پرسش: در پی امضای توافقنامه میان اسرائیل و امارات و بحرین، در غرب صحبت از این است که سیمای سیاسی خاورمیانه در حال عوض شدن است. نظرتان در اینمورد چیست؟
علی جوادی: بر خلاف تبلیغات سطحی و پوچ سخنگویان هیات حاکمه آمریکا و متحدین اش آنچه در خاورمیانه در حال تغییر است، سیمای سیاسی این منطقه در کلیات خود و در محورهای اساسی مورد نظر توده مردم سکولار و آزادیخواه و برابری طلب نیست. تغییر سیمای سیاسی خاورمیانه مستلزم تغییرات اساسی در زمینه سیاست و اقتصاد و فرهنگ و جایگاه این منطقه کلیدی و استراتژیک در سطح جهان است. آنچه اکنون در حال تغییر است، صف بندی دیپلماتیک و سیاسی نیروهای مرتجع موجود حاکم در این منطقه است. آنچه در حال تغییر است آرایش سیاسی نیروها و به درجه ای صف بندی نظامی – امنیتی در این منطقه است.
تغییر سیمای سیاسی در خاورمیانه مستلزم پاسخ وحل مسائل اساسی و پایه ایی در منطقه است. در محور این مسائل حل مساله ملی فلسطین، برسمیت شناسی کشور مستقل فلسطین با تمام حقوق بین المللی شناخته شده و در چهارچوب قوانین موجود بین المللی، در کنار کشور اسرائیل، است. بدون پاسخ به این مساله و التیام بخشیدن به این زخم دیرینه و تاریخی، صلحی عادلانه در خاورمیانه قابل تصور نیست. این دقیقا مساله ای است که در این دور از تغییر و تحولات دیپلماتیک در خاورمیانه، برخلاف تلاشهای پیشین، مشخصا در دستور قرار نگرفته است. در این تلاشها ما اصولا هیچگونه ارجاعی، حتی صوری به حل مساله فلسطین را مشاهده نمیکنیم. برعکس، رسما و بطور ابلهانه ای به دنبال “صلحی” اند که با دور زدن مساله فلسطین قرار است شکل بگیرد که این یک هدف غیر ممکن است.
آنچه خاورمیانه را از سایر بخشهای جهان سرمایه داری معاصر متفاوت میکند، وجود این مساله مفتوح است که پاسخی عادلانه را طلب میکند. آنچه خاورمیانه را علیرغم وجود دول مرتجع پرو غربی از سایر مناطق نفوذ سرمایه جهانی متمایز میکند، مساله فلسطین و ناامنی مزمنی است که در این منطقه بر اثر این مساله بوجود آمده است. وجود این مساله عملا مانع انتگراسیون کشورهای این منطقه در نظام کاپیتالیستی جهان کنونی شده است. مانع تبدیل این منطقه به یک حوزه فعال صدور تکنولوژی و سرمایه و شکل گیری جامعه ای مدنی بورژوایی از نوع آنچه در آمریکای لاتین و برخی کشورهای آسیای شرقی شاهد آن هستیم، شده است. خاورمیانه با وجود مساله فلسطین یک منطقه ممنوعه و خصمانه است.
اما حل مساله فلسطین خود مستلزم تغییرات اساسی در اسرائیل و فلسطین و تغییر موضع نیروهای دخیل بین المللی در قبال این مساله است. بدون به چپ چرخیدن هر دو جامعه، چه در اسرائیل و چه در فلسطین، صلحی پایدار در این منطقه ممکن و قابل دسترس نیست. واقعیت این است که عدالت خواهی و سکولاریسم باید در هر دو سوی این معادله بر قلدری و زورگویی و قوم پرستی و نژاد پرستی و مذهب چیره شود. به عبارت دیگر صلح در خاورمیانه در گرو کنار زدن جریانات راست افراطی در اسرائیل و اسلام سیاسی در فلسطین است. صلح در خاورمیانه مستلزم پایان دادن به حمایت همه جانبه و بی قید و شرط دول غربی از حکومتهای اسرائیل است. تا زمانیکه این متغییرها عوض نشوند، مساله در جای خود باقی خواهد ماند.
