دو سناریوی موازی – ایرج فرزاد

مقالات

شاید لازم به یادآوری نباشد که هم در جهان دوقطبی و هم در دوران پسا فروپاشی دیوار برلین، هر تحول در هر تک کشور را نمیتوان صرفا در محدوده ای منزوی و در خود تحلیل کرد. انقلاب ۵۷ نمونه بسیار شاخص در این مورد است. جامعه ایران دچار یک دگرگونی انقلابی شد و در آن دوران هر نیروی سیاسی که صرفا چشم به تاریخ تحولات جامعه ایران و با معیار سیر تحول جدالهای اجتماعی در چهار چوب “تاریخ ایران” دوخت، از نتیجه و برآیند عواملی که موجب انقلاب ایران شدند، انگشت به دهان ماند. گرایش “چپ” انقلاب ۵۷ را به نوعی ادامه انقلاب “ناتمام” مشروطه تلقی کرد و از این نظر خمینی و جنبش اسلام سیاسی را به آرمانهای روحانیت “مترقی”، امثال شیخ خیابانی متصل کرد. دلواپسی ها و نا امیدی ها برای “استقلال” و قطع وابستگی، از آن منظر، از دستگاه فکری “بورژوازی ملی”، بعد از بررسی ناکامیهای “جبهه ملی” و در نهایت انحلال آن در کرامات عامل فعاله دیگری، یعنی اسلام سیاسی و پرسوناژهای سیاسی آن به نوعی تردیدها در باور به چنان پدیده موهومی را به یقین تغییر داد. از این منظر خمینی و اسلام سیاسی، به عنوان مظهر “قاطعیت” در کسب استقلال ایران در آن ذهنیت بطور کامل تثبیت شد.

اما هر ناظر ثالث که بدون تعلق به آن “آب و خاک” و “تاریخ” آن در یک انزوای جهانی، و به طور عینی و ابژکتیو مینگریست، مساله در چهار چوب مناسبات بین المللی، که نقش بسیار تعیین کننده تری از میراث های جنبش مشروطه و مشروعه طلبی داشت، قابل توضیح بود. در ایران بیخ گوش شوروی سابق و بر بستر آرایش سیاسی و اقتصادی جهان دو قطبی، در ایرانی که طبق توافقنامه تهران و یالتا قرار بود در حوضه تقسیم بازار بلوک غرب قرار بگیرد، تحولاتی در جریان بود. پس از پایان جنگ دوم جهانی، بلوک شوروی سابق به عنوان “سهم” خود در شکست فاشیسم هیتلری و فتح برلین از جانب قوای شوروی، فی الحال بخش اعظم کشورهای اروپای شرقی را به خود مُنضَم کردند. خود همین مساله به تنهائی نشان میدهد که تا چه اندازه سیستم سیاسی حاکم بر بلوک مذکور در تناقض آشکار با سوسیالیسم قرار داشت. سوسیالیسمی که طبق مانیفست کمونیست، رویکرد “زوال دولت” را در دستور و دورنمای هر انقلاب کارگری در هر گوشه جهان تصویر کرده بود. در هر حال از نکته مورد نظر دور نشوم. الحاق آن کشورهای اروپای شرقی که حکومتهای آن بعضا مثل کروات و بلغارستان تا آخرین لحظات جنگ از متحدین فاشیسم هیتلری و موسولینی بودند، برای بلوک غربی فاتحان همان جنگ، یک هشدار جدی بود. اینها در حقیقت در مقابل “عمل انجام شده” قرار گرفته بودند، اما واضح بود که رضایت از سر ناچاری به واگذاری بازار اروپای شرقی به بلوک شوروی، میبایست با یک قرارداد و توافق بین المللی چنان ضمانت شود که آن ادعای غنیمت جنگی به دیگر مناطق جهان سرایت نکند. سیر کلی تمامی کودتاها و ضد کودتاها در دوران پس از قراردادهای مذکور، یالتا و تهران، نشان داد که بلوک غرب “کمونیسم” بلوک شوروی را در هر گوشه جهان تماما “بلوکه” خواهد کرد. و چنین هم شد. کودتا علیه سوکارنو در اندونزی، آلنده، در شیلی و مصدق در ایران که بی ملاحظه به هر شائبه ای از “حقوق بشر” با بسیج لات و لومپنها جنایت آفریدند و میدان تیر بر پا کردند و استادیوم ورزشی را به محل قتل عام مخالفان وهر رگه “ضد غرب” تبدیل کردند، گوشه هائی از این معادله و در همان حال”معامله” بین دو بلوک بودند.

