جمشید هادیان

تصور لولو از «شعار سیاسی» را چه کسانی باید درهم بشکنند؟ ماهی از سر گنده گردد نی ز دم! – جمشید هادیان

مقالات

توجه: پیش از خواندن لازم است ویدئو کلیپ زیر را ببینید.


بعد از دیدن این ویدئو کلیپ بسیار دیدنی در فیس بوک درباره کار براستی از همه نظر تحسین برانگیز یک معلم، من با توجه به دیالوگ کوتاه دو نفر از شاگردان کلاس چهارم در آخر داستان (اولی، در جواب معلم که می پرسد حالا شما بگویید من باید چکار کنم: بروید اعتراض کنید. دومی، در جواب اولی: الان معلم ها اعتراض کرده‌اند، ولی خب، چه فایده!) کامنت کوتاهی به این شرح در زیر آن نوشتم: «بچه کلاس چهارم هم دارد می‌گوید الان معلم ها اعتراض کرده اند، ولی خب، چه فایده!». رفیقی در جواب این کامنت در همانجا از من پرسید: خب بنظر تو معلمین چکار باید بکنند؟
جواب کوتاه من اینست: همراه با شعارهای صنفی باید شعارهای سیاسی هم مطرح کنند. شعار «سیاسی» نه شاخ دارد و نه دم. این شاخ و دم را کسانی کاملا آگاهانه، خواه از سر مزدوری یا از سر انحراف مشی سیاسی، به آن داده اند و آن را در اذهان توده‌های معترض و حق طلب بشکل یک لولو درآورده اند. اما اینکه چرا تصویر ترسناک «لولو» از شعار سیاسی در اعتراضات صنفی- رفاهی با این سماجت طی ۴ دهه دوام آورده است دلایل دیگری دارد. در میان همه دلایل، بنظر من بعنوان یک کمونیست که وظیفه رهبری، و برای احراز مقام رهبری وظیفه نقد دخالتگرانه، برای کمونیست‌ها قائلم، دلیل اصلی و تاسف بار این واقعیت شوم عملکرد دنباله‌روانه احزاب موسوم به کمونیست موجود است که نه‌ تنها در صدد تخریب تصویر این لولو در اذهان توده‌ها برنیامده‌اند بلکه، برعکس، در مقابل عقب ماندگی‌ها و انحرافات سر فرود آورده‌اند، کف زده‌اند و هورا کشیده‌اند. تلاشی که در راس همه تلاش‌ها برای ایجاد انحراف در جنبش‌های اعتراضی قرار دارد تلاش پایه‌ای است که برای جا انداختن این ذهنیت که «برای دستیابی به مطالبات صنفی، حتما لازم است مبارزه صنفی را از مبارزه سیاسی جدا کرد، از هر گونه نزدیک شدن به عرصه سیاسی باید حذر کرد و هیچگونه شعار سیاسی نباید داد، والا با سرکوب مواجه می شویم و به مطالبات مان نمی رسیم». تصویر لولو از «شعار سیاسی» در واقع بر پایه تثبیت قبلی این ذهنیت در اذهان توده‌های حق طلب ساخته شده، و همچنان می شود.