یک رکن دیگر تغییر سیمای خاورمیانه مستلزم پایان دادن به نفوذ و سیطره اسلام سیاسی است. اسلام سیاسی یک نیروی مرتجع و دست راستی بورژوایی است که در پس شکست پروژه نیروهای ناسیونالیست و نیمچه سکولار و در یک خلاء سیاسی توسط خود غرب به جلوی صحنه سیاست رانده شد. قدرت گیری این نیروی مرتجع در ایران امکانات ویژه و بسیار گسترده ای را در اختیار این جنبش فوق ارتجاعی قرار داد. شکست و پایان دادن به فعال مایشایی اسلام سیاسی یک رکن حیاتی دیگر تغییر سیمای سیاسی خاورمیانه است. بدون جارو کردن بساط این جریان تروریست و پایان دادن به سلطه این جریانات بر زندگی مردم در این منطقه نمیتوان حرف جدی ای از تغییر سیمای خاورمیانه زد. و این امر خود در عین حال در گرو پایان دادن به حمایت دول غربی از حکومت اسلامی در ایران و در سطح منطقه است. جریان اسلامی با حمایت غرب به قدرت رسید و با حمایت مستقیم و غیر مستقیم غرب نیز بعضا تا به اینجا دوام آورده اند. سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی در پس یک خیزش توده ای و آنتی اسلامیستی و آزادیخواهانه در محور این تغییر و تحولات قرار دارد. انفجاری که در پس سرنگونی رژیم اسلامی صورت پذیرد، تشعشاتش تمام منطقه و کل بشریت را تحت تاثیر خود قرار خواهد داد.
و بالاخره آنچه خاورمیانه را در عین حال در چنگال خود به اسارت گرفته است، وجود دولتهای مرتجع و متحجر دست راستی بورژوایی حاکم بر این جوامع است.
سیمای سیاسی خاورمیانه تغییر چشمگیر و چندانی نکرده است. آنچه تغییر کرده است، توافقات دیپلماتیک میان دول مرتجع منطقه است. این تغییرات برخلاف مبلغان آن تلاشی در راستای صلح در منطقه نیست، برعکس تغییر آرایشی جدید میان کشورهای دست راستی پرو آمریکایی است. هدف از این تغییرات، تقویت و تحکیم موقعیت هژمونیک آمریکا و متحدین اش در قبال حکومت اسلامی و شاخه ای از اسلام سیاسی و نه حتی کلیت اسلام سیاسی است. هدف از این توافقات شکل دادن به اتحادی در قبال دست اندازی ها و تعرض همه جانبه این بخش از اسلام سیاسی در منطقه است. هدف نه نابودی این بخش از اسلام سیاسی بلکه تحمیل توازن قوای جدیدی به این نیرو و مشخصا حکومت اسلامی است. هدف شکل دادن به صف بندی جدید بمنظور آمادگی برای کشمکش های پیشارو است.
خلاصه کنم، تغییر سیمای سیاسی خاورمیانه به دستیابی به صلح عادلانه در فلسطین و سکولاریسم و آزادیخواهی و برابری طلبی در کل منطقه گره خورده است.
