پرسش: حلقه های گرهی جنبش سرنگونی کدام است؟ چگونه باید و میتوان این جنبش را سازمان داد و رهبری کرد.؟ آسنگران: برای پاسخ به این سوال اجازه بدهید یک فیدبک مختصر از آغاز جنبش سرنگونی داشته باشیم که تحولات این جنبش را تا به امروز نشان میدهد.
جنبش سرنگونی از روزی که آغاز شده مراحل مختلی را از سر گذرانده است. ابتدا بطور آشکار و برجسته سال ١٣٧٨ در دانشگاه علیه بستن روزنامه سلام که یک روزنامه دوم خردادی بود این جنبش پا به میدان گذاشت. در این مقطع بود که بروزعلنی و رویارویی موثر این جنش علیه رژیم را دیدیم. این جنبش باروتش را از اعتراضات کارگری و نارضاییهای دیگر اقشار جامعه میگرفت، اما جرقه را دانشگاه زد. این آغاز جنبش سرنگونی رژیم اسلامی بود. این جنبش در سال ٧٨ عمدتا تحت تاثیر و آغشته به گرایشی بود که تحت عنوان جنبش دوم خرداد برای اصلاح رژیم به میدان آمده بود. هنگامیکه جنبش دوم خرداد با مانع جناح مقابل مواجه شد و روزنامه هایش را می بست و فعالینش را دستگیر میکرد، عکس العمل تندتری نشان داد. البته در کنار این جنبش، جنبشهای اجتماعی دیگر هم حضور داشتند که عمدتا در جنبش کارگری و جنبش زنان بروزات سیاسی اشان را میشد مشاهده کرد. در میانه این جدال بود که فعالین جنبش سرنگونی فضا را آماده تر از قبل دیدند و در پرتو جنبش اصلاح رژیم در کنار و در حفاظ آنها وارد خیابان شدند. بنابر این در همین حرکت دو نوع نگرش و دو نوع گرایش و جنبش سیاسی با دو هدف کاملا متفاوت برجسته بودند و با شعارهای اصلاح رژیم و شعارهای رادیکال به منظور سرنگونی رژیم خودنمایی کردند. اصلاح طلبان عمـدتا با شعار مرگ بر دیکتاتور، و سرنگونی طلبان با شعار جمهوری اسلامی نمیخواهیم، آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه و بعضا مرگ بر جمهوری اسلامی حضور خود را نشان میدادند. شعار “رادیکالها” اگر چه مستقیم علیه رژیم بود اما غیر مستقیم به اصلاح طلبان میگفت که باید از اصلاح طلبی عبور کنید. زیرا اصلاح طلبان همانند اصولگرایان هم جنس خود خواهن ادامه حیات رزیم اسلامی حالا با جرح و تعدیلاتی بودند. این جنبش سرکوب شد اما شکست نخورد، نا امید نشد و آغازی شد برای آمادگی و کسب تجربه نسل جوان. تاثیرات خودش را بر جامعه و حکومت و جنگ جناحها گذاشت. با این حال کشمکش بین دو جناح رژیم از یک طرف و تلاش جنبش سرنگونی برای به زیر کشیدن این حکومت مافیایی با افت و خیز همچنان تا سال ٨٨ ادامه داشت. سال ٨٨ به بهانه تقلب در انتخابات یک بار دیگر جنبش سرنگونی با ابعاد بسیار وسیعتر و قوی تر به میدان آمد. زیرا هم اصلاح طلبان فاصله بیشتری از سیستم حاکم گرفته بودند هم بخشا متوجه شدند جمهوری اسلامی به خودیها هم رحم نمیکند و تغییرات عمیق تری لازم است که اصلاح طلبان بتوانند جمهوری اسلامی را به سمتی ببرند که این جناح به عمر خودش ادامه بدهد. این شرایط موجب شد که خواست سرنگونی بسرعت در اعتراضات خیابانی دست بالا پیدا کند. در سال ٨٨ بود که علاوه بر دو صف اصلاح طلبان و سرنگونی طلبها، ما دو افق سیاسی و جنبشی در میان “رادیکالهای سرنگونی طلب” را هم میبینیم. این تحول به همه نشان داد که صف سرنگونی طلبان نه تنها از اصلاح طلبان متفاوت است بلکه سرنگونی طلبان