ویژگی افرادی که میخواهند خود را کشف کنند و خویشتن خود را تحقق بخشند، این است که آنها بیشتر مایلاند «فرایند» چیزی باشند و نه «فرآورده» یا محصول آن .
کارل راجرز
به بهانه اعمال ممنوعیت دائم فعالیت دونالد ترامپ و تعدادی از مدافعینش در توئیتر و همچنین پیشگیری از حضور وی در فیس بوک، یوتیوب، تویچ و…، مباحثی حول آزادی بیان مطرح شده است. اما فراتر از طرح این بحث عملا سوالات زیادی در مورد یک مشکل جدی جهان امروز برجسته شده است. من در این نوشته تلاش میکنم به بحث در مورد این سوالات و این مشکل بپردازم. مشکلی که نباید در محدوده جدال جناحهای حاکم در آمریکا باقی بماند زیرا بحث در این محدوده میتواند گمراه کننده باشد. اصل بحث در مورد فعال مایشاع بودن شرکتهای فناوری و میلیاردر است. شرکتهایی که بخش عمده ای از اقتصاد و سیاست و رسانه های اینترنتی و میدیای اجتماعی را در دست دارند و بر زندگی شهروندان و فرهنگ و تمایل آنها تاثیر میگذارند. تا جایی که به رسانه مربوط است حتی آن بخش از رسانه ها که مستقیم دست آنها نیست به طرق غیر مستقیم و نامرئی از راه فناوری دیجیتالی و ماهواره و سوفت ورهای پیشرفته و تکنولوژی فوق مدرن و بیوتکنولوژی و هوش مصنوعی و… عملا کنترل آنها را هم غیر مستقیم در دست گرفته اند. اما این اتفاق دو وجه دارد و باید هر دو وجه آنرا مد نظر قرار داد.
از یک طرف با امکاناتی که این فناوری در اختیار شهروندان قرار داده است انحصار رسانه های سنتی شکسته شده است و هر شهروندی میتواند در ابعادی گسترده تر از قبل و در حد توان تاثیر گذار باشد. امکانات ارتباطی و سرعت گردش اطلاعاتی که در تاریخ بشر بی سابقه بوده است. از طرف دیگر این شرکتها اگر همچنان غیر قابل کنترل بمانند فعال مایشاع باشند، میتوانند منشا خطرات جدی در زندگی شهروندان جهان باشند. زیرا سیاست و تمایل خودشان را بر اساس منافعی که دارند در ابعاد جهانی میتوانند بکار گیرند.
روشن است که نقش و سیاست این “شرکتهای فناوری خصوصی ” جهانی اعمال میشود. آنها طبق قانون و سیاست بنیانی تری این نقش جهانی را عاید خود کرده اند. “قانون سرمایه داری بازار آزاد” که امروز در سطح جهان از جانب همه حاکمان و دولتها پذیرفته شده است. بر اساس این سیاست رسما و قانونا دست این شرکتها باز و بدون مانع و محدودیت تعریف شده است. آنها تا هر جا که میتوانند اعمال نفوذ کنند مانع قانونی ندارند. کسانیکه میگویند این شرکتها خصوصی هستند و عمل غیر قانونی انجام نداده اند درست میگویند. زیرا آنها بر اساس سرمایه داری بازار آزاد نباید تابع هیچ قانونی باشند. مگر مقرراتی که خودشان آزادانه وضع کرده و هر وقت بخواهند آنرا تغییر خواهند داد. این یعنی فعال مایشاع بودن این شرکتها در سطح جهان.
بنابراین بحث بر سر آزادی بیان ترامپ فاشیست نیست و این مسئله جدی و جهانی را نباید در این محدوده دید. بحث بر سر فعال مایشاع بودن شرکتهای فناوری است. آیا اینها باید حق داشته باشند هرچی را دوست نداشتند حذف و از دسترس دورکنند. پاسخ من یک “نه” روشن است.
