پاسخ هائی به یک ضرورت: جواب به چند پرسش – ایرج فرزاد

مقالات

از طریقی مطمئن یک “جمع” این سوالات را با من در میان گذاشته اند.
“ما جمعی هستیم که در کردستان فعالیت میکنیم و ارتباطات نسبتا وسیعی با همفکرهایمان در سایر شهرهای ایران داریم.
مجموعه سوالاتی مخصوصا در اوضاع فعلی برایمان مطرح شده است. خودتان حتما در جریان اخبار مربوط به اعتراضات به بی آبی و قطع برق، هستید. اعتراضات در خوزستان چنان شدید شده است که بسیاری را وادار کرده است رو به نیروهای مسلح رژیم اطلاعیه بدهند و از آنها بخواهند که بروی مردم شلیک نکنند. از احمدی نژاد و خاتمی از روسای سابق ریاست جمهور اسلامی تا رضا پهلوی و بسیاری از هنرمندان و هنر پیشه ها و نویسندگان چنین فراخوانی داده اند.”
سوالات ما اینها هستند:
[۱. با توجه به سابقه و تجارب شما، چه در ایام رژیم شاه، و به عنوان یک زندانی سیاسی در آن دوره و نیز نقشی که شما و رفقای شما در کومه له علیه رژیم اسلامی داشتید، آیا فکر میکنید که دوره جدیدی برای تکرار فکر شده تر آن تجارب شروع شده است که ما هم نقش خود را پیدا کنیم؟ ]
پاسخ:
سپاسگزارم که من را کسی یافته اید که مورد اعتماد شما هستم.
بگذارید از همان “تجارب” امثال من، چه در دوره رژیم شاه و یا در دوره تقابل با رژیم اسلامی، که ابعاد وسیع نظامی هم به خود گرفت، شروع کنم. من وقتی آن تجارب را، که با سختی ها و قربانی دادنهای بی شمار، و حتی غیر ضروری، مرور میکنم، خود من شخصا اکنون با دید و روشی انتقادی آنها را مرور میکنم و درموارد بسیاری، اگر حمل بر “منفی بافی” نشود، دوست دارم “مردگان را به مردگان بسپارم” و مطلقا آن تجارب را، هر اندازه “فکر شده”، “تکرار” نکنم.
بگذارید توضیح بدهم و به آن تجارب نگاهی دوباره بیاندازیم.
به تجربه زندگی و فعالیت سیاسی من در دوره شاه اشاره کرده اید. من و رفقایم، که اکثر افراد محفلمان، در سال ۱۳۵۳ زندانی سیاسی بودیم، خود را “کمونیست” تعریف کرده بودیم. گرچه آثار لنین را حتی با دست نوشتیم و با کاربن در حداقل سه نسخه “تکثیر” میکردیم، اما برداشت ما از آثار لنین از اوضاع جاری در جامعه ایران آنوقت تاثیر گرفت. میدانید که در آن سالها “مشی چریکی” بر چپ و سوسیالیسم ایران حاکم بود و ماجرای “سیاهکل” و اعلام موجودیت “چریکهای فدائی خلق” و فعالیت سازمان مجاهدین خلق علنی شده بود. هر دو سازمان نامبرده، دست به اسلحه برده بودند تا از “استقلال ملی” ایران در مقابل سرسپردگی رژیم شاه به آمریکا و “امپریالیسم” دفاع کنند. الان وقتی به آن دوران نگاه میکنیم و با دید وسیعی که منصور حکمت در جنبش فکری “مارکسیسم انقلابی” و تدوین مبانی کمونیسم کارگری به ما داده است، می بینیم “آرمان” سوسیالیسم آنوقت، فراتر از “جنبش مشروطه” در اوائل قرن بیستم نرفته بود. آرمان جنبش سوسیالیستی موجود، در نهایت خود به یک جامعه “صنعتی” و متکی به جنبش “ملت ایران” و یک ایران “مستقل” محدود بود. انتقاد آن جنبش چریکی و مجاهدینی این بود که رژیم “سرسپرده” شاه، “حکومت ملی” مصدق و کسی که “نفت را ملی” اعلام کرده بود، در یک کودتا سرنگون کرده بود و به جای آن “صنعت مونتاژ” و “فرهنگ مصرف”، در تقابل با “فرهنگ تولید” و بورژوازی دلال و “کمپرادور” به جای “بورژوازی ملی و مستقل” به قدرت رسانده بود. ما به “روش” آن آرمان، و نه به خود آن آرمان انتقاد داشتیم. برداشت ما از لنین این بود که باید “حزب” داشت و نه مبارزه چریکی “جدا از توده”. به عبارت دیگر سوسیالیسم محفل ما از همان پائیزسال ۱۳۴۸، نیز همان آرمانهای بورژوازی ملی و جبهه ملی و مصدق بود، اما “راه” وابزار آن را نه مبارزه چریکی، که تشکیل حزب و “پیوند با توده ها” تشخیص داده بودیم. از این نظر اصلا تعجب آور نبود که ما بطور ظاهرا خودبخودی، و علیرغم خواندن و کپی کردن آثار مهم لنین، مائوئیسم را به عنوان مدل خود برگزیدیم. چون آنوقتها مائوئیسم هم در تقابل با “رویزیونیسم خروشچفی”، اردوگاهی جهانی شده بود و هم “تجربه” آنها در ائتلاف و اتحاد با “بورژوازی ملی چین”، از طریق “حزب”، بطور واقعی به “استقلال” سیاسی و اقتصادی چین از “امپریالیسم ژاپن” و “حکومت دست نشانده چیانکایشک” از طریق “جنگ توده ای طولانی” پایان داده بود.
