بحث من راجع به موقعیت ویژه مقطعى است که این کنگره در آن تشکیل میشود. فکر میکنم چه از لحاظ روند اوضاع عینى در سطح جهانى و چه از نظر تحول درونى چپ، و حتى از نظر سیر حرکت حزب خودمان، ما در انتهاى یک فاز و در پایان یک دوره برزخ بسر میبریم. رسیدن همه این پروسه هاى مختلف به نقطه عطفهاى تعیین کننده در این مقطع خاص در اساس تصادفى نیست، هرچند در برخى جزئیات میتواند چنین باشد. فازى که دارد تمام میشود، جهات و ابعاد مختلفى دارد و من میخواهم توجه کنگره را به این ویژگى دوره حاضر و جوانب مهم آن جلب کنم و روى نتایجى که بنظر من باید از این موقعیت گرفت تاکید کنم.
در طى چند سال اخیر ما شاهد یک سلسله از مهم ترین تحولاتى بوده ایم که در کل قرن بیستم رخ داده است. این دوره، که با الفاظى چون دوران پس از جنگ سرد، دوران فروپاشى بلوک شرق، مرگ کمونیسم، آغاز نظم نوین جهانى و غیره از آن سخن گفته میشد، از نظر اهمیت و تعیین کنندگى اش در تاریخ جامعه معاصر، قابل مقایسه با دوران دو جنگ جهانى و یا انقلاب اکتبر است. از نظر سیاسى، از نظر اقتصادى، از نظر تحولات ایدئولوژیکى که جامعه از سر گذرانده است، از نظر تاثیرى که بر جهان نگرى انسانها و تلقى آنها از فلسفه زندگى گذاشت، و بالاخره طبعا از نظر مبارزاتى و تاثیرى که بر کمونیستها و چپ گذاشت، این دوره فوق العاده تاریخى و تعیین کننده بوده است.
اینکه ما شاهد چنین دوره تاریخ سازى بوده ایم البته هنر ما نبود. اما یک چیز هنر ما بوده است و من میخواهم توجه کنگره را قبل از هر چیز به این جلب کنم.
این دوره تحول قربانیان بسیارى داشت. بصورت جنبشهاى مختلف، ایده آلهاى مختلف و افقهایى که از دست رفت، و ما جزو این قربانیان نبودیم. این دوره اى بود که در آن پایان کمونیسم را اعلام کردند. اگر ٨٠ درصد این ادعا هم دروغ بوده باشد، بهرحال ٢٠ درصد آن به یک واقعیت عینى اشاره میکند، و آن به انزوا رانده شدن چپ، و چپ مارکسیست، در جامعه بود. این یک واقعیت بود. خود ما از سالها قبل، از کنگره سوم حزب کمونیست ایران، و حتى به یک معنى کلى تر از کنگره دوم آن، به استقبال این واقعیت رفته بودیم. این دورنما را دیده بودیم، زوال چپ موجود را پیش بینى کرده بودیم و در مقابل آن کمونیسم کارگرى را بعنوان آلترناتیو طرح کرده بودیم. در این دوره نه تنها جنبشهاى چپ و کمونیستى زیر منگنه قرار گرفتند، بلکه کلا ایده آلهاى برابرى طلبانه، آزادى خواهانه، نفس خوشبینى به ذات آدمى، انتظار اینکه جامعه میتواند بسمت بهبود برود، و حتى هر جهان نگرى و نگرش فلسفى اى که به هر نحو آدم را عنصرى موثر در زندگى خویش تعریف کند، همه اینها عقب رانده شدند. در مقابل، یک دوره یاس، سردرگمى، و تاریکى نسبت به آینده بشر و مسیر جامعه بشرى آغاز شد. در این دوره شاهد پرتاب شدن عده زیادى، عده بیشمارى، از انسانهایى بودیم که در دوره قبل خود را مترقى، آزادیخواه، مساوات طلب، مثبت و مثمر ثمر تعریف میکردند. ما شاهد قربانى شدن اینها بودیم. شاهد بودیم که عده زیادى به این نتیجه رسیدند که هیچ چیز فایده ندارد، حتى دنبال دیگران دم گرفتند که این “پایان تاریخ” است، جهان همین هست و دیگر همین میماند. فرمولبندى هاى متنوعى راجع به اینکه دنیا همین است و باید با آن کنار آمد، از همه منافذ جامعه از عالم هنر تا سیاست و تئورى و ایدئولوژى سر بر کرد. نتیجه ظاهرا انکار ناپذیرى که گرفته شد و حکمى که بعنوان ایده پیروز اعلام شد این بود که این جامعه سرمایه دارى است که پیروز شده است، این سهم بشر است، این دموکراسى است (همین که میبینید و نه ایده هاى قرن نوزدهمى)، این وضع کار و معیشت است، این ظاهر و باطن جهان است و آدمها باید با آن کنار بیایند. این کنار آمدن را هم هرکس باید در انزوا و تنهایى خویش انجام بدهد چرا که اتمیزه شدن کامل انسانها هم جزو مشخصات این دوره بود: مقهور شدن و تسلیم کامل فرد در مقابل اتفاقهایى که برایش میافتد، از مشاهده کردن هر روزه کشتار مردم در مقیاس دهها هزار نفر در روز و اینکه کارى از دستت برنمیاید، تا اینکه معلوم نیست همین فردا بر سر شغل و ساعت کار و دستمزد خودت چه خواهد آمد و یا سرنوشت حق زنده بودن یا حق مدرسه رفتن چه خواهد شد. این ابهام بالاى سر جهان گرفته شد.
