هر کس تحولات ایران را دنبال کرده باشد میداند که معنی و ارزش کلمه انقلاب,، بیش از هر پدیده سیاسی دیگری دچار تحول شده است. تحولی که صد وهشتاد درجه ای است نه کمتر. با به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی در پی انقلاب سال ۵٧ اولین ارزشی که قربانی شد خود کلمه انقلاب و پدیده ای به اسم انقلاب بود. زیرا یک ضد انقلاب اسلامی به اسم انقلاب قدرت را گرفت و همه انقلابیون را از دم تیغ گذراند. نسل کشی دهه شصت و اعدام بیش از صد هزار نفر از انقلابیون و معترضین به حکومت اسلامی و نخبگان جامعه ایران، اقدامی بود برای سلاخی انقلاب و جمهوری اسلامی موفق به این کار شد. پایه های قدرت خود را با سلاخی انقلاب و انقلابیون تثبیت کرد.
بعد از این نسل کشی بود که بورژوازی ایران با حمایت مستقیم و غیر مستقیم بورژوازی جهانی نفس راحتی کشید و از خطر انقلاب رهایی پیدا کرد. این خاصیت ضد انقلابی جمهوری اسلامی، برای بورژوازی ایران و حاکمان جهان یک موفقیت مهم محسوب میشد.
در پی شکست انقلاب ۵٧ بورژوازی در بعد جهانی با پدیده بسیار بزرگتری مواجه شد و آن هم ریختن دیوار برلین و شکست قطعی بلوک شرق بود. اینجا بود که اعلام پایان تاریخ کردند. پیروزی بورژوازی بازار آزاد و دمکراسی غربی را جشن گرفتند و رسما و علنا گفتند هر نوع انقلابی عاقبتش شکست است و نمونه بلوک شرق فاکتی بود که در مقابل جامعه به آن استناد میشد.
در ایران بعد از شکست انقلاب ۵٧ و پایان جنگ ایران و عراق، بورژوازی ایران و البته کل جامعه ایران وارد فاز جدیدی شد که مهر شکست انقلاب و شکست بلوک شرق هر دو را بر پیشانی خود داشت. اینجا بود که بورژوازی در قدرت ایران بعد از جنگ ایران و عراق و بعد از شکست انقلاب باید رویکرد دیگری در پیش میگرفت. طبقه کارگر و مردم تحت ستم ایران هم در پی شکست انقلاب باید به فکر سرو سامان دادن به زندگی خود و سنگر بندی جدید در مقابل بورژوازی هار در قدرت میبودند. اولین اقدام بعد از این تحولات این بود که طبقه کارگر و مردم ایران سنگر بندیهای جدیدی را آغاز کردند. آن بخش از بورژوازی ایران هم که در چند سال دوره انقلاب و دوره شکست دادن انقلاب اولویت سیاسی ویژه این دوره، یعنی درهم شکستن انقلابیون و تثبیت پایه های حکومت تمام هم و غمش بود، اکنون باید به فکر راه حل اقتصادی برای شریک شدن در بازار جهانی میبود.
پدیده اصلاح طلبی و جنبش اصلاح رژیم در پس این تحولات سر برآورد. بخشی از بورژوازی حاکم در ایران به سرکردگی رفسنجانی تلاش کرد بدون ایجاد تنش در بالای حکومت، این تحولات را به سرانجام برساند. اما این تلاش با مقاومت بخش دیگر بورژوازی ایران که تازه به دوران رسیده بود مواجه شد.