حتما اسم “حزب رنجبران” را شنیده اید؟ این حزب در واقع ادامه و تکامل “سازمان انقلابی حزب توده” بود. آنوقتها سازمان انقلابی شعارش این بود: “پیش بسوی احیاء حزب”. یعنی آنها به دلیل “سرسپردگی” حزب توده به شوروی و آلمان شرقی آنزمان و “سازشکاری” با رژیم شاه، خواهان “احیاء” حزب توده دوران سالهای بحرانی بین ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ بودند. جالب است قدری بیشتر با “تجربه” ما آشنایتان کنم: شماری از فعالان “سازمان انقلابی حزب توده” در سالهای ۱۳۴۷- ۱۳۴۶ به کردستان عراق رفتند تا با پشتیبانی جلال طالبانی و حمایت از جریان “کمیته انقلابی حزب دمکرات” کردستان ایران، در نوعی مبارزه مسلحانه “توده ای” سهم داشته باشند، آنها قبلا هم برای آموزش “سیاسی” و “نظامی” افرادی از رهبری را به چین و کوبا فرستاده بودند. نشریه ای در خارج کشور منتشر میکردند به نام “توده” که در یکی از شماره های آن شعر معروف به “توتنه وان”(توتن کار) منتسب به “ملا آواره” را چاپ کرده بودند. ملا آواره و شریفزاده و معینی ها از اسطوره های ناسیونالیسم کرد بودند و با جان باختنشان در جنگ با ژاندارمهای شاه، سیطره ناسیونالیسم “چپ”، بر همه محافل سیاسی آن دوره و از جمله محفل ما را تثبیت کرد. ما هنگام دریافت آن شماره “توده”، “متحد” خود رایاقتیم! شعر توتن کار به نوعی باور نکردنی به “مانیفست” ما تبدیل شد و گاه چون مذهبیون آن را زیر لب زمزمه میکردیم. در سالهای قیام، این ما، جمع “رهبری” کومه له و شرکت کنندگان در “کنگره” ۳۷ روزه! بودیم که اعلام کردیم حامی بی قید و شرط جناح جلال طالبانی در برابر جناح “ملائی” وبارزانی” و “قیاده موقت” آن سالها هستیم و ادامه دهنده سنتهای “انقلابی” جریان شریفزاده- ملا آواره. خیابان سیروس سنندج را هواداران ما، به اسم “ملا آواره” تغییر دادند و شعرای مدافع و هوادار ما و چپ آنوقت در وصف شریفزاده شعر گفتند و یک مقبره بزرگ را بر محل دفن شریفزاده در گورستان “تایله” محله چهارباغ سنندج، با ابتکار برخی از افراد رهبری “کومه له” وقت و مهندسین هوادار برپا کردند.