من معتقدم ما فاز اول این دوران را پشت سر گذاشته ایم، بعدا توضیح میدهم چگونه و چرا. اما آنچه ما باید علیرغم همه چیز در این دوره به آن مفتخر باشیم، اینست که ما نه فقط جزو قربانیان این دوره نبودیم، بلکه از معدود اتفاقهاى مثبتى بودیم که در این دوره در جهان رخ میداد. ما از معدود پلهایى بودیم که در مقابل آینده تاریکى که بورژوازى عملا علیرغم همه مواعیدش جلوى دنیا و میلیونها انسان میگرفت، جامعه را به یک گذشته امیدوار کننده، به مبارزات حق طلبانه در گذشته و افقهاى انسانى وسیعى که از دهها سال قبل بشر به آن چشم گشوده بود متصل نگاه میداشت. اگر نوع ما را از صحنه حذف میکردید، ما و آدمها و جریاناتى چون ما که همچنان پاى فشردند که خیر، آزادى معنى دارد، برابرى انسانها معنى دارد، جنبش طبقه کارگر معنى دارد، آنگاه این دوره یک گسست اساسى در تاریخ جهان میبود. مانند یک جنگ اتمى که تمدن پس از آن باید از نو شروع شود. اما کسانى و نیروهایى بودند که مقاومت کردند و کوشیدند روى دنیا را از این حال کثیف و آینده کثیف ترى که وعده داده میشد به سمت گذشته اش بچرخانند و یادش بیاندازند که ایده آلهایى وجود داشته است، اصولى وجود داشته، پیشروى هایى وجود داشته، مارکسى وجود داشته است، آرمان سوسیالیسمى وجود داشته است، بیمه بیکارى اى وجود داشته است، حقوق مدنى و اجتماعى اى وجود داشته است. ما جزو این مقاومت ها بودیم، جزو پلهایى بودیم که دنیا را به رگه هاى انسانیت و مدنیت در گذشته اش مرتبط نگاه میداشت و در نتیجه تعرض دوباره در آینده را ممکن میکرد. ما جزو دریچه هایى بودیم که آن منظره هاى قدیمى تر و انسانى تر و بزرگ تر را جلوى چشمان این دنیا نگاه میداشت.
وقتى میگویم “ما”، ممکن است کسى اینجا پیش خودش فکر کند “اما من که شخصا در این دوره کار زیادى نکردم”. این مهم نیست. مهم اینست که همه ما خشت هاى جنبشى بودیم که در مجموع این چهره را از خود بروز داد و این نقش را بازى کرد. و بنظر من این نقش در محیط بلافصل فعالیت خود این جنبش، در ایران و منطقه، تعیین کننده بود و خارج از آن هم بى اهمیت نبود. در آینده خیلى ها برمیگردند و به این دوره نگاه میکنند و ناگزیرند از طریق ما، و از مجراى این دریچه ها و اتصال هایى که ما و امثال ما با انسانیت قبل از این برزخ اخیر و با ایده آلهاى انسانى و سوسیالیستى و برابرى طلبانه حفظ کردیم، به تاریخ خویش بنگرند. براى مثال ما کوشیدیم مارکس را زنده نگاهداریم. یک لحظه تصور کنید که اگر مارکس را از دنیا بگیرند چه چیز از آن باقى میماند. ما در صف کسانى بودیم که کوشیدند نگذارند دنیا را از مارکس، از لنین، از ایده مساوات و آزادى بطور کلى محروم کنند. و این دریچه هر قدر کوچک بود، هر قدر ما نافعال بودیم، هر قدر حزب و جنبشى محدود به یک کشور و یک منطقه کم اهمیت و فرعى در صحنه بین المللى بودیم، بهرحال یک دریچه بودیم و از دریچه هاى کوچک میتوان به منظره هاى بزرگ نگاه کرد. کسى که بعدا به این منظره نگاه میکند، کارى به اندازه تلاش ما نخواهد داشت، کار به ماهیت تلاش ما دارد. این آن چیزى است که بنظر من ما میتوانیم مستقل از اندازه تلاش فردى یا جمعى خود، به آن سربلند باشیم. میتوانیم برگردیم و بگوئیم که در این سال ها، در این دوره اى که توپى وسط جهان بورژوازى خورد و لجن به همه سو پرتاب شد، و عده زیادى هم پرتاب شدند، طوریکه دیگر تشخیص لجن از آن آدمها ممکن نبود، ما معلوم بود چه میگوئیم، ما ایستادیم و آن افقها را جلوى مردم نگاه داشتیم. و بنظر من این دارد امروز جواب میدهد. دوران برزخ دارد به حکم شرایط عینى و نیز با تلاش هایى از این دست، به پایان میرسد و ما به نقطه اى میرسیم که بار دیگر میشود از پیشروى سخن گفت و براى پیشروى تلاش کرد.
این کنگره باید کنگره برسمیت شناسى این حقیقت درباره خودمان باشد. آنچه امروز میتواند براى ما شوق انگیر و افتخار آمیز باشد این نیست که گویا خیلى خوب کار کرده ایم، به یک حزب عظیم تبدیل شده ایم، صد ها هزار عضو گرفته ایم و غیره. حقیقت امروز ما این نیست. بلکه این است که ما به یکى از بهترین رگه هاى فکرى – سیاسى دهه اخیر تعلق داشتیم و جنبش ما در این دوره یکى از بهترین، شیرین ترین، مثبت ترین و روشن بین ترین رگه هاى فکرى و سیاسى در جامعه بود. بنظر من کسى که در این سالهاى خطیر، به این جنبش تعلق داشته است میتواند امروز به راستى سربلند باشد. این سرافرازى حق این کنگره است. این کنگره تصادفى نیست. ما هم میتوانستیم پرتاب شده باشیم، اتمیزه شده باشیم، میتوانستیم درگیر خانگى ترین و احمقانه ترین کش و قوسها با خانگى ترین و احمقانه ترین جریانات شده باشیم. اما نشدیم. جلو رفتیم، و بنظر من حتى شفاف تر از هر زمان گذشته فکر کردیم و مسیر خود را تشخیص دادیم. آیا بعنوان یک حزب از خود راضى هستیم؟ بنظر من بعنوان یک حزب یا فعالین یک جنبش جاى رضایت زیادى براى ما وجود ندارد. اما موقعیت ما، جایگاه ما در جامعه در این ٨ – ١٠ سال، موقعیت و جایگاه معتبرى است و ما باید بعنوان یک نقطه عزیمت حیاتى به آن نگاه کنیم و حزبمان را از اینجا بسازیم.