دلیل مماشات‌ با انحرافات بطور کلی، و این انحراف خاص بطور مشخص، از جانب احزاب موسوم به کمونیست موجود، بنظر من بطور خیلی خلاصه اینست که این احزاب بعد از چند دهه فعالیت هنوز کوچکترین پایگاهی در طبقه کارگر ندارند و سال‌هاست دارند تلاش می‌کنند تا ۱ – با سکوت در مقابل انحرافات و عقب ماندگی‌ها و نواقص و کمبودها مشی «قاچ زین را بچسبیدیم سواری پیشکش‌مان» را پیش ببرند— مشی‌یی که منصور حکمت در همان حزب کمونیست ایران آن را شدیدا نقد کرد— و حرفی نزنند، شعار و تاکتیکی مطرح نکنند که باعث شود جلوی طبقه کارگر و مردم بقول معروف سنگ روی یخ بشوند؛ ۲- خود را هر طور شده، از طریق هر تلاشی به گوشه‌ای از طبقه، حتی به ارتجاعی‌ترین گوشه‌های آن، آویزان کنند. اما این تلاش‌ ها اخیرا بیشتر و بیشتر کار تلاش و تقلاهای مذبوحانه را می‌کند، فشار کارد ذبح را بر گلویشان بیشتر می‌کند و به ورشکستگی کامل نزدیکتر و نزدیکترشان می‌کند. مصاحبه اخیر خانم آذر مدرسی از محفل حکمتیست – خط رسمی، درمصاحبه اخیر خود ( https://fb.watch/aUXxxINoRE ) نمونه اعلایی از هر دو فقره، کف زدن برای انحرافات بمنظور آویزان شدن به گوشه ای از جنبش کارگری، بدست داده است. شان نزول این مصاحبه و حمله ای که از جمله اول به منتقدین انحرافات می کند کاملا روشن است: محفل متبوع ایشان دو سه سالی دیر به فکر این آویزان شدن افتاده، و بنابراین لازم بوده ایشان به سنت همیشگی رهبری محفل‌شان مخالفین را هنوز از راه نرسیده بقول معروف از پشت هیجده قدم با زبان قلدرمنشانه و طلبکارانه هدف شلیک‌های پیاپی قرار دهند، تا بلکه اینها مرعوب شوند، سریعا کنار بکشند، و راه را برای «پیشرفت» به تاخیر افتادۀ محفل ایشان در عرصه آویزان شدن به جنبش کارگری باز کنند! به گوشه مشخصی از این برخورد ایشان در جای خودش در ادامه اشاره خواهم کرد.
این بیعملی‌ در زمینه زدودن توهم جدائی مبارزه صنفی از سیاسی، از جانب همه نیروهای سیاسی چه رسد به کمونیست‌ها، بنظر من ماهیتا معادل خیانت به مبارزات کل مردم بجان آمده از وجود این رژیم است؛ به این دلیل ساده که این بیعملی خاص فرد بیعمل را در وهله اول و مستقیما در کنار خود رژیم قرار می‌دهد. چون در راس همه نیروها این خود رژیم است که این انحراف را با جد و جهد از طریق عوامل رنگارنگش، بعنوان مثال از طریق «بسیج عدالتخواه و مطالبه‌گر» و دیگر نهادهای مخالف خوان دست ساز، و انواع مختلف خطوط منتقد «خودی»، تقویت می کند و رواج می‌دهد. و، علاوه بر خود رژیم، طیفی از فعالین با مشی‌های قانونگرا – توده‌ایست (و نه لزوما «توده‌ای» بمعنای عضو حزب توده) وجود دارند که با تمام قوا می‌کوشند این انحراف را در اذهان معترضین هر چه عمیق‌تر حک کنند. اینها، بعنوان مثال، در همین اعتراضات جاری معلمین می‌کوشند با «پخمه» و «نادان» خواندن «مسئولین»ی که در راس فلان اداره یا وزارتخانه قرار دارند، آنها را مقصر وضع فاجعه‌بار زندگی مردم و از جمله معلمین قلمداد کنند، و بجای سرکوبگری و چپاول و استثمارگری افسارگسیخته ماهوی رژیم و سردمداران آن، این مسئولین جزء را آماج اعتراضات توده‌های بجان آمده قرار دهند؛ گوئی اگر این مسئولین «پخمه» و «نادان» بروند و یک مشت متخصص دانا و زبر و زرنگ از جانب خود رژیم در راس امور گمارده شوند، هم خواست‌های معلمین فورا برآورده می‌شود و هم «منافع ملی» (؟!) به بهترین نحو حفظ میشود؛ و یا پشت میکروفن بحث‌هایی مطرح می‌کنند که تماما در جهت تعریف دو نوع زندانی «صنفی» و «سیاسی» است، و در عمل نتیجه‌ای جز جلوگیری از طرح شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» در کنار شعار «معلم زندانی آزاد باید گردد» ندارد، و نداشته است. و هر دو گروه، مزدور و غیرمزدور، در این راه از پراکندن هیچ توهم دیگری در این راستا هم ابائی ندارند، چنانکه تمام تلاش‌شان متوجه ریختن این زهر به اذهان توده‌های معترض است که راه رسیدن به خواسته‌های صنفی اصلاً همین است که هیچ کاری به کار سیاست، یعنی هیچ کاری به کار ماهیت سرکوبگر و چپاولگر و استثمارگر رژیم از یک طرف، و اعتراضات و مبارزات و دادخواهی‌های متقابل مردم از طرف دیگر، نداشته باشیم. و این در عمل یعنی اینکه نه تلاشی در جهت حمایت از آن اعتراضات بکنیم و نه تلاشی در جهت جلب حمایت آنها از همین خواسته‌های «صنفی» خودمان!