برای همه ما روشن است که این پدیده تازه ای است که امروز بر زندگی همه آحاد بشر مسلط شده است و نظم حاکم، حق کنترل و امر و نهی همه ما شهروندان را به آنها داه است. زیرا ” شرکت خصوصی است و دولت نیست” چنین حقی فراتر از محدوده آزادی بیان است. بطریق اولی فراتر از جدال ترامپ و بقیه فاشیستهای آمریکا با جناح مقابل است. متاسفانه بعضی از چپها در همان محدوده آزادی بیان هم هنوز و بر اساس داده های سابق تحلیل و بررسی میکنند. در حالیکه اکنون یک غول وارد اطاق همه ما شده و کل فضای هست ونیست ما شهروندان را در چنگال خود گرفته است. این واقعیت را باید دید و در مقابلش از حقوق پایه ای شهروندان دفاع کرد. باید دعوای آزادی بیان راستها و فاشیستهای مدافع ترامپ و دفاع راستهای مدافع بایدن در مقابل را فقط به عنوان فاکتی که اصل موضوع را برجسته کرده است دید.
اینکه کسانی پرو ترامپ هستند و میخواهند او را قربانی جلوه بدهند زیرا آکانتش را بسته اند و یا کسانیکه تا دیروز دوست داشتند ترامپ در انتخابات برنده بشود چون در مقابل “جمهوری اسلامی قاطعیت دارد” و حتی پیش بینی کرده بودند ترامپ برنده انتخابات است و… حرف امروزشان در مورد آزادی بیان و دفاع از قدرت کنترل این شرکتهای فناوری و… هم از همان بستر کوته بینانه ناشی میشود. زیرا همینها از یک طرف مدافع تحریم اقتصادی بودند و سیاست ترامپ در این مورد را مثبت میدانستند، از طرف دیگر با پیشبینی پیروزی ترامپ و قاطع بودنش در مقابل جمهوری اسلامی، پیروزی او را به نفع مردم ایران میدانستند. این دسته از چپ با کمی فاصله هم صدا با راستهای پروغرب بودند. این چپ با چنین دیدگاهی نتوانسته و نمیتواند نظام برتر مورد نظر کمونیستها را نمایندگی و اجتماعی کند. هر وقت هم خواسته اجتماعی بشود کلا ریل عوض کرده و راست شده است.
روشن است که ترامپ و بایدن و اوباما و…. از یک سیستم واحد که اسمش سرمایه داری بازار آزاد است دفاع میکنند و از این زاویه تفاوتی با هم ندارند. تفاوتشان در سیاست و روشی است که برای دفاع از مناسبات تولیدی حاکم در پیش گرفته اند.
هر کدام جناح خاصی از بورژوازی آمریکا را نمایندگی میکنند. ترامپ مدافع پروتکشنیسم اقتصادی در آمریکا و در چهارچوب سرمایه داری بازار آزاد است. این سیاست را با اتکا به ناسیونالیسم و سیاست فاشیستی بیگانه ستیزی، با برتری نژادی سفید پوستان دنبال میکند. بایدن اتکایش به سیاست گلوبالیستی و سنتی آمریکا است.
چپ و کمونیستها در مقابل این دو باید برتری نظام و سیاست و جامعه آزاد مورد نظرشان را برای جامعه ثابت کنند و جنبشی سیاسی حول آن سازمان بدهند. این جنبش سیاسی و نظام برتر نمیتواند از روش و سیاست دشمنان طبقاتی اش تبعیت کند. گویا فقط تفاوت این است آنها برای ما محدودیت ایجاد میکنند و ما هم اگر قدرت داشته باشیم باید برای آنها محدودیت ایجاد کنیم.
من دارم میگویم این راه تجربه شده و شکست خورده است. بلوک شرق از چنین سیاستی پیروی کرد و نتیجه اش را دیدیم. علاوه بر این کسانیکه چنین سیاستی دارند همین امروز که در اپوزیسیون تشریف دارند این نوع محدودیت را در مقابل مخالف سیاسیشان اعمال میکنند.