پرسش: مذاکرات دولت افغانستان با گروه طالبان بر سر آنچه که طرفین، صلح در افغانستان مینامند در چند روز اخیر در صدر اخبار جهانی بوده است. گروه های مختلف مردم در افغنستان نسبت به روند جاری ابراز نگرانی میکنند. زنان بویژه با یادآوری روزهای سیاه حکومت طالبان، مخالف مذاکره دولت با گروه طالبان هستند. آیا قرار است مجددا شاهد دار زدن تلویزیون و سنگسار زنان در افغانستان باشیم؟ به نظر شما چه عللی موجب شکل گیری این مذاکرات شده است و آیا این روند راه را برای بازگشت طالبان بقدرت همواره میکند؟
علی جوادی: مذاکرات دولت افغانستان با جریان طالبان پس از کسب توافق آمریکا و طالبان و خروج بخش وسیعی از نیروهای باقیمانده آمریکا در افغانستان صورت گرفته است. دنباله و ادامه این توافقات است. هدف از این مذاکرات چگونگی سهیم کردن طالبان در حاکمیت سیاسی در افغانستان است. مساله بر سر تقسیم قدرت، چگونگی تقسیم قدرت، میان جناحهای مختلف اسلام سیاسی در افغانستان است. توافقی میان شاخه پروغربی اسلام سیاسی و طالبان.
آیا جای تعجب بسیاری است؟ بنظرم نه! این هر دو جریان مستقل از جنگ و کشمکشهایشان شاخه های مختلف یک جنبش تماما ارتجاعی و ضد انسانی اند. تفاوتها بعضا روشن اند. اما تفاوتها تاکتیکی و اساسا پایه ای نیستند. مساله این است که مختصات این توافق چیست؟ سئوال این است که هر کدام از این شاخه های اسلام سیاسی چه “سازشی” و یا به عبارت دیگر، چه “عقب نشینی” ای کرده اند که چنین توافقی را در چشم انداز قرار داده و محتمل کرده است؟
جنگ و کشمکشی که میان ماشین نظامی آمریکا و حکومت طالبان در افغانستان در پس از حمله تروریستی ۱۱ سپتامبر آغاز شد، بر سر شکست اسلام سیاسی نبود. جنگی بر سر قدرت و میزان سهم خواهی از قدرت سیاسی در این جوامع اسلام زده بود. جنگ بر سر کوتاه کردن دست اندازی این شاخه از اسلام سیاسی بخاطر دست اندازی و تعرض به حوزه های ممنوعه کشمکش بود. هدف آمریکا نابودی طالبان و یا پایان دادن به تروریسم اسلامی نبود. مساله تحکیم و تقویت موقعیت هژمونیک آمریکا در پس این تحولات بود. افغانستان صحنه عملیات نظامی بود، اما اهداف سیاسی که دنبال میشد به موقعیت آمریکا در سطح جهان و در قبال رقبای اصلی خود پس از سقوط بلوک شرق برمیگشت.
طالبان از قدرت مرکزی کنار زده شد اما جنگ منجر به شکست و نابودی طالبان نشد. طالبان کماکان در بخشهای مهمی از افغانستان عملا در قدرت بود و زندگی مردم را بعضا در چنگال خود به اسارت گرفته بود. نتیجه این جنگ امروز به هر حال روشن شده است. آمریکا نتوانست به تمامی اهداف نظامی خود دست یابد. از اینرو سیاست مصالحه و سازش بر متن توازن قوای جدید نظامی و سیاسی در دستور قرار گرفت. توافق میان آمریکا و طالبان محصول این تغییر و تحولات بود. نتیجتا اگر طالبان شکست نخورده است، اگر آمریکا به دنبال خروج نظامی از افغانستان است و اگر قرار نیست توازن قوای محلی سرنوشت قدرت را رقم بزند، پس باید برای باز شدن مساله جنگ بر سر قدرت سیاسی به “توافقی” میان این جناحها دست یابند. توافق میان طالبان و آمریکا و همچنین توافق احتمالی میان “جمهوری اسلامی افغانستان” و بقایای “حکومت اسلامی طالبان” در این چهارچوب است.