بگذارید اکنون در ورای آن چهارچوب تنگ، به سلطه بینش ناسیونالیستی بر سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران و دنباله روی ساده لوحانه از “جناح” جلال طالبانی اشاره کنم. درست در بحبوحه روزهای انقلاب ۵۷، جنگ و جدال بین “قیاده موقت” و “اتحادیه میهنی”، بر سر اینکه کدامیک باید مورد اعتماد و متحد رژیم اسلامی باشند، بالا گرفته بود. شعاری که در چادر جلال طالبانی طرح شده بود، یعنی “اخراج سران قیاده موقت” از ایران، عینا بند ۸ از قطعنامه ۸ ماده ای “خلق کرد” بود که تدوین کننده آن در واقع صلاح الدین مهتدی، از دوستان و نزدیکان جلال طالبانی و تایید آن توسط شخصیتهای کلیدی وقت کومه له، از جمله کاک فواد بود. ما و شخصیتهای ما، عامل باز کردن جنگ و رقابت بین پارتی و ملائی و به طرفداری از خط اتحادیه میهنی به قلمرو کردستان ایران و به “نامه بر”، “مام جلال” تبدیل شدیم. درست در روزهای نزدیک به ۲۸ مرداد و “تحصن مردم در قوری قلعه” پاوه و نوسود، فواد از مریوان حامل یک نامه جلال طالبانی به “حامد بگ”، که معروف بود در ایام شاه از معتمدان و همکاران ساواک و ژاندارمری به شمار می آمد، بود. شب قبل از حرکت به پاوه در منزل ما در سنندج ماند و آن “ماموریت مهم” را با من در میان گذاشت. جلال طالبانی چنان ما را چون موم در دستان خودش داشت، که در “خاطراتش”(دیداری ته مه ن) مینویسد: اگر “مشکل داخلی” نداشتیم، و امثال “رسول مامه ند” و “محمود عثمان” از “اتحادیه میهنی” و “کومه له ره نجدران” منشعب نمی شدند، با توجه به “نفوذمان در کردستان ایران” میتوانستیم در روزهای قیام ۵۷ بسیاری از پادگانها را در کردستان ایران تسخیر کنیم و سلاح زیادی را مصادره کنیم. اشاره او به نفوذ در کردستان ایران، پیوند محکم کومه له وقت با جلال طالبانی، فرستادن ساعد وطندوست و دکتر جعفر شفیعی به چادر او در کوهستان “قندیل”، درست در روزهائی بود که امواج انقلاب شهرهای ایران و کردستان را در بر گرفته بود. یکی از جوانب بسیار تلخ آن “تجربه” این بود که نامه بیعت جلال طالبانی به قول خودش با “امام خمینی” آنوقت که در پاریس اقامت داشت، با انشاء و” فارسی سلیس دکتر جعفر و ساعد وطندوست”، نوشته شد. تلخ تر این بود که همین دو نفر در جریان سفر جلال طالبانی و نوشیروان مصطفی به تهران برای دیدار با “امام خمینی” و منتظری، همراه و نقش “مترجم” را بازی کردند.
ما با آن بینش سوسیالیسم ملی که در کردستان پس از روزهای انقلاب به سوسیالیسم کردی و متکی به “جنبش دهقانی” نیز آراسته شد، “در کمال صداقت” و توام با دنباله روی از سیر حوادث “با موج رفتیم”. حالا که دیگر “صورتجلسات کنگره اول” را علنی کرده اند، ببینید سطح فکر، فرهنگ رفتار با رفقای ایام سخت، نازل بودن “تحلیل” های سیاسی در آن مناسک یک سکت مهجور دهقان پرست، و هجوم ضد انتقادی برای در هم شکستن همان نخبگان سیاسی جامعه ایران و کردستان، چه تصویری از “کومه له اصیل” و پرورده در “جنبش کرد”، به شما میدهد؟ تاریخ برگزاری آن چله ۳۷ روزه را در نظر بگیرید: قدری بیش از یک ماه مانده به روز سرنگونی رژیم شاه! و به قرارها و دورنمائی که ترسیم شده بود توجه کنید: نه اعلام آمادگی برای شرکت و رهبری موج خروشان انقلاب که “تصویب” در پیش گرفتن “زندگی حرفه ای و مخفی زحمتکشی” در عقب مانده ترین و ساکت ترین روستاهای کردستان. “محمد حسین کریمی”، این انسان بزرگوار و تجسم انسانی شرافت سیاسی، بخاطر اینکه علیرغم اینکه در جریان مخفی شدن خود در روستاهای پرت سردشت، و در جریان”گیا دووری”(بریدن علف)” به روحیه “روشنفکرانه” فعالیت در شهر و شرکت در اعتراضات “فکر” کرده بود، خود را شایسته کاندید شدن برای جمع رهبری ندانست و همین “نارضایتی” از خود او، محرک او شد برای نشان دادن “شجاعت” در جریان حمله با دست خالی به شهربانی سقز، در روز ۲۶ بهمن سال ۵۷. این، فشار موج انقلاب در شهر و روی آوری طیف وسیع تحصیلکردگان و کارگران شهری بود که کومه له وقت را ناچار و مجبور کرد از سکون و ارتجاع روستا به شهر توجه کند. به معنی واقعی کلمه آنچه که به عنوان سازمان سیاسی کومه له وقت معروف است، را همان طیف وسیع مذکور “ساختند” و وجود آنرا بر آن ۱۱ نفر تحمیل کردند. اگر آن امواج انقلاب مطرح نبودند، کومه له وقت به معنی واقعی کلمه به ادامه دهنده سنتهای عهد بوق سکت “کومه له ژیانه وه ی کرد”( کومه له احیاء کرد) در دوره قاضی محمد، تبدیل میشد. این جوهر “مباحثات ۳۷ روزه” “کنگره” کذائی است. در این تحقیرها و خود زنی ها و کلاه بوقی گذاشتن بر سر نخبگان سیاسی جامعه کردستان، تهاجم ضد انتقادی، انقلاب فرهنگی سکتی و انتقام گیری به منظور تواب سازی و اعتراف علیه وجدان خود، آرایش و بزک کردن زندگی و ذهنیت دهقانی، مطلقا هیچ “تجربه” مثبتی برای “تکرار” نمی بینم که راهنمای شما باشد.
