دو نفر بحثهائی را به منصور حکمت نسبت داده و با دستکاری زیرکانه فکت ها و حقایق سیاسی، نفرت از، و کمپین ترور شخصیت را “به روز” سازی کرده اند. پشت این ترور شخصیت، صدور حکم بی پایگی و پایان مبانی کمونیسم کارگری خفته است.
اولی رضا مقدم است که به مناسبتهای مختلف گفته و نوشته است که او از دیرباز مدافع “اتحاد جنبشها” بوده است و “مجمع عمومی” را تشکل نمیداند. ایشان گویا از گهواره عقیده داشته اند که “مجمع عمومی” کارگران، ابزار یک “حزب سیاسی” است برای ایجاد یک رابطه “امام و امتی”! اضافه میکند که برعکس، “در دوران پس از خاتمی”، کارگران توانسته اند تشکل های خود را تشکیل بدهند. سازماندهی جنبش کارگری بزعم مقدم، متحد کردن “تشکل های موجود” است.
بگذارید به شکل اجمال به این شامورتی بازی اشاره کنم:
اختلاف بر سر مجمع عمومی، سندیکا و …، که اتفاقا رضا مقدم یک سوی آن بود، در خلاء روی نداد. آنوقتها، یعنی در حوالی برگزاری پلنوم ۱۰ کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران، آذر ماه ۱۳۶۶(نوامبر ۱۹۷۸)، نه “تشکلهای موجود” پس از دوران خاتمی وجود داشتند و نه بحث بر سر رابطه “امام و امتی” از جانب یک “حزب کمونیستی” با تشکل کارگران، اصلا مطرح بود. آنوقتها، بحث و جدل بین رضا مقدم و منصور حکمت، بر سر موضعگیری در برابر “شوراهای اسلامی کار”، بود. منصور حکمت آن نهاد را تشکل زرد و ابزار سیاسی رژیم جمهوری اسلامی میدانست و رضا مقدم، بر این باور بود که کارگران باید “از شرایطی که شوراهای اسلامی” فراهم کرده است، استفاده کنند. منصور حکمت در مقابل معتقد بود که ابزار تشکل کارگران “مجمع عمومی” است و نه “کار قانونی” در چهارچوب شوراهای اسلامی کار. من یک بار دیگر متن کتبی جدل؛ و قطبی شدن بحث با فعالیت قانونی را، که یک سال قبل از پلنوم مذکور یعنی در ۱۳۶۵ شمسی– ۱۹۸۶ میلادی، که بازهم رضا مقدم یک سوی اصلی جدل و اختلاف بود، همراه با بحثها و اختلافها بر سر شوراهای اسلامی منتشر خواهم کرد.
آنوقتها، هنوز شرایط برای فعالیت های قانونی در چهار چوب “تشکل های موجود»، که رضا مقدم از “هفت تپه» و “سندیکای شرکت واحد» چون نمونه زنده اسم میبرد، فراهم نبود. چون به قول ایشان، دوره پس از “خاتمی»، کلا فضا را برای متکی شدن به “تشکل ها موجود»، فراهم کرده بود.
او در یک چشم بندی و رفتار ناسالم، بر موضع استعفا از حزبیت کمونیستی و فاصله گیری از مبانی کمونیسم کارگری مجددا و در فضای هجوم و شبیخون به شخص منصور حکمت و ترور شخصیت او، تاکید میکند. به اتکاء “دستاوردهای» جریان دوخرداد، در نفرین کمونیسم و تحزب کمونیسم کارگری؛ “رابطه امام و امتی» بین حزب سیاسی کمونیستی و تشکل مجمع عمومی، و در واقع بحث “حزب و قدرت سیاسی» را بیخ دیوار میگذارد که هر کارگر – کارگری ریاکار، سنگ و لجنی را به سوی کمونیستها پرتاب کنند.
بروید دلیل اصلی کناره گیری رضا مقدم از کمونیسم را در استدلال مستند خود او جستجو کنید: “جنبش دو خرداد، هژمونی خود را بر همه جنبشهای اجتماعی اعمال کرده است، و “طبقه کارگر» و “جنبش خلق کرد»، نیز باید “دیر یا زود»، به آن هژمونی تن بدهند.»
جناب مقدم! همه بیش از حد فهمیده اند، چرا “رفتید». شخصیت خود را به عنوان یک فعال صادق و وفادار و تسلیم شده به هژمونی دو خرداد، تا حد یک عوامفریب، ضد کمونیست و پرووکاتور بیش از این “ارتقاء» ندهید.
