اکنون دیگر این یک حقیقت روشن است که در اوضاعی که جهان به یک “دهکده” تبدیل شده است، سیر هر تحول و تغییر و “انقلاب” نمیتواند و نباید “درخود” باشد. بلشویکها در انقلاب اکتبر در روسیه آن سالها که فقط دو شهر نیمه صنعتی داشت، اگر به جنگ بین قدرتهای امپریالیستی بی تفاوت باقی میماندند و در یک انزوای مفروض، خود را به مصاف طبقاتی در روسیه محدود میکردند، نه “حلقه ضعیف” در صف امپریالیستها را متوجه میشدند و نه پایان دادن به آن جنگ که در حقیقت کلید قدرتگیری طبقه کارگر روسیه بود.
انقلاب ۱۳۵۸ در ایران، برعکس، در غیاب یک حزب مارکسیستی و انقلابی، اساسا به این دلیل که در “درون” جامعه ایران، بورژوازی ملی اسلامی را به قدرت نزدیک میدیدند، هیچ نیازی ندیدند که به فاکتورها و زمینه های بین المللی که انقلاب ۵۷ را مشروط و سمت و سو میداد، توجه کنند. اینجا، ما در متن جنگ بین دو بلوک سرمایه داری دولتی و سرمایه داری “آزاد” جهان غرب داشتیم هنوز “درخود” عمل میکردیم. غرب پس از تحولات جهان پس از جنگ دوم جهانی، ایران را در حوزه تقسیم بازار خود گذاشته بود و بسادگی حاضر نبود حتی در یک انقلاب وسیع و فراگیر، میدان را به “شرق” واگذار کند. مهندسی “اسلامی” کردن انقلاب، چه در مذاکرات و توافق “گوادلوپ” و چه در تلاشهای سازمانیافته برای منزوی کردن چپ و سوسیالیسم ملی موجود در ورای مبارزات “درخود” جامعه، در کار بود. مشکل غرب که مبادا در یک خیزش عظیم، این منطقه تحت سلطه دیرین سرمایه داری “جهان آزاد” به مخاطره بیافتد، با یک عقب نشینی موقت در پروسه انباشت سرمایه و از زاویه منافع اقتصادی سرمایه، و تمرکز بر “سیاست” دور زده شد. بگذار “ارتش شاهنشاهی” با عنصر آخوند بیعت کند، بگذار عقب افتاده ترین و حاشیه ای ترین قشر طفیلی جامعه سرمایه داری ایران، لشکر خود را تشکیل بدهد و توان و ظرفیت سرکوب خونین هر گونه تجلی “چپ” را از خود نشان بدهد. تمام مساله این بود که غرب حاضر بود برای دوره ای که هیچ اثری از انقلاب ۵۷ بجا نمانده باشد، حتی به قیمت سکوت و مدارا با مساله “گروگانگیری” کارکنان سفارت آمریکا، در تحکیم پایه های سیاسی یک ضد انقلاب ظاهرا برخاسته از “انقلاب اسلامی”، به انتظار تخمیر و تغییرات بعدی بماند. چه، غرب و آمریکا به روشنی آگاه بودند که تغییر در توافقات کنفرانس “یالتا” و “تهران” به سادگی امکان پذیر نبود و نیک میدانستند که از درون اقشار مختلف جنبش اسلامی، پس از تعیین تکلیف و پشت سر گذاشتن دوره بحران انقلابی، گرایش “اصلاحات” و “تعامل” با غرب سر برخواهند آورد. تحولات سالهای پس از پایان جنگ هشت ساله با عراق، نشان داد که گرایش دست کشیدن تدریجی از “پان اسلامیسم” اولیه، در راس قدرت بسیار قوی بود. ما با تز “دکترین رفسنجانی”، جریان “اصلاحات” دوخردادی و فتح قوه مقننه و مجریه توسط آنها مواجهیم. به نظر میرسد اکنون غرب و آمریکا دریافته اند که جنبش جاری میتواند و از این ظرفیت برخوردار است که آخرین میخها را بر تابوت اسلام سیاسی و “حکومت آخوند”ها، وارد کند و جامعه ایران را با شرایط اجتماعی مطلوب در جهان سرمایه داری “آزاد” و از سرگیری پروسه “دمکراتیک” انباشت؛ منطبق سازد.