در مقابل این مقاومت، پدیده اصلاح طلبی بر متن دو پایه اجتماعی شکل گرفت. یکی خواست بخشی از بورژوازی ایران برای شریک شدن در بازار جهانی و دیگری برای مهار تمایل عمومی جامعه کارگری و مردم تحت ستم ایران برای مقابله با حکومت اسلامی ایران که عملا برای عبور از دوره برزخ پسا شکست انقلاب در حال بلند شدن از زمین بود. از همان اول روشن بود که این دو بخش با اهداف و افق متفاوتی وارد میدان سیاست میشوند. بورژوازی ایران اصل هدفش شریک شدن در بازار جهانی بود و مردم ایران بویژه جنبش کارگری در ایران هدفش سنگربندی تازه ای بود در مقابل کل بورژوازی هار در قدرت که با مشت آهنین انقلاب را شکست داده بود. اما بورژوازی تازه برآمده از نتایج قدرت گیری جمهوری اسلامی شامل سپاه پاسداران و گله آخوند به سرکردگی خامنه ای و… میخواست جامعه را بر اساس الگوهای خود اداره کند. یعنی میخواست تمام قدرت و توان خود را در خدمت جنبش اسلام سیاسی فرا کشوری بکار گیرد. این سیاست دو هدف را تعقیب میکرد. یکی اینکه حاکمیت خود را تحکیم ببخشد و دیگری در سطح منطقه به عنوان قدرت اصلی برسمیت شناخته شود و سهمی از قدرت سیاسی و اقتصادی فراتر از ایران را عاید خود کند.
این بخش بورژوازی ایران از قدرتهای جهانی طلب سهم میکرد و میخواست به عنوان قدرتی که ادعای منطقه ای و فرا کشوری دارد به رسمیت شناخته شود. بخش دیگر بورژوازی ناراضی ایران که متحد این بخش برای شکست انقلاب بود از مقطع بعد از پایان جنگ ایران و عراق، از “تندرویهای” حکومت اسلامی و جناح دیگر بورژوازی حاکم ناراضی بود. این بخش از بورژوازی ناراضی ایران در حکومت و در حاشیه حکومت تلاش کرد قدم به قدم تمایلش را به هماهنگی با بورژوازی غرب نشان دهد و بلند پروازیهای بخش دیگر از بورژوازی حاکم را مانع ادغام خود در بازار جهانی میدانست. آن بخش از بورژوازی ایران که در عرصه سیاست و اقتصاد و فرهنگ سپاه پاسدارن و بخشی از آخوندها و ولی فقیه و…. آنرا نمایندگی میکردند سیاست فراکشوری برای تحکیم حکومت در ایران و تحمیل خود به بورژوازی جهانی را ترجیح میدادند.
در پس این دو تصویر متفاوت بود که دو جناح بورژوازی حاکم متحد برای شکست انقلاب، از این مقطع یعنی از دهه هفتاد شمسی دچار اختلاف جدی میشوند. جنبش اصلاحات یکی از تبعات این اختلافات میان دو جناح بورژوازی ایران بود. در همین شرایط و حتی قبل از بروز علنی اختلافات دو جناح بورژوازی ایران، جنبش کارگری و مردم ایران بعد از جنگ ایران و عراق انتظار زندگی بهتری داشتند و برای آن تلاش را آغاز کرده بودند. جناح اصلاح طلب حکومت با دو هدف جدالش را با جناحی که آنرا اصولگرا میخواندند شدت بخشید. هدف اول این بود که با طرح اصلاحات در حکومت، مانع انقلاب دیگری بشود و اعتراضات طبقه کارگر و مردم تحت ستم و زنان و جوانان و… را مهار کند و در خدمت اختلافات جناحی خود بگیرد. جنبش کارگری و مردم معترض هم اینرا امکانی میدانستند که از کانال اصلاح طلبان به بخشی از مطالباتشان دست پیدا کنند و بعد از تجربه خونین شکست انقلاب بتوانند کمر راست کنند.
اصلاح طلبان برای رسیدن به اهدافشان و برای همراه کردن توده معترض جامعه با خود، اصل انقلاب و پدیده انقلاب را زیر ضرب گرفتند. گفتند اساسا انقلاب خشونت زا است و نباید انقلاب میشد و اصلاحات راه درست رسیدن به دمکراسی است. جناح دیگری از بورژوازی ایران در خارج کشور که در سال ۵٧ از تخت افتاده بود و کینه عمیقی از هر نوع انقلاب و انقلابیگری داشت با این موج همراه شد و انقلاب را ضد ارزش معرفی کردند. از دهه هفتاد میلادی تا همین چند ماه قبل از نظر این دو بخش از بورژوازی ایران، انقلاب با خشونت و ویرانی و هرج و مرج وخونریزی و…. معنی میشد. آلترناتیو این دو بخش اعم از سلطنت طلب و جمهوریخواه بورژوازی ایران در خارج کشور، رفراندوم، مبارزه مدنی، نافرمانی مدنی و اصلاح امورحکومتی بود. در دوره خاتمی تلاش زیادی شد این دو بخش از بورژوازی ایران در زیر چتر اصلاح حکومت قدرت را آرام دست به دست کنند و بخش به قول خودشان “تندرواصولگرا” را حاشیه ای کنند.