دومی احمد اسکندری، از فعالان “جنبش کرد» است. او به مناسبت یادبود “دکتر جعفر شفیعی» در “کلاب هاوس»، ۷ نوامبر ۲۰۲۳، یک فکت را در غیاب “سند» و در لباس نماینده تسخیری شاهدان جان باخته، زیرکانه دستکاری؛ و موضعی را برای جعفر شفیعی “اختراع» کرد. فکت او این بود که گویا در “جلسه ای» که فاتح شیخ، دکتر جعفر شفیعی و “ماموستا شیخ عزالدین» و “منصور حکمت» حضور داشته اند، منصور حکمت گفته است که “چه اصراری دارید که نام ماههای سال، حتما کردی باشد؟ اسامی فارسی را بکار ببرید. و گویا به دلیل وکالت تسخیری ایشان، جعفر شفیعی خیلی از آن موضع “شوونیستی» برآشفته شده و گفته است که زبان کردی بخشی از “هویت ملی» کردهاست.
خیلی ساده، فکت جعلی است. بحث اختلاف بر سر نام ماههای کردی نبود. جلسه ای بود که “ماموستا عزالدین» هم حضور داشت و صحبت بر سر یافتن کلمه ای کردی بجای “رفاه» بود. که جعفر شفیعی هم در آن جلسه حضور نداشت. فاتح شیخ پیشنهاد “باش بژیوه تی» داشت. منصور حکمت گفته بود که “رفاه» چه اشکالی دارد؟ به جای این تعصب بر سر زبان فارسی و یا کردی، همگی برویم به زبان ثالث، و کاملتر، مثل انگلیسی، گفتگو کنیم که کسی به دیگری نگوید شووینیست و یا ناسیونالیست تحت ستم. شیخ عزالیدین با شنیدن این سخنان، “عبای خود را ورکشید و رفت».
منتسب کردن آن موضع غیر واقعی به دکتر جعفر نه تنها دروغین و غیر واقعی است، که از نظر اخلاق سیاسی، سالم هم نیست. منجمد کردن شخصیت سیاسی دکتر جعفر به دوران کوتاه زندگی در چادرهای “جلال طالبانی» و موضوع شعر “دە لالۆ»(هان، دائی)، شیرکو بیکس، برای آبرو خریدن ناسیونالیسم کرد و نفرت پراکنی ضدکمونیستی است.
این شیوه “فعالیت سیاسی»، فقط پرووکاسیون و تحریک احساسات عقب مانده است. اینجا هم بحثهای منصور حکمت در باره “زبان» و “تغییر الفباء» را منتشر خواهم کرد، تا همه آنهائی که در کشیدن “عکس مار» خود را خِبره میدانند، دستکم در خلوت وجدان شخصی، بپذیراند که “سیاست» ، چه راست و یا چپ نما، را نمیتوان به این شیوه، و با انگشت گذاشتن بر جهالت و عقب ماندگی مخاطبان مفروض، به انسانهای فهیم و واقعی و مستقل خوراند.
آقای اسکندری! شما تحصیلکرده فرانسه هستید، کشوری که در آن در اواخر قرن هیجده، با “روشنگری»، انقلاب کبیر فرانسه برپا شد. شایسته امثال شما نیست که به جای مخاطب قرار دادن آنسانهای خواهان تغییر نظام کهن و ارتجاعی، از پیشداوری ها، سنتها، “فرهنگ» اعصار سپری شده و عقاید خرافی و حس نفرت کور در اذهان مردم تحت ستم و سرکوب، به جای روشن گری، نگهبان، محافظ و موّکل آنها باشید. شما شخصا محمد حسین کریمی، یحیی خاتونی، دکتر جعفر شفیعی و بسیاری دیگر از شخصیتهای فکور را میشناختید. لطف کنید جایگاه خاطره و دستاوردها و تجارب این انسانهای بزرگ و عزیز را تتمه تعلق سیاسی تان به ناسیونالیسم کُرد، نکنید. این رفتار ناپسند است.