در سالهای پایانی دهه ۱۳۵۰ ، ایران، یکی از مهمترین حوزه تقسیم بازار غرب در خاورمیانه، به “انقلاب” دچار شده بود. تمرکز بلوک غرب در آن شرایط بحرانی لاجرم نمیتوانست اقتصاد، آنهم در کوتاه مدت و در آینده ای ناروشن، در اولویت باشد. تضمین اینکه آن انقلاب، “چپ” را، که عموما ضد غربی بودند، ساکت و خفه؛ و از صحنه معادلات کاملا حذف کند، در سناریوهای مختلف امتحان شدند. در مقطعی تلاش کردند که بالاخره “بختیار” را حمایت کنند و ارتش را وادار سازند که در “غیاب شاه”، کودتا نکند. هایزرهائی مخفیانه آمدند و رفتند و حتی تا جائی پیش رفتند که خمینی را هم قانع کنند تا به نوعی با بختیار کنار بیاید. اما سیر “انقلاب” چنان پیش رفت که جریان اسلامی بویژه پس از اربعین ۵۷، فی الحال “چپ” را از ورود و عرض اندام در تظاهرات خیابانی، با شعار حزب فقط حزب الله، حذف کرده بود.

به این ترتیب، صرفنظر از اینکه اسلام سیاسی چه مشکلاتی را بعدها در مقابل سیر انباشت سرمایه در ایران ایجاد میکرد، از منظر سیاسی، بلوک غرب به نگرانیها و دغدغه ها که حاصل انقلاب ۵۷ ممکن بود به کیسه بلوک مقابل ریخته شود، پایان داد. اسلام سیاسی در قدرت به معنی واقعی کلمه نقاط ضعف و تردید و تزلزلهای رژیم شاه در سرکوب بیرحمانه تر چپ، را پوشاند.

اوضاع فعلی، و تحولی که در ایران در جریان است، در محتوا و نه در فرم، و البته در شرایط کاملا متفاوت با دوران جنگ سرد و جهان دو قطبی، سیر مشابهی را طی میکند. بلوک غرب، و در راس آن آمریکا دیگر نقش ژاندارمی جهان را از دست داده است. بافت جمعیتی جامعه ایران تحولات شگرفی را از سر گذرانده است، نفس به قدرت رسیدن رژیم اسلامی و پروسه ظهور و افول آن، در عین حال آخرین میخ ها را بر تابوت هر توهم به جایگاه اسلام سیاسی، بعنوان بدیل بورژوازی ناتوان و عقب مانده “ملی” کوبیده است. بستر اجتماعی و مادی جامعه تماما شهری تر شده است، و عقاید و افکار پیشرو و منطبق با معیارهای تمدن غرب به دورافتاده ترین نقاط کشور رسوخ کرده است. لاجرم، غرب با اوضاعی مواجه است که جز با دفاع از زندگی مردم ایران مطابق و همسو با استانداردهای غربی قادر به کنترل اوضاع نیست. بعلاوه، غرب و آمریکا در ایران سناریو دخالت نظامی و “شبیه سازی” با سناریوهای چون لیبی، عراق و سوریه را در دستور ندارد. نه اینکه چنین احتمالی کلا ناممکن است، بلکه به این خاطر که تبدیل کردن جامعه ایران به یک مکان نا امن و پر از اغتشاش و هرج و مرج و یکه تازی دارو دسته های اسلامی و شبه فاشیستی، با توجه به وضعیت بحران عمیق اقتصادی در خودِ غرب، یک خودکشی سیاسی خواهد بود. غرب و در راس آن آمریکا از دوران اوجگیری رشد اقتصادی دوران پس از جنگ و ارائه دست و دل بازانه طرحهائی مثل طرح مارشال و اصل ۴ ترومن بسیار فاصله گرفته است. شفافتر شدن شکاف طبقاتی در غرب و آرایش تدریجا عیان طبقات در برابر یکدیگر، و انعکاس دخالتگریهای آنها در خارج از قلمرو خویش، شکاف و تردید و تزلزل را در صفوف نیروهای مسلح افزایش داده است. فقط به عنوان یک فکت بگویم که تعداد سربازان و تفنگداران و نظامیهای آمریکا که بر اثر “تراوما”های جنگ در عراق، و افغانستان، بویژه، دست به خودکشی زده اند از مجموع تلفات در صحنه جنگ پیشی گرفته است. حتی بکار گرفتن ارتش های خصوصی و مزدور، مثل “بلک واتر”، کارآئی خود را از دست داده و این نوع دارو دسته ها که از میان “پیشکسوتان” دوران دیکتاتوریهای پینوشه و حکومتهای نظامی سرهنگان در آمریکای لاتین دستچین میشدند، سیر افول و انحلال را طی کرده اند. از این نظر غرب و آمریکا، در چنین اوضاع و احوالی، پیشتر از هر عامل دیگر به “امنیت” برای ادامه سیطره خود و باز سازی فرجه پروسه مسدود شده انباشت سرمایه در خاورمیانه، احتیاج دارند. بعلاوه باید بر این نکته تاکید کرد که “ایران” از دیر باز یک سیر تاریخی را در تشکیل “دولت” طی کرده است، در حالی که برای مثال دولتهای عراق، سوریه، اردن و عربستان؛ محصول تقسیم حوزه امپراطوری عثمانی در پایان جنگ اول جهانی و به قول معروف با “خط کش و گونیا” از سوی نیروهای فاتح پا به عرصه وجود گذاشتند. ناپایداری ساختاری، جزئی از این پروسه است.