کمونیستها و چپهای آمریکا باید برای شکست هر دو جناح بورژوازی آمریکا به عنوان دولت طبقاتی آن جامعه نگاه کنند و به زیر کشیدن کل این سیستم و مناسبات تولیدی استثمارگر باید سیاستشان باشد. این امر ممکن نخواهد بود مگر در قدم اول سیاستی را نمایندگی کنند که خواهان سیستمی بر ترو آزاد و مرفه است. سوسیالیسم مورد نظر جنبش کمونیسم کارگری سیستم استالینی نیست. سیستم تروتسکیستی نیست. شباهتی به کوبا و کره شمالی ندارد.
سیستم مورد نظر ما بر اساس متد مارکس و منصور حکمت طراحی شده و باید آزاد ترین جامعه بشری باشد. آزادی بدون قید و شرط بیان در چنین جامعه ای از حقوق پایه ای و خدشه ناپذیر همه شهروندان است. بنابر این آزادی بیان بدون قید و شرط شامل آحاد بشر است نه فقط موافقین. در قبال آزادی و آزادی بیان راستها تکلیفشان روشن است و خواهان همین نظام تبعیض گرای سرمایه داری بازار آزاد هستند. اما بخشی از چپها که عمدتا بخش سنتی چپ هستند آزادی مورد نظرشان بدون قید و شرط نیست. بخش دیگری از چپ از این هم عقب مانده تر است و خواهان بستن دهان همه گرایشات سیاسی مخالف خودش است. چون به زعم آنها بورژوا، راست، مذهبی و…. هستند! زیرا از نظر آنها راستها و مذهبیها در جامعه مورد نظرشان حق آزادی بیان ندارند.!؟
برخلاف این دست از چپ در سیستم مورد نظر ما اسلامی و فاشیسم و راسیسم و غیره آزاد هستند حرفشان را بزنند. ما هم آزادیم نقدشان کنیم. در چنین جامعه ای سیستم برتر و تفکر انسانی و آزاد برنده است. اگر برتر نباشید شکست میخورید. همچنانکه استالین و بلوک شرق شکست خورد. برای شکست اسلامیسم و راسیسم و از جمله ترامپ و هر نژادپرست دیگری راهش بستن دهان آنها نیست، مگر اقدام عملی و جرم خاصی مرتکب شده باشند.
در جامعه مورد نظر ما اگر کسی جرمی نکرده باشد ، ولی راست ترین و اسلامی ترین و ارتجاعی ترین حرفها را بزند مادام که از حق آزادی بیانش استفاده میکند دولت موظف است این آزادی بیان را پاسداری کند. هیچکس حق ندارد محدودیت برای بیان و ابراز وجود سیاسی و مذهبیشان قایل باشد. اماعلیرغم همه این نکات که لازم به تاکید بود، هدف بحث من در این نوشته فراتر از آزادی بیان و تعریف آن است.
اصل موضوع مورد بحث این است در جهان امروز کنسرنهایی فناوری و دیجیتالی وارد زندگی ما آحاد بشر شده اند که ضمن امکاناتی که در اختیار ما قرار میدهند، خطر ناک هم هستند. بحث امروز ما باید این باشد با این پدیده چه برخورد و سیاستی باید داشت؟ این شرکتها علیرغم امکاناتی که در اختیار بشر قرار داده اند و بدون این امکانات زندگی عادی در جهان امروز غیر ممکن بنظر میرسد، چه ضررهایی برای شهروندان دارد یا میتواند داشته باشد؟ واضح است تمام این امکانات اساسا در جهت منفعت این شرکتها طراحی شده اند. زیرا شهروندان ضمن استفاده از این امکانات عملا آزادی فردی و سیاسی و اقتصادی و آزادی بیان و غیره شان در کنترل این شرکتها قرار گرفته است. هر آن بخواهند و به هر درجه که مایل باشند و به نفع شان باشد، این شرکتهای میلیاردر میتوانند همه شهروندان یا هر بخشی از شهروندان را محدود کنند. نه تنها این، بلکه همه شهروندان را میتوانند در جهتی که میخواهند سوق بدهند و اطلاعات خصوصی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی شان را در اختیار بگیرند و آنطور که میخواهند استفاده کنند. زیرا تا به امروز قانونی در جهان برای مهار آنها و نظارت شهروندان بر اعمال و سیاست آنها وجود ندارد. بقول یووال نوح هراری تاریخ نگار اسرائیلی این شرکتها اگر نظارت برا اعمالشان نباشد در آینده میتوانند مغز ما را حک و کپی کنند و کنترل شهروندان را در دست بگیرند.
