دو سوال فوق احتمالا سوال میلیونها انسان نگران از تسلط دوباره طالبان بر افغانستان است. این روزها مردم افغانستان با کابوس تسلط دوباره یک جریان تروریست اسلامی مواجه شده اند. سرعت برق آسای فروپاشی دولت افغانستان و تسلط طالبان بر این کشور، هم مردم و هم دولتهای سازنده این دم و دستگاه فاسد بیست ساله در افغانستان را با شوک مواجه کرد.
این تحولات چند روزی است که در صدر اخبار دنیا قرار دارد. تحلیل و بررسی این اتفاقات و پیامدهای آن موضوع مهم و جدی برای فعالین و صاحب نظران و کلا مردم گیر افتاده افغانستان و همه بشریت متمدن است.
بدون شک همه به دنبال پاسخی هستند که در قدم اول بدانند چرا چنین شد؟ سران دولتهای اروپایی یکی بعد از دیگری ضمن انتقاد از سیاست دولت بایدن، رسما از شکست سیاست خود و ارزیابیهای غلط خود و همه همپیمانان خود میگویند.
مرکل صدر اعظم آلمان گفت: همه ما در افغانستان ارزیابی اشتباهی داشتیم. بعد از بیست سال حضور در افغانستان دستاوردی نداشتیم.
فرمانده نیروهای ناتو گفت ما میدانستیم با خروج نیروی نظامی همپیمانان از افغانستان طالبان قدرت را میگیرد اما سرعت قدرتگیری آنها قابل پیش بینی نبود.
وزیر دفاع انگلیس گفت: جامعه بین المللی در افغانستان شکست خورد.
وزیر خارجه آلمان گفت: جامعه بین المللی تحلیل اشتباهی از اوضاع افغانستان داشت.
بایدن گفت: ما نه برای برپایی دمکراسی و دولت سازی رفته بودیم و نه برای دفاع از حقوق زنان و… او ضمن دفاع از تصمیم دولتش برای خروج از افغانستان، گفت تصور نمیکردیم به این سرعت ارتش و دولت افغانستان خودشان را تسلیم کنند و اشرف غنی فرار کند و…..
این نمونه ها و دهها نمونه چنین ارزیابیهایی ممکن است گوشه هایی از واقعیت را بیان کنند. اما هیچکدام تمام حقایق را نمایندگی نمیکنند.
برای پاسخ به سوالات فوق و دهها سوال دیگر در این زمینه باید کمی به گذشته برگشت. باید سیر رویدادها و سیاستهای دول غرب به رهبری آمریکا را آنطور که واقعیت داشته است دید و بررسی کرد. حقیقت این است، اتفاقاتی که امروز در افغانستان رقم خورده است حاصل سیاست و استراتژی معین هیئت حاکمه آمریکا است.
برای بررسی استراتژی آمریکا و دول غرب باید به پیامدهای بعد از شکست بلوک شرق رجوع کرد. زیرا با عکس برداری از اوضاع فلاکت بار امروز مرم افغانستان نمیتوان به تمام حقایق دست یافت.
برخلاف گفته های امروز بایدن جنگ آمریکا با طالبان از زبان مقامات دولت آمریکا چنین بیان شده است: در پی حمله القاعده به رهبری اسامه بن لادن به نیویورک و واشنگتن در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ جورج دبلیو بوش رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا به گروه طالبان هشدار داد که گروه تروریستی القاعده در افغانستان را تحویل آمریکا دهد. به دنبال خودداری طالبان از پذیرش درخواست ایالات متحده آمریکا فرمان حمله به افغانستان در ۷ اکتبر ۲۰۰۱ میلادی با نام رسمی عملیات بلند مدت آزادی Operation Enduring Freedom) صادر شد.
بعد از ساقط شدن طالبان از قدرت، بوش تاکید کرد “با تلاش ارتش ما، هم پیمانان و جنگجویان شجاع افغان، حکومت طالبان به پایان راه رسید.اما مسئولیت ما در قبال ملت افغانستان پایان نیافته است و ما برای آغاز دوره جدیدی از حقوق بشر و کرامت انسانی در این کشور تلاش میکنیم.”
بنا بر این آنچه امروز بایدن در مورد هدف حضور نظامی آمریکا در افغانستان و خروج از این کشور میگوید، تکرار سیاستهای ترامپ است نه سیاستی که هیئت حاکمی وقت آمریکا و بوش پسر اعلام کرده بودند.
روشن است بوش با پرچم دروغین دمکراسی و مقابله با تروریسم و دفاع از حقوق بشرجنگ را آغاز کرد. با این وجود نه گفته های امروز بایدن و نه آنچه بوش بیست سال قبل مدعی آن بود، هیچکدام اهداف واقعی پشت حمله آمریکا به افغانستان را بیان نمیکنند.
