در این نوشته تلاش میکنم به جوانب مختلفی از اوضاع سیاسی ایران و تحولات پیش رو بپردازم. جوانبی که اتفاقا اگر سیاست روشنی در قبال آن وجود نداشته باشد، قدمهای بعد بدون نقشه خواهد بود.
پخش اخبار و تفسیر اخبار فقط اتفاقات بعد از وقوع حوادث سیاسی در ایران است و افق و دورنمایی به هیچ جنبشی نمیدهد. اعتراض مردم علیه جمهوری اسلامی و موقعیت جناح های جمهوری اسلامی و جدال چپ و راست اپوزیسیون محورهای اصلی این بحث میباشند که تلاش میکنم به جوانب مختلف آن بپردازم.
نگاهی به تحولات سیاسی ایران
با خیزش دی ماه ٩۶ و آبان ٩٨ جامعه ایران وارد فاز جدید و برگشت ناپذیری شده است. جنبشهای اعتراضی شامل جنبش کارگری، جنبش آزادیخواهانه زنان، جنبش علیه فقر و… در شرایط جدیدی قرار گرفته اند و موقعیتی را خلق کرده اند که کل سیمای سیاسی جامعه ایران را متحول کرده است. به این اعتبار جمهوری اسلامی و اپوزیسیون هر دو وارد فاز تازه ای از رویارویی شده اند.
جناح اصلاح طلب به عنوان بخشی از بورژوازی مغلوب شده در حکومت و حاشیه حکومت، هنگامیکه از جنبش سرنگونی احساس خطر کرد تمام قد علیه این جنبش به میدان آمد و در کنار اصولگرایان قرار گرفت. اصلاح طلبان در شرایط ضعف جناح غالب (سپاه و خامنه ای) به یاری نیروی سرکوب رفتند و نقش سوپاپ اطمینان بودن خود را رها کرده و اینبار رسما و علنا در کنار خامنه ای و نیروی سرکوب قرار گرفتند. زیرا آنها نگران بودند کلیت نظام از بین برود. بنابر این خیزش دی ماه ٩۶ و آبان ماه ٩٨ از یک طرف دو جناح اصلی جمهوری اسلامی را در کنار هم قرار داد و تیر خلاصی به رقابت جناحهای بورژوازی حاکم زد و هم صف آنها را بیش از پیش متزلزل و پراکنده کرد. بر بستر چنین تحولاتی بود که بخشی از بورژوازی بازار زبان به اعتراض گشود. مدتی طول نکشید که بخشهایی از افراد شاخص دو جناح جمهوری اسلامی هم نگرانی خود را از ادامه حکومت به شکل کنونی بیان کردند. اما با وجود تمام این اتفاقات همه آنها در یک نقطه توافق دارند و آنهم حفظ جمهوری اسلامی است.
اکنون حکومت جمهوری اسلامی محدود به دارو دسته های مافیایی سران سپاه و گله آخوندی شده است که به خانواده دویست فامیل معروف شده اند. این بخش محدود بورژوازی ایران با اتکا به قدرت اسلحه سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات و… تمام موجودی سیاسی و اقتصادی ایران را قبضه کرده اند. به این معنا بورژوازی حاکم در جمهوری اسلامی به قشر خاصی از سران سپاه و خیل آخوند درباری محدود شده و تقریبا تک و تنها مانده است. جناحی به اسم اصلاح طلب دیگر محلی از اعراب ندارد. بخشهای ناراضی فعلی ترکیبی از اصولگرایان و اصلاح طلبان سابق اند که دورنمایی برای آینده جمهوری اسلامی نمیبینند.