حاصل آنکه، امر ضدکارگری – ضدمردمی جدا کردن مبارزه صنفی از سیاسی در درون هر حرکت اعتراضی صنفی را عوامل مزدور و غیرمزدوری که در راس اعتراضات قرار می‌گیرند از طریق لولو ساختن از «شعار سیاسی» پیش می‌برند؛ و ابزار پیش برد این دومی هم عبارت از پراکندن این توهم دو وجهی است که اگر شعار سیاسی ندهیم و فقط صنفی (قانونی) حرکت کنیم شانس بیشتر و مطمئن‌تری برای موفقیت در رسیدن به خواست‌هایمان در چارچوب قوانین جمهوری اسلامی خواهیم داشت. به این حرف، به این تصور، بازماندگان کارگران بیکار اصفهان که در همان فروردین ۵۸ تظاهرات‌شان با کشته شدن ناصر توفیقیان بخون کشیده شد و بازماندگان کشتار کارگران خاتون آباد و بازماندگان معترضین به بی آبی که در خوزستان کشتار شدند و … و … و… که هیچ، امروزه هر بچه ده دواز ساله‌ای به این تصور می‌خندد، درست همانطور که آن شاگرد کلاس چهارم در این ویدئو می‌گوید «الان معلم ها اعتراض کرده‌اند، ولی خب، چه فایده؟!». اما کمونیست ما، خانم آذر مدرسی، و لشکری از کمونیست‌های دیگر ما، هنوز نفهمیده‌اند که فصل مشترک فعالیت‌های عاملین علنی بسیج در هفت تپه، و همه عرصه‌های دیگر مبارزات حق طلبانه، دقیقا همین تلاش برای جدا کردن مبارزه صنفی از سیاسی از طریق پراکندن این توهم است که گویا هر چه بیشتر از سیاست فاصله بگیریم شانس‌مان برای رسیدن به مطالبات‌مان بیشتر می‌شود! بعنوان فقط یک نمونه، یکی ازاینها باسم یوسف بهمنی در ویدئوئی که همه دیده‌ایم بلافاصله بعد از اینکه صحبت‌هایش را با صلوات شروع می‌کند می‌گوید «این لعنت‌های همیشگی (!) را هم بگیم که کسی (؟!) انگ سیاسی به‌مان نچسباند. مرگ بر منافق، بشمار، یک، بشمار دو! مرگ بر ضدولایت فقیه، بشمار!» و با مشمئزکننده ترین ستایش ها از «آیت الله العظمی رئیسی، قاضی القضات» و «چارچوب قوانین جمهوری اسلامی تحت رهبری مقام معظم رهبری» و… الی آخر در همین مایه ادامه می‌دهد. این ویدئو کلیپ را من شخصا در فیس بوک و اینستاگرام با عنوان «یکی از مشمئزکننده ترین تبیین های ”لزوم” جدائی مبارزه صنفی از سیاست را از زبان یوسف بهمنی کارگر هفت تپه بشنویم» پست کرده‌ام و نه با هیچ عنوان دیگری که حاکی از هیچیک از فعالیت‌های مشخص بسیجی ایشان در هفت تپه باشد که مورد تایید ستایش آمیز خانم آذر مدرسی قرار دارد! ایشان، در مقام یک «رهبر» کمونیست، این فصل مشترک همۀ فعالین رنگارنگ ضد کارگر در درون و بیرون رژیم، یعنی این تبلیغ زهرآگین جدائی مبارزه صنفی از سیاسی که فصل مشترک همه آنهاست را خیلی ساده نمی ‌بیند، یا «نمی بیند»! بعبارت دیگر برایش اصلا مهم نیست، چه رسد به آنکه این برایش معیاری باشد، که یک فعال کارگری که در مقابل چنین رژیمی مبارزه حق طلبانه می کند مبارزه صنفی و سیاسی را از هم جدا بکند یا نکند!! بنظر ایشان جدا کردن این دو یک «راه» گرفتن مطالبات است و جدا نکردن هم یک «راه»! عیسی به دین خود، موسی به دین خود! اسم اولی را می‌گذارد فعال «متوهم» و اسم دومی را می گذارد فعال «رادیکال»، و می فرماید متوهم یعنی «متوهم به اینکه از طرق قانونی و از طریق دخیل بستن به افرادی میشود همان مطالباتی که نماینده رادیکال میگوید پیش ببرد…. آره بوده اند، هستند، همیشه بوده اند، نمونه های زیادی هستند که این نمایندگان که توهم دارند سعی کرده اند آن مطالباتی که از طرقی که ”آقا” را ببینند، این را ببینند، آن را ببینند، پیش ببرند. ولی همان مطالبات (همان مطالبات نماینده رادیکال) را خواسته اند پیش ببرند». ایشان اگر یک بار در یک مبارزه صنفی حتی در یک کشور دموکراتیک شرکت کرده بود تا حالا فهمیده بود که اولا کسی فقط برای «دنبال کردن مطالبات» بعنوان سرگرمی وارد گود مبارزه نمی شود، و ثانیا این دقیقا شیوه مبارزه است که تعیین می کند کسی به خواستش می رسد یا نه. براستی که طبقه کارگر با وجود چنین دوستانی نیاز به دشمن ندارد.