در این راستاست که واگذاری سرنوشت جامعه ایران به یک “انقلاب” و یا سرنگونی رژیم اسلامی با خیزش مردم، اوضاع را برای آنان غیر قابل پیش بینی و غیر قابل کنترل میسازد. در این رابطه، غرب، در یک سناریو بر این جهت گیری مایه گذاشته است که “تغییر” رژیم اسلامی به شیوه ای “تخمیری” و تدریجی و بدون تکانهای اجتماعی و سیاسی پیش برود. یعنی رژیم اسلامی چنان تغییراتی را در خود صورت بدهد که سرانجام مردم را از حضور در خیابان، به حالت “انتظار” به خانه ها عقب براند. به نظر میرسد گوشه هائی از چنین سناریوئی را “موسوی” و سیل “همبستگی” با او را در میان فعالان سیاسی و خودی رژیم نشان داد. سیری که احتمال دارد به اعلام “همبستگی” بیشتری از بقایای “اصلاح طلبان” و برخی مهره های سپاهی و بوروکرات رژیم هدایت شود. از منظر غرب چنین سناریوئی مقبول تر است، چه، دخالت مهره های کلیدی رژیم در این پروسه، خطر مقاومت و کارشکنیها را از “بالا” کم میکند و بعلاوه میدانند که ابزارهای تغییر رفتار و “دولت ایران” فعلا در قبضه جمهوری اسلامی است.