هم یک دست و یک سیاست و یک افق واحد را نمایندگی نمیکنند. زیرا سرنگونی طلبان همانند اصلاح طلبان تغییر کرده بودند. همچنانکه اصلاح طلبان تجزیه شدند و بخشا به سرنگونی طلبان پیوستند، صف سرنگونی طلبان هم خودآگاه تر شده و گرایش سیاسی و جنبشی خود را بر جسته تر نشان دادند. در این مقطع است که ما شاهد بروز علنی دو جنبش سرنگونی طلب چپ و راست هستیم. میگویم بروز علنی اگر نه این گرایشات همیشه در جنبشهای اعتراضی و طرح مطالبات وجود و حضور داشته اند. از مقطع ضربه خوردن و سرکوب دوم خردادیها بخشی از گرایش اصلاح رژیم هم در کنار سرنگونی طلبان قرار گرفت. برای مثال دفتر تحکیم وحدت منشعب شد و جناحی از آنها به “هسته سخت قدرت” رژیم نزدیک شد و جناح دیگر به سرنگونی طلبان پیوستند. در سال ٨۴ تا ٨۶ نزدیکی عملی بخشی از دفتر تحکیم وحدت به دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب، گوشه ای از این دگر دیسی اصلاح طلبان را نشان میدهد. شعار “جمهوری ایرانی” در سال ٨٨ عمدتا در کنار شعار مرگ بر خامنه ای و مرگ بر دیکتاتور خودنمایی میکرد. این دو شعار نزدیکی بخشی از اصلاح طلبان “رادیکال” به جنبش راست ناسیونالیست پرو غرب را عیان میکرد. جنبش چپ با شعارهای رادیکال، مانند، موسوی بهانه است جمهوری اسلامی نشانه است. جمهوری اسلامی نمیخوایم نمیخوایم! مرگ بر جمهوری اسلامی و حمله به مراکز مذهبی و تعرض به دستگاه سرکوب و … تلاش میکرد هم جنبش را در ابعاد توده ای رادیکال کند، هم بخشی از اصلاح طلبان و جریانات راست را به سمت شعارها و سیاستهای خود سوق دهد. این جنبش هم با سرکوب خشن ناچار به عقب نشینی شد. طیف وسیعی از فعالین آن از سال ٨٩ به بعد از همه طیفهای مختلف چپ و راست و عمدتا اصلاح طلبانی که به جناح راست جنبش سرنگونی طلب پیوسته بودند، ناچار به مهاجرت شدند. اما خواست سرنگونی جمهوری اسلامی چیزی نیست که فقط با سیاست سرکوب، مردم قانع بشوند و دیگر به خیابان نیایند. همچنانکه دیدیم سال ٩۶ یک بار دیگر با پرچمی روشن و این بار علیه فقر و بیکاری که تماما نه تنها سرنگونی طلبانه و علیه کل جناحهای رژیم، بلکه علیه کل نظم حاکم و سرمایه داران با شعار” اصلاح طلب، اصولگرا دیگر تمامه ماجرا” کرامت انسانی میخواهیم، نه به فقر، نه به آخوندها و مقامات میلیاردر به میدان آمد. این بار خبری از جناح های رژیم و اصلاح طلبان نبود. هر چه بود جنبش سرنگونی طلبی برای سرنگونی کل این دستگاه جنایت و دزدی و فساد بود. در این مقطع بود که صف راست و چپ جنبش سرنگونی آشکار تر از قبل خودنمایی کرد. از یک طرف مرگ بر جمهوری اسلامی و نابود باد فقر، مردم آزادی و رفاه طلب میکردند و از طرف دیگر با شعار “رضا شاه روحت شاد” جناح راست جنبش سرنگونی، آلترناتیو و افق خود را نمایان میکرد. این جناح ادامه همان بخشی از معترضین بودند که قبلا جمهوری ایرانی را همراه اصلاح طلبان سر داده بودند. این جناح کاری به فقر و بیکاری و دستمزد چند برابر زیر خط فقر نداشت. آنها علیه جمهوری اسلامی و برای احیای رژیم گذشته صف خود را به نمایش گذاشتند. این بار هم با سرکوب شدید خیابان را از مردم و کل جناحهای چپ و راست جنبش سرنگونی طلبی گرفتند. سال ٩٨ این جنبش به قصد سرنگونی رژیم در ابعاد