اینجاست که از منظر مردم فاتح خیابانها، جدالها بطور “درخود” نه تنها کافی نیست، بلکه میتواند برای مطالبات اصلی جامعه، برابری زن و مرد و یک دنیای بهتر برای همه شهروندان، نقش خرافی داشته باشد.
آنسو تر، غرب و چه بسا جناحهائی از رژیم اسلامی دارند بیرون از این جنبش درخود، یک نمونه و یک مدل امتحان پس داده را در مقابل مردم بپاخاسته قرار میدهند. اینکه تلویزیونهای اجاره ای مداوما به “تشابه های” خیزش مردم ایران علیه “دیکتاتوری آخوندی” و جنبش دولت برخاسته از کودتای سیا و پنتاگون در اوکراین علیه ” پوتین توتالیتر و “اشغالگر” روسیه انگشت میگذارند، اینکه درست در این روزها فیلم های “عبرت انگیز” از سقوط دولتهای توتالیتر و “کمونیست” در رومانی، لیبی، گرجستان و.. نمایش میدهند و روایات “دمکراتیک” را از فروپاشی و سقوط “کمونیسم” و دیوار برلین” را بارها و بارها از آرشیو بی بی سی و امثالهام رو میکنند؛ و رسانه های آماتور و کرایه ای نیز چاکر منشانه اینها را پخش و تریبونها را در اختیار “تحلیل گران” عافیت طلب و گاه از فعالان رسانه های جمهوری اسلامی و مجریان و گویندگان عناصر اصلاح طلب و اصولگرای “تبعیدی” و مهاجر و پناهنده میگذارند؛ اصلا تصادفی نیست. در این “شبیه سازی”ها، عمدا و آگاهانه بمباران بلگراد توسط ناتو، و به خدمت گرفتن ارتش خصوصی از مزدوران “بلک واتر”( Black water) و جنایات هولناکی که آنان در جریان “عملیات آزادی” عراق، لیبی، سوریه و … مرتکب شدند نام نمیبرند. هیچ بحثی از این حقیقت تلخ در میان نیست که با کلید خوردن “جنگ آزادی” و عروج خونین نظم نوین جهانی، ناشخصیتهائی چون دیک چینی، برمر، کیسینجر، رامسفیلد، تونی بلر، بوش پدر و پسر؛ برای فروپاشی شیرازه مدنی جوامع تحت سلطه “بلوک سایق شرق” و عراق و سوریه و..، میدان را برای یکه تازی و کسب درآمدهای نجومی برای ارتش های مزدور خصوصی هموار کردند؛ و خود از بنیانگذاران و حامیان آن پروژه خونین. از خوانندگان خواهش میکنم به کتابها و نوشته هائی که در این زمینه منتشر شده اند، مراجعه کنند. در اینجا من خوانندگان را فقط به دو کتاب از میان انبوه اسناد که حقایق و فکت های وحشتناکی را در مورد کسب درآمد از طریق کشتار مردم را فاش ساخته است، رجوع میدهم: “black water ” و” dirty war” نوشته jeremy scahill. ببینید چگونه دولتهای انگلیس و آمریکا برای زیرو رو کردن شیرازه مدنی جوامع مذکور، با آن ارتشهای خصوصی که مزدوران آن از اقصی نقاط جهان و از میان نظامیان دوره جونتاهای نظامی در آمریکای لاتین، از جمله حکومت پینوشه، با بودجه وزارت دفاع آمریکا و دولت های بلر و بوش، “جنگ آزاد سازی از دیکتاتورها” راه انداختند.