اما در تقابل با سیاست همه جناحهای حکومتی، جنبش کارگری و مردم تحت ستم ایران با گسترش مبارزات و اعتراضات خود قدم به قدم از کل حکومت اسلامی عبور کردند. جنبش اصلاح رژیم اسلامی در همان سال ٨٨ پایان قطعی خود را به هر ناباوری نشان داد. مردم معترض و ناراضی از وضع موجود چوب دستی جنبش اصلاحات را هم کنار گذاشتند و در سال ٩۶ رسما و علنا اعلام کردند “اصلاح طلب اصولگرا دیگر تمامه ماجرا”. سال ٩٨ این جنبش با قدرت بیشتری به میدان آمد و اعلام کرد جمهوری اسلامی را نمیخواهیم و باید برود.
یکی از پیامدهای این تحولات این بود که جناح سپاه پاسداران و ولی فقیه متوجه شدند اصلاح طلبان دیگر خاصیت خود را برای مهار اعتراضات مردم از دست داده و مردم از آنها هم عبور کرده اند. به همین دلیل بدون ملاحظه همه گرایشات اصلاح طلب حکومت را کنار گذاشتند. جمهوری اسلامی دو جناحه از این مقطع تلاش کرد یک جناح تمام قدرت را بدست بگیرد. این جناح خود را برای رویارویی قطعی و بدون ملاحظه علیه هر نوع معترضی آماده کرد. عروج رئیسی به ریاست جمهوری و تعیین فرماندهان سپاه به عنوان اعضا مجلس شورای اسلامی و همه مقامات کشوری در استانها و…. نتیجه این رویکرد جناح حاکم بود که قدرت را یک دست و آماده جنگ با مردم کند.
اما با شکل گرفتن جنبش انقلابی جاری در چند ماه اخیر کل تصویر قبلی همه جناحهای بورژوایی متحول شد. جناح حاکم بورژوازی ایران به جنگ آشکار و بدون ملاحظه با مردم آمد و هر روز خیابانها و زندانها را با خون مردم آزادیخواه و معترض رنگین میکند. جناح اصلاح طلب منتظر نتایج جنگ مردم و حاکمیت است.
بورژوازی از تخت افتاده اکنون مدافع “انقلاب” شده است. همان هایی که میگفتند انقلاب خشونت است. همانهایی که میگفتند انقلاب و جمهوری اسلامی مساوی هستند. همانهایی که میگفتند انقلاب یعنی استالینیسم و دوز ضد کمونیستی خود را هر روز بالا میبردند وعلیه انقلاب سخن سرایی میکردند، در حالیکه میدانستند استالین انقلاب کارگری روسیه را با قصاوت شکست داده بود، همانهایی که میگفتند انقلاب یعنی خون ریزی و همانهایی که میگفتند دمکراسی با انقلاب همخوان نیست و… اکنون مدافع انقلاب شده اند. نه تنها این بلکه تلاش همه جانبه ای میکنند که خود را سخنگوی انقلاب معرفی کنند.
اکنون دو بخش بورژوازی ایران در خارج و داخل که شامل هر دو جناح از تخت افتاده اصلاح طلبان و سلطنت طلبان و کل بورژوازی ایران در خارج حکومت میشود، میخواهند با شعار اتحاد اتحاد دور یک سیاست جمع شوند. منظورشان از اتحاد هم روشن است که اتحاد این دو جناح بورژوایی است. تلاش این دو بخش اکنون بر این محور متمرکز است که دولت موقت یا شورای موقتی از احزاب و افراد متعلق به آنها شکل بگیرد. بدون شک آنها میخواهند جمهوری اسلامی نباشد. اما مهمتر از آن میخواهند این خیزش انقلابی به یک انقلاب اجتماعی برای دست به دست شدن قدرت از بورژواها به کارگران و مردم تحت ستم منجر نشود. آنها میخواهند همان نقش خمینی برای شکست انقلاب را به عهده بگیرند و با این کارت و با این اتیکت که ضد کمونیست هستند و مدافع بازار آزاد و دمکراسی و… برای مهار و شکست انقلاب به اطاق روسای حکومتهای غربی راه پیدا کنند.
