همه این جمله را ممکن است از مارکس نقل کنند که؛ «تاریخ دوبار تکرار میشود» اما متوجه نمیشوند که مارکس در این جمله معروف خود به طعنه عدم امکان تکرار نعل به نعل تاریخ را گوشزد میکند. نه تنها تاریخ دوبار تکرار نمیشود، که حتی بازآرایی نقشهای تاریخی نیز آنچنان که مارکس در آثار سیاسی و در تحلیل طبقاتی خود نشان میدهد دوبار میسر نخواهد بود. این اصل عام دیالکتیک از زمان هراکلیتوس که «نمیتوان در یک رودخانه دو بار پا گذاشت، چرا که هنگامی که برای بار دوم از آن عبور میکنیم، دیگر نه آن رودخانه رودخانه قبلی است و نه تو آن آدم قبلی!» همچنان پابرجاست. در این میان این ذهنهای تنبل متعلق به جنبشهای تاریخ مصرف گذشته هستند که به تکرار علاقه دارند. تکرار و تقلید به درستی یکی از خانمانسوزترین آفت اندیشه بشری است.
به همین علت است که باوجود آنکه کلیه شعارها و سرودهای برآمد انقلابی ١۴٠١ وامدار و الهام گرفته از رخداد ناکام سال ١٣۵٧ است، باز «زن، زندگی، آزادی» به مثابه آنتیتز ۵٧ باز هم تکرار ناخواسته آن بود و هر آنچه از کامیابی و دستاورد داشت، حاصل عدم تقلید از گذشته و هرچه شکست داشت محصول تقلید بیواسطه از گذشته بود.
هرچند کارزار مجازی سلطنت طلبان بهعنوان قطب اصلی اپوزیسیون راست کارزار حمله و طرد و رد «۵٧ایها» را در رسانهها فریاد میزند. اما خود تا خرخره دقیقا اسیر همان چیزهایی از ۵٧ است که ۵٧ را به یک انقلاب شکست خورده بدل ساخت.
منصور حکمت در سال ١٣٧۴ در فصلنامه نقطه یادداشت خوبی را در پاسخ به آنان که از پشیمانی قیام و انقلاب صحبت میکنند، در چهارچوب متن نه چندان بلند اما دقیقی به نام «تاریخ شکست نخوردگان» از خود بر جای گذاشته است:
“شاید براى بعضى عاقبت نافرجام انقلاب ۵٧ در روند “نو اندیشى” نقش داشته است. اما نه وسعت این ندامت و نه تلخى لحن و هیسترى نواندیشان امروز، هیچیک را نمیتوان با ناکامى انقلاب ۵٧ توضیح داد. انگار کنار پلى نشستهاید و بازگشت لشگر شکست خوردهاى را میبینید. غیر قابل انتظار نیست که این شکست خوردگان را محزون، مبهوت، ساکت و افسرده بیابید. اما این جماعت مشت گره کرده اند. وقتى دقیق تر گوش میکنید، میبینید انگار دارند سرودى را زمزمه میکنند، آرى، اشتباه نمیکنید، اینها دارند به جنگ میآیند، به جنگ “سرزمین” و “اردوگاه” و “قلعه” خود، یا به هرحال آنچه خود روزگارى چنین پنداشته و نامیده بودند. اینها دارند براى انتقام از “خود” و “خودى”هاى دیروز برمیگردند. براى کسى که از داخل قلعه به بیرون نگاه میکند، این حتما منظره هولناکى است! کمتر انقلاب ناکام و جنبش شکست خوردهاى چنین تلخ توسط مشتاقان دیروزش بدرقه شده است. انقلاب مشروطیت، جنبش ملى شدن صنعت نفت، دوران حکومت آلنده، انقلاب پرتقال، اعتصاب معدنچیان انگلستان، براى مثال، همواره احترام زیادى نزد پیشکسوتان و شرکت کنندگان خود داشتهاند”.
حکمت بهطور خلاصه علت روند “نواندیشی” میان چپ و انقلابیون سابق و شرمندگی از انقلاب، جنبش و قیام را بیش از شکست، به شرایط عامی وابسته میداند که در آن برهه زمانی همان فروپاشی بلوک شرق بود.