برای مثال هنگامیکه ترامپ با سیاستی زن ستیزانه ابراز وجود کرد از نظر این شرکتها جرم مرتکب نشده بود و اجازه یافت هر چی را که میخواهد بگوید. ضدیت ترامپ و ترامپیست ها با سیاهان را جرم ندانستند. تعرض علیه خارجیها را جرم ندانستند. دیوارکشی بین آمریکا و مکزیک را جرم ندانستند و دهها نمونه دیگر از این نوع مجاز شمرده شدند و کسی از این شرکتها در مقابل ترامپ اقدامی نکرد. این وسط فقط یک چیز از نظر آنها جرم تلقی شد، آنهم بیان تقلب در انتخابات و اشغال ساختمان کنگره بود.
بحث ما کمونیستها این است نباید این را پذیرفت. نباید تسلیم شرایطی شد که هرچه را این شرکتها خواستند انجام بدهند. زیرا موارد بالا نشان میدهد آنچه برای جناح مقابل ترامپ جرم است چیزی است که منفعت یک جناح از بورژوازی آمریکا آنرا جرم میداند. برعکس این مسئله هم درست است. اما کسانی باز هم از میان چپها گفته اند جدال حاکمان به ما مربوط نیست. این حکم در جهان امروز درست نیست. آنها در یک بیابان و بدور از جامعه و بدور از محل کار و زیست ما به جان هم نیفتاده اند. اتفاقا جدال آنها بر زندگی همه ما تاثیر دارد و باید شهروندان دخالت کنند. نمیتوانند دخالت نکنند. نوع دخالت ما مردم باید روشن باشد که در قطب مخالف هر دو جناح بورژوازی قرار میگیرد. زیرا جدال همه آنها و هر اتفاقی که در جامعه میفتند بر سر تسلط یکی از آنها در جامعه است و این نمیتواند به ما مربوط نباشد.
از نظر من جرایم ترامپ قبل از این دو اقدام (بیان تقلب در انتخابات و اشغال محل کنگره بوسیله ترامپیستها) صدها بار جدی تر، خطرناکتر و ضد انسانی تر بود. جناح مقابل ترامپ و همین شرکتهای فناوری این اقدامات را جرم و برخلاف منافع مردم ندانستند. زن ستیزی و فضا سازی علیه خارجیان و سیاهان و تقویت راسیسم و نژادپرستی و…را عادی و مجاز دانستند. اما گفتن تقلب در انتخابات و اشغال کنگره برای آنها قابل گذشت نیست. زیرا پایه مشروعیت بورژوازی آمریکا هستند. متاسفانه بخشی از چپ ایران هم همین دو موضوع را مبنای استدلال خود قرار داده است. این دو نگرش و دو جهانبینی متفاوت است. چپی که فرضیات و مقدسات هردو جناح یا یک جناح از هیئت حاکمه آمریکا را پذیرفته است معلوم نیست تفاوتش با راستها کجا است.
تا اینجا باید جهت و هدف بحث روشن باشد. نیرویی که عملا در نقش دولت جهانی تحت عنوان شرکتهای خصوصی فناوری عمل میکند را باید دید و برای افسار زدن به آن تلاش کرد. در پرتو چنین فرضی است که من فکر میکنم عصر تازهای برای آزادی بیان و حکومت و دولت و مناسبات اجتماعی و سیاسی جهان امروز رقم خورده است. از وقتیکه بحث آزادی بیان در جوامع انسانی مطرح شده است همیشه حاکمان و دولتها به عنوان ناقض آزادی بیان شناخته شده اند. به همین دلیل تعریف آزدی بیان و دفاع از آن، مسائلی در محدوده دفاع از حق شهروندان در مقابل دولتها و حاکمان بوده است. اخیرا دیدم که افراد و جریاناتی در مورد آزادی بیان حرف زده و از اقدام این شرکتها نه تنها دفاع، بلکه محدودیت و نظارت بر این شرکتها را به ضرر جامعه و آزادی بیان میدانند.!