در پایان و در رابطه با دیگر اظهارات احمد اسکندری در جلسه مذکور کلاب هاوس، توضیحاتی را لازم میدانم:
ایشان گفتند که «ماموستا شیخ عزالدین» «بشدت با پیوستن کومه له به حزب کمونیست، مخالف بود». همانجا نکته ای را نیز خاطرنشان میکند. اینکه دیده بود یک از «پیشمرگه» های کومه له، در «میش کپه» آتش روشن کرده بود. ماموستا از او پرسیده بود به چه مناسبتی؟ پاسخ شنیده بود، «حزب کمونیست ایران» تشکیل شده است. ماموستا با برافروختگی گفته بود: «کردستان را به آتش نکشید». در هر حال احمد اسکندری که در دفتر ماموستا، سخنگو بود، در همان جلسه اذعان کرد که «رابطه کومه له و ماموستا»، بعد از آن دوره به «سردی گرائید» و شیخ فاصله اش را با کومه له، بیشتر عیان ساخت.
من اینجا میخواهم خاطره ای را تعریف کنم و به شکل نگرفتن یک «جبهه» بین ماموستا و کومه له اشاره کنم. من از شهر سنندج به مقر «هیات تحریریه» کومه له در اطراف «حاجی کند» بوکان رفته بودم. فکر میکنم اواخر تیر ماه سال ۰۶۳۱ بود. “نادر”- منصور حکمت- هم در آنجا حضور داشت و بحث حول تنظیم “برنامه مشترک” در جریان بود. در یک دیدار غیر رسمی، عبدالله مهتدی گفت که تمایل دارد کومه له با “ماموستا” نوعی “جبهه مشترک” تشکیل بدهد. عملیات اذزائی حزب دمکرات و تحریکات علیه کومه له در جریان بود، و فکر میکنم نیت عبدالله مهتدی در این رابطه ریشه داشت. دقیقا یادم هست که منصور حکمت گفت چنین کاری نکنند و گفت توجه داشته باشید که طرف “عمامه بسر” است و چنین جبهه مشترکی به شدت کمونیسم کومه له را زیر ضرب میگیرد. اوضاع و احوال آنروزها و در شرایط پس از “کنگره دوم” کومه له و روابط با اتحاد مبارزان کمونیست و نوشته شعیب زکریائی: “از کنگره اول تا کنگره دوم”، قدم برداشتن در راستای عملی کردن آن “نیت” را منتفی کرد.
اگر حال به مخالفت شدید شیخ عزالدین با تشکیل حزب کمونیست برگردم، و چنانچه نیت عبدالله مهتدی در تشکیل جبهه مشترک با ماموستا، جامعه عمل میپوشید، آن عصبانیت از موضع “رئیس روحانی” جبهه مذکور به صدور”فتوای” ارتداد، خیانت و فراخوان به طرد کومه له “کمونیست” از “جنبش ملت کرد”، تغییر میکرد. او، “قهر” نمیکرد، همه نیروهای جنبش کردایه تی- اسلامی را به فرمان و فتوای “رئیس” جبهه “کردی” فرمیخواند، علیه نیروئی که “کردستان را به آتش کشیده است”، بپا خیزند. سهیم شدن احمد اسکندری با آن موج خشم پس از اینهمه سال که کومه له کمونیست، با کنگره های ۲ و ۳ و ۶ و ۵ و ۶، دندان طمع ناسیونالیسم کرد را از ریشه درآورد، گرچه در ظاهر مُتعرّض است، اما در واقع، “افسوس” است برای یک “فرصت برباد رفته” و پوششی برای تعزیه گردانی.
اما در همین رابطه جهت ثبت در تاریخ و جلوگیری از جعل حقیقت، چند نکته را در رابطه با همین “مخالفت شدید” ماموستای احمد اسکندری، یادآوری کنم:
– احمد اسکندری در همان جلسه کلاب هاوس، میگوید او به عنوان “عضو” کومه له، در “رادیو صدای انقلاب” همراه با دکتر جعفر شفیعی و فاتح شیخ سازمان داده شده بود. اضافه میکند که پس از بمباران شیمیائی حلبجه و فاجعه گردان شوان، در اسفند ۶۶۳۱ انبوه عظیمی از مردم کردستان “آواره” شدند. از این جهت “ابراهیم علیزاده” از طرف رهبری کومه له به او توصیه کرده است که در “کمیته آوارگان” فعالیت کند. یعنی در مقطعی که کومه له “کنگره ۵” را پشت سر گذاشته بود.