اما این بخش ناراضی و غر و لند کن وقتی زبان به بیان نارضایتی باز کردند که متوجه شدند نه تنها مردم بلکه همان بخش تجار و بازار که پایگاه جمهوری اسلامی محسوب میشد هم امیدش را به رژیم از دست داده است . در پس این تحولات بود که تعدادی از آنها یکی بعد از دیگری زبان به اعتراض گشوده و تلاش کردند سفره خود را از سپاه و خامنه ای جدا کنند. این بخش با گشودن زبان به نقد خامنه ای و سپاه تلاش میکنند راه برون رفتی برای ایفای نقش در آینده سیاسی ایران بیابند. همزمان بخش دیگری از اصلاح طلبان با پادرمیانی افرادی که مورد اعتماد دو جناح هستند میخواهند خاتمی و موسوی و کروبی و… را از پنجره پشتی به بازار بفرستند. این بخش خنگ و کوته فکر هنوز متوجه نشده اند این داروهای تسکین دهنده دیگر دردی از جمهوری اسلامی دوا نخواهند کرد.
جناحهای جمهوری اسلامی به کدام سمت میروند
یکی از نتایج خیزش دی ماه این بود که تکلیف جناح اصلاح طلب رژیم را روشن کرد. جناحی که به اصلاح طلبان حکومتی معروف بودند با آغاز خیزش دیماه ٩۶ عملا در کنار جناح خامنه ای و سپاه پاسداران قرار گرفتند و از نقش سوپاپ اطمینان بودن برای رژیم دست برداشته و مستقیما خواهان شدت سرکوب جنبشهای اعتراضی مردم شدند. این جناح رژیم بعد از سال ٨٨ و ضربه ای که از جناح مقابل خورد سیر نه نزولی، بلکه متلاشی شدنش را آغاز کرده بود. اما مردم در دیماه رسما پایان عمر اینها را با شعار” اصلاح طلب اصولگرا دیگر تمامه ماجرا” اعلام کردند. از این مقطع به بعد افراد شاخص این جناح به بررسی آینده خود و جناحشان پرداختند. هرکدام که خواسته اند حساب خود را از خامنه ای جدا کنند یکی بعد از دیگری از دایره و گردونه رژیم بیرون افتاده و به سمت بورژوازی پرو غرب رفته اند. بقیه افراد و شخصیتهای این جناح یا در تحولات بعدی همین سیاست را انتخاب میکنند یا عمر سیاسی و ماندگاری خود را به ایفای نقش سپاه و خامنه ای گره میزنند.
جناح اصولگرا یا همان سپاه و خامنه ای اکنون کل سکان قدرت و تعیین سیاست و اقتصاد جمهوری اسلامی را در دست دارند. اینها میجنگند که بمانند. ابزار و سیاستی بجز سرکوب و دزدی و گسترش تروریسم اسلامی ندارند. برای سرنگونی جمهوری اسلامی راهی بجز شکست این “هسته سخت” ستون فقرات جنبش اسلام سیاسی نیست. بنابر این تحولات چند سال اخیر، که از دی ماه ٩۶ آغاز شده است و من آنرا فازی تازه در سیاست ایران میدانم به این معنی است که جنبشهای اعتراضی برای اولین بار بدون حفاظ اصلاح طلبان کلیت حکومت و جناحهای آنرا زیر ضرب گرفته اند و این از ماهیت جنبشهای اعتراضی ناشی میشود. سپاه پاسداران و جناح حاکم جمهوری اسلامی که خامنه ای در راس آن است یا بقول زیبا کلام “هسته سخت قدرت” راهی بجز شکست در مقابلش نیست. اما این شکست و تسلیم از دو منظر میتواند اتفاق بیفتد. شکست در مقابل مردم و سرنگونی جمهوری اسلامی که نتیجه جنگ جنبشهای اعتراضی مردم با رژیم است، یا تسلیم در مقابل آمریکا و همزمان جنگ با مردم که باز هم شکست حتمی است اما راه طولانی تری خواهد بود. بنابر این سیاست باخت، باخت جمهوری اسلامی از راههای مختلفی خواهد گذشت و باید این مسیر پر پیچ و خم را شناخت.
کلید شناخت این پدید مسئله شناخت از سه ویژگی جمهوری اسلامی است. “استقلال” طلبی، ” ضدیت با امپریالیسم” و سرنوشت اسلام سیاسی.