مختصات این توافق چیست؟ آیا بازگشت به سنگسار و به قل و زنجیر کشیدن زنان و سنگسار در نقطه پنالتی زمین فوتبال است؟ آیا سیاهی و تباهی دوران طالبان تماما تکرار خواهد شد؟ مساله تماما به سهم هر کدام از قدرت سیاسی و مختصات توافق گره خورده است. طالبان از هم اکنون اعلام کرده است که یک آپارتاید جنسی تمام عیار خواست عمومی این اوباش اسلامی است. اعلام کرده است که زنان حق کار در کنار مردان را نخواهند داشت. اما پذیرفته اند که دختران بتوانند به مدرسه بروند و زنان کار کنند. منزجر کننده و تهوع آور است. اگر توافقی شکل بگیرد، مسلما نمیتواند بر مبنای خواستهای حداکثری طالبان باشد. طالبان هم نشان داده است که اهل معامله و بند و بست و اهل بقاء است. مسلما عقب رانده شدن موقعیت و حقوق مدنی زنان و جامعه بخشی از این مصالحه کثیف و تماما ارتجاعی است. آیا جامعه و آزادیخواهی و برابری طلبی در افغانستان تن به این بند و بست ارتجاعی خواهد داد؟ شعله های مقاومت و مخالفت خوانی از هرگوشه جامعه در حال زبانه کشیدن است.
اما آمریکا و متحدین اش چه در حاکمیت موسوم به “جمهوری اسلامی” افغانستان و چه در “حکومت اسلامی” افغانستان سازندگان تاریخ و نیروی ابر قدرت در شکل دادن به آینده تحولات سیاسی بطور یک جانبه نیستند. آزادیخواهی و برابری طلبی در افغانستان زنده و پر تحرک است. سوسیالیسم کارگری در افغانستان حضور دارد. مردم نمیخواهند. زنان نمیخواهند. بشریت متمدن نمیخواهد.
این تحولات در عین حال پیام دیگری هم برای مردم و آزادیخواهی در ایران و منطقه دارد. آمریکا به دنبال جمع کردن بساط اسلام سیاسی در منطقه و یا پایان دادن به حکومت اسلامی در این جوامع نیست. نه! خواهان تحمیل موقعیت و توازن قوای سیاسی و دیپلماتیک جدیدی به این نیروها هستند. هر زمان که ضروری ببینند حاضرند قدرت سیاسی در کشورهای این منطقه را میان نیروهای متحد خود و شاخه های مختلف اسلام سیاسی تقسیم کنند. نتیجتا پایان دادن به اسلام سیاسی کار ماست. هرگونه امید و انتظار و سازش با این نیروها برای پایان دادن به اسلام سیاسی یک سراب است. سم است!
پرسش: در یکسال اخیر و با نگاه به تحولات سیاسی در عراق، لبنان و ایران، شاهد آن هستیم که جریان اسلام سیاسی در منطقه خاورمیانه ناچار به عقب نشینی شده است. آیا دوره افول قطعی اسلام سیاسی در خاورمیانه شروع شده است؟ بازیگران اصلی تحولات مورد اشاره کدام نیروها هستند؟
علی جوادی: افول جنبش اسلامی مدتهاست که آغاز شده است. اسلام سیاسی پروژه ای ورشکسته است. کارنامه اش چیزی جز فقر و فلاکت و نابرابری و استبداد و زن ستیزی نبوده است. من معتقدم که با آغاز جنبش سرنگونی طلبانه توده های مردم در ایران در حقیقت سوت افول اسلام سیاسی در مرکز قدرت این جنبش فوق ارتجاعی زده شد. خیزشها و اعتراضات گسترده مردم بپاخاسته در عراق و لبنان حلقه های دیگر افول قطعی و تلاشی برای پایان دادن و جارو کردن اسلام سیاسی از قدرت سیاسی در این جوامع است.