– اگر ماموستا عزالدین، در مقطع تشکیل حزب کمونیست ایران، “بشدت” با پیوستن کومه له با “پیشمرگان صادق”- به نقل از احمد اسکندری- مخالف بوده است، انگار که حرف دل او را زده است، ایشان را به مخمصه میاندازد. چون اولا اگر ایشان “مراتب نگرانی” ماموستا را به رهبری کومه له میرساند، به او پاسخ میدادند که هم ماموستا و هم “مام جلال” شخصا در کنگره سوم کومه له حضور داشتند و علیرغم همه نصایح و نکنید نکنید ها، برنامه حزب کمونیست به “اتفاق آراء” به تصویب کنگره رسید. ایشان به این ترتیب نشان میدهد که او فقط “کنگره اول”- چله ۳۷ روزه- را به عنوان کومه له قبول داشته و دارد و بشدت با کنگره های ۲ تا ۶ مخالف بوده است. بعلاوه این نشان از معکوس کردن مساله است. انگار او نه نماینده و مامور کومه له در دفتر ماموستا که برعکس نماینده ماموستا در کومه له بوده است!
ثانیا، در مقطع تشکیل کنگره موسس، شهریور ۲۶۳۱، دو نفر از فرماندهان نظامی کومه له در ناحیه مهاباد، که اسم یکی از آنها “شریف” بود، “شفاها” به کمیته مهاباد که “محسن رحیمی” دبیر آن بود، پیام داده بودند که آنها، پیشمرگ حزب دمکرات را به “فارس” هائی که کومه له با آنها حزب تشکیل داده است، ترجیح میدهند و با پیوستن کومه له به حزب کمونیست، “مخالف”اند. درجا حکم “اخراج” آن دو از “کومه له” صادر و به آنها ابلاغ شد. از این نظر برای اوضاع “آنروز”ها که ماموستا با حزب کمونیست مخالف بود، احمد اسکندری نمایتوانست با آن مخالفت، همراه شود. او هم از “کومه له” اخراج میشد. روشن است که برای “سید ابراهیم” آنروزها، عضویت احمداسکندری در کومه له- بازهم کومه له آنروزها- ملاک سپردن ماموریت در “کمیته آوارگان” بود. بعلاوه خود احمد اسکندری هم میداند که عناصر مهم “دفتر ماموستا” کسانی بودند که از جانب کومه له، ماموریت داشتند. از این نظر نقب زدن به تاریخ و کومه له آن روزها، یعنی کومه له پس از کنگره دوم و سوم و چهارم و پنجم، را با انواع خرده جریانات زحمتکشان، یکی فرض کردن، دیگر شامورتی بازی است. ایشان اگر همین حرفهایش را، که البته تقریبا آشکارا در جلسه کلاب هاوس نیز گفت، همان وقتها هم نه از زبان ماموستا که راسا میگفت، همانطور که گفتم، حکم اخراج را دریافت میکرد. او نه میتوانست “شخصیت شدن” خویش نزد “صلب سرخ” و “احزاب پارلمانی” برخی کشورهای اروپائی را به شکل کتاب درآورد و نه کومه له هم به عضو بالقوه اخراجی خویش آن ماموریتها را به او واگذار میکرد.
در جلسه کلاب هاوس، نکته دیگری را میگوید که به نظر من گویای این است که او “با حفظ موضع” به کومه له کنگره ۷۳ روزه پیوسته است. همانطور که نوشتم، کنگره ۲ تا ۶ کومه له، برای او وجود خارجی ندارد. کومه له یعنی ماموریت کوتاه مدت جعفر شفیعی و ساعد وطندوست در چادرهای “مام جلال”، یعنی مفتون شیخ عزالدین و در سایه او، یعنی دوستان دیرین جلال طالبانی. میگوید پس از دوران بمباران شمیائی، “احساس” کردم رابطه بین کومه له و اتحادیه میهنی جلال طالبانی “سرد” است. به “کاک صلاح مهتدی” زنگ زدم و نگرانی ام را طرح و از او خواستم دخالت کند! صلاح الدین مهتدی هیچگاه عضو کومه له نبوده است. با اینحال، این دوست نزدیک “مام جلال”، جایگاه به مراتب فوق العاده تری نسبت به کنگره های مورد اشاره، کمیته مرکزی ها و “شخصیت” ها و “اتوریته”های آن روزهای کومه له را داشته و هنوز دارد! من واقعا نمیدانم که آیا کومه له آن روزها، جائی برای “اعضاء خومختار”، که به اختیار خویش و خودسر “اتوریته سیاسی” را بیرون از موازین حزبی و سازمانی تعیین و به آنها اقتدا میکردند، تعریف کرده بود؟
بگذار کسانی که کتابهای احمد اسکندری را میخوانند، جاگاه سیاسی و اجتماعی راوی را با فکت ها و حقایق تاریخی مورد قضاوت قرار بدهند.
ایرج فرزاد
نوامبر ۲۰۲۳