اما در عین حال یک سناریو موازی نیز در جریان است. شاید پدیده ای در محتوا شبیه به آنچه غرب با “بختیار” رونمائی کرد. اینکه عنصری چون بختیار بتواند هم مردم را راضی نگهدارد و هم اینکه “اپوزیسیون” وقت را به همگامی با رویه خود بکشاند. آن سناریو، شکست خورد به این دلیل که “فشار از پائین” چنان سنگین بود که امکان سازش اپوزیسیون اسلامی را نا ممکن کرد. بنابراین غرب و دوایر اطاق فکر آنان امکان وقوع چنین سیر محتملی را باز نگهداشته اند. اگر مردم حاضر در صحنه خیابان به هر سناریو تخمیر درونی رضایت ندهند، آنگاه باید “اپوزیسیونی” را مورد حمایت قرار داد و لانسه کرد که وعده های آنان، مردم را این بار در “انتظار” حرکات آن اپوزیسیون و چگونگی تعامل غرب با آن نگهدارد. در هر حالت نکته گرهی رد کردن با “دنده خلاص” از تند پیچ انقلاب و جنبش و جوش و خروش از پائین است. شکلی از این اپوزیسیون موعود با رویکردهائی مثل بازسازی جامعه ایران، حل معضل آب، نقطه کورهائی مانند صنعت “گردشگری” و فعال کردن سرمایه گذاری و جلوگیری از “فرار مغزها” برای این بازسازی اقتصادی، در گردهمائی و کنفرانس اخیر بین رضا پهلوی، مسیح علینژاد، حامد اسماعیلیون، و در صحنه مجازی عبدالله مهتدی و …نمایان شد. “تمامیت ارضی” به عنوان یک رکن چنین ائتلاف محتمل، ظاهرا نشان از بیمه کردن در برابر “تجزیه طلبی” مدعیان حقوق قومیت ها و اتنیکها و اقلیتهای گوناگون بود. در هر حال “چپ” به طور کلی از چنین سناریوئی، حذف شده است. در یک کلام، این سناریو موازی با هدف همراه کردن مردم با خود، به منظور به حاشیه راندن مطالبات و خواستها و آلترناتیو کارگری و به محاق بردن توقعات شهروندان در موهوماتی مثل “نجات ایران از چنگ آخوندها”؛ طوری چیده شده است که انگار جامعه ایران طبقاتی نیست و مشکل اساسی “تمامیت خواهی” و دیکتاتوری است. این سناریو موازی، در صورت شکست سناریو اول، امکان دارد که روی میز گذاشته شود. چرا که، دامنه و ابعاد فقر، گرسنگی و فلج شدن مکانیسمهای اقتصادی چنان وسیع است که “مردم” بطور عام با معیارهای زندگی، به سیاستها نگاه میکنند. این اپوزیسیون چنان وارد میدان میشود که انگشت روی همین خواستهای زندگی بگذارد، اما در عین حال چنان گنگ و موهوم که به جای ذهنیت آگاه با معیارهای زندگی واقعی، اساسا پیشداوریها و تعصبات عقب مانده و خرافی “مردم” را به بازی بگیرد: “نام ایران در صحنه جهانی”، اعاده ایران “غیر تک صدائی” و “رنگین کمانی” متشکل از انواع اقوام دیرین و دارای صدها و چه بسا هزارها سال آداب و رسوم و فرهنگ و سنن ویژه و بی همتای خود، مردمی اصیل، کم توقع، نجیب، ساده دل، مهمان نواز و بی تفاوت نسبت به صنعت، شهرنشینی، علم و تکنولوژی مدرن با “صنایع دستی و سنتی” شان که توریستهای غربی را پاک از خود بیخود میکند. اینکه هر شهروند بیش از هر چیز به “ایرانی” بودن، کرد،بلوچ، لر، کیلک و مازی و.. بودن خود افتخار میکند و بدون اینکه خود متوجه باشد، از این کلاه شامورتی بازی و عوامفریبی؛ پدیده مرموز”هویت طلب” و قومیت طلب را نشانش میدهند. در نتیجه به هر موجودی که مدافع چنان هویت های کاذب و خرافی است، از پیش چک سفید امضاء میکند و اختیار و “وکالت” خود را واگذار.

اما با وجود همه اینها، نیروی چپ و سوسیالیست جامعه باید چنان هشیار باشد که سطح توقعات مردم تنزل نکند و سطح خواستها و مطالبات و نوع شعار ها را چنان فرموله کنند که هر دولت سرهم بندی شده در هر کدام از این سناریوها، نتواند آنها را نادیده بگیرد. باید در برابر مفاهیم گنگ و پیش داوریها و تعصبات خرافی مثل تمامیت ارضی، کلی بافی در باره دمکراسی و “حق رای”، ” نام ایران”، و از این قبیل وعده های انتخاباتی رایج، خواستها و مطالبات مشخص مربوط به زندگی انسانها را درست همین امروز که ایام را از سر میگذرانند، به میان آورد. به عنوان مثال ترسیم خطوط عمده یک قانون کار که به مطالبات و خواستهای سیاسی و اقتصادی کارگران پاسخ بدهد. بنیانهای بیمه بیکاری، تعیین سطحی از رفاه اقتصادی که شامل همه شهروندان بشود، برابری کامل زن و مرد در تمام عرصه ها، تضمین حقوق کودک مستقل و صرفنظر از اینکه در چه رابطه “مشروع” و یا غیر آن متولد شده اند، تضمین اعاده حیثیت و حرمت زنانی که به تن فروشی در غلطیده اند، و در این رابطه تا آن زمان که تن فروشی چون یک شغل متاسفانه وجود دارد، برسمیت شناختن اتحادیه تن فروشان و قطع و نابودی شبکه های دلالان، باج گیران و پا اندازان. ممنوعیت حجاب برای بچه ها، ممنوع کردن اذیت و آزار حیوانات و حمایت از انواعی که در معرض انقراض اند. لغو بی قید و شرط مجازات اعدام و مجموعه ای از اقدامات برای جلوگیری از الودگی محیط زیست. مجموعه ای از اقدامات قانونی برای بیرون آوردن خیل عظیم معتادان از اعتیاد به مواد مخدر. قانونی کردن برخی مواد مخدر مثل ماری جوانا و دریافت دیگر مواد مخدر که مصرف آنها به میزان محدود و طبق تشخیص مراکز پزشکی و قانونی تایید شده است، با تجویز پزشک و از مراجع و داروخانه های دولتی. مبارزه با توزیع مواد مخدر به عنوان یک شغل غیر قانونی و پر درآمد و مسدود کردن همه شبکه های واسطه و پخش و توزیع، لغو مهریه و جهیزیه و غیر قانونی کردن چند همسری و ازدواج با افراد زیر هیجده سال، یاری به شهروندان در جهت دسترسی به هنر پیشرو، فراهم کردن امکانات ورزشی در جهت سلامت شهروندان، رایگان اعلام کردن خدمات پزشکی و داروئی، ترافیک رایگان، مسکن برای همه شهروندان و پایان دادن به کارتون خوابی و قبرخوابی و …