اولین درس این است:
تکرار گذشته هر اندازه نونوار شده، یعنی در بهترین حالت، دنباله روی “فعال” و “انقلابی” و “صادقانه” از سیر حوا دث و خدمت فی اسبیل اله به گرایشات هفت خط بورژوائی و ناسیونالیستی.
دومین درس این است:
نباید خودتان را بدهکار و “شاگرد” میراث داران گذشته های سپری شده و فارغ از انتقاد به “سابقه دار”ها بدانید.
سومین درس این است:
بسیار فراتر از آنچه به چشم می آید و حس میشود، و حتی بسیار فراتر از آنچه احساسات “مردم” را به جوش می آورد، نقشه و سناریو تغییر اوضاع در ایران بسیار کارشده تر، “خونسرد”تر و سیاسی تر طرح ریزی شده است. اگر جمعی خود را “فعال” میدانند، باید توجه را از صرف “هم خط” شدن خویش و گرم نگهداشتن “محفل خودی” و “اتحاد رفیقانه”، فراتر ببرند و نه چون گذشته و “تجربه”ما، عذر میخواهم از صراحت لهجه، به حمال و نامه بر جنبشها و شخصیتهائی چون خمینی و جلال طالبانی و کردایه تی و دنباله رو “توده”ها، که پرچم و افقی را ابتدا برای خود و سپس برای جامعه و سرنوشت میلیونها شهروند، بلند و ترسیم کنند. نیرو و جمعی که قرار است، “آزاد” کند، قبل از هر چیز باید خود را از اسارت در باورهای خرافی و شیفته دنباله روی از سیر حوادث، آزاد کند.
بطور خلاصه، مطلقا خیر! “تجربه سیاسی” من و ما را “الگو”ی خود نسازید.
[۲.از نظر شما آیا نوعی همکاری با هواداران جریانات چپ و سوسیالیست، مثل جناح “چپ” کومه له و احزاب موجود کمونیست کارگری و “حکمتیست” ها، راه حل نزدیکتری نیست؟ چون بهر حال هر جریانی در میان اینها در میان فعالین سیاسی و از جمله در جمع ما نیز، سمپاتیهائی دارد. ما فکر میکنیم، علیرغم اینکه شما ممکن است طور دیگری قضاوت کنید، بهرحال این طیف “نیروی موجود کمونیست” هستند و نباید از آنها صرفنظر کرد.]