و اما شعار سیاسی بنظر من در پایه‌ای‌ترین سطح یعنی شعاری که درد مبتلابه همه مردم، همه گرفتار آمدگان در چنگال یک نظام سیاسی را بیان می‌کند. در نتیجه شعار سیاسی صحیح حتی وقتی صرفا و صریحا اعتراض مشخص یک قشر یا یک صنف را بیان می‌کند در عین حال تلویحا فراخوان حمایت به کل جامعه می‌دهد؛ مثل شعار صنفی اصیل «معلم معترض، زندانی سیاسی، آزاد باید گردد»، بجای شعار خنثی و اخته و نخودسیاهی «معلم زندانی آزاد باید گردد» که حتی نمی‌شود اسم شعار صنفی بمعنای دقیق کلمه رویش گذاشت، چون حتی معلوم نمی‌کند که این معلم «همصنف» ما به چه جرمی به زندان افتاده است (!) و بنابراین قدرت جلب حمایت مردمیش در عمل صفر یا نزدیک به صفر است. و این دیگر باید بعد از چند دهه به‌ همه آنها که قدم به عرصه اعتراضات صنفی گذاشته‌اند و دست از پا درازتر به خانه برنگشته‌اند، بلکه دست از پا درازتر سر از زندان و تخت شکنجه درآورده‌اند—اگر در همان خیابان یا محل کارخانه کشته نشده باشند— ثابت شده باشد که بدون جلب حمایت مردم کاری از پیش نخواهد رفت! شرایط زندگی و مبارزه ما طی ۴۴ سال گذشته دیگر باید به ما ثابت کرده باشد که معلم، کارگر، دانشجو، مادر دادخواه، پرستار، کشاورز، بازنشسته، راننده کامیون، و غیره و غیره هر یک به تنهائی و بدون جلب حمایت سایر اقشار مردم نمی‌توانند از طریق اعتراضات قائم به تلاش‌های خود این اقشار و اصناف حتی به همان خواست‌های صنفی- رفاهی‌شان برسند، چه رسد به اینکه این اعتراضات بخواهد به مبارزات سراسری برای بزیر کشیدن رژیم منتهی شود. این جلب حمایت مردمی از مبارزات صنفی یک قشر خاص بنظر من فقط از طریق سر دادن شعارهای «سیاسی» به معنای عامی که گفتم، که کار بند ناف اتصال درد آن قشر خاص به دردهای مبتلابه همه مردم را می‌کند، ممکن می‌شود.
بنظر من شعارهای سیاسی زیر نمونه‌هایی است از شعارهائی که می‌توانند به جلب حمایت وسیع توده‌ای از مبارزات صنفی اقشار مختلف منجر شوند و بنابراین در هر اعتراض صنفی – رفاهی می‌توانند بدون اینکه کسی را، چه از خود اهل صنف و چه از سایر اقشار مردم، از لولوی «شعار سیاسی» بترسانند، به اقتضای مضمون مشخص اعتراضات مطرح شوند: «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»، «تجمع، تشکل، تحزب حق مسلم ماست»، «اعتراض، اعتصاب حق مسلم ماست»، یا چهار شعار «کارگران بیدارند از استثمار بیزارند» و «دولت سرمایه‌دار حرف حالیش نمیشه» و «بیکاری، گرانی پرچم مایه داری» و «نان، کار، آزادی، ادارۀ شورایی» که جزو شعارهای کارگران در سال‌های ۹۵ تا ۹۸ بودند، یا شعارهایی از قبیل «کار کودک ممنوع باید گردد»، «مرگ بر استثمار، نابود باد چپاول»، «زن و مرد، همه جا، همه وقت، برابر، برابر»، و یا شعارهایی در زمینه ضدیت با حجاب و محکومیت اعدام، شعارهایی در حمایت از همجنسگرایان، و… امثال اینها.
