هیاهوی ارتجاعی راست و نوستالژی “اصطبل اوژیاس*۱” پهلوی
”جایی که اصل سلطنت از پشتیبانی اکثریت برخوردار باشد، انسان ها در اقلیت اند، جایی که اصل سلطنت هیچ شکی را بر نتابد، اصلا انسانی وجود نخواهد داشت.”
بخشی از نامه کارل مارکس به آرنولد روگه
“لاشه گندیده ای در یک کنار افتاده است
” سنده”ای (مدفوع) پوسیده، دور از سنده زار افتاده است…
اشاره به سلطنت و پادشاهی (توپ مرواری، صادق هدایت)
—————————-
متعاقب با خیزش اعتراضی، انقلابی توده های مردم ایران و بالاخص قشر جوان آن جامعه در جنبش موسوم به” زن، زندگی، آزادی”، بر علیه کلیت حکومت فاشیست اسلامی در ایران، جنبش های اجتماعی، طبقاتی، احزاب سیاسی و گرایشات چپ و راست جامعه ایران و خارج، از منظر بینش و خاستگاه طبقاتی شان درباره این خیزش “مردم بی لبخند*۲” به اظهار نظر پرداخته اند و هر کدام از این گرایشات اعم از اپوزسیون و پوزسیون جمهوری اسلامی، سعی کرده اند تبیین، تحلیل و برداشت طبقاتی شان را از منشا این خیزش نشان داده و دورنمای این تحول عظیم و بی سابقه را در بستر تحولات ملتهب جهان سرمایه و جغرافیای نفرین شده و اسلام زده ای به اسم کشور ایران که ساکنان آن حدود نزدیک به نیم قرن است در زیر ضرب یکی از فاشیستی ترین حکومت های تاریخ بشر، یعنی حکومت فاشیست اسلامی ایران، محکوم به زندگی هستند ردپا و تاثیر خود را در این حرکت سراسری اعتراضی، را نشان دهند.
در این میان اما، مردم به جان آمده و کارگران فقیر و جوانان بی آتیه در کف خیابان با دستان خالی با جانوران حکومت اسلامی و نیروهای اوباش زیر مجموعه حاکمیت در جدال و مبارزه هستند. مردمی که تمام قد در مقابل این جانیان ایستاده اند و چیزی برای از دست دادن ندارند. انعکاس این خیزش شور انگیز انقلابی چنان وسیع و گسترده است که حتی پاسیو ترین لایه های جامعه و قشر خرده بورژوای غرولند کن و منتفع جامعه ایران که در گرایش محافظه کارانه و جاهلانه سلطنت بیشترشان جای گرفته اند و فرموله میشوند را هم از خواب خوش قیلوله ای شان بیدار کرد و مجسمه متحرک و نماد “فر و خون مقدس و برتر شاهنشاهی” یعنی شازده رضای پهلوی نشان را از کنج حریم ملوکانه و صد البته مرفه پادشاهی تسلسل وار نرینه محور اسلامی- پهلوی به جلوی تریبون های رسانه ای هل داد. همراه با این دگردیسی یک شبه و همراهی با موج اعتراضی داخل ایران، طیفی از محافظه کارترین و بی مایه ترین قشرهای طفیلی جامعه که در طی این چهل و چند سال حاکمیت فاشیسم اسلامی همواره مجیز گو و استخوان لیس های خوان و سفره خونین کفتاران حاکمیت اسلامی بودند، به یکباره تغییر جهت دادند و قطب نمای حقیر و شخصیت مذبذب ومزورشان را اینبار در مقام ناجی و حامی رو به مردم و جوانانی چرخاندند که تا دیروز همین کارگران و مردم فقیر در شوهای اسلامی تلویزیونی و فضای مجازی ایشان اسباب خنده و تفریح این طیف طفیلی “سیلیبیریتی” بودند. طرفه اینکه همین طیف هنرمند نما و سیلیبیریتی بر اساس منفعت و جهت گیری طبقاتی شان در اردو و کمپ طیف سلطنت طلب جای گرفتند