در اینجا نیز برخی تحلیل ها از شکست برامد انقلابی ١۴٠١ سخن میگویند. قطعا از کمبودهای ایندوره میتوان سخن گفت اما برآمد انقلابی هنوز در آغاز راه است و دستاوردهای مهمی داشته است. در اردوی راست اما داستان فرق میکند. نیروهای اپوزیسیون راست اصالتا ضد هر انقلابی بودند و حرکت انقلابی تحمیلی به آنان بود. همینطور مهمترین نکته اینبود که هیچ خوانایی با شعارها و اهداف و آمال نیروی انقلابی نداشتند. هیچ رابطه یک به یکی با جنبشهای مطرح و آزادیخواه نداشتند و به همین اعتبار هیچ حرکت ایندوره انعکاسی از حضور عینی و مادی آنان نبود. لذا لابیگیری و پناه بردن به دولتها، دولتهایی که یار غار جمهوری اسلامی اند، به اول و آخر استراتژی شان بدل شد که در این هم بجایی نرسیدند.
این یکی از پایهایترین آموزههای مارکسیسم و بطور مشخص کمونیسم به روایت منصور حکمت است که احزاب و سازمانهای سیاسی بی واسطه با طبقات اجتماعی ارتباط نمیگیرند بلکه از رهگذر جنبشهای اجتماعی، ربط میان احزاب و سازمانها و جریانات سیاسی با طبقات مختلف جامعه و سوخت و ساز آن ایجاد میشود. در اینجا یک واسطه دیگر نیز میان جنبشهای اجتماعی و احزاب و جریانات سیاسی فعال وجود دارد و آن نیز شکل سازماندهی، نوع ربط و پیوند رهبران عملی هر جنبش با بدنه و نوع ارتباط است.
ضربات شدید جمهوری اسلامی به تمامی گروههای مخالف خود در فاصله ١٣۵٧ تا ١٣۶٧ شاید آن بازوهایی که مابین گروههای سیاسی و جنبشهای اجتماعی بود را قطع کرد، اما شرمندگی اپوزیسیون راست از اینجاست که در این مدت روی اسب ظاهرا برندهای سرمایهگذاری کرده بود و آن اسب «جذب حمایت سیاسی کشورهای غربی و مخالف رژیم جمهوری اسلامی» است. این اسب برنده قرار بود اپوزیسیون بی ربط راست به روند انقلابی را در برابر چپ اجتماعی تجهیز کند و با یک «دوپینگ سیاسی» جای خالی بازوهای متصل کننده حزب و جامعه، و نیروی سیاسی با جنبش اجتماعی را پر کند.
اگر سازمان مجاهدین خلق و جریانات سلطنت طلب و ناسیونالیسم قومی هیچ بازوی اتصالی قابل اتکا جز «رسانه» و «فضای» مجازی نداشتند، در عوض این جریانات با کمک آمریکا، قدرتهای اروپایی، ناتو، دولت عربستان و دولت اسرائیل، قرار بود از تنش بین رژیم و این دولتها بهرهبرداری کنند. با این بهرهبرداری – که به مدد جنگ روسیه و اوکراین و افزایش تنشهای چینیها با آمریکا و همپیمانانش در دریای چین جنوبی چهار قبضه به نظر میرسید- قرار بود جای خالی رهبران عملی داخل کشور پر شود.
قرار بود جای خالی مدلهای سازمان یابی، شیوههای تسخیر قدرت از طریق کار سازمان یافته و همه هزار و یک ابزاری که برای پیروزی یک انقلاب لازم است و تنها یک حزب سیاسی انقلابی میتواند آن را فراهم کند، با پول، حمایت رسانهای، حمایت تسلیحاتی و تبلیغاتی، فشار سیاسی و… پر شود تا اپوزیسیون دست راستی و بیربط به واقعیتهای جامعه، در مقابل بدنه خود بگوید که کاری کرده است. این تمام آن سرویسی بود که خانم رجوی و آقای پهلوی و حتی آقای عبدالله مهتدی میتوانستند به حامیان خود تقدیم کنند.
اما بخش تلخ ماجرا (برای اپوزیسیون راست) این بود که توهم مواجهه با یک رژیم «سرتاپا ایدئولوژیک» و «وفادار به آرمانها و ارزشها» باز درهم شکست و با ترک مخاصمه با عربستان، کاهش یا توقف موقت فعالیتهای نیابتی در منطقه، کاهش تنش با اسرائیل و شروع مذاکره مخفی با آمریکا، اروپا و آژانس اتمی، تمامی توهمات و حسابگری های راست یک شبه برباد رفت.
آقای پهلوی که خود را درحال مقابله با هرنوع نشانگان بهمن ١٣۵٧ در صحنه سیاست جانمایی میکند، به شکل ناخودآگاه از هرنوع تکرار نوستالژی ۵٧ای استقبال میکرد. از فرمت دیوار نویسی و شعارهای شبانه تا فرمبندی سرودها و نماهنگهای انقلابی، تا جایگاه خودش بهعنوان شخص فراجناحی مثل روح الله خمینی و ایجاد رابطه روحانی و قدسی با بدنه اجتماعی سلطنت طلبان، همه و همه تکرار مبتذل و خاطره بازی با سیر رویدادها در انقلاب ۵٧ بود.