حکومتهای “مستقل” و سرنوشت جمهوری اسلامی
شعار و مطالبه “استقلال” و مخالفت با “وابستگی” شعار “سگ زنجیری” و “عامل امپریالیسم” و مطالبه و گرایش “ضد امپریالیستی” و… مطالبات و شعارهای شناخته شده ای در انقلاب ۵٧ ایران بودند. این گرایش و مطالبه سیاسی و ایدئولوژیک بخشهایی زیادی از معترضین و چپهای عراق و لیبی و سوریه دهه شصت و هفتاد میلادی و ایران دهه سی و چهل و پنجاه شمسی بوده است. اگر ماکرو به تحولات سیاسی این کشورها نگاه کنیم و تفاوتها و تاکتیکهای محلی آنها را در این سطح از تحلیل نادیده بگیریم متوجه خواهیم شد که سوسیالیسم عربی به عنوان یک گرایش “ضد امپریالیستی” که بعدا در قالب بعث ایسم شکل گرفت و معمار آن میشل افلق بود، دو حزب بعث سوریه و عراق را به قدرت رساند. قذافی هم با الهام گرفتن از همین جهان بینی “سوسیالیسم عربی” در لیبی به قدرت رسید. اگر به قوانین و خدمات کشوری و سیستم حکومتی و نوع دیکتاتوری و نقش “رهبر و لیدر” این سه کشور نگاه کنیم متوجه خواهیم شد که رابطه آنها با قدرتهای جهانی و رابطه آنها با مردم کشور خودشان بسیار شبیه به هم و از یک جنس هستند. جمهوری اسلامی به عنوان راس جنبش اسلام سیاسی در پس گرایش ضد امپریالیستی جنبش اسلامی به قدرت رسید. ناگفته نماند که گرایش غالب چپ آن دوره ایران که بخش عمده روشنفکران و تحصیلکردگان ناراضی ایران را شامل میشد، متاثر ازاین مسائل بوده و خود را ضد امپریالیست و ضد فرهنگ غرب میدانستند. اگر بتوان این گرایش را “سوسیالیسم ایرانی” نامید وجه مشخصه اش ضدیت با امپریالیسم آمریکا و ضدیت با فرهنگ غرب بود. این دو ویژگی چپ آن دوره به رهبری حزب توده و سازمان چریکهای فدایی حلق حلقه اتصالشان با جنبش اسلامی را شکل میداد. در کشورهای عراق و سوریه و لیبی هم کم و بیش بر بستر چنین فضایی رژیمهای “مستقل” صدام و اسد و قزافی شکل گرفتند.
بنابر این در پس چنین فضای سیاسی و فرهنگی در منطقه بود که رژیمهای “مستقل” و غیر وابسته شکل گرفتند. اولین ویژگی رژیمهای “مستقل” در منطقه این بوده که عامل و دست نشانده هیچ قدرت جهانی نباشند. ارتش و نیروی مسلح آنها مثل ارتش دوران شاه و ارتش مصر و تونس و…. تابع ارتش آمریکا یا بلوک رقیب نباشد. به یک معنا سیاست حاکم بر سیستم ارتش و کل نیروی مسلح و سیاست اداره کشور با حکومتهای “مستقل” طراحی شده و تابع هیچ قدرتی نبوده اند. همین درجه از “استقلال” سیاسی رژیمهای حاکم بر این کشورها را پیچیده و ویژگیهای خاصی به آن میبخشید. به همین دلیل باید متوجه بود که سرنگونی جمهوری اسلامی از راههای پیچیده ای میگذرد. برای مثال هنگامیکه غرب متوجه شد که تلاش برای نگهداری شاه بی فایده است از طریق تماس با سیاستمداران با نفوذ و سران ارتش و ساواک و … شاه را متقاعد کرد باید از ایران برود و خمینی بیاید. در مصر همین سناریو به شکل دیگری اتفاق افتاد و مبارک را کنار گذاشتند و در تونس هم همچنین. اما در عراق و لیبی و سوریه و ایران قدرتهای جهانی این امکان و توان دخالت را نداشته و ندارند. زیرا هم ارتش و هم قدرت سیاسی حاکم “مستقل” میباشند. بنابر این سرنگونی آنها از طریق مردم یا از طریق دولتهای رقیبشان از مسیرهای پیچیده ای میگذرد. شباهتی به رفتن شاه و مبارک و بن علی ندارد. اشاره ای گذرا به تاریخ قدرتگیری این کشورهای “مستقل” ما را به شباهتهای آنها بیشتر آشنا میکند.