اینجا لازم میدانم اشاره کنم که منظور من از “چپ و سوسیالیست”، آن گرایشی است که در سطح اجتماعی و در میان فعالان جنبش کارگری، جنبش برابری زنان و مدافعان حقوق کودک، مدافعان سکولاریسم، آزادیخواهان و برابری طلبان، پیکار گران میدان حفظ محیط زیست و بویژه آن گرایش است که در میان محافل کارگران سوسیالیست وجود دارد. محافل و افرادی که یک مساله واقعی سیاسی و اجتماعی مشغله شان است. و پاسخهائی که این مراکز و محافل و افراد و شبکه ها در دورنمای فعالیت خود گذاشته اند، به معنی واقعی در جامعه ای با آرمانها و اهداف سوسیالیستی، که تعالی و خوشبختی انسانها و پیشرفت و تکامل جامعه را از سیطره سود جوئی و بازار سرمایه و پول در آورده است، قابل تصور است. این چپ و سوسیالیسم اگر بخواهد موثرتر در سیر اوضاع دخیل باشد، و در برابر سناریوهای رنگارنگی که برای مصادره خیزش مردم، مهندسی میشوند و مهندسی شده اند، به یک لنگر و نقطه تکاء مردم متحول شود، باید به فکر تشکیل یک ابزار سیاسی، یعنی یک حزب سیاسی سوسیالیستی باشد. من بارها نوشته ام که ادبیات لازم برای ساختن چنین حزبی مدون، مستند و منسجم وجود دارد و در دسترس است.

هر دولت که در هر سناریو مفروض به قدرت رسانده شود، باید با مردمی که بر سر خواستهای اساسی خود فرموله و دقیق اند، مواجه شود. روشن است که گردانندگان این سناریوها از قبل پست و مقام و منصب را برای خود و عوامل و اکره خود ذخیره کرده اند. مساله اما این است چنانچه با یک مردم متوقع که از خواستهای پایه ای خویش کوتاه نیامده و صرفا در تب و تاب “سرنگونی” و یا “تغییر رفتار” رژیم افسون نشده اند، و با هوشیاری مواظب اند که افکار و عقاید عقب مانده و خرافی آنان چشم بصیرتشان را کور نکند، تا چه اندازه “نیرو”ی خود را در برابر چنان نوکیسه هائی عَلَم میکنند. در هر حال این سوالات که متاسفانه چپ موجود در انقلاب ۵۷ برای دوران “بعد از شاه” ذخیره کرده بود، دقیقا برعکس هم اکنون باید “قبل از رفتن رژیم اسلامی” در اذهان بچرخند و در برابر هر دولت “دوران گذار” و مهندسی ساختار سیاسی جامعه از سوی فرصت طلبان سیاسی و نوکیسه های آنان، قرار داده شوند.

ایرج فرزاد ۱۲ فوریه ۲۰۲۳