سراسری و در اکثر شهرهای بزرگ و کوچک ایران به میدان آمد که کار را یکسره کند. با گران شدن بنزین پرچم علیه فقر را بلند کرد و به میدان آمد. اینجا و در روزهای اول عمدتا جناح چپ جامعه اعتراض را آغاز کرد. اما با آغاز حرکت جنبش راست در یک شعار همراه و همصدا با جناح چپ وارد میدان شد. آنها همانند جناح چپ یا رادیکالها سرنگونی همه جناحهای جمهوری اسلامی را میخواستند. با این شعار به اعتراض پیوستند. این بار هم به دلیل قدرت روز افزون باروت جنبش سرنگونی و هم به دلیل گسترش فقر و فلاکت عمومی، بخش اساسی اعتراض علیه فقر و گرانی و بیکاری بود. راستها تنها در شعار سرنگونی رژیم این جنبش را همراهی کردند. اما جمهوری اسلامی طڕح سرکوب خشن و بیرحمانه از قبل آماده داشت. رژیم میدانست این بار نفرت عمومی بسیار وسیعتر و جدی تر از موارد قبلی است و با گران کردن بنزین میدانست که جنبش اعتراضی وارد خیابان خواهد شد. مردم تا روز اعلام و اجرای این تصمیم رژیم بی خبر بوند. با انتشار خبر گران شدن بنزین معلوم بود که جامعه منفجر خواهد شد و رژیم برای این حالت از قبل آمادگی داشت و تدارک لازم را دیده بود. به همین دلیل همان روز اول با آغاز اعتراضات، اینترنت را قطع کردند و در همه شهرها هماهنگ و بیرحمانه به مردم شلیک کردند و حدود ١۵٠٠ نفر را کشتند و بیش از هفت هزار نفر را دستگیر کردند. بدون شک اگر مردم چند روز فرصت میداشتند درجه هماهنگی و سازماندهی بیشتری اتفاق میافتاد و جلوگیری از آن کار سختتری بود. چنانچه با همین خبر ناگهانی هم همگان دیدند جنگ و گریز آغاز شد و مواردی مردم در مقابل کشتار بیرحمانه نیروهای سرکوبگر ناچار شدند دست به اسلحه ببرند. امروز ما در شرایط پسا سرکوب اعتراضات آبان ٩٨ بسر میبریم که جامعه در حال آماده کردن و تدارک خود برای ضربه نهایی است. بدون شک یک بار دیگر جنبش سرنگونی رژیم اسلامی قد علم میکند. اما این بار جنگ با رژیم جدی خواهد بود. زیرا هم مردم تجارب سرکوبهای قبلی را دارند و میدانند تاکتیک رژیم را چگونه خنثی کنند و شکست بدهند، هم رژیم در جریان ابعاد “خطرناک” اعتراض توده ای بعدی است. به همین دلیل رژیم تا جایی که میتواند میخواهد مانع بروز علنی جنبش سرنگونی به شکل توده ای و گسترده بشود. اگر دستگیری فعالین عرصه های مختلف چپ و راست و فعالینی که قبلا اصلاح طلب بوده اند و امروز سرنگونی طلب شده اند در ابعادی وسیع و روزمره در جریان است به همین دلیل است. اما با این سیاست فقط میتواند چند صباحی اعتراضات توده ای و “خطرناک” را به عقب بیندازد. در یک سال گذشته ویروس کرونا به داد رژیم رسید. اما این امدادگر رژیم نمیتواند برای مدت طولانی به رژیم فرصت بدهد. برای پیروزی جنبش سرنگونی به شکل انقلابی و موثر، بدون شک باید کاری کرد که جامعه افق و آلترناتیو چپ را در مقابل جمهوری اسلامی بیش از پیش مطرح کند و جناح راست را تا حد ممکن حاشیه ای کند. لاقل میدان ابراز وجود پرچم و شخصیتها و آیکونهای این جنبش در خیابان را باید محدود کرد. به هر درجه ای که شعار و مطالبات چپ، پرچم اعتراضات مردم در خیابان و جنبشهای اعتراضی باشد به همان درجه جناح راست نیرو از دست خواهد داد. به همان درجه امکان مطرح شدن و ابراز وجود چهره های راست محدود تر خواهد شد.