اجازه بدهید به خصوصیات دوره اى بپردازیم که میرود به پایان برسد. این دوران از برخى جهات از نظر ابژکتیو به پایان خود رسیده است و از جهات دیگرى اکنون میتواند و باید به نیروى عنصر فعال، به نیروى جنبش هاى اجتماعى، به نیروى خود ما، به آن خاتمه داده شود.
شعارهاى خصلت نماى این دوران، اگر یادتان باشد، “سقوط کمونیسم”، پایان جنگ سرد و آغاز یک نظم نوین جهانى و یا در واقع لزوم یک تجدید آرایش جهانى در جهان بورژوایى بود. اما تحت لواى این شعارها بنظر من یک دوران برزخ شروع شد که در آن هیچکس نمیدانست چه خواهد شد. اینطور نبود که با سقوط بلوک شرق و باصطلاح “پایان کمونیسم”، اکنون دیگر بورژوازى تکلیف خود را در دور بعد میدانست. ما همان موقع تاکید کردیم که اتفاقا این دوره، دوره روشنى براى بورژوازى نیست، دوره “صلح” و “دموکراسى” نیست، بلکه اساسا دوره اغتشاش است. گفتیم کانون این اغتشاش خود غرب خواهد بود که جهتگیرى ایدئولوژیکى و سیاسى خود را از دست میدهد و حتى باورهاى بنیادى اقتصادى اش زیر سوال خواهد رفت. دقیقا همین رخ داد. راست و چپ این جامعه به هم ریخت. محافل “راست جدید” دوران قبل، که نوکرى بانک جهانى و صندوق بین المللى پول را میکردند، در این دوره از ترس اغتشاش اجتماعى در کشورهاى مختلف و بالا گرفتن ناسیونالیسم قومى، به جایى رسیدند که افسوس نبود یک جناح چپ بورژوایى موثر را میخوردند. متقابلا بخش زیادى از چپ هاى دیروز، بر سر اتخاذ سیاستهاى راست با هم مسابقه گذاشتند. قبلا ظاهرا اروپا قرار بود به سمت اتحاد برود، اما بعد از این تحولات، معلوم شد که نه فقط از اتحاد بیشتر خبرى نیست، بلکه شکافها عمق پیدا میکنند. امروز حتى سر تعیین یک رئیس براى کمیسیون اروپا کشمکش شدیدى در جریان است. پول مشترک که هیچ، حتى مکانیسم پولى مشترک موجود هم بهم میریزد. همین طرح وحدت اروپا براى نمونه، به دوره اى تعلق داشت که قطب بندى شرق و غرب بر جهان حاکم بود. امروز صورت مساله از اساس دگرگون شده و کل این طرح دارد دستخوش بحران میشود. حتى یک ایدئولوگ معتبر و یک محفل فکرى با نفوذ ندارند که نشان کسى بدهند. قرار بود بازار حلال همه مسائل و مشکلات بشود، اما امروز زدن پر و بال بازار از نو دارد در کشورهاى مختلف به مد روز تبدیل میشود. امروز در اکثر کشورها آن جناحهایى دارند راى میاورند که وعده تعدیل مکانیسم بى در و پیکر بازار را میدهند. خود غربى ها در روسیه پشت جناح مدافع بازار آزاد را خالى کردند و با طیب خاطر با سیاست جناحهاى معتدل تر کنار آمدند. در یک کلمه تبیین ها و پیش بینى هاى بورژوازى پوشالى از آب در آمد. آنچه واقعى از کار در آمد، و ما هم در روز خودش بر آن انگشت گذاشتیم، تشتت، خلاء ایدئولوژیکى، خلاء معنوى و بهم پاشى جنبشها و حرکت هاى حزبى اصلى خود بورژوازى بود. ایتالیا فقط یک نمونه است. جنگ در یوگسلاوى در قلب اروپا نمونه دیگر است. دنیاى اینها و سیماى واقعى دنیاى پس از جنگ سرد این است که میبینیم. خصوصیت اصلى این دوره، اغتشاش بود. این دوره، دوره پیروزى این یا آن خط بورژوایى نبود. دوره برزخ و بلاتکلیفى و ابهام بود. چهارچوبهاى قبلى شکست، فرمول قبلى بى خاصیت شد، فضا باز شد، و در این فضا نیروهاى اجتماعى به نبرد با یکدیگر برخاستند. هرکس در این فضا پرچم خود را بلند میکند و ساز خود را میزند و براى پیروزى و پیشروى خودش تلاش میکند.
اینجا امکان بحث در مورد عواقب اقتصادى و اجتماعى و سیاسى و فکرى این دوره برزخ نیست. آنچه میخواهم اینجا تاکید کنم اینست که فاز اول این دوره اکنون تمام شده است. معلوم شده است افقى که بورژوازى در تبلیغات خویش در ابتداى این دوره جلوى دنیا میگذاشت تو خالى بوده است. مفاهیم و فرمولهاى کلیدى اى از قبیل “پایان کمونیسم”،” بازار آزاد”، غلبه “دموکراسى”، “پایان دیکتاتوریها”، “صلح جهانى”، “دنیاى تک ابرقدرتى”، “پیروزى مدنیت غربى” و غیره و غیره، که از زبان رسانه ها و سیاستمداران و سخنگوهاى بورژوازى بعنوان محتواى دوران نوین طرح میشدند و در تمام این مدت بالاى سر جامعه چرخ میزدند بى آنکه بالاخره فرود بیایند، یکى پس از دیگرى کنار گذاشته شده اند. الان نه فقط صحبت شان بر سر پایان کمونیسم نیست، بلکه بر سر اینست که با این “کمونیستهاى سابق” که اسمشان را عوض کرده اند و حال یکى پس از دیگرى دارند سر کار میایند چه باید کرد. در مورد مدل اقتصادى بازار آزاد هم همینطور. درست است که مدل اقتصاد دولتى شکست خورد، اما تعرض راست به کنترل و دخالت دولتى چنان وسیع بود که امروز دیگر با یک موج برگشت روبرو شده است و بعضا تحت فشار مردم و بعضا بدلیل اینکه این خطر هست که کلا شیرازه امور اقتصادى در بسیارى کشورها از هم گسیخته شود و عواقب سیاسى پیچیده اى پیدا بکند، جناحهاى مختلفى از خود بورژوازى “پیروز” هوادار اعمال کنترلهاى دولتى شده اند. سوسیال دموکراسى سرش را از لاک خود بدر آورده است. آنهم صرفا و تماما با این قول که مانند جناح راست تاخت و تاز نخواهد کرد. این وعده اعتدال، تمام محتواى سیاسى و برنامه سوسیال دموکراسى امروز است. نه مدلى از حکومت بدست داده است و نه از اقتصاد. با این همه همین وعده اعتدال، وعده اینکه در خدمت بازار شمشیر را از رو نبسته است، آینده سیاسى این جریان را در خیلى کشورها روشن تر کرده است.