اگر کشورهای بلوک عربی “مستقل” با استفاده از نوعی کودتا و شبه کودتا به قدرت رسیدند، جمهوری اسلامی بر متن یک انقلاب شکست خورده و با نسل کشی مخالفانش به قدرت رسید و سوار بر موج سیاسی ضد “امپریالیستی” دوره خودش شد که یک گرایش عمومی در میان چپها، اسلامیها و ملیگراها بود. برخلاف تصور ساده انگارانه در میان اپوزیسیون، من فکر نمیکنم سرنگونی جمهوری اسلامی شباهتی به سال ۵٧ داشته باشد. سرنگونی جمهوری اسلامی اگر شباهتی داشته باشد بیشتر شبیه سرنگونی صدام حسین و قذافی و موقعیت اسد است نه شکل سرنگونی شاه و بن علی و مبارک.
اینرا از چند سال قبل تا کنون بارها توضیح داده ایم که چهار “دولت مستقل” در منطقه وجود داشته اند. این چهار کشور با تفاوتهایی کم و زیادی که با هم داشتند سیاستی نزدیک به هم را دنبال کرده و به احتمال قوی سرنوشتی شبیه به هم خواهند داشت. همچنانکه سرنوشت قذافی و صدام تقریبا شبیه بودند. سرنوشت جمهوری اسلامی و اسد هم در همان چهار چوب میگنجند. بنابر این چپ ایران نباید منتظر سیر حوادث و تنها گزارشگر و مفسر سیاسی اخبار باشد. یک جریان روشن بین و مسئول باید تحولات و احتمالات پیش رو را به جامعه بگوید و وظایفی برای خود و جامعه در قبال آن تعریف کند تا مردم بتوانند با چشم بازتری به جنگ دشمن خود بروند. در هر مرحله و در هر احتمالی که ممکن است اتفاق بیفتد باید نقطه ضعف و قدرت خود و دشمن را در آن حالت شناخت تا بتوان با اتخاذ تاکتیک و سیاست موثر وارد جنگ با آن شد. اما مسئله مهم و تعیین کننده ای که باید مورد نظر قرار داد این است که، علیرغم شباهت رژیمهای حاکم بر این کشورها جامعه ایران و سطح توقع و تجربه تاریخی مردم ایران، بسیار متفاوت تر از کشورهای نامبرده است. ایران یک کشور مدرن با ریشه های عمیق فرهنگ پیشرو غرب است. تنها کشوری در منطقه است که از اول قرن بیستم تا کنون دو انقلاب عظیم و تاثیر گذار را تجربه کرده است. تنها کشوری است که اسلام و حکومت اسلامی بی اعتبار و از طرف نخبگان جامعه و بخش وسیعی از جوانان مدرن، حکومت و ایدئولوژی اسلامیش مورد تعرض است. وجود جنبش کارگری با چهره های شناخته شده آن و بعلاوه تجربه و سیاست مسلط چپ و سوسیالیستی در میان بخش پیشرو فعالین این جنبش، ویژگی خاصی به جامعه ایران داده است. همین خصوصیات و ویژگیها رنگ خودش را به اعتراضات مردم ایران علیه جمهوری اسلامی زده است. همین ویژگیها میتواند سرنوشت و آینده ایران را طور دیگری رقم بزند.
