آقای رضا مقدم، در یک سری شوهای تصویری و کتبی به بازخوانی ریشه های “ترک صفوف کمونیسم کارگری” پرداخته است.
اما اینکه طی ۲۳ سال پس از تولد دگر باره این جماعت با عروج جنبش دوخرداد، مدام روایات متفاوت و متناقض را بلغور میکنند، خود نشانه این است که در پنهان کردن ریشه اصلی کناره گیری و استعفا از جنبش کمونیسم کارگری ناتوان و عاجز مانده اند.
قدم به قدم و موضع به موضع، نه با توجیهات و دروغپردازیها، که با عین رفتار و گفتار و “تز”های آنان، باید علل زمین خوردن ها را “بازخوانی” کرد.
رضا مقدم در آخرین شوها گفته است که او قبل از استعفا، “سردبیر” انترناسیونال – نشریه حزب کمونیست کارگری ایران – بوده است. و اضافه کرده است که با عروج جریان دو خرداد “ایشان” نامه ای به هیات تحریریه و رهبری حزب نوشته است و گفته است که “حزب” لازم است همگام با عروج نوع نوین “لیبرالیسم” که با جنبش اصلاحات رونمائی شده است، در ماجرا “دخالت” کند. باز هم به گفته مقدم گویا یکی از اعضای رهبری حزب در پاسخ به نامه “عمیق” ایشان پاسخ داده است که با مصاف حزب کمونیست کارگری علیه “جامعه مدنی” دوخردادی ها، “حزب تضعیف” میشود و حزب “از پس آن جدال” بر نمی آید. و در ادامه این رویگردانی حزب از آن جدال، گویا به او گفته اند که نباید مقاله ای را که “یکی از کادرهای بالای” حزب در آن رابطه نوشته بود، در انترناسیونال تایید و منتشر کند.
۱. از آنجا که من در جریان دقیق جزئیات آن “نامه” ایشان هستم و میدانم که آن “کادر بالای” حزب، بهمن شفیق بود و اینکه چه نوشته بود و چگونه خود او از رضا مقدم خواسته بود که نوشته اش را منتشر نکند، توضیحات کامل تر را در پاسخ به جعل و دروغپردازیهای رضامقدم لازم میدانم.
درست است که رضا مقدم به گفته خودش در آنزمان در یک “لحظه بی خبری” سردبیری انترناسیونال را پذیرفت. اما داستان آن نوشته بهمن شفیق مطلقا این نبود که گویا “حزب کمونیست کارگری” در جدل ها و تقابلهای بعدی با آن نوشته همسو با “جامعه مدنی” دوخردادی، “تضعیف” میشد. مقاله نوشته شده بود و برای رضا مقدم هم ارسال شده بود. رضا مقدم از آن منظر که مقاله نه سرنگونی رژیم اسلامی، که متعارف شدن آن را با سیر انباشت سرمایه در ایران تعقیب کرده بود، در پچ پچ ها با ایرج آذرین که “فی الحال” از فعالیت کمونیستی و حزبی کناره گیری کرده بود، بسیار پسندیده بود. اما اوضاع آنوقت، هنوز چنان بود که بهمن شفیق همزمان با ارسال نوشته اش برای انترناسیونال، نسخه ای را جهت ملاحظه برای منصور حکمت هم فرستاده بود، چون از نظر آن نوقت او، نظر منصور حکمت برایش “مُهم” بود. به نظر میرسد خود بهمن شفیق میدانست که خطی را که در نوشته اش تعقیب کرده بود با سیاست و خط معرفه حزب کمونیست کارگری که سابقه اش به دوران حزب کمونیست ایران میرسید و جدلی قطبی بین منصور حکمت و ایرج آذرین بر سر “دکترین رفسنجانی” در گرفته و علنی شده بود، در تناقض قرار داشت. بحث بر سر اسلام سیاسی و ناتوانی رژیم اسلامی در “متعارف سازی” تولید کاپیتالیستی در ایران، از همان سالهای اول پس از تشکیل حزب کمونیست ایران از جانب منصور حکمت در فرصتهای مختلف مطرح شده بود. لاجرم بهمن شفیق نمیخواست، و یا به عبارت دیگر قادر نبود که در نقد علنی آن نوشته موعود توسط منصور حکمت، تاب مقاومت داشته باشد. درست همانطور که آذرین “دکترین رفسنجانی” را درز گرفت و بنا به مصلحت روز موضع اش را برای فرصتی مناسب تر ذخیره کرد. اینها خیال کردند که با حمایت لشکریان “شورش آوریل ۱۹۹۹”، و بدست گرفتن قوه مجریه و مقننه توسظ دوخردادی ها فرصت برای ایجاد یک فراکسیون دو خردادی در حزب فراهم شده است. وقتی تلاشهای کودتاگرانه آنان شکست خورد و نتوانستند “اکونومیسم کارگری” را همان کمونیسم کارگری جا بزنند، دبّه در آوردند و گفتند اصلا حزب میخواهد “بدون طبقه” قدرت سیاسی را بگیرد! در هر حال منصور حکمت نوشته بهمن شفیق را میخواند و برای او کوتاه و فشرده مینویسد: “بهمن جان نوشته ات سراپا منشویکی است”. بلافاصله شفیق به همین رضا مقدم سفارش میکند که از انتشار نوشته اش در انترناسیونال خود داری کند. اما رضا مقدم انگار خواب نما شده و امر بر او مشتبه شده بود که انگار با گروگیری موقعیت سردبیری انترناسیونال- که از جانب رهبری حزب به او سپرده شده بود- میتواند “تز” های نجوا شده جناب آذرین حاشیه نشین را در نشریه رسمی حزب زور چپان کند. رضا مقدم سابقه مساله مشابهی را در حافظه داشت. آن هنگام که دست اندرکاران نشریه “همبستگی” در اختلاف سیاسی با حزب کمونیست کارگری و وقتی در تجزیه حزب کمونیست کارگری به دو فراکسیون “حزبی” ها و “فدراسیونی”ها شکست خوردند، قصد داشتند نشریه را تعطیل کنند. حزب مسئولیت نشریه را از آنها گرفت و فدراسیون همبستگی را تجدید سازمان داد. رضا مقدم، آنزمان این ور دیوار بود و آگاه بود که براحتی نمیشد نشریه حزب را زیر سلطه گرایشی متفاوت با خط رسمی آن قرار داد و یا فراکسیونی را به آن تحمیل کرد. او میدانست در صورت راه پیدا کردن نظرات دو خردادی در نشریه انترناسیونال، نه تنها رهبری حزب علیه آن موضع میگرفت، بلکه مسئول آن “سوتی” دادن را هم برکنار میکرد. در نتیجه به اصطلاح بچه محلهای مقدم، خیلی “تو لَب” شد. و از همان هنگام حتی رابطه شخصی و عاطفی اش را با منصور حکمت بهم زد.
۲. از نظر سیاسی، به معنی دقیق کلمه اینها “منشویک” بودند. واقعا عین منشویکهای روسیه باور داشتند که دو خرداد و جامعه مدنی آنها و تز حجاریان جنبش “دمکراتیک” درون طبقه بورژوا است. این را رضا مقدم به همین شکل بیان میکند. اما جنبه منشویکی آن در یک حزب کمونیستی این بود که “پس” طبقه کارگر و حزب اش نباید با “مداخله” خود کاری بکند که بورژوازی در بسرانجام رساندن رسالت خود، “رَم” کند. خود رضا مقدم این منشویسم عیان را بعد از “استعفا” چنین فرموله، و یا به عبارت دقیقر واسطه گری طبقه بورژوا را در لباس کارگر کارگری “منسجم”تر بیان کرد:
“همه جنبشهای اجتماعی در ایران، جنبش زنان، جنبش جوانان و… “به هژمونی” دو خرداد گردن گذاشته اند” و این هشدار و اخطار: “جنبش خلق کرد و جنبش کارگری دیر یا زود” باید به هژمونی دوخرداد، یعنی همان سیر متعارف سازی سرمایه داری “گردن” بگذارند.
این تمام جوهر منشویسم اینها بود. تفاوت این بود که از نظر صداقت و شرافت سیاسی، اینها نه مارتف بودند و نه زینویوف. منشویکهای روسیه صریح و بی پرده گفتند و نوشتند که طبقه کارگر و حزب او در “انقلاب بورژوا دمکراتیک” نباید بورژوازی را رم بدهد. و لنین با “دو تاکتیک” پاسخ آنها را داد. اما مستعفیون از جنبش کمونیسم طبقه کارگر، در بستر منشویسم ایرانی و پشت بسته به مشروعه و مشروطه بار آمده بودند و به جای نثر و تقابل صریح نظری و سیاسی به شعر و قافیه و استعاره و لغز و متلک روی آوردند. نه تنها بحث اولیه و منشا سیاسی کناره گیری از جنبش کمونیستی را درز گرفتند، بلکه گفتند و ادعا کردند که اصلا بحث “از کنگره دوم” حزب کمونیست کارگری و با بحث “حزب و قدرت سیاسی” شروع شد!