این شعارها بیانگر درد‌های روشن روزمره متبلابه کل مردمند، و بنابراین دیگر حتی اسم شعار «سیاسی» به آن معنای لولو خُرخُره‌ای کلمه بر آنها نمی‌توان گذاشت. بعبارت دیگر توده مردم، اگر عناصر «آگاه» مزدور و غیرمزدور دست از سرشان بردارند، از مطرح کردن این شعارها ترسی نخواهند داشت، چون تصور «مخاطره‌آمیز» فوق العاده‌ای، یعنی تصوری مافوق خطرهایی که طی ۴۴ سال گذشته از طریق طرح شعارهای صنفی – رفاهی صرف از جانب رژیم متوجه‌شان شده، از این شعارها ندارند. این شعارها امروزه در اذهان توده‌ها در واقع همان جایگاهی را پیدا کرده‌اند که شعار‌هایی در زمینه اعتراض به مثلا بیکاری و بیماری و گرانی و نبود برق و آب و مسکن و نارضایتی از بیکاری و شیوع اعتیاد و تن فروشی و امثالهم پیدا کرده‌اند. بنظر من این را قاطعانه می‌توان گفت که ذهنیت توده‌ها تا آنجا ارتقا پیدا کرده که مطالباتی از قبیل آزادی زندانیان سیاسی و آزادی تجمع و تشکل و برابری زن و مرد و نابودی حجاب اجباری و غیره که در بالا بعنوان نمونه آوردیم را دیگر مقدم بر مطالبات رفاهی و صنفی‌شان می‌دانند، به این معنی که بر اثر تجربه عملی در دست و پنجه نرم کردن با این رژیم به این نتیجه رسیده‌اند که این شعارهای اساسی «سیاسی» در واقع شرطِ رسیدن به مطالبات خاص صنفی – رفاهی‌شان است. چرا؟ به این دلیل ساده که از ۴۴ سال تجربه حق طلبی پی برده‌اند که اگر پایه‌ای‌ترین مطالبه صنفی- رفاهی لازم برای ادامه حیات را هم مطرح کنند، یعنی اگر فریاد بزنند «یک سال است کار کرده‌ایم، گرسنه‌ایم، حقوق‌مان را بدهید!» یا «از بی‌آبی داریم تلف می‌شویم»، و دست به هیچ اقدامی جز به خیابان آمدن هم نزنند، جواب رژیم همچنان یا شلیک درجای سرب داغ و ساچمه است و یا ردیف کردن جرایم ساختگی و تکراری سیاسی («شرکت در تجمع غیرقانونی»، «تبلیغ علیه نظام»، «تبانی علیه نظام»، «بخطر انداختن امنیت ملی»، «عضویت در گروه‌های معاند»، «مصاحبه با رسانه‌های بیگانه»، «مصاحبه با رسانه‌های معاند نظام»، «توهین به مقام رهبری») و فرستادن آنها به حبس و بستن‌شان به تخت شکنجه، و چه بسا جان دادن زیر همان شکنجه و یا بر اثر بیماری و غیره. ده‌ها خیزش سراسری و رادیکال توده‌ای که در آنها توده‌های بجان آمدۀ مردم یکسره شعارهای متعددی با مضمون مشترک «مرگ بر جمهوری اسلامی» سر داده‌اند نشان دهنده چیزی جز همین مقدم داشته شدن مطالبات سیاسی بر مطالبات صنفی در ذهن و در عمل توده‌ها نیست، بعبارت دیگر صرفا نشان دهنده اینست که توده‌ها به این درجه از آگاهی رسیده‌اند که مطالبات سیاسی، تا حد مطالبه سرنگونی رژیم، شرط رسیدن به مطالبات صنفی و رفاهی است. و اینها همه نشانۀ شکسته شدن دیوار بنظر من مصنوعی میان مطالبات صنفی و سیاسی، میان مبارزه صنفی و سیاسی، و میان شعار صنفی و سیاسی در ذهن توده‌هاست، آنهم نه بتازگی بلکه از چند دهه پیش تا کنون. من این دیوار را دیگر یکسره «مصنوعی» می‌دانم به این دلیل که معماران و بناهای رنگارنگی آگاهانه یا ناآگاهانه، از سر مزدوری یا مشی سیاسی انحرافی، در ۴۴ سال گذشته مدام در حال شمع زدن زیر آن برای جلوگیری از فروریختنش بوده‌اند، هستند، و خواهند بود.