این دوره برزخ بنظر من در درجه اول از این لحاظ به پایان رسیده است که آن گرد و خاک اولیه خوابیده و نیروهاى کلاسیک ترى وارد صحنه شده اند. همین واقعیت که در خیلى از کشورهاى بلوک شرق سابق رفرمیستها مجددا راى میاورند، و در غرب مردم بیشتر به این سمت میروند که به مرکز راى بدهند و سوسیال دموکراسى را بیشتر به بازى بگیرند، این واقعیت که راست جدید، که در لبه تیز حمله غرب در مراحل آخر جنگ سرد بود، اکنون عملا از صحنه کنار انداخته شده و رو به اضمحلال دارد، نشاندهنده فروکش کردن گرد و خاک و نمایان شدن الگوهاى قدیمى ترى در صحنه سیاسى جامعه است. تمایلات و برداشتها و رفتار سیاسى مردم دارد به یک معنا “عقلایى” تر و به گذشته شبیه تر میشود. نیروهایى هم که پا به صحنه گذاشته اند، نیروهاى کلاسیک ترى هستند. چپ ها، کمونیستها، لیبرال ها، سوسیال دموکراتها، فاشیستها و غیره مجددا به جلوى صحنه پا میگذارند. آن هرج و مرج و بیشکلى دارد تمام میشود.
در سطح جهان هم معلوم شده است که قرار نیست همه کشورها پارلمان داشته باشند. این میتواند مایه دردسر باشد. ژنرالهاى مستبد و آخوندهاى ارتجاعى هم میتوان داشت و سر کار نگاه داشت. این حرف امروز بورژوازى است. در محاسبات امروزشان ظاهرا ثبات و اجتناب از تلاطم هاى مهار نشده و بهم ریختن بى رویه وضع موجود مهم تر از هر فاکتور دیگرى است. در نتیجه نه فقط خبرى از شکوفایى جهانى دموکراسى پارلمانى نشد، بلکه رژیمهاى سابق سر کار هستند و حتى بیشتر از گذشته احساس اعتماد میکنند. مردم در کشورهاى عقب مانده فهمیدند که از این خبرها نیست و قرار نیست اتفاق خاصى به لطف “نظم نوین” رخ بدهد. اگر کسى آزادى میخواهد باید مثل سابق خودش فکرى به حال خودش بکند. و این برعکس فضایى است که در ابتداى این دوره وجود داشت. یادتان هست که چگونه روشنفکران این کشورها کاسه بدست در صف ایستاده بودند تا سهم خود از دموکراسى را از آمریکا و قدرتهاى غربى دریافت کنند. الان، اما بار دیگر معلوم شده است که سرنوشت جوامع را نیروها و جنبش هاى اجتماعى میسازند. جست و خیزها و شعارهاى سبک و کم محتواى ابتداى این دوره اکنون کمرنگ شده اند و بجاى آن گوش شنوا براى برنامه ها و سیاستهاى نیروهاى اجتماعى بیشتر شده است. توجه مردم به سیاست بیشتر و سنجیده تر شده است. تمایلات و کشمکشهاى سیاسى بیان پخته ترى یافته اند.
تعرض راست در دهه هشتاد را بخاطر بیاورید، آن فردگرایى وسیع، آن کاریریسم، آن تحقیر منفعت اجتماعى و نوعدوستى و بعد آن هیاهو و آتش بازى هاى تبلیغى و دلقک بازى هاى عقیدتى ابتداى این دوره برزخ را بخاطر بیاورید و با امروز مقایسه کنید، میبینید که نه فقط چرخش هاى مهمى نسبت به ابتداى این دوره اخیر در جریان است، بلکه مردم دارند بعضا حتى جواب راستگرایى عظیم دهه هشتاد را میدهند.
بهرحال این استنباط من است، و لزوما نمیخواهم یک حکم تئوریکى شداد و غلاظ از این فازبندى بسازم. ممکن است نظر رفقاى دیگر فرق داشته باشد. اما بهرحال ارزیابى من اینست که ما از دوره برزخ پس از سقوط بلوک شرق بیرون آمده ایم و محیط براى عمل نیروهاى سیاسى تعریف شده تر است. بخصوص این را میشود به روشنى دید که بار دیگر اعلام تعلق به یک نگرش انسانى و شکایت از جامعه موجود از یک زاویه انسانى، و بعضا حتى سوسیالیستى، دارد میدان پیدا میکند و مایه اعتبار افراد میشود. این را نه فقط در عالم سیاست بلکه در عرصه زندگى فرهنگى و هنرى یکى دو سال اخیر میتوان دید.