واقعیت این است که هیئت حاکمه آمریکا در آن دوره هدفی فراتر از جنگ با القاعده و طالبان و ادعای حقوق بشر و دمکراسی و…. در حمله به افغانستان و عراق تعقیب میکرد.
هداف اصلی اشغال افغانستان و عراق از نظرهیئت حاکمه وقت آمریکا قرار بود نتیجه اش تثبیت و تحمیل قدرقدرتی آمریکا و میلیتاریسم آمریکا در جهان بعد از شکست بلوک شرق باشد.
اما آمریکا نه تنها نتوانست به اهداف جهانی خود برسد و جهان چند قطبی شکل گرفت، بلکه در اهداف منطقه ای و در محدوده ملی همان دو کشور اشغال شده هم ناکام ماند. لشکر کشی بوش نتوانست در هیچکدام از این کشورها حتی حکومتی پرو آمریکایی ماندگار و قابل اتکا سازمان بدهد.
از ادعاهای دروغین صدور دمکراسی و حقوق بشر و حقوق زنان و… حاکمان آمریکا اگر بگذریم، نتیجه سیاستشان در این دو کشور این است که عراق به حیاط خلوت جمهوری اسلامی تبدیل شد و طالبان هم دوباره به قدرت برگشت. با این سیاست و چنین نتایجی هر کسی میداند که آمریکا در رسیدن به اهدافش شکست خورده است.
نه تنها آمریکا اکنون مقامات دولت هایی اروپای متحدش هم اذعان کرده اند که شرکا و همراهان اروپایی دولت آمریکا هم نتوانستند به اهداف مورد نظرشان برسند و شکست خورده اند.
اما نشانه های شکست این سیاست را نمیتوان به عقب نشینی مفتضح این دولتها از افغانستان محدود کرد. بلکه عروج اوباما در راس هیئت حاکمه آمریکا خود نتیجه شکست این سیاست بود. زیرا او در این زمینه سیاستی خلاف اهداف و استراتژی بوش را نمایندگی کرد. او قول داد نیروهای نظامی آمریکا را به خانه برگرداند و آن استراتژی شکست خورده دوره بوش را دنبال نکند. او همچنین تاکید کرد آمریکا فقط به عنوان شریک قدرتمند دولتهای هم پیمان عمل کند و با دولتها و جریانات اسلامی هم حاضر به سازش و همراهی است.
عقب نشینی نیروهای نظامی آمریکا در سال ۲۰۱۱ به فرمان اوباما از عراق، اولین اقدام او در اجرای سیاست خود و پذیرش شکست سیاست قبلی هیئت حاکمه آمریکا بود. اما در سال ۲۰۱۴ با قدرتگیری داعش در عراق و سوریه دولت آمریکا ناچار شد یک بار دیگر به عراق برگردد.
سیاستی که امروز بایدن در افغانستان آنرا به شکل مفتضحی اجرا میکند و قرار است فردا در عراق همین سناریو پیش برده شود، ادامه همان سیاستی است که اوباما و ترامپ قبلا بر اجرای آن تاکید کرده بودند. اما آنچه مایه بی آبرویی و افتضاح سیاسی برای بایدن و کل هیئت حاکمه امروز آمریکا شده است نحوه توافق با طالبان و سراسیمگی درعقب نشینی نیروهای آمریکا و متحدینش از افغانستان است.
قدرتگیری مجدد طالبان نتیجه کدام سیاست؟
همچنانکه دولت بوش از ابتدا اعلام کرده بود سرنگونی طالبان در سال ۲۰۰۱ به دلیل سرپیچی آنها از خواست آمریکا برای تحویل القاعده بوده است. معلوم است اگر طالبان سربه راه و تابع سیاست آمریکا میشد، آمریکا در همان دوره هم مشکلی با آنها نداشت. زیرا دولت آمریکا و متحدش دولت پاکستان قبلا طالبان را تجهیز و در افغانستان به قدرت رسانده بودند.
مذاکره چند سال اخیر دولتهای غربی با طالبان به قبل از توافق ترامپ برمیگردد و اولین کشوری که وارد مذاکره با طالبان شد نمایندگان دولت آلمان بودند. اما بعدا دولت آمریکا سکان این مذاکره را به دست گرفت و یک موسسه نروژی هم به عنوان میانجی ضمن آموزش نحوه مذاکره به رهبران طالبان زمینه مذاکرات دولتهای غربی با طالبان را آماده کرده بود.
بعد از توافق نامه طالبان با نمایندگان رسمی دولت ترامپ (خلیلزاد و پمپئو) دولت فاسد افغانستان به عنوان دولتی دست نشانده آمریکا ناچار به پذیرش این توافق نامه شد. هزاران زندانی تروریست طالبان را آزاد کرد.
اما طالبان حتی حاضر نشد که دولت افغانستان را برسمیت بشناسد. در چنین شرایطی بود که دولت حاکم در افغانستان و افکار عمومی مردم افغانستان به سمتی سوق داده شدند که گویا راهی بجز مذاکره و سازش با طالبان وجود ندارد.