ماهیت جنبشها و اعتراضات مردم
بدون شک ماهیت هر اعتراض و مبارزه ای به مطالبات و هدف آن مربوط است و این ماهیت چیزی نیست بجز شورش و انفجار علیه فقر و استبداد و مبارزه برای بدست آوردن آزادی و برابری. کارگران و بخش عمده مردم گرسنه اند. دستمزدشان پرداخت نمیشود. آن بخش میانی که ژورنالیسم سطحی امروز آنرا “طبقه متوسط” اسم گذاری کرده است چندرغازی هم اگر داشتند بوسیله بانکهای همین سران رژیم بالا کشیده شده است و اکنون اسمشان مالباختگان است. مردم حتی آب و برق کافی ندارند و از هوای سالم نمیتوانند استفاده کنند. اما آگاه و باتجربه اند، معنی تاکتیک و تعادل قوا را میفهمند و تا کنون نشان داده اند که این فهم یک تجربه عمیق اجتماعی پشتش هست. مردم معترض بویژه کارگران آگاه و منتقد سیستم حاکم، آرزو و انتظارشان را از زندگی و سهمی که از تولید و نعمات جامعه میخواهند همانی است که سالها در قطعنامه ها و بیانیه هایشان منعکس شده است. اکنون شورش علیه فقر، شورش علیه ستم و دیکتاتوری و شورش برای بدست آوردن آزادی و برابری و رفاه را میبینیم که بارانی در آسمان بی ابر نبوده است بلکه اعتراضی عمومی برای بدست آوردن مطالباتی است که سالها برای آن تلاش شده است.
بنابر این، محور اعتراض مردم اگر چه اقتصادی و علیه فقر و برای تامین معیشت است اما عمیقا سیاسی است. کسانیکه فکر میکنند این اعتراضات اقتصادی است و باید آنرا سیاسی کنند، نه اقتصاد را و نه سیاست را و نه جامعه و جنبشهای اجتماعی ایران را نفهمیده اند. این دسته از تحلیلگران اگر ایدئولوژیک نباشند غیر سیاسی و تصویرشان را از رسانه های سطحی بی بی سی و وی او ای میگیرند نه از فعالین و رهبران جنبشهای اعتراضی در میدان جدال خیابانهای تهران و شیراز و اصفهان و … برعکس این تحلیلگران سطحی که از تحولات سیاسی عکس میگیرند و اسمش را تحلیل و بررسی مینامند، نقطه قدرت جنبشهای اعتراضی در ایران همین ماهیت اقتصادی آن است که عمیقا سیاسی است و هیچ بخشی از بورژوازی ایران نمیتواند خود را صاحب آن قلمداد کند. وقتیکه حجاب و لباس و ماتیک و موزیک و آب آشامیدنی و هوای پاک و… همگی در ایران سیاسی شده است معلوم نیست چگونه کسانی پیدا میشوند که اعتراض به فقر و بیکاری و زندگی زیر خط فقر را سیاسی ندانند.
از نظر من اگر چپ ایران یک شانس داشته باشد همین است که این اعتراضات علیه فقر، آغاز تحولات سیاسی و فاز تازه سیاست در ایران را باعث شده است، نه “توسعه سیاسی” و نه اصلاحات رژیم اسلامی و نه حتی شعار و مطالبه دلخواه اپوزیسیونی که هنوز از درد و رنج مردم حرکت نمیکند. بقیه مطالبات بر حق، مانند مطالبات جنبش برابری طلبانه زنان و نفرت از مذهب و تلاش برای استفاده از شادی و فرهنگ پیشرو، مبارزه برای حق حیوانات و محیط زیست و…. همگی از دی ماه ٩۶ و آبان ماه ٩٨ تا کنون و حتی میتوان پیش بینی کرد تا پایان این پروسه و سرنگونی جمهوری اسلامی تحت تاثیر جنبش علیه فقر و جنبش برای آزادی و برابری قرار دارند و بالانس همه اینها با افت و خیز جنبش علیه فقر که پرچمش در دست جنبش کارگری است تنظیم میشود نه برعکس. به همین دلیل نقش جنبش کارگری هم برای ارتقا جامعه تا این سطح و هم برای ادامه و گسترش این مبارزات تا سرنگونی جمهوری اسلامی و شکل دادن به آلترناتیو بعدی، نه تنها کلیدی و بستر اصلی است، بلکه به نتیجه رسیدن این اعتراضات بدون نقش محوری رهبران و فعالین این جنبش غیر قابل تصور است.