شعار “مرگ بر ستم گر چه شاه باشد چه رهبر” و شعارهایی از این دست کمک میکند جریانات راست نتوانند سوار اعتراضات مردم بشوند. پرچمهای سرخ یکی دیگر از آیکونهای جنبش چپ سرنگونی طلب است باید اعتراضات را با پرچم و شعارهای سرخ مزین کرد. چپ باید بداند و خود آگاه باشد که این دوره پرچم شیر و خورشید در داخل و خارج ایران بوسیله هر کسی بلند شود خارج از نظر و منظورش حامل آیکون اصلی جناح راست این جنبش است. اینها ممکن است حتی در مواردی فردی و به هیچ جناح و گروهی هم تعلق نداشته باشند اما در بعد اجتماعی و جنبشی آیکون اصلی جنبش راست پرچم سه رنگ و متعلقاتش است. متعلقات پرچم عمدتا رجوع به تاریخ دوره برده داری کورش و داریوش هخامنشی، سرود ای ایران و افتخارات ناسیونالیسم آریایی و نژاد پرستانه است. اینها میخواهند از این راهها و با استفاده از این آیکونها که سنت و تاریخ شناخته شده ای در میان مردم دارد بخشی از جامعه را به سمت خود بکشند و در قدم بعدی حمله به چپها را آغازکنند. ضد کمونیست بودن اینها در همین یکی دو سال اخیر بیش از گذشته خودنمایی کرده است. همچنانکه اسلامیها با آیکونهایی مانند حجاب و الله و اکبر گفتن و سینه زنی و غیره آغاز کردند و در قدم بعدی حمله به چپ را سازمان دادند و سرکوب را از دل تظاهراتهای قبل از قیام ۵٧ شروع کرده بودند. فعالین چپ و جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی باید سازماندهی و هماهنگی اعتراضات را جدی بگیرند و از همین امروز تدارک مراحل بعدی را دیده باشند. از کوچکترین فرصت باید استفاده کرد که آیکونهای چپ را هر چه وسیعتر در بعدی اجتماعی و سراسری به فرهنگ مبارزاتی مردم تبدیل کرد. هر نوع شعار و گفتار و نشانه ناسیونالیستی و قومی و مذهبی سم خطر ناک و تفرقه افکنانه ای در میان تجمعات اعتراضی است و باید تلاش کرد چنین آیکونهای تفرقه افکنانه ای میدان پیدا نکنند. رنگ سرخ تجمعات و شعار های رادیکال علیه فقر و در دفاع از آزادی و رفاه، شعارهای دفاع از برابری انسانها، و شعارهای ضد سرمایه داری همگی آیکونهای چپی هستند که باید برجستگی بیشتری پیدا کنند.
اتحاد ما فقط حول خواسته های رادیکال و انسانی مقدور است. مطالبه سرنگونی رژیم امروز و در تعادل قوای فعلی مطالبه همه اقشار و طبقات ناراضی جامعه است و نمیتواند معیار ما برای شناخت از دوستان و دشمنان مردم باشد. دوستان مردم امروز کسانی هستند که مدافع آزادی و برابری و رفاه و علیه نظم سرکوبگر و استثمار گر آن جامعه است. به هر درجه ضدیت جنبش سرنگونی با تبعیض و نابرابری برجسته باشد به همان اندازه جامعه به آزادی و رفاه نزدیک شده است.
پرسش: جایگاه و نقش طبقه کارگر و کمونیسم در این پروسه چیست؟ آسنگران: آنچه عیان است جنبش کارگری و طبقه کارگر نقش اصلی و محوری در جنبش سرنگونی داشته است. بویژه دوره هایی که اعتراضات خیابانی محدود میشود این جنبش کارگری است که پرچم ادامه اعتراض و مطالبات جامعه را نمایندگی کرده است. با نگاهی مختصر به فاصله سالهای ٧٨ تا ٨٨ و از ٨٩ تا ٩۶ و بالاخره از ٩۶ تا ٩٨ در تمام این سالها تنها جنبش کارگری بوده است که زبان گویا و نماینده و سخنگوی عملی جامعه در مقابل سرمایه داران و حکومت بوده