فکر می کنم مقوله جوانان در ایران دارد چهارچوب کلی سرنوشت جمهور اسلامی را تعیین می کند. ببینید این یک حکومتی است که بیست و چند سال پیش سرکار آمد. یک حکومت استبدادی، مذهبی و ارتجاعی که روی خون و روی بی حقوقی انسان ها بنا شده است. حکومتی است فوق العاده واپسگرا و ضد حتی آسایش و خوشبختی انسان ها، ضد شادی انسان است. حالا سال ٢٠٠١ را بیاورید. در سال ٢٠٠١ جوان های ١٨، ١٩، ٢٠ ساله دارند می بینند در دنیا دارد چه اتفاقی می افتد، دنیائی است که در آن واحد گوشه و کنار با هم تماس دارند. این دنیای ماهواره و رسانه ها است، دنیای شبکه اینترنت، دنیای انفجار عظیم اطلاعاتی و ارتباطاتی است که در سالهای اخیر اتفاق افتاده است.
در یک چنین دنیایی، نگهداشتن یک حکومت اسلامی در یک کشور ۶٠-٧٠ میلیونی که همیشه فرهنگ رو به غرب داشته، از نظر فکری و فرهنگی در بخش اعظم تاریخ خودش جامعه بازی بوده است، غیر ممکن است.
جمهوری اسلامی را تحویل نسلی بدهید که به قرن ٢١ چشم باز می کند، از او بپرسید که اینرا می خواهی؟ میگوید نه نمی خواهم! چرا باید در شرایطی که جوان فرانسوی، جوان ایتالیایی، جوان انگلیسی، جوان آمریکایی دارد یک دنیای دیگری را تجربه می کند، جوان ایرانی در این لحظه از تاریخ بشریت و تمدن بشر مشغول این باشد که آیا باید گردن مردم را بزنند؟ سنگسار بکنند؟ اجازه دارد موزیک گوش بدهد؟ اجازه دارد با جنس مخالف معاشرت بکند؟ آیا حقوق برابری با هم دارند بخاطر جنسیت شان یا نه؟ آیا می تواند عقاید داشته باشد و یا روزنامه بخواند یا سفر بکند یا هر چه؟
اینها در جهان امروز حقوق پیش و پا افتاده است. درست است که خیلی جاها نقض میشود. ولی آنجاهایی که نقض می شود به آن میگوییم دیکتاتوری ارتجاعی و مردم جهان می دانند که آن را باید عوض کرد. در نتیجه صورت مسئله جمهوری اسلامی اصلا این است که بدرد این نسل نمی خورد، ربطی به این نسل ندارد.
نسل ما وقتی که با جمهوری اسلامی روبرو شد، در یک نبرد با آن روبرو شدیم. به ما حمله شد، سرکوب کردند، کشتار کردند، عقب ننشستیم. ما جوان های آن دوره بودیم. آن دوره اینها در یک نبرد خونین توانستند نسل ما را عقب بنشانند. تازه هیچ موقع مبارزه علیه این رژیم قطع نشد. جنبش کمونیستی فعالیت خودش را ادامه داد: آرایش های جدید، پیشروی های جدید در قلمروهای مختلف.
این نسلی که توده وسیع اش به صورت جوانان الان با جمهوری اسلامی روبرو است، اصلا در این سیستم چشم گشوده است. هیچ چیزی از خمینی یادش نیست، هیچ چیزی از انقلاب ۵٧ یادش نیست. چیزی از تمام آن جنبه ملی و شاه و بختیار یادش نیست. لااقل اگر هم میخواند آنها را در تاریخ، می خواند. او به زندگی خودش نگاه می کند. یک آدم بیست ساله، هیجده ساله در اول قرن ٢١ چه گناهی کرده است که به قید قرعه کشی در جمهوری اسلامی بدنیا آمده؟ این آدم می توانست هر کجای دنیا باشد و سرنوشت دیگری داشته باشد، (این نسل) سرنوشت دیگر را می خواهد.