پاسخ:
این سوال ظاهرا خیلی “زمینی” ، “واقع بینانه”، “صمیمانه” و “مسئولانه و دلسوزانه” به نظر میرسد. اما پشت این واقع بینی و “صداقت و پاکی” شما، متاسفانه، نکته ای را که قبلا توضیح دادم، یعنی بی توجهی به یک “افق مستقل” و برافراشتن یک دیدگاه سیاسی از موضع اعتماد به نفس، خوابیده است. به نظر میرسد شما چند قدمی از طیف وسیعی که در این سالها به آثار منصور حکمت روی آورده اند، عقب هستید. شاید یک علت این باشد که جمع شما بیش از حد لازم تلاش دارید که در “عمل” و در حرکات موجود سهیم و دخیل باشید. اینجا یک بار دیگر شما را به “تجربه سیاسی” خودم رجوع میدهم. ما “کومه له” قدیمی ها، چنان در همان کارهای عملی که “جنبش کردستان” به دامن ما انداخته بود، غرق شدیم که فقط زمانی که دور هم بودیم و جلسه داشتیم، یادمان می آمد که ما “کمونیست” هستیم و آرمانهائی فراتر از محدودیتها و الزامات حرکتی که راه افتاده بود داشتیم. ما “پیشمرگ” داشتیم، نه تنها با رژیم اسلامی که ناچار شدیم در برابر تصمیم حزب دمکرات برای ساکت کردن کمونیسم در کردستان وارد جنگ شویم و سالها به اتکاء نیروی مسلح خود مناطق آزاد را حفظ کنیم و حزب دمکرات را با شکست دادن انها در “اعلام جنگ سراسری علیه کومه له” از کرده خود پشیمان کنیم. ناچار میبایست به مسائل خرد و ریز آن نیروی مسلح از جمله فشنگ و تفنگ و امکانات تدارکاتی و مشکلات شخصی تک تک افراد و “فرماندهان نظامی” بپردازیم. آن مشغولیتها واقعی، انقلابی، عملی و “دلسوزانه” بودند، اما، موجب شدند که عملا یادمان برود که “مانیفست کمونیست” و “سوسیالیسم” مارکس و لنین چشم انداز “دیرین” ما بوده است و باید چشم انداز نیروی وسیعی که با ما بودند نیز باشد. ما چنان در برآورد کردن آن نیازها، که بسیار واقعی بودند و لازم غرق شدیم که علیرغم حتی شرکت در تشکیل حزب کمونیست ایران، افق و دیدمان از محدوده نیازهای “جنبش” و “سازمان” خود در آن بستر مادی، فراتر نرفت و این یکی از مهمترین علت زمین خوردن کادرهای کارکُشته و با سابقه، چون عبداله مهتدی، شعیب زکریائی و ابراهیم علیزاده بود. این تجربه تلخ و این غرق شدن در دنباله روی از سیر عملی جنبش و حرکتهای اجتماعی موجود و تمرکز بر “حفظ سازمان” و “محفل” بزرگ را، که شکی نیست، واقعی اند و بسیار هم “عملی”، دوباره و در پوشش دیگری تکرار نکنید. “افق”تان تیره خواهد شد و در سیر تحولات از شما قربانی میگیرد و نیرو هدر میدهد. روشن است، نمیتوان به کسی مثل من و یا کل کادرهای کومه له قدیم، مارک “پاسیفیسم” و یا رویگردانی از “عمل انقلابی” را چسپاند. از این نظر خیالتان آسوده باشد که با بلند کردن یک افق روشن، که توضیح دادم مبانی آن در دسترس است و دیگران به آن روی آورده اند، مدافعان دنباله روی از ناسیونالیسم کرد، بطور مشخص در کردستان، نمیتوانند به شما که عملا درگیر فعالیت انقلابی هستید، مارک “روشنفکر بی عمل” بزنند. خود را از زیر شبح و تهدید دنباله روان از “جنبش عملی مردم” خارج کنید. باید در مقاطعی مهم عادت کنید که از این مُبصران “جنبش عملی” و “مردم داری” ریاکارانه که هدفی جز خدمت به جنبش ناسیونالیسم کرد و “حرکت خود بخودی توده ها” و حتی “کارگر کارگری” ها ندارند، خود را “منزوی” کنید. افق خود را تعیین کنید و پرچم آرمانهای کمونیسم کارگری را برفرازید، بگذار “افکار عمومی” و “قضاوت توده ها” هر چه میگویند، بگویند. یکی از قوی ترین جوانب شخصیت منصور حکمت همین بود، “نظر” خود را شجاعانه و بدون ترس حتی از رفقای همسنگر خود، صریح و بی تعارف میگفت و عاقبت این او بود که همه را به سوی آن اراده انقلابی که پشت گرم به یک دیدگاه عمیق مارکسیستی بود، جذب میکرد. در ماجرای دو خرداد، آدمهائی مثل آذرین و رضا مقدم، چپه شدند و نزدیک به صد نفر از اعضاء و کادرهای حزب کمونیست کارگری “جنبش استعفا” و هزیمت از کمونیسم را راه انداختند. منصور حکمت، ایستاد و محکم و قاطع آن را گفت که در “خدا حافظ رفیق”، “از منظر اژدها” و “نا قهرمانان” میخوانید. قبلی ها با به حکومت رسیدن ناسیونالیستهای کرد در “اقلیم” کردستان با پاره کردن چتر نجات سقوط کردند و زمین خوردند و اینها با “جامعه مدینه النبی” خاتمی و “تزهای” حجاریان. آن زمین خوردنها البته یک “تصفیه” مثبت بود در رهائی کمونیسم کارگری از منشویسم و ناسیونالیسم چپ کرد و جریان ریاکار “کارگر کارگری”.