به سوال اول برگردیم و جمعبندی کنیم. برای رسیدن به مطالبات صنفی – رفاهی باید شعار سیاسی داد. چون خصوصیت اصلی و پایه‌ای شعار سیاسی— هر شعار سیاسی، حتی آنجا که شعار «زنده باد سوسیالیزم!» یا «آزادی، برابری، حکومت کارگری!» می‌دهیم— برخورداری آن از قدرت بسیج توده‌ای است؛ بدلیل بیانگر درد عمومی بودنش. این بسیج توده‌ای در دوره‌های انقلابی می‌تواند به بسیج توده‌ای در حمایت از امر عمومی سرنگونی رژیم و متعاقبا مبارزه برای رسیدن به سوسیالیزم خدمت کند، و در دوره‌های غیرانقلابی به حصول مطالبات صنفی – رفاهی در عرصه‌های اعتراضی – حق طلبانۀ مشخص. در این باره به ذکر یک مثال واقعی مشخص بسنده می‌کنم. (این مثال ساده در این حال پسرفت فاجعه‌آمیز مبارزات از دورۀ ۹۸-۹۵ ببعد را هم نشان می‌دهد – دوره‌ای که چند نمونه از شعارهایش را در بالا آوردم.) دو روز پیش دوستی در اینستاگرام کلیپ ویدئوئی از مبارزات کارگران فولاد اهواز در سال ۹۷ پست کرده بود که در آن کارگران شعار می‌دادند «کارگران فولاد، علیه ظلم و بیداد، می‌جنگند، می‌جنگند!». حال سوال اینست: آیا پتانسیل این شعار در جلب حمایت مردم از خواست‌های صنفی- رفاهی کارگران که «ظلم و بیداد» را بعنوان اصلی‌ترین درد مبتلابه همه مردم فریاد می‌زنند مثل روز روشن نیست؟ و باز آیا روشن نیست که در قدم بعد و با فرض وجود و دخالت درست عناصر آگاه کمونیست، بسرعت می‌توان این نیروی توده‌ای مشخص را بعنوان یکی از گردان‌های لشکر سرنگونی متشکل کرد؟ و بنابراین آیا روشن نیست که تنها راه بسیج توده‌ها برای سرنگونی دیکتاتوری حاکم بمنظور دستیابی به شرایط دموکراتیک مساعد برای بسیج توده‌های مزدبگیر محروم برای رسیدن به سوسیالیزم همین است؟ بله، واضح است، اینها همه در گرو اتخاذ سیاست‌هایی است که تامین کننده استقلال سیاسی، تشکیلاتی و ایدئولوژیک طبقه کارگر باشد. اما، بقول لنین، «استقلال سیاست‌های پرولتری … صرفا با تعیین دقیق راهی حقیقتا مستقل مشخص می‌شود. و این چیزی است که منشویزم (یعنی همین کمونیست‌های تماشاگر و هوراکش انحرافات ضدکارگری ما) ارائه نمی‌دهد».
واضح است که در این باره، و بخصوص درباره دیوار مصنوعی و ضدکارگری- ضدمردمی جدا کننده مبارزه صبفی و سیاسی، بیشتر و بیشتر باید نوشت و بهتر و بهتر روشنگری کرد. بنابراین کسانی که بدون هیچگونه دخالتگری نقادانه ساکت و صامت نشسته‌اند، و مشی «قاچ زین را بچسبیم، سواری پیشکش‌مان» پیشه کرده‌اند، در حالی که عقب ماندگی و خرافه و انحراف و خیانت دارد از سر و روی مبارزات کارگری و غیرکارگری بالا می‌رود، اسم خودشان را هر چیزی می‌توانند بگذارند جز کمونیست. چون کمونیست موجودی است که موجودیتش حتی در سطح فلسفی با خصلت نقد دخالتگرانه‌اش اساسا معنا پیدا می‌کند. فراموش نکنیم که تعریف فلسفی مارکس از کمونیزم در کتاب ایدئولوژی آلمانی در دو کمله خلاصه می‌شود: ماتریالیزم عملی (پراتیک).