بنظر من زمان تعرض مجدد مارکسیستى فرا رسیده است و کمونیستها میتوانند در قد و قامت واقعى خود به جلوى صحنه پا بگذراند. دوره عقب نشینى مارکسیسم و انزواى مارکسیستها با پایان جنگ سرد آغاز نشد، بلکه به چندین سال قبل از آن برمیگردد. تحولات شوروى در این میان تعیین کننده بود، نه به این معنى که شوروى کانون مارکسیسم و کمونیسم بود، بلکه به این اعتبار که وجود یک قطب قدرتمند مدعى کمونیسم در سطح جهانى، هر قدر دروغین، به مارکسیستها و منتقدین مارکسیست شوروى هم در صحنه سیاسى و فکرى در سطح جهانى مکان مهمى میداد و آنها را در مرکز توجه قرار میداد. رکود اقتصادى و جمود اجتماعى در شوروى در انتهاى دوران برژنف تا سر کار آمدن گورباچف غیر قابل انکار بود. با گورباچف و بحث پرسترویکا دوران اضمحلال این قطب آغاز شد. از همانجا مشخص بود، و ما هم در روز خودش پیش بینى کردیم، که مارکسیسم میرود تا در منگنه و در انزوا قرار بگیرد. با زوال شوروى، مارکسیسم واقعى و منتقد شوروى هم بهرحال براى مدتى از مرکز صحنه مبارزه فکرى و سیاسى بدور میافتاد و این اتفاقى بود که در دوران برزخ پس از ختم جنگ سرد عملا رخ داد. آنچه من امروز دارم میگویم اینست که فضا دارد براى فعالیت کمونیستها مجددا مناسب میشود. شک نیست که رجز خوانى هاى ضد کمونیستى سخن پراکنان بورژوازى و هیاهوى پایان کمونیسم حتى اگر فروکش کرده باشد، بهرحال ابدا تمام نشده و هیچگاه تمام نمیشود. اما واقعیت کاملا محسوس اینست که امروز شرایط براى اینکه کمونیستها پا به میدان بگذارند، حرفشان را بزنند و نیرو جمع کنند کاملا مناسب تر از ٨ -١٠ سال قبل است. آن دوره، دوره پسروى و افول چپ گرایى بود و امروز دوره عروج و پیشروى مجدد آن است.
اجازه بدهید مختصرا به تاثیرات این دوره بر چپ و بویژه بر جریان خودمان بپردازم و صحبت را با این بحث تمام کنم. دوره برزخ و بلاتکلیفى، الزاما دوره انفعال و رکود نیست. در واقع بیشتر اوقات عکس این است. چنین دوره هایى دوره سست شدن مهارها، باورها، نرم ها، و کنترل هاى سنتى است که به زندگى و پراتیک انسانها قالب میزده اند. دوره هاى برزخ و بحران در جامعه معمولا دوره هایى هستند که فرد احساس آزادى عمل بیشترى میکند، سنتها و نهادها و احزاب و جنبشهاى جاافتاده بر ذهن افراد کمتر سنگینى میکنند و لذا فرد آزادى عمل و استقلال معنوى و عملى بیشترى حس میکند. بعضى از چشمگیرترین خلاقیتها در عرصه هاى مختلف در چنین دوره هایى بروز کرده است. وقتى سنت رسمى، حال در هر قلمرویى، بى اعتبار میشود و زیر سوال میرود و پاسخ هاى رسمى و حقایق پذیرفته شده زیر سوال میروند، وقتى مسجل میشود که نرم هاى قبلى کارآیى و خاصیت و لاجرم اعتبار خود را از دست داده اند، امکان بدعت و جستجوگرى و نقد فراهم میاید.
محصول این تلاشها البته لزوما همواره اصیل و پیشبرنده نیست. در این دوره این حرکت در مقیاس میلیونى در چپ رخ داد. خیلى ها رفتند تا نه فقط دگم ها بلکه آرمانهاى سابق خودشان را نقد کنند، نه فقط به کلیشه ها بلکه به نیات انقلابى سابق خود بخندند و نه فقط در اعتقادات، بلکه در حسن نیت تا کنونى شان شک کنند. در چپ ایران و در میان خود ما خیلى ها چنین کردند. بسیارى، اکثریت عظیمى از اینها، در امتداد تعقلات و تردید هاى خود به هیچ نوع چپ گرایى بازنگشتند و به کاشفان تازه به دوران رسیده فضایل جامعه سرمایه دارى بدل شدند. میکروفن را جلوى هرکس میگرفتند، از جمله کسانى که چه بسا خود ما به زحمت از سوسیالیسم دهاتى و جهان سومى کنده بودیمشان، یک منبر مفصل در مدح دموکراسى میرفت. به نشریات چپ جهان در این دوره نگاه کنید، ببینید چطور بسرعت این بحث که لازم است دموکراسى را در سوسیالیسم جا بدهیم میانشان باب شد. بخش اعظم اینها همراه موج رفتند. بنظر من رفتند چون قبلا زیر فشار و بدلیل مطرح بودن و معتبر بودن کمونیسم و مارکسیسم در محیط سیاسى و دانشگاهى به آن پیوسته بودند. اکنون که کمونیسم و مارکسیسم رسما و علنا مورد هجوم بود و تحت منگنه قرار داشت اینها هم از آن فشار رها شدند و شروع کردند به اینکه حرف خود و ساز خود را بزنند. بخش زیادى بخصوص جذب آن رگه هاى فکرى و سیاسى شدند که حالا به اصطلاح در “بورس” بودند.
این دوره تشتت را همه شاهد بوده ایم و هستیم و در جریان خودمان هم نقش بازى کرده است. این تاثیرات هم ابعاد مثبت داشته اند و هم منفى. استقلال در اندیشیدن و تصمیم گرفتن و اجتناب از پذیرش صاف و ساده نظرات رسمى و احکام مفروض تقویت شد، در عین حال حقایق سوسیالیستى و انقلابى مهمى مورد بى اعتنایى قرار گرفت. داشتن امر سیاسى بعنوان یک فرد و فعال متکى به خود این یا آن جنبش بودن و پروژه هاى سیاسى شخصى داشتن رواج پیدا کرد، در همان حال فضاى اشتراک عمل زیر چتر نقشه ها و طرح هاى مشترک حزبى، فعالیت بعنوان عضو یک سازمان و گوشه اى از یک نقشه وسیع تر، ضعیف شد. در یک سطح وسیع تر، بخصوص براى بخش وسیعى از چپ ایران که در سنت تقدیس عقب ماندگى ملى خویش پرورش یافته بود، این دوره، دوره تعمیق نگرش به زندگى، به جامعه و به فرهنگ بود. بعضى ها در این دوره دریافتند که بیرون دنیاى ملى و کشورى و جنبشى آنها، دنیاى وسیع ترى با تنوع، پیچیدگى، عمق و دستاوردهاى عظیم وجود دارد. این تعمیق نظرها ممکن شد، چون در این دوره کنترل و نفوذ جنبشها و سنتهاى عقب مانده هم از روى یک عده برداشته شد.