در مقیاس جامعه ایران، آیا شکی دارید که فدائیان و مجاهدین، در دوره شاه واقعا هوادار و سمپات داشتند؟ شکی دارید که همان وقتها هم آن سمپات ها، “نیروی موجود” بودند و غیرقابل صرفنظر؟ شک دارید که “پیشمرگ” اتحادیه میهنی و “کومه له رنجدران”،از جان گذشته، فداکار و نیز برخوردار از سمپاتی نسبتا وسیع در میان مردم “چهار پارچه” بودند؟ روشن است که من قصد ندارم سمپاتهای شعبه های مختلف کمونیست کارگری را هم ردیف مجاهد و اتحادیه میهنی قرار بدهم. اما، اگر دنیا طی این چهل سال عوض شده است، “سمپات” جریانات مختلف هم دچار تغییر شده است. این سوال شما واقعا برای من کمی تعجب آور است، میدانید چرا؟
نه به این خاطر که من شخصا با هیچ شعبه کمونیست کارگری و یا حکمتیست ها نیستم و یا حتی شما ممکن است من را به دلیل “رنجش شخصی” به اینها بدبین نشان بدهد. و نه به این خاطر نیز که من سالها است از توهم به وجود یک باریکه کمونیستی در “کومه له” موجود، دست برداشته ام. بحث من اتفاقا در باره جمع خود شما است. چگونه است که در میان شما و یا دستکم در میان “فعالان”ی که شما مورد توجه تان است، کسانی پیدا میشوند که “سمپات کومه له” اند؟ و چگونه است که سمپاتهای شعبه های کمونیست کارگری، در این رابطه “سپر انداخته اند”؟ از خود سوال نمیکنید که فاصله بین احزاب منتسب به کمونیسم کارگری مدام بیشتر میشود و در میان خود آنها، صفوفشان کوچکتر و “کناره گیری”ها بیشتر شده است، اما شما در پی یک اتحاد عمل و ائتلاف بین “هواداران” اینها هستید؟ طرف خودش از حفظ “کادر” رهبری اش ناتوان است، و کمترین انتقاد سیاسی را به خط حاکم با اخراج و تصفیه پاسخ میدهد، شما دارید “سمپاتها”ی اینها را تشویق میکنید که با سمپاتهای کومه له موجود، “یک کاری” بکنند؟ خود شما واقعا به این توهم باور دارید؟ اگر در سیاست بحث از “نیرو” است، لابد باید بدانید که آنچه که در دنیای واقعی “نیرو” به حساب می آید، و تا جائی که به “کمونیسم کارگری” مربوط است، از “حزب سیاسی” دوران منصور حکمت، هیچ چیز باقی نمانده است، آخر آن سمپاتها با چه “نیروئی” دارند “کاری” میکنند و نیروئی”جا بجا” میکنند؟ طرف از “جا بجا کردن” کادر فالانژ خود عاجز است، شما انتظار دارید تازه “سمپات” ها شاید “منشا اثر” باشند؟! هیچ شکی ندارم که هر ائتلاف و اتحاد سمپات های شعبه های کمونیست کارگری، هر اندازه صادق و مخلص و کُشته مُرده کارگر و انقلاب انقلاب گفتن ها، در این بی وزنی احزاب مربوطه و ریزش مداوم در صفوف آنها، در عمل به خدمت “کومه له” در می آیند که به یک اعتبار، از نظر پول و امکانات و حمایتهای دوایر آشکار و پنهان، از جمله اتحادیه میهنی و امثال “ملا بختیار”، “نیرو” هستند. “نیروئی” که علیرغم “بی خبری”سمپاتها و یا خود را به بی خبری زدن آنها، فی الحال در بند و بستها با احزاب ناسیونالیسم کرد و بقول علنی ابراهیم علیزاده علیرغم “باج دادنها” به جناح اتحادیه میهنی، که شکی نیست سر سپرده نهادهای اطلاعاتی رژیم اسلامی اند، مشغول معامله اند. عزیزان من! بار دیگر تاکید میکنم که از اسارت به گذشته خود را رها کنید، از آن “امام زاده ها معجزه ای بر نمی آید”. نه کومه له فعلی کومه له سابق است و نه شعبه های کمونیست کارگری از توان و ظرفیت یک حرکت سیاسی رو به جامعه برخوردارند و نه اصلا “حزب”اند. مشکل من با این سوال شما این است: چرا به یک نقطه دور در گذشته سپری شده خیره؛ و در آن ویرانه بدست خود “طلسم” شده اید؟ خودفریبی راهی برای اجتناب از رو در روئی با واقعیت عینی است. از این خود تحقیری و “جونیوریسم سیاسی” دست بردارید، شما را زمینگیر میکند.