اینها تلاش میکنند تحت پرچم واحدی به اسم دفاع از دمکراسی و بازار آزاد، بتوانند به آلترناتیو بورژوایی ایران بعد از جمهوری اسلامی قدرتی ببخشند. هدف تکرار کلمه اتحاد در میان جناح خارج کشوری اینها اتحاد این دو بخش بورژوازی ایران است. هدف اولیه آنها تولید کالایی در بازار سیاست ایران است که بتوانند آنرا به قدرتهای جهانی بفروشند. اینکه میگویند باید مرجعی باشد که حرف مردم را با دولتها و پارلمانها و… غرب برساند و حرف مردم را نمایندگی کند و سخنگوی انقلاب جاری در خارج کشور باشد و غیره همگی در این چهار چوب فوق قابل توضیح است.
این پروسه واقعی تحولات سیاسی در صف بورژوازی ضد انقلاب است. بخش خارج کشوری آنها امروز خود را مدافع انقلاب معرفی میکنند. اینها همانقدر به انقلاب وفادار و متعهد هستند که خمینی بود. بورژوازی غرب خمینی را در بوق کرد که انقلاب آزادیخواهانه ایران را اسلامی کند و از این مجرا به شکست بکشاند و موفق به این کار شد.
امروز یک بار دیگر مردم ایران و جنبش چپ جامعه با خیزش انقلابی اخیر تسلط سیاست و روش خود برای سرنگونی جمهوری اسلامی را به همه جناح های بورژوایی قبولانده است. امروز در مقابل سیاستهای بورژوایی رفراندم و اصلاحات و نافرمانی مدنی و… انقلاب در بورس است. اما تکرار و مقبول شدن کلمه انقلاب و همراهی جناحهایی از بورژوازی ایران با این خیزش انقلابی دقیقا برای مهارآن و نهایتا شکست این انقلاب است. آنها تلاش میکنند بخش خارج کشوری و داخل کشوری خود را متحد کنند که دست به دست شدن قدرت در ایران، آرام و بدون در هم کوبیدن نیروهای سرکوبگر اتفاق بیفتد. بورژوازی جهانی و حاکمان کشورهای غربی و به تبع آن دولتهای منطقه، تلاش میکنند به همه جناحهای بورژوایی ایران بفهمانند اگر انتظار کمک از آنها را دارند باید متحد بشوند و تضمین کنند که انقلاب ایران به تغییرات پایه ای و در هم شکستن نیروهای سرکوبگر منجر نشود.
در چنین شرایطی جنبش کارگری و کمونیستها و کل جنبش چپ ایران در بوته آزمایش تاریخی قرار گرفته است. باید هشیار باشد و سیاست جناحهای بورژوایی ایران و جهان را خنثی کند. روشن است اگر بورژوازی جهانی نتواند موفق به تسلیم جمهوری اسلامی بشود، تلاش میکند جناح پرو غرب بورژوازی ایران را برای شکست انقلاب آتی در زیر یک پرچم جمع کند و به جان جامعه بیندازد.
در متن این تحولات و جناح بندیها و سرکوبگریهای جمهوری اسلامی، طبقه کارگر و جنبش چپ ایران باید خیزش انقلابی خود برای سرنگونی جمهوری اسلامی را تا پیروزی نهایی و برای رسیدن به آزادی و برابری و رفاه دنبال کند. تاکتیکهای حکومت و جناحهای بورژوایی در اپوزیسیون را بشناسد. در مقابل آنها سنگر بندی کند. اجازه ندهد یک بار دیگر با طرفند “اتحاد همه با هم” که منظورشان اتحاد نیروهای راست حول سیاستهای راستگرایانه است، جناح های بورژوایی و ضد انقلابی انقلاب را از مسیر خود خارج کنند. بویژه اینکه ما تجربه دو انقلاب شکست خورده قبلی را داریم.