است. در عین حال در همان روزها و ماههایی که جنبش سرنگونی به عنوان جنبشی در خیابان ابراز وجود کرده است، اگر ترکیب جمعیتی را نگاه کنید و یا با فعالین این اعتراضات حرف بزنید متوجه خواهید شد که بیش از نود درصد شرکت کنندگان در این اعتراضات کارگران و خانواده های کارگری و مزدبگیران و کارگران بیکار هستند. بنابر این از دو لحاظ جنبش کارگری نه تنها نقش تعیین کننده، بلکه جمعیت اصلی این اعتراضات را تشکیل داده است. از نظر سیاسی و جنبشی هم کافی است به بیانیه ها و قطعنامه ها و مطالبات کارگری نگاهی بیندازید تا متوجه بشوید تنها طبقه و جنبشی که جامعه را در این سالها نمایندگی کرده است، طبقه کارگر و فعالین این جنبش بوده اند. اما نقش کمونیستها را نمیتوان هم وزن نقش طبقه کارگر و جنبش کارگری دانست. زیرا این دو ( طبقه کارگر و کمونیسم متشکل در احزاب) هنوز با فاصله قابل توجهی جدا از هم حرکت میکنند. همچنان مثل سابق تاریخ جدایی از هم دارند. این میراث شوم کمونیستهای غیر کارگری سابق هنوز سایه اش بر جنبش چپ و کمونیستی ایران سنگینی میکند. اما یک واقعیت انکار ناپذیر این است که کمونیسم کارگری قدم به قدم به نسبت روشنبینی و اتکایش به تئوریهای مارکس و نقش منصور حکمت در تبیین کمونیسم امروز تاثیرات مهمی بر جهان بینی بخشی از چپ و فعالین جنبش کارگری و فعالین چپ و کمونیست ایران گذاشته است. بنابر این میتوان گفت این دو در این سطح از همدیگر تاثیر پذیرفته اند و بر همدیگر تاثیر گذاشته اند. اما تاثیر چپ و کمونیسم متحزب و غیر متحزب بر جنبش سرنگونی انکار ناپذیر است. زیرا از طریق رسانه های جمعی و میدیای اجتماعی چپ و کمونیسم امروز دسترسی زیادی به مردم دارد و نسبت دسترسی امروز کمونیستها به جامعه قابل مقایسه با تاریخ گذشته نیست. به همین دلیل بورژوازی ایران چه بخش حاکم و چه بخش اپوزیسیون آن برای ادامه حاکمیت خود و برای تحمیق مردم با مانع بسیار جدی و مهمی مواجه است. این یک سنگر مهم است که در تاریخ گذشته در انحصار بورژوازی بوده است و امروز این انحصار به لطف تکنولوژی و میدیای اجتماعی شکسته شده است. طبعا در این سطح از تحلیل، کمونیستهایی که خودشان بخشی از فعالین طبقه کارگر هستند حسابشان تا حدود زیادی از کمونیسم متشکل در احزاب و کمونیستهای منفرد و جدا از محل کار و زیست طبقه کارگر جدا است. اما اگر منظور شما احزاب و جریانات چپ است باید بگویم نقش عمده و اساسی کمونیستها نه در سازماندهی و ایفای نقش میدانی در جنبش کارگری، بلکه عمدتا در سطح تبیین اوضاع، نقد گرایشات غیر کارگری و تبیین درست و امروزی از کمونیسم کارگری بوده است. بنابر این تا وقتیکه این دو جنبش با هم چفت نشوند حتی اگر جنبش سرنگونی موفق به سرنگونی جمهوری اسلامی شود، اما بر پا کردن جامعه ای سوسیالیستی همچنان با مانع جدی روبرو خواهد بود. وظیفه کمونیستهای کارگری برداشتن این مانع است. بویژه اینکه امروز برداشتن این مانع حالت اورژانس هم پیدا کرده است. زیرا جمهوری اسلامی در سراشیب سقوط است و تصور همگان بر این است که عمرش نزدیک به پایان است. باید روشن باشد جامعه ای که شورایی هم اداره بشود به این معنی نیست که سوسیالیستی شده است. اینرا با تاکید میگویم زیرا بسیاری از چپها