کسی که بخواهد در آینده ایران نقشی جدی ایفا کند یا باید علیه این جنبش باشد یا بخشی از آن. راستها حق دارند آنرا کم رنگ کنند و جنبشهای دیگری را برجسته نمایند. چپها هم برای ایفای نقش در آینده سیاسی ایران راهی برای قدرتگیری ندارند مگر اینکه به عنوان بخشی از این جنبش یعنی جنبش کارگری ظاهر بشوند. این تقابل چپ و راست که ناشی از تقابل منافع جنبشها و طبقات اصلی جامعه است قبل از سرنگونی جمهوری اسلامی آغاز شده است. تقابلی که میتوان آنرا تقابل آلترناتیوهای چپ و راست نامید. تقابل مدافعین سیستم تولیدی حاکم با مخالفین آن. تقابل آلترناتیو جنبش کارگری با شعار آزادی، برابر، حکومت کارگری با مدافعین نظم سرمایه داری و بازار آزاد و همه طیفهای که چشم امید به ترامپ و دولتهای رقیب جمهوری اسلامی دارند است. تقابل دو قطب بورژوازی و پرولتاریا که در هیبت و شکل تقابل چپ و راست خودش را نشان میدهد. در عین حال که هر دو آلترناتیو میخواهند از جمهوری اسلامی گذر کنند و سر به تن این رژیم نباشد.
اما جریانات بورژوایی میخواهند بعد از جمهوری اسلامی نظام طبقاتی و مناسبات تولیدی دست نخورده بماند و دستگاههای سرکوب را تحویل بگیرند. جریانات کمونیست و چپ فقط به عنوان بخشی از جنبش کارگری و به عنوان بخشی از فعالین این جنبش که خواسته ها و آرزوهای اکثریت قریب به اتفاق جامعه را نمایندگی میکند، میتوانند نقش تاریخی خود را ایفا کنند. بنابر این روشن است که کمپ چپ جامعه تلاش میکند ضمن سرنگونی جمهوری اسلامی با برقراری آزادی و برابری و رفاه در جامعه، میخواهد سیکل قدرت گیری اسلامیسم و ناسیونالیسم و دست بدست شدن قدرت میان این دو جنبش را پایان بدهد. این یعنی برپا کردن جمهوری سوسیالیستی و حکومت شورایی، یعنی در هم کوبیدن کل دستگاههای سرکوب و اعلام لغو استثمار و برقراری حقوق برابر همه شهروندان از تمام نعمات زندگی. این تقابل برخلاف تحولات سال ۵٧ از همین امروز و از خیلی وقت پیش آغاز شده است. اکنون این دو جنبش ضمن جنگ با جمهوری اسلامی، جدال شان برای شکل دادن به آینده جامعه ایران آغاز شده است. آینده ایران بعد از جمهوری اسلامی حاصل و نتیجه جدال این دو جنبش است. جنبش سوسیالیستی و جنبش ناسیونالیستی. یا جدال چپ و راست. جامعه ناچار است بین این دو یکی را انتخاب کند. هنگامیکه جامعه به این انتخاب دست بزند شانس انتخاب احزاب و شخصیتهایی از میان این دو کمپ برجسته میشود که قبلا نقشی برجسته و قابل اعتمادی بازی کرده باشند.