[۳. آیا از نظر شما با توجه به پراکندگی و تفرقه در صفوف احزاب چپ و سوسیالیست، امکان واقعی شکل دادن به یک حزب سیاسی در این اوضاع بحرانی و تغییرات برق آسا، ممکن است؟ ]
پاسخ: به نظر من سوال بسیار معتبر و قابل تامل و البته بسیار سخت است.
سخت است که سوال را “ابتدا به ساکن” و غیر تاریخی نگاه کنیم، معتبر و ساده است اگر آنرا در متن تاریخ و واقعیات قرار بدهیم.
من جوانب “ساده” سوال را میشکافم و در این رابطه آنرا در متن “تاریخ” واقعی قرار میدهم.
مارکسیسم انقلابی، درست در اوضاعی که تحولات بسرعت رعد و برق در جریان بود، نه از جانب “پیشکسوتهای سیاسی” که از طرف منصور حکمت مقیم انگلستان و مدرس کاپیتال، بر ذهنیت “خبرگان” سیاسی ایران سیطره یافت. آن مجموعه دیدگاه کمونیستی طی سالها بعد در تدوین مبانی کمونیسم کارگری متکامل تر شد. این ابزار الان وسیعا در دسترس است و همانطور که توضیح دادم روی آوری به آنها در این شرایط وسیع شده است.
بخش “مشکل” سوال همینجاست، حول مارکسیسم انقلابی “جمع” فعالان “اتحاد مبارزان کمونیست” حلقه زده بودند، و نیروی جاذبه برای همبستگی طیف وسیع انسانهائی بود که خود را “کمونیست” فرض میکردند. لابد میدانید که کسانی مثل “جواد قائدی”، شخصیت دوم “مجاهدین م. ل” و “پیکار” بعدی پس از “تقی شهرام”، داوطلبانه به اتحاد مبارزان کمونیست اعلام کرد که او حاضر است “اعلامیه پخش کن” و تکثیر کننده و توزیع کننده رساله: “اسطوره بورژوازی ملی و مترقی” نوشته شده توسط آن “محفل کوچک” باشد؟ لابد میدانید که “بیژن چهرازی” از زندانیان بسیار مقاوم زندان شاه و کادر رهبری “سازمان انقلابی حزب توده”، به “هواداری” از کومه له پس از کنگره دوم و در پی برفراشتن مارکسیسم انقلابی در صفوف آن، “افتخار” میکرد؟ شاید بدانید که “محمد علی پرتوی” از گروه شناسائی “سیاهکل” که دستگیر و ابتدا به اعدام و سپس به حبس ابد محکوم شد، داوطلبانه خود را هوادار و عضو “ساده” اتحاد مبارزان کمونیست میدانست و به همان جرم توسط جمهوری اسلامی اعدام شد؟ میدانید که “مجتبی احمد زاده” از عناصر کلیدی چریکهای فدائی خلق نیز، به صف اتحاد مبارازان کمونیست و مدافع مارکسیسم انقلابی پیوست و به همان جرم توسط جمهوری اسلامی اعدام شد؟ اگر “کومه له” در کنگره دوم خود، فروردین سال ۶۰ ، پرچم مارکسیسم انقلابی را بر نمی افراشت، کومه له مسیر “مصوبات” چله ۳۷ روزه، موسوم به”کنگره اول” را ادامه میداد که اعلام کرده بود خود را ادامه دهنده میراث سیاسی”کمیته ملاآواره- شریفزاده” حزب دمکرات و تدارکاتچی “اتحادیه میهنی” تعریف کرده بود؟ میدانید که مارکسیسم انقلابی، تنها خط دائر و معتبری بود که اگر کومه له به آن روی نمی آورد، چیزی شبیه به “کومه له یکسانی” میشد که هویت خود را با برپائی “بنکه بوژانه وه ی فرهه نگی کورد”( مرکز احیاء فرهنگ کرد) در سقز، تعریف کرده بود و آن طیف جوان و تحصیلکرده شهری هرگز به آن نمپیوستند و همانجا به عنوان هسته هوادار و وفادار به “مام جلال” تکه پاره و متفرق میشد و از چشم جامعه می افتاد؟
بنابراین روشن است که وجود یک “مرکز جاذبه” که به مبانی کمونیسم کارگری مسلط است و یا در برنامه خود گذاشته است که آن مبانی را “پرچم” و “افق” خود قرار بدهد و تبلیغ و اشاعه وسیع آن را یک وظیفه عاجل و “همین امروز” خود تعریف کند، “کلید” حل مساله و “پاسخ” واقعی به سوالات شما است. بنابراین نباید با گشتن به هر کوچه و برزنی و زدن هر دری برای یافتن فعالان در “صحنه”، به فکر اتحاد “سمپات” های این یا آن محفل و حزب بود. شما قرار نیست به هیچ جریانی “خدمات” ارائه بدهید. راه سر راست و مستقیم این است، به خودتان و اراده مستقل خوتان متکی باشید و پرچم افق و مبانی کمونیسم کارگری را راسا بلند کنید. مطمئن باشید اگر این مرکز جاذبه سیاسی و فکری را ایجاد کنید، دقیقا به همان سرعت برق تحولات، شما و جمع های شبیه شما در اقصا نقاط ایران “نیرو” خواهید شد و فشار به شما خواهد آمد که “حزب سیاسی” یک دنیای بهتر و مبانی کمونیسم کارگری را هر چه سریعتر تشکیل بدهید.