و حتی کمونیستهای درون جنبش کمونیسم کارگری این دو را یکی فرض میکنند. در حالیکه جامعه سوسیالیستی باید شورایی باشد و هست. اما جامعه شورایی الزاما سوسیالیستی نیست. از این منظر میخواهم بگویم کسب قدرت سیاسی حتی اگر بشکل شورایی هم باشد، فقط زمینه و بستر وارد شدن به جامعه سوسیالیستی را فراهم میکند اما خود سوسیالیسم به معنی دست بردن به اقتصاد جامعه است که بتواند کار مزدی را لغو کند. بدون این تحول اقتصادی جامعه به هر شکلی اداره بشود و هر کس قدرت سیاسی را کسب کند هنوز به معنی بر پایی سوسیالیسم نیست و نهایتا حاکمیت بورژوایی به هر شکل ممکن تسلط پیدا خواهد کرد و سیستم شورایی هم عمر چندانی نخواهد داشت. بنابر این پرورش کادرهای کمونیست متشکل در درون جنبش کارگری به عنوان ستون فقرات جامعه سوسیالیستی شرط مهمی برای برپایی جامعه ای بدون استثمار و بدون تبعیض است. هر جریان کمونیستی امروز در ایران این مهم را در اولویت فعالیت نداشته باشد هر چقدر به نفع جامعه کار کند، آینده ای نخواهد داشت. خوشبختانه امروز ما شاهد وجود تعداد قابل توجهی از کادرهای کمونیست درون طبقه هستیم. اما این کادرهای کمونیست درون طبقه هنوز متشکل نیستند. حول یک پلاتفرم و افق سیاسی واحد سازمان پیدا نکرده اند. از روشن بینی کافی برخوردار نیستند. این کاری است که کل جنبش کمونیسم کارگری و فعالین کمونیست جنبش کارگری باید در اولویت خود قرار بدهند. پرسش: یک سئوال کلیدی مناسبات میان نیروهای اجتماعی فعال در این جنبش است. تزهای اخیر حمید تقوایی بر این نگرش استوار است که کمونیسم کارگری باید از همه “فعالین چپ و راست جنبش سرنگونی” دفاع کند. نقد اساسی شما چیست؟ پاسخ شما چیست؟ محمد آسنگران: تا جایی که به متد رفیق حمید تقوایی بر میگردد، متاسفانه هیچ وقت متد کمونیسم کارگری را آنطور که بود و هست به متد خود تبدیل نکرد. رسوبات چپ سابق در متد و تفکر او بار سنگین ترو منسجم تری از تاثیرات متد کمونیسم کارگری دارند. او بشدت ضد رژیم و در این زمینه انقلابی است. اما مارکسیسم و ترند جنبش کمونیسم کارگری در تفکر و متد او جایگاه محکم و منسجمی ندارند. متد و سیاستی که اکنون به سیاست حاکم بر حزب هم تبدیل شده است این است که فعالین جنبش سرنگونی خارج از تعلق سیاسی و جنبشی آنها و علیرغم گذشته آنها که چقدر به رژیم دور یا نزدیک بوده اند قابل دفاع هستند و حزب برای اینکه اجتماعی بشود باید از آنها دفاع کند. این متد و این سیاست پاشنه آشیل هر جریان سیاسی چپی میتواند باشد. زیرا در جامعه تشکلها و فعالین سیاسی و مدنی متاثر ازمبارزه طبقاتی و متعلق به جنبشهای سیاسی چپ و راست هستند. هر کدام از اینها در کمپ خاصی با جهان بینی و افق خاصی وارد فعالیت و جدالهای سیاسی و اجتماعی میشوند. اگر این سیاست اینطور بیان میشد که هر فعال جنبش سرنگونی که در جناح چپ جامعه قرار بگیرد قابل دفاع است و باید تلاش کرد تعداد هر چه بیشتری از فعالین سیاسی و مدنی را به اردوی چپ و کمونیستی ترغیب کرد و از جنبشهای دیگر دور کرد، بحث درستی بود. اما او روشن و صریح در سخنرانی و نوشته های خود گفته است به صرف سرنگونی طلب بودن فعالین جنبش سرنگونی و فعالیت در عرصه ای که علیه تبعیض هستند قابل دفاع هستند و