جایگاه جنبشهای سیاسی در ایران
با آغاز فاز جدید اوضاع سیاسی ایران از دیماه ٩۶، روشنتر از قبل حکم رفتن کلیت جمهوری اسلامی داده شد و شیپور پایان عمر جنبش اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی به عنوان حکومت برآمده از آن بصدا درآمد. اگر ما در چهاردهه گذشته شاهد جدال سه جنبش اسلامی، ناسیونالیستی و سوسیالیستی بودیم، با سرنگونی جمهوری اسلامی که حاصل شکست اسلام سیاسی میتواند باشد، عملا دو جنبش اصلی و اجتماعی در سیاست ایران ماندگار خواهند بود و جدال آنها سرنوشت آینده ایران را رقم میزند. جنبش سوسیالیستی و ناسیونالیستی. متاسفانه بسیاری از چپهایی که هیچ وقت معنی مبارزه با جنبش اسلامی را نفهمیدند اکنون هم معنی جدال با جنبش ناسیونالیستی را نمیفهمند. این چپ اساسا معنی جدال جنبشهای سیاسی و سنتهای سیاسی را نمیفهمد. آنچه که چپ رادیکال و نه الزاما چپ سنتی طبق عادت و سنت به آن خو گرفته است این است که طبقات را ببیند و احزاب را. این چپ درک عمومی و زمختی از مبارزه و انقلاب دارد. کتابی دنیا را میبیند و ایدئولوژیک آنرا توضیح میدهد. این چپ حتی جایی که میخواهد سیاسی بشود تن به راست روی میدهد و فکر میکند با درز گرفتن از جنبشهای طبقاتی که بستر اصلی مبارزه سیاسی بورژوازی و پرولتاریا است میتواند توجه اقشار غیر کارگر را بخود جلب کند. زیرا خود را عین طبقه کارگر یا نماینده تام الاختیار آن محسوب میکند. این جریانات چپ درکی افلاطونی و غیر زمینی از مبارزه و جدال طبقات دارند.
آنها یا فکر میکنند طبقات کارگر و سرمایه در یک روز آفتابی به مصاف همدیگر میروند و چپ باید اعلام کند از طبقه کارگر دفاع میکند و کاری به جدالهای سیاسی جنبشها از جمله جنبشهای ناسیونالیستی و سوسیالیستی ندارد. یا برای “اجتماعی” شدن، جدال طبقات را قلم میگیرد و به دنیای سیاست غیر طبقاتی پا میگذارد که خود بستری برای نوعی سوسیالیسم غیر کارگری است. جنبش کمونیسم کارگری در تقابل با همه این درکها پا به میدان گذاشت و در نقد آنها فرموله شد و جنبشی است که بخشی از خود طبقه است و جدالش با طبقه حاکم است. اما میداند که این جدال از مسیر جدال جنبشهای سیاسی اجتماعی میگذرد. میداند هر کدام از این جنبشها سنتهای سیاسی متفاوتی را خلق کرده اند و هر کدام از این سنتها احزاب متفاوتی را از خود بیرون داده اند. چپی که درک روشنی از سیر جدال سیاسی و طبقاتی نداشته باشد و هر تحول سیاسی و فکری را حاصل جدال طبقاتی نداند، آگاهانه یا نا آگاهانه دست به انبان سنتهای دم دست و شناخته شده طبقات دیگر میبرد و به مکانیسمهای سیاسی طبقه و جنبش کارگری دوران خود بی توجه خواهد بود و آنرا نمیبیند. به همین دلیل به دام سطحی نگری و عوامی گری “غیر طبقاتی” میفتد که نه جایگاه طبقات و نه جایگاه جنبشهای سیاسی و سنتهای سیاسی این جنبشها و نه احزاب منبعث آنها را نمیتواند بررسی و تبیین کند.