اسلام سیاسی در یک خلاء سیاسی در تحولات سال ۵۷ در ایران و با حمایت بی شائبه دول غربی به قدرت رسید. رسالتش با سرکوب تحولات انقلابی در ایران به پایان رسید. و پس از آن سهم خواهی این جنبش از قدرت سیاسی در منطقه به یک کشمکش پایه ای میان نیروهای این جنبش و قدرت سیاسی حاکم بر کشورهای منطقه شکل داد. فاجعه خونین ۱۱ سپتامبر این کشمکش را به سطح یک جنگ جهانی میان دو نیروی تروریستی حاکم بر جهان معاصر ارتقا داد. در دوران ترامپ این جدال بطور ویژه ای منجر به قرار دادن حکومت اسلامی ایران در مرکز این کشمکش شد. اما به همان اندازه که جمهوری اسلامی در مرکز جدال قرار گرفت، سازش و بند و بست با سایر بخشهای جنبش اسلام سیاسی نیز به جلو رانده شد. توافق با طالبان بخشی از این پروسه است. در عین حال همان سیاست و دستهایی که حکومت اسلامی را میزند، همان دستها هم بدنبال شکل دادن به توافقی بر مبنای تغییر توازن قوای سیاسی با این بخش از اسلام سیاسی در منطقه است. سیاست ترامپ در این زمینه کاملا بیانگر این سیاست تماما ارتجاعی است.
بررسی کشمکشهای آمریکا و متحدین اش در مقابله با اسلام سیاسی نشاندهنده این واقعیت است که این نیروها به دنبال جارو کردن بساط اسلام سیاسی نیستند. به دنبال تعدیل و اصلاح اسلام سیاسی و حکومتهای اسلامی به جریانات قابل قبول و نیمچه سکولار هستند. و این پروژه تماما تخیلی و غیر واقعی و ارتجاعی است. برچیدن بساط این اوباش اسلامی و شکل دادن به حکومتهای سکولاریستی و برابری طلب تنها در پس یک خیزش توده ای ضد اسلامی ممکن است.
آنچه امروز ضربات مهم و مهلکی بر این جنبش تروریستی و کثیف در سطح خاورمیانه زده است، اعتراضات مردم بپاخاسته در این جوامع است. خیزش آزادیخواهی و جنبش توده ای ضد اسلامیستی و برابری طلبی و مدرنیسم است. مرکز این تحولات ایران است. عراق و لبنان حوزه های قدرتمند این تعرض آنتی اسلامیستی اند. اما شکست و افول قطعی آن در درجه اول مستلزم بزیر کشیدن حکومت اسلامی در مرکز قدرت آن است.
اما لازم است تاکید کرد که بقاء این جنبش در اشکال تروریستی در منطقه علیرغم شکست کماکان ممکن است. برچیدن بساط تروریسم اسلامی پس از شکست و پیروزی سیاسی بشریت و آزادیخواهی بر اسلام سیاسی مستلزم زمان بیشتری است. اگر تجربه شکست و توافق با طالبان چیزی بما بگوید، این است که مبارزه با اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی به زمان بیشتر و تلاش بیشتری نیازمند است. نیازمند غلبه کردن بر فقر و مصائب و نابرابری و تحجری است که زندگی مردم این منطقه را به اسارت خود گرفته است. و به قول منصور حکمت:
“پایان دادن به تروریسم کار ماست. کار مایى که براى برابرى حقوق و حرمت انسانها و به کرسى نشاندن ارزش آنها تلاش میکنیم. تروریسم دولتى را با بزیر کشیدن دولتهاى تروریست باید خاتمه دارد. تروریسم غیر دولتى را باید با پایان دادن به مشقات و تبعیضات و استثمار و اختناقى که انسانها را به استیصال سوق میدهد و قربانى جریانات و سازمانهاى مرتجع ضد بشرى میکند، از بین برد. با افشاى مذهب، قوم پرستى، نژاد پرستى و هر ایدئولوژى منحطى که براى انسان احترام قائل نیست. پاسخ ما مبارزه براى ایجاد جوامع باز و آزاد و برابر است که در آن آدمیزاد و جان و حرمت و آسایشش ارزش داشته باشد. … اما فعلا چهره جهان را آنها ترسیم میکنند. ما و احزابى نظیر ما، باید بشریت نوعدوست و آزادیخواه را علیه کل این اوضاع به میدان بکشیم. و تا چنین نشده، این بساط ادامه دارد.”