حزب با دفاع از آنها میتواند اجتماعی بشود. این تز قبلا خود را لخت و عور تر از امروز طرح کرد و فکر میکرد میتواند بورژوازی لیبرال را دمکرات و دمکراتها را سوسیال دمکرات کند. این تز را ظاهرا از لنین اقتباس کرده است. متوجه نیست که لنین از جامعه ای حرف میزند که بورژوازی هنوز در حال رشد و مقابله با فئودالیسم است. تازه لنین در اجرای همین تز هم موفق نشد. در جهان امروز هیچ گوشه ای از این کره خاکی خبری از سیستم سیاسی و اقتصادی فئودالیسم به عنوان یک مسئله جدی وجود ندارد که بورژوازی لیبرال را بشود دمکرات و دمکرات را سوسیال دمکرات کرد. علاوه بر این اگر یک فعال سیاسی سرنگونی طلب که خود را رسما یا غیر رسمی در جبهه بورژوازی راست قرار داده است به صرف فعالیت در یک عرصه که در چهارچوب همان جنبش قرار دارد، قابل دفاع است، معلوم نیست چرا برای حزب جریان مربوطه که این فرد به او وابسته است، قابل دفاع نیست؟ این تناقضات واقعی است و بدون پاسخ. اما کسی که فکر میکند امروز فقط سرنگونی و لاغیر، طبیعی است که نه جنبشها را مبنای حرکت خود قرار میدهد و نه طبقات را مد نظر داشته و نه سیاست را معیار دوری و نزدیکی خود با جریانات و فعالین جنبشهای راست در نظر میگیرد. این متد از نظر ما یک متد و سیاست راست است. امروز از مسیح علینزاد و چهارده امضا ها و تعدادی از سلبریتیها دفاع میکند. فردا در ادامه همین سیاست میتواند از امثال سازگارا و گنجی و شیرین عبادی و نرگس محمدی و…. هم به صرف سرنگونی طلب بودنشان دفاع کند. این سیاست به هر نسبتی در حزب جا پای خود را محکم تر کند به همان نسبت به احزاب و جریانات راست هم میرسد. وقتی که سرنگونی طلب بودن و نه سیاست و افق سیاسی معیار دوری و نزدیکی سیاسی میشود، معلوم نیست چرا این سیاست در مورد فعالین و جریانات چپ اجرا نمیشود. همین حالا کم نیستند فعالینی که چپ هستند و در تاریخ گذشته همیشه موضعی روشن سرنگونی طلبانه و حتی چپ نسبت به مسائل جامعه داشته اند. اما این سیاست دفاع از “فعالین جنبش سرنگونی” شامل آنها نمیشود. نه تنها این، بلکه حتی رفقای ما که هنوز عضو کمیته مرکزی حزب هستند و تا چند ماه قبل در بالاترین ارگان حزبی مسئولیت و حضور داشته اند، در رسانه های حزب و تلویزیون کانال جدید ممنوع التصویر و ممنوع القلم شده اند، در حالیکه سرنگونی طلب بودن اینها اظهر من الشمس است. توصیه هایی که برای دفاع و لانسه کردن فعالین راست به صرف سرنگونی طلب بودنشان در ارگانها و رسانه های حزب میشود که قانعشان کنند در رسانه حزب حضور پیدا کنند، در مورد فعالین چپ و حتی رفقای ما که هنوز عضو کمیته مرکزی حزب هستند صدق نمیکند و برعکس است. همین یک فاکتور نشان میدهد که این سیاست از چه راهی میخواهد اجتماعی بشود. روشن است که این سیاست برای اجتماعی شدن حزب نیست برای تغییر ریل قطعی حزب به طرف جریانات راست است. اگر غیر از این بود در میان فعالین چپ و کمونیست متشکل ومنفرد، اگر نگویم هزاران اما صدها نفر هستند که این لطف شامل حالشان نمیشود. علیرغم اینکه طبق این سیاست این طیف فعالین چپ و کمونیست هم سرنگونی طلب هستند، هم در عرصه های مختلف از قدیم الایام فعالیت کرده اند، هم علیه همه تبعیضات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی هستند. چرا از آنها دفاع نمیشود. چرا چپها شامل این عفو عمومی نمیشوند: این سوالی است که مدافعین این سیاست باید به آن پاسخ بدهند. پرسش: نتایج و تبعات چنین سیاستی، یعنی دفاع از فعالین چپ و راست “جنبش سرنگونی”کدامها هستند؟ چه چرخش و تحولی را باید در چشم انداز حزب دید؟ آسنگران: نتایج این سیاست تا کنون هم نشانه هایی از آن آشکار شده است. دوری بیشتر از چپ و نزدیکی و همخوانی بیشتر با راست. با این سیاست قاعدتا فردا به فعالین داخل جنبشهای اجتماعی توصیه میشود که امروز وحدت حول جنبش سرنگونی مهم است و نباید در نقد دیگر گرایشات راست فعالیتی بکنند مگر مانع جنبش سرنگونی طلبی باشند. این یعنی سازش طبقاتی. برای مثال اجرای این متد و سیاست در جنبش کارگری چنین خواهد بود: فعالین کمونیست و چپ نباید در نقد رفرمیسم و سندیکالیسم و… چیزی بگویند. حتی شورای اسلامی و خانه کارگر هم اگر سرنگونی طلب شدند نباید در نقد و حاشیه ای کردن آنها فعالیتی کرد. به صرف اینکه علیه جمهوری اسلامی و سرنگونی طلب هستند. مهم نیست در شورای اسلامی کار هستند یا در خانه کارگر یا مبلغ سازش با کار فرمایی که سرنگونی طلب است. در جنبش برابری طلبانه زنان هم، کمونیستهای این جنبش قرار است طبق این سیاست فردا مدافع فعالینی بشوند که فمنیست و فمنیست اسلامی و ناسیونالیست قومی و ناسیونالیست پرو غرب هستند. زیرا سرنگونی طلب هستند و باید از آنها دفاع کرد. در مورد جنبش دفاع از حقوق زن که گرایشات مختلف تا کنون سیاستهای متفاوتی را دنبال کرده اند و هر فعالی از زاویه جنبش خود فعالیت میکند، از فردا طبق این سیاست و متد به صرف سرنگونی طلب بودنشان باید متحد باشند و کمونیستها نه تنها نباید مرزی با آنها داشته باشند بلکه باید در دفاع از آنها فعالیت کنند. در جنبش علیه ستم ملی قاعدتا این سیاست باید از همه فعالین ناسیونالیست کرد و عرب و بلوچ و ترک و…. دفاع کند چون هم علیه ستم ملی هستند و ستم ملی یک تبعیض است هم سرنگونی طلب هستند. با این سیاست کمونیستهای فعال در کردستان آذربایجان و خوزستان و… که تا دیروز در جنگ با جمهوری اسلامی و جدال با جنبش ناسیونالیستی و قومی بوده اند از امروز باید مدافع آنها بشوند. این نمونه هایی از نتایج چنین سیاستی است. پرسش: آیا ما شاهد عکس العمل مشابهی از جانب راست در قبال چپ جامعه نیز خواهیم بود؟ آیا راست در شرایطی که بخشی از چپ از این نیروها دفاع کند، آنها نیز متقابلا از چپ دفاع خواهند کرد؟ آسنگران: واضح است که بورژوازی و جریانات راست این توهم را ندارند. فعالین و جریانات راست یکی از افتخاراتشان ضد کمونیست بودن است. زیرا این یک کارت مهم هویتی آنها است که میتوانند قول سرکوب کمونیستها را بدهند و آنها را خائن به وطن و مخل امنیت جامعه و امنیت ملی معرفی کنند. بازی آنها با این کارت تلاشی است که قدرتهای منطقه ای و جهانی بورژوازی را قانع کنند توان و لیاقت چنین کاری را دارند و امنیت سرمایه را پاسداری خواهند کرد. البته آنها هم از اتحاد برای عبور و یا گذار از جمهوری اسلامی حرف میزنند اما اتحاد حول سیاست مورد نظرشان برای عبور و یا گذر از جمهوری اسلامی نه سرنگونی آن. به طریق اولی نه سرنگونی نظام سرمایه داری.