جایگاه و وظایف جنبش کارگری
جنبش کارگری که بعد از خیزش سال هشتاد و هشت تنها جنبش قوی و در میدان مقابله با فقر و سرکوب بود، اعتبار و جایگاه ویژه ای یافت و اکنون رهبران و اعتصابات و تجمعات این جنبش به امید جامعه تبدیل شده است. سیر تحولات کنونی به سمتی میرود که جنبش کارگری و رهبران آن قدم به قدم در راس همه جنبشهای اعتراضی قرار بگیرند. طبیعی است که این موقعیت، وظایف و انتظارات ویژه ای از رهبران این جنبش مطرح میکند که به آن خواهم پرداخت.
جنبش کارگری همانند هر جنبش دیگری جناحها و گرایشات چپ و راست خودش را دارد. جناح رفرمیست و سندیکالیست جنبش کارگری همانند جناح سوسیالیست و رادیکال آن عمرش به اندازه عمر خود این جنبش است. اما در شرایط خفقان و سرکوب امکان رشد جناح رادیکال و سوسیالیست این جنبش محدود است. برعکس این مسئله امکان رشد جناح رفرمیست در دوره های رونق اقتصادی بیشتر است. اما در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، هیچ دوره ای شاهد رونق اقتصادی نبوده ایم و به همین دلیل نمیتوانستیم شاهد رونق گرایش سندیکالیستی و رفرمیستی جنبش کارگری هم باشیم. با این حال تیغ سرکوب و محدودیت علیه این دو گرایش تا حدودی متفاوت عمل کرده است. سیاست سرکوب اگرچه علیه این دو گرایش وجود داشته است اما شدت عملی که علیه رادیکالها و کمونیستها بکار گرفته شده است بسیار بیشتر از رفرمیستها بوده است. به همین دلیل بخشی از رفرمیستهای درون جنبش کارگری و نه همه آنها تلاش کردند در قالب شوراهای اسلامی و خانه کارگر و انجمنهای صنفی و… تا حدودی نقش ایفا کنند و محلی از اعراب داشته باشند. اگر چه خود این تشکلها دولتی و زرد محسوب میشوند و اساسا برای مقابله با جنبش کارگری از جانب جناحی از رژیم تقویت شدند، اما در عین حال مکانی بود که بخشی از رفرمیستهای درون جنبش کارگری به آن چنگ بیندازد و خودی نشان بدهند. بخش دیگری از رفرمیستها در قالب تشکلهای مستقل سندیکایی و حتی انجمنهای صنفی به کارشان ادامه دادند. اما آنچه که جنبش کارگری به معنای اخص کلمه گفته میشود که باعث و بانی تحولات سیاسی در ایران بویژه بعد از سال ٨٨ شده است، نقش گرایش رادیکال و سوسیالیست درون جنبش کارگری بود که پرچم و سیاست و نقد ریشه ای به کل نظام سرمایه داری و حکومت را برافراشته نگهداشت و اکنون جامعه به این بخش از فعالین و رهبران جنبش کارگری چشم دوخته است. جنبش علیه فقر و در دفاع از معیشت و آزادی و برابری نتیجه کار و فعالیت این بخش از جنبش کارگری است.
در شرایط بحرانی و اعتراضی امروز ایران که نمایندگان همه جنبشهای اجتماعی و جریانات سیاسی مدعی قدرت سیاسی به فکر ارائه آلترناتیو برای بعد از جمهوری اسلامی افتاده اند، شانس این بخش جنبش کارگری که بتواند کل طبقه کارگر و معلمان و پرستاران و ٩٩ درصد جامعه فقر زده را نمایندگی کند و پرچم آنرا به دست بگیرد از هر آلترناتیو دیگر بیشتر است. اما این شانس برای پیروزی فقط بیشتر است نه حتمی، چون بدون یک ستاد رزمنده و رهبری کننده جامعه، بدون هماهنگی طیف وسیعی از فعالین جنبشهای رادیکال و ضد سرمایه که علیه دشمنان حاکم و اپوزیسیون راست که همگی به کمپ بورژوازی تعلق دارند، توان به قدرت رساندن این آلترناتیو بشدت پایین خواهد بود.
محمد آسنگران