کره ارض الان کوچک تر آن است که شما بتوانید یک گوشه اش را دیوار بکشید و در آن برنامه خودتان را پیاده بکنید، دنیا هوای همدیگر را دارد. می پاد، دارد نگاه می کند و جوان ایرانی بنظر من حکم نهائی را به جمهوری اسلامی می دهد.
اگر جمهوری اسلامی باید سرنگون بشود، یک رکن این باید و قطعیت آن اینست که جوان های ایران آن را نمی خواهند. نسلی که می خواهد در آن مملکت زندگی کند این حکومت را نمی خواهد. حالا نیروی این ٣٠ میلیون نفر آدم بیشتر است یا مقاومت یک عده آخوند؟ این مقاومت بزودی شکسته می شود. بنظر من جمهوری اسلامی قطعا رفتنی است. حالا این چه تاثیری روی جنبش دانشجوئی دارد؟ بنظر من این روی همه چیز تاثیر دارد. حرکت زنان و جوانان در ایران روی همه چیز تاثیر دارد.
طبیعی است که جنبش دانشجویی به دلیل رابطه سنی و بدلیل اینکه ماتریال و نیروی انسانی اش دقیقا همین جوان ها هستند که صحبت شان را می کنیم، نسبت به این مساله حساس تر است. فکر می کنم پدیده بسیار بزرگی پشت مقوله هایی مثل تحکیم وحدت و جنبش دانشجویی دو خرداد پنهان میشود.
غولی که در جنبش دانشجویی ایران (من این کلمه “جنبش دانشجویی” را دوست ندارم ولی بهرحال بکار می برم. بعدا توضیح میدهم چرا دوست ندارم.) در دانشگاه های ایران خوابیده اگر بیدار بشود، تحکیم وحدت و دو خرداد و خامنه ای و جنتی و ده نمکی را تار و مار می کند. بخاطر اینکه یک نیروی عظیم چند ده میلیونی است. همه آنها هم دانشجوی ثبت نام کرده نیستند. این فشار جامعه فردا است بر جامعه امروز و حکومتی که مال دیروز است. این قشار فرداست روی دیروز.
بگذارید در چند کلمه بگویم چرا بنظر من این را جنبش دانشجویی نامیدن درست نیست. چون کلمه دانشجویی یک مقوله صنفی را به ذهن می آورد. دانشجویان برای مثال به نمره هایشان اعتراض دارند، یا به شیوه غذا دادن در سلف سرویس دانشگاه. یا حتی جنبش دانشجویی وقتی هم به سیاست می پردازد بعنوان یک حرکت دانشجویی می پردازد. ولی آنچه الان وجود دارد یک جنبش دانشجویی نیست. این یکی از همان ظرف های ابراز وجود مردم است. تا دانشگاه هم شلوغ می شود هر کس از هر رشته و فن و جای شهر پا می شود میرود دور دانشگاه جمع میشود. قضیه را متعلق به خودش می داند. جنبش دانشجوئی عملا نوک کوه یخ بزرگ اعتراض مردم و اعتراض توده ای است.
قبلا هم گفتم، به دلیل اینکه سرکوب دانشگاه برای یک رژیم استبدادی که مدعی است دارد جوان ها را آنجا پرورش می دهد خیلی سخت تر است. سرکوب دانشگاه و دانشجو خیلی برای این رژیم سخت تر از سرکوب اعتراض در یک نقطه دور افتاده کشور است. در نتیجه مردم از (مبارزه دانشجوئی) به عنوان یک نوع پوشش برای مبارزه خودشان استفاده می کنند. بسرعت جایگاه این مبارزه، که وسیع تر از دانشگاه هاست، روشن میشود.
بنظر من امسال در تعیین تکلیف جوانان با حکومت، سال تعیین کننده ای است. یک گوشه اش هم اینست که جنبش دانشجویی، به این معنی فعلی آن، جای خودش را به یک جنبش عظیمی که دانشجویان در آن شرکت دارند، میدهد و رهبری اش با جوان های چپ و کمونیست است.
منصور حکمت: ضمیمه ١ منتخب آثار.
وقایع خرم آباد، جنبش دانشجویی نوک کوه یخ اعتراض توده ای (ص ٣٩۶.٣٩٧.٣٩٨).
انتخاب تیتر از سیاوش دانشور است!