اینجا باز هم باید از مارکس به خاطر بیاوریم:
“حتی هنگامی که انقلابیون میخواهند همه چیز را دگرگون کرده و چیزی یکسره نو بیافرینند، درست در همین دوره است که … از ارواح گذشته مدد میطلبند؛ نامهایشان را به عاریت میگیرند،… و با این زبانِ عاریتی بر صحنه جدید تاریخ ظاهر شوند. به همین ترتیب بود که لوتر نقاب پولس رسول را به چهره زد؛ انقلاب فرانسه تا ۱۸۱۴ به تناوب یکبار جامه جمهوری رم و بار دیگر رخت امپراطوری روم را بر تن کرد و انقلاب ۱۸۴۸ نیز کاری بهتر نیافت که ادای انقلاب کبیر ۱۷۸۹ را در آورد و گاه ادای رویدادهای انقلابی ۱۷۹۳ تا ۱۷۹۵ فرانسه را در میآوردند. آدمهایی چون … دانتون، روبسپیر و ناپلئون، از قهرمانان گرفته تا مردم در انقلاب فرانسه در لباس رومی… کاری کردند که لازمه خودشان بود؛ تاسیس و شکوفاکردن جامعهی بورژوایی». (هجدهم برومر…، ترجمه باقرپرهام، س۷۷، ص۱۳).
در این میان، بدبیاری آقای پهلوی (و بعدا خانم رجوی و مسیح علینژاد) این بود که کمدی نوفل لوشاتویی نتوانست بجای واقعیات پیچیده بنشیند، نمیتوان تخیل را بجای واقعیت گذاشت. هرچند این بار هم برخلاف انقلابیون که سیاست صریح انحلال نیروهای مافوق مردم از ارتش و سپاه و غیره را دارند، دوباره از مردم خواستند مانند ١٣۵٧ برسر لولههای تفنگ گل بگذارند، اما به این توجه نکردند که زمانی پاسخ لوله تفنگ، گل خواهد بود که پشت صحنه یک «کنفرانس گوودالوپ» در جریان باشد. امری که دقیقا عکس آن در جریان بود یعنی همراهی و بند و بست با جمهوری اسلامی!
لبخندهای آقای مکرون برای علینژاد و دیدارها با سناتورها و برگزاری نشست با مایک پنس و پمپئو و دیگران در نشست سراسری پاریس مجاهدین، این روزها تنها یک معنای سیاسی دارند؛ دادن دلگرمی به بیزنسمن های سیاسی و استفاده از آنها بعنوان کارت فشار بر رژیم برای مذاکرات.
اگر دیروز نگرانی از این بود که با سناریوی سیاه جدید، باید منتظر پل برمرها و بعد جلال طالبانیها و نوری المالکیهای “خودمان” باشیم، امروز نگرانی از زد و بندهای پشت صحنهای است که دیگر حتی برای پهلوی هم راهگشا نخواهد بود. انبوه شبکههای درون نهادهای نظامی و انبوه طرفداران خمینی در بین ردههای میانی ارتش در سال ۵٧ اکنون جای خود را به عشق یک طرفه آقای پهلوی به سپاه پاسداران و کرشمههای فاقد خریدار ایشان داده است.
بحث بر سر این است که یک کشور با نظام مبتنی بر تولید سرمایهداری و حکومتی که همه اهتمام رهبرانش «رفع موانع تولید» برای صاحبان سرمایه است و چندین سال با این نام طبقه کارگر در ایران و کل جامعه را زیر فشار له کردند، برای زیبایی چشم لبنان و فلسطین و مردمی صد پشت غریبهتر خود را به کشتن نمیدهد و در بازی جهانی به موقع به نحوی بازی میکند که استراتژی و غریزه بقا به او دستور میدهد. دارودستههای مسلح جمهوری اسلامی در داخل و خارج تنها وظیفه حفظ مناسبات و دفتر و دستک همین بورژوازی را دارد و به همین خاطر است که وقتی بندر لاذقیه به دست نیروهای مسلح جمهوری اسلامی افتاد، اتاق بازرگانی وابسته به همین رژیم که پارلمان بورژوازی غربگرا و غیر نظامی این کشور است، هوراکشان هیئتهای تجاری و بازرگانی خود را به این بندر در سوریه میفرستد.
