نباید مرعوب شد، اما چگونه؟ – ایرج فرزاد

مقالات

صالح میرهاشمی، مجید کاظمی و سعید یعقوبی از متهمان پرونده معروف به «خانه اصفهان» «بامداد ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ اعدام شدند!.

این مبارزان در ۲۵ آبان سال گذشته(۱۴۰۱) در جریان درگیری مردم با نیروهای سرکوبگر دستگیر شده بودند.

اما همزمان اعلام شد که یک روز قبل، یعنی در ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲: حکم اعدام دو زندانی که با اتهام «قتل عمد» به قصاص نفس (اعدام) محکوم شده بودند، در زندان مرکزی سنندج به اجرا درآمد.

با حساب این دو زندانی، اعدام ۱۳ نفر با اتهاماتی غیر از “درگیری” با نیروهای سرکوبگر در روز پنج‌شنبه در زندان‌های مرکزی خرم آباد، مرکزی رشت، مرکزی کرمان و جیرفت به ثبت رسیده است.

از این نظر روشن است که سران اسلام سیاسی، بویژه در دوره ای که با اعتراضات وسیع مواجه اند، قصد دارند یک پیام واحد خطاب به مردم و جهانیان را در اذهان حَکّ کنند. در وهله اول رو به مردم که اینها برخلاف رژیم سلطنت در مواجهه با هر سطح از اعتراضات وسیع خیابانی و حضور گسترده مردم، “مرعوب” نخواهند شد و “صدای انقلاب” را نخواهند شنید؛ و بلکه برعکس متوجه است که باید مردم را به جائی برساند که خود مرعوب شوند. این را در مساله “حجاب” صریح نشان دادند. وقتی فلان آخوند با اشاره به قانون اساسی اسلامی به سران میخواهد بقبولاند که حجاب اجباری مخالفت با قانوان اساسی اسلامی است، پاسخ میشنوند: “ایران بدون حجاب اسلامی، یعنی سقوط اسلام سیاسی”.

اعدام و ارعاب و ادامه اختناق حجاب، در عین حال صفوفی از لایه های رژیم اسلامی را نیز مورد خطاب قرار میدهد که گویا با پند و اندرز و مراجعه به “قانون” و یا احتمالا “اصلاحاتی” در قوانین اسلامی و یا “رفراندوم” میشود به “شیوه مسالمت آمیز” و “حقوق بشری” با اسلام سیاسی طرف شد. رژیم به این ترتیب امکان هر گونه “استحاله”، که در بطن شرایط مُلتهب جامعه، مردم در صحنه و خشمگین از جنایات رژیم را جرّی تر بسوی سرنگونی اسلام سیاسی سوق خواهد داد، مسدود اعلام کرده است.

این رفتار مافوق خشونت و جنایتکارانه رژیم اسلامی، فراخوانی است به لایه هائی از جامعه که با “انقلاب اسلامی” از موقعیت حاشیه ای و طفیلی وار دوران قبل از انقلاب ۵۷، به جایگاه و مناصب و موقعیتهای “دولتی” با همه امتیازات و رانت خواری و غیر آن دست یافته اند. سقوط اسلام سیاسی در ایران، کابوس دوران زوال و طفیلیگری را در برابر چشمان وحشت زده این لایه نسبتا وسیع قرار داده است. راس نهادهای امنیتی و نظامی و سپاهی رژیم دارد به این ترتیب سرنوشت محتوم این لایه های پایگاه اسلام سیاسی را، در متن “استراتژیک” تری قرار میدهد. تا مبادا احساسات و فشار واقعی اعتراضات مردم، تمامی این لایه ها را در ندیدن چشم انداز سقوط اسلام سیاسی، دچار رخوت سازد. اگر این موج ارعاب و خشونت مستقیما رو به مردم دارد، سوی دیگر آن زدودن هر نوع تردید و تزلزل در صفوف پایه اسلامی سیاسی است. موج اخیر اعدامها و سرسختی و کله شقی در مساله حجاب، صرفا و فقط ادامه یک سنت و سیاست اسلام سیاسی در جهت بقاء نیست. این “آخرین دست و پا زدنهای مذبوحانه”، در حقیقت نوعی “انقلاب ایدئولوژیک” برای زدودن هر گونه تذبذب، تردید و بی اعتمادی به نفس بقاء رژیم نیز هست. با اینحال “تردید”های بسیار جدی هست که رژیم بتواند به این ترتیب در یک مقیاس استراتژیک تر صفوف پایه را با خود همراه کند. چه، این لایه ها، بنا به فرصت طلبی ذاتی، “نقد” را به “نسیه” ترجیح میدهند و به روشنی میدانند، که فی الحال، “منابع” رژیم اسلامی برای تامین منافع آنان دارد ته میکشد. در ادامه سعی میکنم توضیح بدهم که چگونه میتوان این شکاف و تردید و تزلزل را در صفوف اسلام سیاسی بازتر و تشدید کرد.