این دوره از بسیارى جهات براى بسیارى دوره تجدید نظر بود. نه “تجدید نظر طلبى و رویزیونیسم”، نه ایجاد مکاتبى براى تفسیر افکار پیشین در خدمت مصالح اجتماعى خاص، بلکه یک دوره بازنگرى فردى، در فلسفه زندگى خویش، در افکار و امیدها و افقهاى خویش، در تاریخ زندگى خویش، در سیستم ارزشها و اعتقادات خویش. خیلى ها از نظر خود به نتایج جالبى رسیدند. منهم فکر میکنم بعضى ها واقعا به نتایج جالبى رسیدند. کالیبر آدمها عوض شد. خیلى ها توانستند بعد انسانى سوسیالیسم و نوعدوستى عمیق آن را بفهمند. خیلى ها رابطه سوسیالیسم را با آزادى و رفاه انسانى عمیق تر دریافتند. خیلى ها توانایى هاى واقعى خود را بهتر شناختند و به خود اعتماد پیدا کردند. برخى از احکام مارکسیستى که در دوران جنگ سرد و زیر سلطه آموزش هاى “کمونیسم” اردوگاهى، نه بدرستى و وضوح بیان میشد، نه با آسودگى و ذهن باز شنیده میشد و نه عمیقا درک میشد، از جمله بحثهاى خود ما در مورد کمونیسم کارگرى، در این دوره با شفافیت بیشترى طرح و جذب شدند.
بنابراین تا آنجا که به چپ و مشخص تر به جریان خودمان برمیگردد هم بنظر من این دوران برزخ، دوران ابهام، تشتت، تردید و بازاندیشى، سپرى شده است. البته برخلاف روندهاى عینى بیرونى، فکر میکنم واقعا ختم کردن این دوره و پا گذاشتن بیرون فضایى که دیگر به حکم شرایط عینى دوره اش سر رسیده است، هنوز یک مساله پراتیکى است. این دوره براى کمونیستها خودبخود تمام نمیشود، باید آگاهانه تمامش کرد. شرایط عینى اکنون دیگر به ما اجازه میدهد که برگردیم و نه فقط به این دوره آشفتگى خاتمه بدهیم، بلکه به عمق و تنوع و ظرفیت هاى رشد یافته اى که بدست آورده ایم در خدمت یک مبارزه هدفمند و متشکل قالب بزنیم.
یکى از نتایج روندهاى چند ساله اخیر که در صفوف ما قابل مشاهده بوده است اینست که ” کار مستقیما کمونیستى” به حاشیه رانده شده بود. بگذارید منظورم از کار مستقیما کمونیستى را در چند جمله و بصورت شماتیک بگویم. کار مستقیما کمونیستى یعنى راه افتادن و به انسانهایى که دردى دارند و در راس آنها به طبقه کارگر گفتن که باید کمونیست باشید. میان خود و سایر کمونیستها اتصال و پیوند برقرار کنید، در عرصه سیاست از کمونیسم دفاع کنید و به کمونیستها راى بدهید. کتاب هاى مارکس را بخوانید. در مقابل سرکوب کمونیسم و سوسیالیسم مقاومت کنید. به گرایشات دیگر در جامعه و در درون جنبش طبقه کارگر نقد کنید و ضعفهاى آنها را نشان بدهید. بگوئید مواعید و راه حل هاى غیر کمونیستى در تاریخ جامعه و تاریخ کارگران زیاد بوده اما هیچیک جواب بنیادى به نیاز طبقه کارگر و جامعه به رهایى نداده است. این نوع کارها کار مستقمیا کمونیستى است. کارى که کمونیستها را زیاد میکند و بر قدرت سیاسى و اجتماعى کمونیسم میافزاید.
این نوع فعالیت ها مرکز توجه حزب ما در این سالها نبوده است. و همه البته بسیار فعال بوده اند. همه کوشیده اند از طرق مختلف خیرشان را به جامعه و بخشهاى فرودست و تحت استثمار و تبعیض برسانند. اما خودتان کلاهتان را قاضى کنید، کار مستقیما کمونیستى، کار بعنوان مارکسیست در جنبشهاى فکرى، بعنوان سوسیالیست در جنبشهاى کارگرى، کار بعنوان فراکسیون هاى کمونیستى در اتحادیه ها، کار بعنوان شلوغکارهاى کمونیست در خیابان و آدمهاى کمونیست در هر محیط زیست و کارى، چقدر خصلت مشخصه این فعالیتها بوده است. کار ما بیشتر این بوده است که “سرویس” سیاسى – مبارزاتى بدهیم به طیفى از جنبشها در قبال طیفى از مسائل، که همه سرجمع، هم این کارى که من گفتم، یعنى کار مستقیما کمونیستى، نمیشود.
این با توجه به فضاى حاکم بر جامعه و بر کل جنبش سوسیالیستى به یک اعتبار چندان اجتناب پذیر نبود. بنظر من تعرض وسیعى که به کمونیسم و اندیشه مارکسیستى در جریان بود چنان صورت مساله را عوض کرده بود که جریانى که میخواست مستقل از تناسب قوا و کشمکش نظرى بیرونى، اعتقادات درونى خود را صرفا براى خود تکرار کند و به همان اشکال به کار سابق خود ادامه دهد، به یک فرقه مذهبى شبیه تر میشد. بنظر من اینکه خیلى ها در چنان شرایطى از نظر فکرى و انتقادى خاموش تر شوند و خود را از نظر “پراتیکى” از منگنه درآورند و به خدمتگذارى در جنبشهاى بالفعل و متنوع مشغول شوند، عکس العملى بسیار طبیعى و قابل درک بود. قابل درک، اما نه قابل تائید. بهرحال صحبت امروز من اینست که آن دوره دیگر تمام شده است.