۳. تصور میکنم خود اینها هم میدانند که وارد شدن به مشغله اینها و بحث در باره “دولت و انقلاب”، “دولت در دوره های انقلابی”، و بحثهای مکرر پان اسلامیسم و کاپیتالیسم در حضور و تایید از سر ناچاری امثال مقدم و آذرین درسالها قبل نه در حزب کمونیست کارگری که در حزب کمونیست ایران، انجام شده بود؛ و تمامی توجیهات “بعد از واقعه” این جماعت بی فایده است. در همان حزب کمونیست ایران با اولین نشانه های کارگر کارگری در رویکرد خودِ رضا مقدم و اینکه به ادعای آنوقت او، همه مبارزات کارگری “قانونی” است، صریح و بی تعارف برخورد شده بود. در رابطه با “کارگر تبعیدی” که از جانب یداله خسروشاهی منتشر میشد و سرشار از کارگر پناهی و نفرت از “قیم مآبی” احزاب کمونیستی و بویژه علیه حزب کمونیست کارگری بود، رضا مقدم به رهبری حزب کمونیست کارگری و شخص منصور حکمت میگفت، باید “اول برادریمان” را با امثال خسروشاهی که زمانی “کارگر نفت” بوده است، صرفنظر از اینکه چه تحولات و تغییراتی را چه در زندان و یا پس از آن از سر گذرانده بود، “ثابت” کند! این را هم همانوقتها پاسخ گرفت و دَم بر نیاورد. علت اصلی “پانیک” کردن اینها را باید در همین متن تاریخی قرار داد. تصادفی نیست که تم اصلی و جوهر عصبانیتهای اینها در طول سیر تاریخ جدال گرایشات، دست نشان کردن منصور حکمت و نه هیچکس دیگر نه در حزب کمونیست ایران و نه در حزب کمونیست کارگری است. به باور من، اگر منصور حکمت را از این تاریخ و جدالهای سیاسی و نظری جدا کنیم، خط دو خردادی و مدافعان “دکترین رفسنجانی” مدتها قبل، این احزاب را روی خط اکونومیسم کارگری میبردند. دلیل غلظت هتاکی و نفرت از شخص منصور حکمت و ترور شخصیت او توسط همه این دوایر رنگارنگ و گاه متخاصم، همین حقیقت انکار ناپذیر است.
اما سرانجام باید این سوال را در برابر آنها گذاشت که باید به آن صادقانه و شرافتمندانه پاسخ بدهند:
شما که میخواستید “طبقه” را به جای حزب به قدرت برسانید، چرا هر یک به دنبال “بیزینس” و امر شخصی تان رفتید؟ کسی مشکلی با این ندارد که فلان فعال صف شما، برای زندگی شخصی اش، رفت بنگاه معاملات ملکی باز کرد. یا رهبر در سایه تان شما را پس از اینکه فهمید که نمیتوان “مفت” و “نابرده رنج، گنج” صندلی و مقام کش رفت؛ شما را قال گذاشت و رفت دنبال تحصیلات و مدرک گرفتن. بالاخره هر شهروند “معمولی” بدون هیچ ادعا به شیوه ای زندگی شخصی اش را دنبال میکند. اما این را دیگر به این حساب نگذارید که چون منصور حکمت و جنبش کمونیسم کارگری گفته است: “حزب و قدرت سیاسی”، شما انگار برآشفته شدید که چرا نه “طبقه و قدرت سیاسی”؟ چه، اگر این ادعا را با مشغله واقعی شما پس از دوران “انتقال طبقاتی”؛ واقعی و صمیمانه و شرافتمندانه تلقی کنیم، که قطعا در خلوت شخصی حداقل وجدان انسانی تان را خراش میدهد، لاجرم باید پاسخ بدهید که شما در راستای آوردن طبقه به جای حزب، نه بنگاه معاملات ملکی، نه درس و درس و مشق و دکترا گرفتن، نه ادبیات مستهجن با عنوان “ادبیات کارگری”، نه شرکت مقاطعه کاری و پیتزا فروشی قانونی و یا با کار سیاه، که طی سالها زندگی در غرب دستکم تلاش کرده اید که به زبان کشور محل اقامت تان، خود را به “طبقه” کشور مربوطه وصل کنید و بشناسانید. اگر چنین نیستید، چنین نبوده اید و نمیخواهید چنین باشید، این بساط عوامفریبی را جمع کنید و به این دوروئی و فساد اخلاقی و سیاسی نقطه پایانی بگذارید. “طبقه” بدون شما و فارغ از سم پراکنی های شما راحت تر مسیر واقعی مبارزه اش را پی میگیرد. شما عوامفریب و کلاه بردارید، و “عوام فریبان بدترین دشمنان طبقه کارگر اند”.
۳ مه ۲۰۲۲
ایرج فرزاد