و البته ناگفته نماند که گرایش در حال احتضار اصلاح طلبی را هم در این پروسه نان و آب دار وکالت غیابی از نوع سلطنتی آن بخشا ریکاوری کردند و دو جین از شخصیت ها و نادمین و افراد معلوم الحال حوزه سیاست حاکمه در تاریخ چند دهه گذشته را نیز در این سان مضحک و بواقع طنز تلخ تاریخ برای “صحیح است، صحیح است” گویان سیاهی لشکر شازده آینده به صف کردند. و اما در این شو مضحک رهبر تراشی از بالا و بدون تصمیم گیری و دخالت مردم، مردمی که بدون سازمان دهی و خود جوش برای زنده ماندن در این مصاف نابرابر در مقابل حاکمیت کثیف اسلامی به مقابله بر خواسته اند، طیف راست سلطنت طلب ازهمین حالا با همان مدل قدرت گیری خمینی و اسلام سیاسی در ایران، شاهزاده رضا پهلوی را حلوا حلوا کرده اند و با یاری رسانه های مزدور بورژوازی و چند چهره شکنجه گر ساواک از جمله “مرد ابرو کمانی” پرویز ثابتی و احمد فراستی و سایر افراد دون پایه ساواک رژیم پهلوی اینبار در مقام طلبکار از مردم، و انقلابیون قیام و شکست انقلاب ۵۷ وقیحانه ظاهر شده اند. همین جناب مستطاب پرویز ثابتی، که ید طولایی در کشتن و شکنجه مخالفین و انقلابیون و فعالین احزاب سیاسی چپ دوران شاه در مقام مدیر امنیتی ساواک و کمیته مشترک ضد خرابکاری اش داشت، اکنون جماعتی لومپن و فحاش و ضد زن تمثال ایشان با لبخندی کریه را بر پلاکاردها در آکسیون ها و به بیان بهتر جمعیت های اوباش شاخ حسینی خارج از ایران با افتخار و فحاشی به چپ ها و انقلابیون بر دوش می کشند. این طیف قبلا پاسیو و تائید کننده جنایات حکومت اسلامی در طی این چهار دهه، که اکثریت مطلق شان از طیف ایرانیان دوگانه سوز خارج از کشور هستند که برای تائید سفرهای حقیر زیارتی-تجارتی شان به ایران اسلامی، وقیحانه در مضحکه های بنام انتخابات برای رای دادن به قاتلان مردم، در صف می ایستادند، اما اکنون این طیف “ساس صفت” به تعبیر ولادمیر مایاکوفسکی تمام تتمه اعتراضی و خشم درونی شان از کلمه تغییر و انقلاب را یک کاسه کرده و ترم تاریخی آزار دهنده و ترومای مشترک سلطنت طلبان و مرتجعان اسلامی، یعنی قیام ۵۷ را که آلرژی و حساسیت ذاتی نسبت به آن را دارند، حریصانه و بدون فکر می بلعند و لومپنانه ترین واژه ها را نثار دگراندیشان مخالف شاه و شیخ می کنند.
در طی حاکمیت چهل و چهار ساله حکومت نکبت اسلامی در ایران و پس از قدرت گیری دارو دسته اوباش ضد انقلاب در فردای قیام ۱۳۵۷، حجم انبوهی از کشتار، جنایت و قتل عام در کردستان انقلابی، ترکمن صحرا، اهواز و سراسر ایران توسط این کفتارهای تشنه به خون آزادیخواهان صورت گرفت و شاید به همین دلیل طیف سلطنت طلب در پی اعاده حیثیت و دعوت همگانی به یک آلزایمر سیاسی_تاریخی نوستالژی گونه رو به نسل جوان است تا در سایه دریایی از خون در پس کشتارگاه و قصاب خانه ها و زندان های حکومت اسلامی با خاوران های گمنام در سراسر ایران، برائت ای جعلی و روایتی مهوع را از دوران سلطنت آریامهر بعنوان نسخه قابل قبول تر و روتوش شده، به جامعه و تاریخ آینده حقنه کند.