هدف من از این بحث بهرحال جلب توجه کنگره به این سوال است که آیا حزب ما میتواند پرچمدار ختم کردن این دوره برزخ براى چپ، لااقل بخشى از آن که ما میتوانیم بر آن تاثیر بگذاریم، باشد؟ این سوال بازى است. بنظر من میتوانیم. موقعیت سیاسى ایدئولوژیکى ابژکتیو ما در چپ ایران، و در چپ سایر کشورها تا آن حد که با ما آشناست، یک موقعیت سالم و سرافرازانه بوده است. موقعیت مثبتى بوده است. شخصا با علم به این واقعیت، چندان نگران تاثیرات منفى و متشتت کننده اى که این دوره برزخ بر وضعیت حزبى و پراتیک حزبى ما میگذاشت نبودم. بنظر من نمیشد در آن دوره کاملا و مطلقا خلاف جریان یک واقعیت عظیم تاریخى حرکت کرد. نمیشد از بسیارى از این تاثیرات اجتناب کرد. میشد سنگرهاى اصلى را نگاه داشت و خود را براى موج برگشت آماده کرد، کارى که ما کردیم. اما نمیشد اشکال خاصى از مبارزه فکرى و عملى را به خیل وسیع کسانى که دقیقا بدلیل اوضاع جهان در مثمر ثمر بودن آنها تردید کرده بودند تحمیل کرد. کار مستقیما کمونیستى، چه بسا براى کسانى که حتى ضرورت آنرا بخاطر داشتند، در متن این دوره خاص احتمالا “فرقه اى و بى ثمر” جلوه میکرد. حکم ما راجع به میشد و نمیشدها در دوره قبل هرچه باشد، حرف من اینست که آن دوره دیگر تمام شده است. این کارها فرقه اى و بى ثمر نیست.
این یک جنبش است و انسانهاى مختلف با ظرفیت ها و پیشینه ها و قلمروهاى تخصصى مختلف در آن شرکت دارند. بنظر من همه کسانى که میتوانند، بدون صرف انرژى هرکولى، در سازمانیابى هسته اصلى فعالیت مستقیم کمونیستى در عرصه هاى مختلف نقش بعهده بگیرند، باید حتما چنین کنند. بحث من این نیست که همه باید موظف شوند فعالیت خاصى را از این پس انجام بدهند، یا در واقع مانند نماز “بجا بیاورند”. این وظیفه حزب است که توجه لازم را به این مبذول کنند تا نیروهاى یک چنین فعالیتى بسیج و آماده شوند. شخصا فکر میکنم مارکسیسم دیگر این دوره دشوار را پشت سر گذاشته است. وقتى نگاه میکنیم، ایدئولوژى هاى بورژوایى را در حال تعرض نمیبینیم. نه فقط این بلکه خود آنها در بحران هستند. بسترهاى ایدئولوژیک اصلى بورژوایى حتى قادر به یک صف بندى ساده جلوى رشد فاشیسم نیستند. حتى نمیتوانند از سکولاریسم دفاع کند، که براى دهه ها و بعضا قرنها نظام حاکم بسیارى جوامع غربى بوده است. نمیتوانند جلوى ورود آموزش مذهبى به مدارس را بگیرند. نمیتوانند پاسخ قوم گرایى را بدهند که دیگر مخل کار خود سرمایه شده است. و تازه حتى فاشیسم و ناسیونالیسم قومى که جریانات ایدئولوژیک عنان گسیخته و از قفس جسته این دوره در جهان سرمایه دارى بودند، نقطه اوج خود را پشت سر گذاشته اند و دیگر دارند درجا میزنند. من هیچ رگه اى در ایدئولوژى بورژوایى را، در حال تعرض که سهل است، در موقعیت استوارى که امکان مقابله با مارکسیسم و کمونیسم کارگرى را به آن بدهد نمیبینم. کمونیسم کارگرى میتواند به قالب واقعى خودش برگردد، یعنى جریانى باشد که نقد میکند، تعرض میکند، و از جامعه نیرو میگیرد. جریانى که کارش تغییر جهان است و نه صرفا، مانند سالهاى اخیر، دفع تعرض بورژوازى. در این شش هفت سال گذشته ما توانستیم سنگرهایى را نگاه داریم. الان زمان آن رسیده است که بلند شویم و پیشروى کنیم. چه بسا چند گام آنطرف تر بازهم مجبور بشویم بایستیم و موقعیت بدست آمده را حفظ کنیم. اما قدر مسلم اینست که زمان پیشروى رسیده است.