ارتش و نیروهای مسلح دولت افغانستان هم میدانستند که ولی نعمت آنها (آمریکا) با طالبان به توافق رسیده است و راه. بنابر این راهی برای دولت غنی و ارتش بجز سازش با طالبان نمانده بود. با نزدیک شدن طالبان به هر شهری فورا ارتش تسلیم میشد و شهر را تحویل آنها میداد.
طالبان با مشاهده این تسلیم طلبی بر سرعت حرکت خود برای تصرف شهرها افزود و دولت کابل هم راهی بجز فرار و فروپاشی نداشت. شهر کابل بدون هیچ نوع مقاومتی تحویل طالبان داده شد. زیرا در دو سال گذشته آمریکا و متحدینش ارتش و دولت و تا حدودی بخشی از جامعه را هم برای سازش با طالبان آماده کرده بودند.
آنچه در پس این تحولات عاید مردم افغانستان شده است کابوسی است که در نتیجه توافق آمریکا و طالبان به جامعه افغانستان تحمیل شده است.
بر همگان روشن است امروز ترس، نگرانی، فرار و ترک کشور و آینده ای نامعلوم زندگی تحت حاکمیت تروریستهای طالبان هدیه دول غربی به رهبری آمریکا برای مردم افغانستان است.
زنان و دختران افغانستان بیش از بقیه مردم نگران حرمت و کرامت انسانی و آینده خود و فرزندانشان هستند. با وجود همه این مصائب جامعه نمیتواند خودکشی کند و راهی برای نفس کشیدن خود پیدا میکند.
آگاهی و توقع بخش قابل توجهی از مردم افغانستان از سهمشان از زندگی در قرن ۲۱ و مطالبات آزادیخواهانه آنها و تصوری که از آزادی و کرامت انسانی دارند، باعث شده است که زندگی تحت حاکمیت طالبان را غیر قابل تحمل بدانند. در این میان زنان و قشر جوان این جامعه با استفاده از امکاناتی که میدیای اجتماعی در اختیارشان گذاشته است و ارتباطاتی که با جهان مدرن و متمدن امروز دارند، دفاع از آزادی و کرامت انسانی خود را امری فوری و حیاتی میدانند. مردم راهی بجز مقاومت در مقابل طالبان ندارند.
امروز اکثریت مردم متمدن و مدرن افغانستان میدانند طالبان جریانی و شاخه ای از جنبش اسلام سیاسی شبیه داعش و القاعده و جمهوری اسلامی در ایران است.
بویژه اینکه تجربه حاکمیت پنج ساله آنها در افغانستان را بخاطر دارند. مردم افغانستان با توجه به روابط نزدیکی که با مردم ایران دارند و میلیونها نفری که در ایران زندگی کرده اند، همبستگی عمیقی با همدیگر پیدا کرده اند. این همبستگی و انتقال تجارب زندگی و تجارب مبارزاتی مردمان این دو کشور باعث شده است هم سر نوشتی و اتحاد مبارزاتی وسیعی در میان مردم هر دو کشور شکل بگیرد. چنانچه در خارج و داخل ایران میبینیم که مردمان این دو کشور احساس همبستگی عمیقی با همدیگر دارند.
در همین چند روزی که طالبان بر افغانستان مسلط شده است، بیشترین حمایت و اعلام همبستگی مردم و اپوزیسیون ایرانی با مردم افغانستان شکل گرفته است.
بنابر این اکنون مردم این دو کشور یک دشمن مشترک به اسم جنبش اسلام سیاسی دارند. نیروهای برآمده از این جنبش با اتکا به قوانین و شریعت اسلامی زندگی را بر مردم این دو کشور به جهنم تبدیل کرده اند.
برای رهایی از این جهنم راهی بجز مقابله و جنگ با این نیروهای از گور برخاسته اسلامی وجود ندارد. شاخه جنبش اسلامی شیعه در ایران ۴۲ سال است که زندگی مردم ایران را به تباهی و نابودی کشیده است و مردم تصمیم گرفته اند این جریان خون ریز را از قدرت پایین بکشند.
امروز دولتهای مرتجع غربی و دولتهای اسلامی منطقه، تروریستهای طالبان (شاخه سنی جنبش اسلامی) را به قدرت رساندند و برافغانستان مسلط کردند. طبیعی است در مقابل صف دولتهای ارتجاعی و نیروهای تروریست اسلامی مردم آزادیخواهان افغانستان و ایران برای رهایی خود راهی بجز مقابله با این تروریستها ندارند.
بدون شک مدت زیادی طول نخواهد کشید که مردم افغانستان در مقابل حکومت تروریستهای طالبان به میدان خواهند آمد.لازم است مردم تحت ستم ایران و افغانستان متحد و همصدا فریاد بزنند مرگ بر طالبان چه در کابل چه در تهران!
آسنگران ۱۷ اوت ۲۰۲۱