این رژیم دقیقا برای بقای خویش “محور مقاومت” ایجاد و آنرا در شعارهای عظمتطلبانه و اسلامی بسته بندی میکند. این ادای عظمت طلبی رژیم اسلامی در سالهای اخیر ابزار تحمیق بخش زیادی از اپوزیسیون دست راستی را فراهم کرده است. گویی با مشتی احمق طرف هستند که ممکن است در واپسین لحظات انقلاب دلشان به رحم بیاید و بگذارند بجای قصابی جوانان در وسط خیابان روی لولههای کلاشینکوف و تفنگهای ساچمه زنشان شاخه گل بنشانیم!
تا زمانی که پای مسئله انباشت سرمایه و روند انعقاد ارزش اضافی مطرح باشد، هیچ گلی نمیتواند روی اسلحهای قرار بگیرد و هیچ قدرت امپریالیستیای با بمباران و موشک باران به کسی لطف نمیکند. جالب اینکه همان کسانی که دربهدر دنبال ملاقات با مقامات رده چندم یا بازنشسته بودند، امروز میگویند که ما از اول روی نیروهای داخل و روی مردم متکی بودهایم و فرآیندهای سیاسی جهانی خللی در کارمان ایجاد نمیکند! نشانه دروغ ایشان اینجاست که برعکس چندماه به علنی شدن مذاکرات کرکره شورای همبستگیتان پایین کشیده شد و بهعنوان مجمع آرایشگران بیکار برسر ریاست به جان هم افتادید.
تا جایی که به طبقه کارگر جامعه ربط پیدا میکند، غریزه طبقاتی این بخش از جامعه خوب کار کرد و مستقل از سوخت و ساز و فراز و نشیب بازیهای رسانههای مسلط راست، اعتراضات همه گروههای اجتماعی از معلم و بازنشسته تا کارگر و زحمتکش ادامه پیدا کرد.
بازوهای تبلیغاتی راست در داخل و خارج البته تلاش کردند با متهم کردن بخشهای جدی و فعال جامعه به «صنفی بازی» و «اعتراض بیخطر» همزمان گرای امنیتی بدهند و هم تلاش کنند تا رهبران عملی طبقه کارگر و انقلابیون را به مسلخ ببرند تا فضا برای راست افراطی بازتر شود. اما همان غریزه طبقاتی و هوشیاری انگشت در چشمان نمایندگان سرمایهداری کرد و مانع از این شد که جوانهها در نطفه خفه شوند.
اپوزیسیون ورشکسته راست در پایان ممکن است فریاد برآورد که «خودتان پس چه کردید؟ این گوی و این میدان! بازی کنید» اما این لشگر هرگز در جریان نیست که بازی ما تازه شروع شده است. برعکس شما، کل روند انقلابی و نیروی اجتماعیش با ما خوانایی دارد. پاسخ ما برابر این جریان و موئتلفین حاشیهای و غیراجتماعی که در میدان «وحدت اپوزیسیون» بازی میکنند، تنها دعوت به مبارزه متشکل و متحزب است. اولین فراخوان ما پیوستن به حزب سیاسی جدی و انقلابی خود جامعه و در وهله دوم، فراخوان به مبارزه متشکل و سازمان یافته است؛ تحزب و سازمانمندیای که پویایی و تداوم تعرضات پیگیر و طولانی مدت جامعه در کردستان و بلوچستان، محصول آن بود. سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی از مسیرهای طی شده و شکست خورده قبلی همان تاریخ زندگی سیاسی شکست خوردگان است، اما ما از مسیرهای جدید و تاریخ شکست نخوردگان میگوییم. حزب ما حقانیت تاریخی خود را از تحلیل درست وقایع و «آموزش» تحلیل درست وقایع به جامعه و عمل به تحلیل درست از طریق رهبران عملی خود بدست می آورد نه از پیروزی در همین لحظه و برآوردن انتظارات آنی اپوزیسیون راست!
حکمت در تاریخ شکستنخوردگان به درستی نوشت: “انسان همیشه از دریچه امروز به گذشته مینگرد و در آن در جستجوى یافتن تائیدى بر اراده و عمل امروز خویش است. نواندیشان ما نیز در نگاه به انقلاب ۵٧، در پى برافراشتن پرچمى در ایران ٧۵ (سال نگارش یادداشت) هستند. اما این پرچم همیشه وجود داشته است! اینکه هر بار چه کسى، با چه تشریفاتى و با زمزمه چه اوراد و آیاتى، زیر این پرچم حضور به هم میرساند مسالهاى ثانوى است”.
١۴ تیر ١۴٠٢