کار کمونیستى، کار مستقیما کمونیستى، این عبارت کلیدى این دوره است. اما، بدنبال این شاید باید یک تبصره هم اضافه کنم که نفس لازم شدنش خیلى دردناک است. راستش میترسم وقتى من از اهمیت حیاتى کار کمونیستى مستقیم حرف میزنم، باز کسى بلند شود و این تعبیر را از حرف من بدهد که گویا براى کارهاى دیگر، کار در فدراسیون شوراهاى پناهندگان، کار با کمیته هاى همبستگى کارگرى، کار با کارگر امروز و غیره دیگر اولویت قائل نشده ام. باید از قبل بگویم خیر، معنى این حرف این نیست. بارها تکرار کرده ایم که توانایى کمونیستها در سازمان دادن و هدایت کردن و تاثیر گذاشتن بر طیف وسیعى از مبارزات و کمپین هایى از این دست، دقیقا ناشى از کمونیست بودن و کار کمونیستى کردنشان است. کمونیست دقیقا بخاطر اینکه کمونیست است و در میان کارگران حرف کمونیستى میزند و کار کمونیستى میکند، بخاطر اینکه تمام توان فکرى و عملى و تشکیلاتى جنبش کمونیستى کارگرى را پشتوانه خود دارد، در سایر جنبشها و سایر ابعاد مبارزه اجتماعى نفوذ پیدا میکند. کمونیستها تنها بعنوان رهبرانى که به رادیکالیسم و سوسیالیسم و نقد رادیکال جامعه و جنبشهاى جارى شناخته شده اند، در اتحادیه و یا کمپین ها و جبهه هاى مبارزه آزادیخواهانه اعتبار و نفوذ کسب میکنند و منشاء اثر میشوند. کار کمونیستى و هویت کمونیستى نه فقط آلترناتیو ابراز وجود در سایر قلمروهاى مبارزه اجتماعى نیست، بلکه براى یک کمونیست شرط لازم موفقیت در این عرصه هاست. اگر کمونیست بخواهد در اتحادیه نقش بازى کند باید بعنوان کمونیست نقش بازى کند، وگرنه یونیونیست از ما بهتر زیاد پیدا میشود. کارگران دقیقا چون فکر میکنند کمونیستها کمونیستند و پاسخ دارند جلب آنها میشوند. اتفاقا بنظر من لازم است فعالیت ما در عرصه هاى دیگر به مراتب تشدید شود چون قرار است بعنوان کمونیست، و نه فعال ساده همان عرصه ها، در آنها شرکت کنیم. مبارزه کردن در اشکال و عرصه هاى مختلف هیچگاه با داشتن یک ایدئولوژى و هدف اساسى، یک درک روشن از مبارزه طبقاتى و یک تعلق عمیق به جنبش و حزب کمونیستى کارگرى تناقض نداشته و ندارد. بنابراین این برداشت که تاکید به کار کمونیستى فراخوانى به کاهش فعالیتهاى متنوع جانبى حزب است، بیش از حد مکانیکى و ناموجه است. آدم باید بتواند هم دوچرخه سوارى کند و هم سوت بزند! لازم نیست کسى براى سوت زدن از دوچرخه پیاده بشود! جنبش ما هم دقیقا فقط به همت آدمهایى میتواند پیش برود که بتوانند زنده و متنوع کار کنند، کسانى که بتوانند سوار بر دوچرخه سوت بزنند! کمونیست باشند و در اتحادیه ها فعالیت کنند، کمونیست باشند و جلوى صف هر مبارزه جارى علیه تبعیض و محرومیت قرار بگیرند….
بهرحال همانطور که گفتم کمرنگ شدن کار کمونیستى به معنى اخص کلمه، و رضایت دادن و جاخوش کردن فعال کمونیست در موقعیت فعال جنبشها و کمپین هاى متنوع، تصادفى نبود، محصول یک دوره خاص بود که اکنون دارد تمام میشود. اما ادامه آنچه که در متن دوره قبل قابل توضیح و قابل درک محسوب میشد در دوره آتى، در دوره اى که به آن پا میگذاریم، دیگر ناموجه و نابخشودنى خواهد بود.
تا آنجا که به افراد و تعمق ها و بازبینى هایشان در دوره گذشته مربوط میشود، باید گفت فرصت طولانى اى براى نگرش مجدد به خویش و به زندگى و به سیاست و به نقش خویش در مبارزه اجتماعى وجود داشته است. دیگر زمان آن رسیده است که محصولات این تعمقها و تعیین تکلیفها را شاهد باشیم. براى آنها که در این میدان اند، جهت حرکت روشن است. راه براى فعالیت فشرده کمونیستى، بدون حاشیه روى، بدون تخفیف، باز است. موانع دیروز، شرایط دیروز و فشارهاى دیروز، دیگر دارند از سر راه ما محو میشوند. اگر کارى بود که دیروز به حکم شرایط نمیشد کرد، امروز دیگر امکان پذیر است. اگر در متن هجوم عظیم سیاسى و تبلیغاتى به کمونیسم در دوره قبل این توقع که فعالین حزب محافل خواندن مانیفست کمونیست و کاپیتال ایجاد کنند و گسترش بدهند دور از ذهن بنظر میرسید، امروز دیگر چنین نیست.
آنچه من بعنوان یک شرکت کننده دوست دارم این کنگره با آن تداعى و معنى بشود، برجسته شدن کارآکتر کمونیستى حزب است. میخواهم بعدا اینطور گفته شود که در این کنگره، کار کمونیستى، نقشه ها و پروژه هاى کمونیستى و افکندن پرتو کمونیستى بر طیف وسیع فعالیتهاى ما جایگاه خود را بازیافت. امیدوارم کنگره به این سمت برود و این تمایل من مشابه خواست خیلى رفقاى دیگر باشد. بحث من بر سر صدور رهنمود و ابلاغیه و قرار خاصى نیست. بلکه توجه اثباتى خود کادرهاى این حزب را میخواهم….
ما حزبى هستیم که همه چیزمان، اعتقاداتمان، سابقه مان و سیاستهایمان، به ما میگوید باید در موضع تعرض باشیم. حزبى که نمایندگانش در این کنگره حضور یافته اند، هیچ بدهکارى سیاسى و عقیدتى اى به هیچکس در هیچ گوشه دنیا ندارد. این یک جریان سرافراز است که امروز به شهادت همین کنگره، در پایان دوره اى که دوره “مرگ کمونیسم” نامیده بودندش، زنده بودن کمونیسم کارگرى را اعلام میکند و آغاز یک دوره تعرض کمونیستى کارگرى به نظام کهنه و آبروباخته سرمایه دارى را فراخوان میدهد. این کنگره باید کنگره این فراخوان باشد.
منصور حکمت
اولین بار در شهریور ١٣٧٣، سپتامبر ١٩٩۴، در شماره ١۵ انترناسیونال منتشر شد.
مجموعه آثار منصور حکمت جلد هشتم صفحات ٢٠١ تا ٢١۶