در انقلاب مشروطه مردم برای رسیدن به آزادی و مدرنیسم هدف اصلیشان عبور از جامعه فئودالی و استبداد قاجار بود. تلاش برای برپایی یک جامعه دمکرات و مدرن بود. اما آن انقلاب در نیمه راه بوسیله اسلامیها و ملیگراها با سد و مانع برخورد کرد و نماینده بورژوازی ایران به شکل مستبدانه ای قدرت را قبضه نمود.
در سال ۵٧ در جامعه مدرن و بورژوایی ایران، انقلاب برای عبور از سیستم و نظم حاکم و رسیدن به ایرانی نوین و بدور از تبعیض و نابرابری شکل گرفت. باز هم در نیمه راه این بار بوسیله اسلامیها ناکام شد و با شکست مواجه گردید. در حالیکه آرمان و آرزوی رسیدن به جامعه ای آزاد و برابر و مرفه مردم را به خیابان آورد و شاه را برای رسیدن به چنین جامعه ای سرنگون کردند. جریانات بورژوایی داخلی و بین المللی آن انقلاب را اسلامی نامیدند و خمینی را برای شکست آن، آماده قدرتگیری کردند. امروز هم همان صف بندی اجتماعی و طبقاتی در حال تکرار است. مردم اهداف و آرزویی دارند و برای آن به میدان آمده اند. بورژوازی ایران این بار نه با پرچم اسلامی بلکه با پرچم ملیگرایی و ناسیونالیسم کمر همت به شکست انقلابی بسته است که در حال شکل گیری است.
حکومت بورژوایی ایران دیروز اسلامیها را در اپوزیسیون داشت و امروز اسلامیها در قدرت، ملیگرایان را در اپوزیسیون دارد. سال ۵٧ برای شکست انقلاب مردم، آنرا انقلاب اسلامی نامیدند امروز همان انقلاب مردم را ملی مینامند. در حالیکه نه آن انقلاب اسلامی بود و نه این یکی ملی است. آنرا اسلامی کردند و میخواهند این یکی را هم ملی کنند. آن یکی را ملا خور کردند و میخواهند این یکی را ملی خور کنند. مردم ایران یک بار با اسلامی کردن انقلابشان شکست خوردند. این بار نباید اجازه بدهند با ملی کردن آن شکست دیگری را تجربه کنند. انقلاب مردم ایران انقلابی برای آزادی و برابری و رفاه است. نه ملی است نه اسلامی و نه هیچ ایدئولوژی تفرقه انداز دیگری. این انقلابی برای رسیدن به آزادی است انقلابی برای رسیدن به برابری است. انقلابی برای آزادی و رفاه و برپایی جامعه ای انسانی است. انقلابی علیه فقر و فلاکت و تبعیض و استبداد و دیکتاتوری است. در یک کلام انقلابی رهایی بخش برای برپایی حکومت مستقیم شهروندان و انقلابی برای برپایی حکومت شوراهای مردم است.
این تحولات را باید با دقت زیر نظر داشت و قطب چپ و عدالت طلب و آزادیخواه ایران راهی بجز تجمیع حول یک پلاتفرم آزادیخواهانه و برابری طلبانه ندارد. جامعه اگربا دو امکان انتخاب چپ و راست مواجه نباشد خود کشی نمیکند و منتظر هم نمی ماند. از میان آنچه در دسترس داشته باشد انتخاب میکند. پس جناح چپ جامعه و نیروهای چپ و کمونیست باید این هشیاری را داشته باشند که این امکان انتخاب را در مقابل جامعه فراهم کنند. خیزش انقلابی جاری روشن است که چپ است. مطالباتش هم چپ و مدرن و آزادخواهانه است. اما وجود یک جنبش چپ به تنهایی برای پیروزی آن کافی نیست. این جنبش باید تعین یابد و شرایط قابل انتخاب برای مردم فراهم کند. این تعین یابی وظیفه همه لیدرهای جنبش کارگری و دیگر جنبشهای اجتماعی و کمونیستها و چپهای جامعه است که با اتکا به رهبران و لیدرهای حاضر در میدان جنگ با جمهوری اسلامی به آن شکل بدهد و قابل انتخاب کند.
محمد آسنگران نوامبر ۲۰۲۲