یک فاکت تاریخی که جایگاه طیف سلطنت طلب در دورانی که هولوکاست اسلامی ۱۳۶۰ در سراسر ایران در پی کشتار انقلابیون و چپ ها و جان های شیفته آزادی بود، این جماعت ترسو و اسلام زده سلطنت مآب حتی یک سطر و یا یک متن اعتراضی را نسبت به محکوم کردن جنایات حکومت خلف خودشان یعنی جمهوری اسلامی ننوشتند در حالی که بنا به خاطرات سلطنت نشان بچه شاه، ایشان در اوج جنگ دو حکومت ارتجاعی ایران و عراق، نامه ای برای سران تروریست سپاه ایران می نویسد و به حکم این که در دوران ابوی تاج دارش محمد رضا پهلوی یا بقول جنوب شهری های حاشیه تهران “ممد دماغ” دوره خلبانی یا به بیان بهتر و طنز زنده یاد صادق هدایت “خلا بان ای” دیده بود آمادگی خود را برای شرکت در جنگ البته از ارتفاع بالا برای دفاع از ناموس مام وطن احتراما به عرض سران آدم کش حکومت اسلامی رسانده بود. مخلص کلام اینکه این روزها شاهد آن هستیم که فسیل های جنایت کاری مانند پرویز ثابتی مراد و الگوی امنیتی وزارت اطلاعات /ساواما، که هر دو حکومت با سازمان های امنیتی شان کینه و نفرت توصیف ناپذیری از چپ ها و احزاب انقلابی سازش ناپذیرآن دوران دارند. دورانی ملتهب در اوج خفقان قبرستان مطلقه آریامهری با شخصیت های فعال درون این جریانات و احزاب رادیکال چپ و انقلابی که بیشترشان در همان دوران شاه در زیر شکنجه سادیست هایی مثل همین جناب ثابتی و سلف سایکوپادش یعنی سرهنگ علی زیبایی جان باختند. استاد ، یکی از بنیان گذاران ساواک که افتخارش این بود که انگشتهای وارتان سالاخانیان را زیر شکنجه شکسته است و پیکر له شده و شکنجه گشته او و کوچک شوشتری را به رود جاجرود انداخته است. مضحکی قضیه این است که همین سرهنگ زیبایی در مقام محقق تاریخی و مولف، کتابی چند صد صفحه ای بنام “کمونیزم در ایران” را به صفحات خونین تاریخ سراسر جعل قلم به مزدان حواشی قدرت تحمیل کرده است و بعد از چند دهه خلف و کپی مضحک سرهنگ زیبایی یعنی جناب عرفان قانعی فرد در سپهر بی در و پیکر تاریخ معاصر نزول اجلال فرموده و کتاب سراسر دروغ و پر از افترایی بنام “در دامگه حادثه” را در قالب مصاحبه با پرویز ثابتی منتشر کرده و آن را بی ریا به همان تاریخ من در آوردی و جعل گونه هبه ملوکانه با لقب محقق تاریخی بی طرف، تقدیم نموده است.
طیف “غافلان هم ساز*۳” سلطنت طلب و حاکمیت بر مردم غافل از آنند که مردم ستمدیده ایران و طبقه کارگر و بالاخص جوانان و نوجوانانی که در این باتلاق اسلامی ایران بدنبال آزادی و برابری و کرامت واقعی انسان هستند، اجازه نخواهند داد که بار دیگر آینده سیاسی شان به دست طیفی دیگر از جانیان اسلامی حال چه از نوع معمم اصلاح شده و یا آخوند کراوت زده مکلای سلطنت نشان از نوع بچه شاه و اعوان و انصار شعبان بی مخ، رقم خورد.
گند و لجن این اصطبل اوژیاس پهلوی با رود خروشان انقلاب به همان فاضلاب های تاریخ پر افتخار از ما بهتران سلطنت نشان و حکومت اسلامی سرازیرخواهد شد. و در این کار شگرف نه هرکول و اساطیر میتولوژی افسانه ها، بلکه خود مردم ایران و طبقه کارگر در این کارزار تاریخی بایستی نقش داشته باشند. و گرنه این مومیایی پوسیده شده و آلترناتیو راست سلطنتی را در مراسمی از قبل برنامه ریزی شده قدرت های ارتجاعی سرمایه در تکرار موهن تاریخ بسان خمینی نشسته در زیر درخت سیب نوفل لو شاتو با نعلین و افکاری کپک زده ، بقول یکی از اهالی مسلط به ادبیات سیاسی “تشکیل جنازه” می دهند و با دم مسیحای بودجه های بورژوازی غرب و ارتجاع اسلامی بعنوان پیامبری دیگر به خورد خلایق میدهند و جامعه فقرزده ایران را بیش از این به حضیض ارتجاع اسلامی_سلطنتی فرو خواهند برد.
هیرش مجیدنیا، مارس ۲۰۲۳
*۱ اسطبل اوژیاس اشاره ای به اسطوره یونان باستان است که هرکول پاکسازی این اسطبل بزرگ را با جریان آب دو رودخانه شستشو داد.
*۲ بخشی از شعری ازاحمد شاملوبه اسم( بر کدام جنازه زار میزند…؟)
*۳ بخشی از شعر خطابه تدفین، سروده شاملو