ما امروز از پدیده تازه ای حرف میزنیم که دولتها هم در مقابل این پدیده کم قدرت بنظر میرسند. عین سرمایه که خود سرمایه دار را اسیر و برده خود و تابع نیازهای خود میکند. شرکتهای فناوری و میدیای اجتماعی به عنوان زیر مجموعه آنها حاکمان تازه ای هستند که در عرف و قوانین رسمی، کسی آنها را حکومت قلمداد نمیکند. شرکت خصوصی هستند و اختیار ملک خود را دارند. مدافعین دمکراسی و نظام حاکم در آمریکا میگویند این نظم و قانون از جانب ترامپ در خطر است. باید از دمکراسی و قانون آمریکا دفاع کرد. میگویند ترامپ خشونت را تبلیغ کرده است. میگویند دروغ منتشر میکند و…. وقتیکه این موارد را میشنویم قاعدتا اولین سوالی که برای هر شهروند عاقل مطرح میشود این است چه کسی مرجع تشخیص و قاضی و صادر کننده حکم و چه کسی مجری این موارد است. پاسخ از جانب شرکتهای فناوری تکنولوژی و شبکه های اجتماعی روشن است. میگویند ما صاحبان این شرکتها. ما میگوییم مردم آمریکا.
زیرا همین شرکتها علاوه بر کنترل بخش مهم و موثری از رسانه های جمعی و شبکه های اجتماعی، روشن است که تاثیرشان بر اقتصاد و سیاست و فرهنگ جامعه بارها بیشتر از تاثیر دولتها و ارگانهای رسمی و تابع قانون حکومتی است. هیچ دلیل منطقی و قابل قبولی وجود ندارد که این شرکتها به جای مردم تصمیم بگیرند.
در حقیقت این شرکتها دولتهای تازه ظهور کرده ای هستند که دولتشان جهانی است. اما قانون و مالکیت آنها شخصی و خصوصی است. متعهد به هیچکدام از قوانین ملی و بین المللی نیستند مگر خودشان داوطلبانه آنرا پذیرفته باشند. این “دولتهای جهانی” در هیبت گوگل، آمازون و اپل و… در سراسر جهان حکم میرانند. در همه شرکتها و میدیای اجتماعی و در همه دولتها و خانه های خصوصی ما و در جیب ما مستقیم و غیر مستقیم تاثیر بر زندگی و ذهن و فکر کل بشر را در اختیار خود گرفته اند. نه تنها در سیاست و اقتصاد و آزادی بیان ما، بلکه در جهت دادن احساسات و عواطف و روانشناسی ما هم اینها تاثیر دائمی و موثر دارند. تاثیر گذاریشان بر زندگی و عواطف و روحیات و نیازهای ما هر لحظه قابل مشاهده است و مرتب غلیظ تر هم میشود. فرار از آن ممکن نیست. حتی به ما میگویند چه چیزی باید بخریم و چه چیزی در بازار هست و کجا هست و چگونه باید این کار را کرد و نهایتا دستور خود را به اشکال مرئی و نامرئی اجرا میکنند.
بشر برای اولین بار در زندگی خود با چنین پدیده ای در قرن بیست و یکم مواجه شده است. تاثیرات و کنترل این پدیده را نمیتوان با تئوری قرون گذشته پاسخ داد. کسانیکه با پاسخهای ساده میخواهند مسائل پیچیده امروز از نوع سیاست و اعمال شرکتهای مورد نظر را توضیح بدهند، در بهترین حالت هنوز در قرن گذشته سیر و سیاحت میکنند. ربطی به مسائل دنیای امروز بشر ندارند.
