقیم بود. یک ویژگی این تعرض نقد ایدئولوژی بود. اما نقد ایدئولوژی تنها پوششی برای تعرض به مارکسیسم و کمونیسم بود. در این میان کم نبودند روشنفکران سفیه و تازه به دوران رسیده ای که شمشیر از غلاف کشیدند و به جنگ غول فکری جهان معاصر آمدند. کسی در صف این روشنفکران به جنگ ناسیونالیسم و لیبرالیسم و سایر ایدئولوژیها و جنبشهای طبقه حاکمه نرفت. هدف مارکس و مارکسیسم و کمونیسم و تلاش طبقه کارگر برای رهایی و آزادی بود.
این تهاجم تبلیغاتی طبقه حاکمه علیرغم فروکش کردن اما تاثیرات روشن و غیر قابل انکاری در صفوف چپ جامعه و برخی از جریانات مارکسیستی بجا گذاشته است. مترادف قرار دادن “ایدئولوژی” و “فرقه گرایی” یک تلاش برای درونی کردن این فشار تبلیغاتی در صفوف چپ است. نقد مارکسیستی و آنتی کاپیتالیستی را “انشاء نویسی” و “ایدئولوژیک” نامیدن از بروزات دیگر درونی کردن این فشار تبلیغاتی است. آن خط سیاسی ای که تحت چهارچوب “کمونیسم سیاسی” عملا پرچم مارکسیسم زدایی را از حزبیت و جنبش کمونیسم کارگری در دست گرفته است. عملا تحت تاثیر باد این تبلیغات و فشار قرار گرفته است. اما چگونه؟ به این جنبه از مساله بیشتر باید پرداخت!