تنها تاکید من به شما این است که دست از توهمات “اتحاد و ائتلاف” و ایفای نقش “ریش سفید” برای دیگران بردارید، و آستین ها را بالا بزنید. جمع شما را فرامیخوانم که مجموعه سمینارهای مبانی کمونیسم کارگری را به عنوان تخته پرش و نقطه شروع مورد مطالعه و بحث قرار بدهید. اگر دنبال راه چاره هستید، کلید آنجاست. من این مجموعه را در یک فایل واحد ضمیمه کرده ام، که خط راهنمای “چه باید کرد” شماست. آنها را جمعی بخوانید، تکثیر کنید و به دست دیگر محافل برسانید.
نکته بسیار با اهمیت این است که جامعهِ تشنه راه حل، این مردم که جمهوری اسلامی آنان را کشتار کرده است و در تباهی جسمی و روحی، در فقر و فلاکت و تن فروشی و کلیه و “فرزند فروشی”، کودکان کار و کودکان خیابان، قتل های ناموسی و هیستری اسلامی ضد زن و رواج تبه کاریهای اجتماعی و اعتیاد غرق و زجر کُش کرده است، یک نیروی واقعا مسئول و یک راه برون رفت اصولی را “لمس” و احساس کنند. تا کلیه انسانهای شریف و انقلابی و مردم دوست و علاقمند به بهبود زندگی مردم، متوجه شوند، جمعی با یک بینش روشن، اراده کرده اند که در راستای تشکیل یک حزب سیاسی کمونیستی کاملا جدید، مسیری برای رفاه و آسایش مردم و آزادی جامعه در برابر انواع نقشه ها و دسیسه ها و بند و بست ها و توطئه های دولتهای سرمایه داری و بورژوازی ایران، گامهای “عملی” برداشته اند. اعلام این اراده بسرعت تار و پود و رگ و ریشه خود را با روی آوری وسیع و باورنکردنی کارگران معترض، انسانهای عاصی، مبارز، شریف، طیف وسیع تحصیکردگان و جوانان و تمامی اقشار جامعه که طی چهل سال جنایت و کشتار و قتل زنجیره ای و زندان و شکنجه و برقراری اختناق و ترور اسلام سیاسی، ایستادند، قربانی بی شمار دادند، اما زمین نخوردند و از پای در نیامدند، در اعماق جامعه محکم خواهد کرد. “مِن مِن” کردن و خود را منتظر “رفع ابهامات” سمپاتهای احزاب موجود و شعبه های مختلف آنها کردن، گریز از پذیرش یک مسئولیت اجتماعی است. جامعه به محافلی که خود محوراند، به خود مشغول اند، بی تاثیراند، محفل باز و رفیق باز اند، و همواره مردد و مذبذب در باره مسائل اجتماعی و لاقید به “غیر خودی”ها، و دائما مشغول “رفع ابهامات” خود، بی تفاوت خواهد بود. به این “سیاهچاله” ابهام و تردید، خود محور، از خود متشکر، شیفته عکس و تصویر خود، به این سکتاریسم “انزواهای کمونیستی” نزدیک نشوید.
با سپاس از محبت شما و در انتظار ملاحظات و هر نکته ای که به نظرتان میرسد.
نیمه دوم ژوئیه ۲۰۲۱

برگرفته از سایت ایرج فرزاد