این پدیده تازه در دنیای امروز شرکتهایی هستند که قانون و دادگاه و دادستان و وکیل و مجری و غیره خودشان هستند. حتی خود آنها هستند که تصمیم میگیرند خشونت چیست. دروغ کدام است. کدام کلیپ مجاز و کدام مجاز نیست. تا کجای بدن زن و مرد نشان دادن و پوبلیک شدنش مجاز است یا نه. به چه چیزی میگویند قانون و چه چیزی را به نفع ما شهروندان میدانند و…. در حقیقت خیر و شر شهروندان اختیارش در دست شرکتهایی است که بر جهان حکم میرانند بدون اینکه متعهد به چیزی باشند که شهروندان و نمایندگانشان تایید کرده باشند. کسیکه اینها را متوجه نباشد نشان میدهد با این اعمال که این شرکتها به جای شهروندان تصمیم میگیرند مشکلی ندارد.
بشر تا قبل از شکل گیری این نوع شرکتها که خود محصول دمکراسی و بازار آزاد هستند، فقط یک نوع دولت و قانون میشناخت و میشناسد. آنهم دولتهایی سازمان یافته هستند که با سیاستی دمکراتیک یا دیکتاتوری حکومت میکنند. دولتهایی که ابتدا همانند این شرکتها فعال مایشاع بودند. اما به مرو زمان شهروندان آنها را تابع یک سری قوانین و مقررات کرده اند. این قوانین با دخالت شهروندان حال واقعی یا صوری در بعد کشوری و ملی شکل گرفته اند.
امروز دولتهایی وجود دارند که نه رسمی نه قانونی و نه کشوری هستند. بلکه قدرتهای مطلقی هستند که بر همه جوارح زندگی ما حکم میرانند و جهانی عمل میکنند و تابع هیچ بخشی از شهروندان هم نیستند. برای درک این مسئله تصور کنید یک روز گوگل و آمازون و اپل برنامه های خود را از کار بیندازند. فکر میکنید چه اتفاقی رخ خواهد داد. واضح است که تمام اگر نگویم، نود درصد موسسات و دولتها و بانکها و پروازها و رفت و آمدها و آزمایشگاهها و بیمارستانها و تولیدات و حتی غذاخوردن ما و زندگی عادی در جهان دچار اختلال جدی خواهد شد.
بنابر این من از چنین تحولی حرف میزنم که چند شرکت از آنها به اندازه نصف جمعیت جهان ثروت در دست گرفته است. بحث این است چرا این شرکتها اینقدر قدرت دارند که فعال مایشاع دنیا باشند. بحث این است بشر نباید اختیار خود را به این شرکتها واگذار کند. این دیکتاتوری مطلق و جهانی یک طبقه میلیاردر است و نباید آنرا پذیرفت. این شرکتها را باید در قدم اول تابع قوانین و مقرراتی کرد. میدان این گفته نه تنها از جانب راستها حتی بخشی از چپها هم با آن مخالف خواهند بود. البته چنین سیاستی که من پیشنهاد میکنم و چنین مخالفتهایی هم هیچکدام تازه نیستند.
اگر در تاریخ قدیم کسی میگفت که دولتها باید تابع قانون و برآمده از خواست شهروندان باشند، بدون شک کسانی مثل مخالفین امروز پیدا میشدند که بگویند آها فلانی از بیخ مخالف داشتن دولت است. یا بد تر از این میگفتند تابع کردن دولتها به معنای نادیده گرفتن قوانین خدا و پیغمبر یا سایه خدا روی زمین است. یا هزار بهانه دیگر مطرح میشد که قدرت دولتی به چالش طلبیده نشود.
بنظر من میتوان فعلا و تا وضع قوانین بهتر و خلع ید از کل این حاکمان فعلی، در همین چهار چوب مناسبات موجود باید این شرکتها را ناچار به رعایت یک سری قوانین کرد. بشر نباید تسلیم و تابع مقررات و تمایل چند میلیاردر بشود. همین شرکتها در چند ماه گذشته اکانت هزاران و دهها هزار کاربر چپ و ضد مذهب را بستند و کسی هم پاسخگو نبود. این دنیای وارونه قابل دفاع نیست. روشن است از نظر ما کمونیستها راه حل نهایی خلع ید و در هم شکستن کل این سیستم و مناسبات تولیدی حاکم و برپایی یک حکومت سوسیالیستی آزاد و مرفه است. اما تا آن روز باید اقداماتی فوری برای دفاع از حق شهروندان انجام داد.