هیچ بحثی از میلیونها مرگ شهروندان و کودکان که بر اثر “تحریم” ها روی داد، نمیشود، اینها “لازمه” رژیم چینج و عبور از دیکتاتوری به آزادی و دمکراسی اهدائی آن نیروهای سیاه بودند. همه این نیروهای سیاه و شخصیتهای کرایه ای و مشاوران جدید و درجه چندم سیا و پنتاگون و ام آی ۶، تلاش دارند که آن جنبش “درخود” در ایران کماکان درخود فرو رود و از مهندسی دورنمائی که سازمانیافته و با امکانات بسیار زیاد برایشان میسازند و در حال ساختن اند، بی خبر و بی تفاوت بمانند تا در نهایت و بدون اینکه خود آن مردم نیروی خود را برای رهبری سیاسی جنبش خویش میسازند، با خود و سناریوهایشان “همراه” کنند. از هم آکنون دارند چنین تصویر سازی میکنند که انگار خیزش عظیم مردم ایران در خیابانها، در حال تشکیل گردانهای فاشیست آزوف برای “استقلال ایران” و “پس گرفتن ایران از آخوندها”ست. از زیر هر لجن و در میان این عافیت طلبان که تا دیروز از آخور اسلام سیاسی میخوردند و اکنون اجیر سیا و پنتاگون و مواجب بگیر شیوخ عربستان صعودی، “رئیس جمهور” آینده و برنده فلان جایزه میسازند. انگار به مردم ایران لطف کرده اند که پس از سالها خدمت به اسلام سیاسی در ایران، اکنون پول و ثروت غارت شده مردم ایران را دستمایه دور دیگری از خوش خدمتی به هر دولت دست ساز در آینده کرده اند.
زعمای خود خوانده جنبش “خلقهای تحت ستم” ایران “چند ملیتی” چه بسا بسیار هم شاد و شنگول اند که خاستگاه خود را و جنبش مردم در مناطقی چون کردستان را همطراز و از جنس “ارتش رهائیبخش کوسوو و یا مقدونی” تصویر کنند تا به گفته خودشان در دولت های “گذار” نسخه پسا فروپاشی دیوار برلین “حق” خلقها و قومهای ایرانی به حقدار برسد. برای این دوایر اینکه سرنوشت سیاسی جامعه ایران را سیاستها و سیاستمداران و “مبارزان”ی چون ناتو، پنتاگون و یا زلنسکی و گانگسترهای فاشیست آزوف رقم بزنند، چه بسا نوید “آزادی” مشترک ایران و “اقوام ساکن” آن است!
به باور من این آن گرهگاه خطرناکی است که چنانچه مردم قیام کننده کماکان “درخود” و در مبارزه خود غرق شوند، و به خودشیفتگی درغلطند، بیرون از آنان، پرچم های آماده و کارشده را بدستشان میدهند. طنز تلخ و گزنده ای است که برخی مدعیان چپ و کمونیسم و گاه “کمونیسم کارگری”، لجباز و خود فریب و عوامفریب، در مشغول کردن خیزش مردم به فرورفتن در خود و خودشیفتگی درونی، هیچ حد و مرزی را باقی نگذاشته اند. تلخ است که می بینیم به این شیوه دارند “کمونیسم” و کمونیسم کارگری را از چشم جامعه و جنبش بین المللی طبقه کارگر میاندازند و در معرض انتخاب، بکلی خارج. و “دست نیافتنی”؛ که انگار دنیای پسا فروپاشی دیوار برلین به “خیالات خام” دوره “حزب سالاری” و “قیم مآبی” “احزاب لنینی” نیز پایان داده است.
معتقدم که نسل فعلی از ظرفیت و توان عبور از جنبش در خود را برای حرکت بسوی جنبش برای خود، دارد. بر این باورم که هم ماتریال انسانی چنین رویکردی به وفور در جامعه ایران موجود است و هم ادبیات سیاسی لازم برای این جهش به پیش.
سوال این است که آیا فعالان انقلابی، جوانان برابری طلب، زنان مبارز و شجاع، محافل وسیع کارگران سوسیالیست و اهالی دوایر جنبش نظری و فکری آماده اند که مسئولیت جهش از حرکت در خود بسوی جنبش برای خود را عهده دار شوند؟
آیا این شجاعتها و جسارتها در میدان خیابانها و محلات شهرها میتواند تا سطح یک شجاعت سیاسی و قد برافراشتن در برابر “نکنید، نکنید”های دوایر مهندسی افکار فراتر برود؟
ایرج فرزاد
۷ نوامبر ۲۰۲۲