مخاطب مهم و اصلی رژیم از این جنایات و گرزچرخانی وحشت اسلامی، دولتهای غرب است. که آنها بپذیرند که حتی وقتی شهروندان ایران علنا به اسلام سیاسی و قوانین آن تن نمیدهند، وقتی علیرغم ارعاب و موج اعدامها و سفت کردن اختناق حجاب اسلامی، مردم آخوند را مسخره میکنند و در ملاء عام حجاب آتش میزنند، در خیابان بدون حجاب میرقصند. آخوند جرات ندارد تنها ظاهر شود، در حالی که مقام معمم رژیم گفته است که عمامه او را در حالی که سوار بر خودرو “ضد گلوله” بوده است از سر او ربوده اند، این رژیم بی ملاحظه میکشد، جنایت میکند و “قدرت” را رها نمیکند. در نتیجه قصد رژیم در اینجا معنای “استراتژیک” تری از منظر منافع سرمایه بطور کلی، چه در سطح جهانی و یا در مینیاتور نوکیسه های وطنی است که خود را آماده ایفای نقش “نجات میهن از چنگ آخوندها” ساخته اند. رژیم اسلامی دارد به جریاناتی که “امنیت” سرمایه و “کارگر خاموش” و جامعه سوت و کور را در ایران آینده مجسم میکنند، میقبولاند که اینها هم دست کمی از شیوخ عربستان ندارند. که میتوانند خفقان و سکوت و سکون را برقرار، و فراتر از سربریدنهای هر روزه با شمشیر، چنان فضائی ایجاد کنند که جمهوری اسلامی هم چون یک عزیز دردانه دیگر در خاورمیانه، بیخ گوش اسرائیل و ضامن خفه کردن هر صدای اعتراض علیه منافع سرمایه بین المللی “بماند”. در نتیجه هدف، کشاندن غرب به سازش و کنار آمدن با آنچه که هست. اگر نه، چرا قطعنامه اخراج جمهوری اسلامی از سازمان ملل در دستور هیچ دولت غربی نیست؟ و برعکس هنوز “برجام” روی میز است و رژیم اسلامی “دولت ایران”؟ جهان سرمایه داری با وضعیت بحرانی خود در این دوران، با سقط شدن اسلام سیاسی در یک پروسه انقلابی توسط مردم، مساله دارد. انقلاب در ایران، مطلقا شبیه و از جنس انقلابات مخملی و رنگی علیه بلوک “توتالیتر” شوروی سابق و با برگ برنده “دمکراسی” و حق رای نیابتی نخواهد بود.

سوال این است: چگونه میتوان این معادلات و این موهومات ارتجاعی و شبیه سازی با حاکمیت شیوخ خلیج را فلج و زیر و رو کرد تا سیر تحولات و جهتگیری مبارزات مردم بسوی یک چشم انداز روشن هدایت شود؟ تصور من این است که حسابگریهای سران اسلام سیاسی در مقایسه با سیر روند تاریخی شکل گیری دولت “ایران” و به حاکمیت رساندن نگهبانان چاه های نفت در عربستان با خط کش و گونیا، از بنیان متفاوت است. به یک معنی تحمیل اسلام سیاسی به عنوان نگهبانان و “اولیاء” جدید چاههای نفت در ایرانِ سرمایه داری و صنعتی و شهری، یک رویای مافوق ارتجاعی و تماما نا ممکن است. شیوخ “امارات” خلیج، نه در سیر شکل گیری به عنوان مترسک های بی ریشه در اوضاع پس از جنگ اول جهانی و نه در حال حاضر، به یک معنی هنوز “کشور” و یا “دولت – ملت” نیستند. در آن امارات، انقلاب مشروطه، اصلاحات ارضی، صنعتی و شهری شدن جامعه، کودتا و ضد کودتا و انقلاب ۵۷ روی نداده است. فرد در ایران طی این تحولات و دگونیهای سیاسی و اقتصادی عظیم، خود را نه “رعیت” که شهروند دارای حقوق مدنی میشناسد. مبارزات جاری ابر و برقی در آسمان بی ابر نیست، ادامه روندهای اجتماعی ریشه دار است. ایران، بر خلاف امارات خلیج فقط چاه نفت و پمپ بنزین نیست، یک کشور مهم است که باز کردن حلقه مفقوده سیر انباشت سرمایه، برای غرب اهمیت استراتژیک دارد. ایران و سرنوشت سیاسی آن مساله جدی قراردهای “یالتا” و “تهران” بوده است، موضوع و دغدغه جدی سران قدرتهای بزرگ جهانی در “کنفرانس گوادلوپ” بوده است و برای رهبر ساختن از عنصر حاشیه ای چون خمینی، کارها شده است و توطئه ها و بند بستهای پیچیده در دستور روز دول غرب در جریان بوده است که آن کشور را از چرخیدن بسوی سوسیالیسم غرب و مدنیت غربی بهر طریق ممکن بازدارند. معضل مقاومت و مباره مدنی مردم ایران در دست یافتن به حقوق مدنی و استاندارهای زندگی تمدن غربی، مشکل مشترک سران اسلام سیاسی و سران دول غربی و نهادهای رژیم چنج آنهاست.

با اینحال باید ورای اعتراضات هر چند وسیع اما غیر متشکل و غیر سازمان یافته، در فکر شکل دادن به یک اهرم سیاسی بود. تصور میکنم در این لحظات، شکل دادن به “جنبش مجمع عمومی”، راهگشا باشد. مجمع عمومی چه در میان بخشهای مختلف جنبش کارگری و چه در میان مردم در محلات و مناطق شهرها. مجمع عمومی نه صرفا برای بررسی یک خواست و مطالبه معین و مشخص، بلکه به عنوان یک جنبش و حرکت اجتماعی و شکلی از اتحاد و تشکل توده ای. انجا چه کارگر و یا احاد شهروندان، “تک” نیستند، قدرت جمعی و اتحاد نیروهایشان را لمس میکننند و لاجرم کسی نه احساس تنهائی میکند و نه خود را مرعوب شده حس میکند. گردهمائی های مجامع عمومی میتواند در باره هر حرکت، از جمله نحوه مقابله با اعدام و یا پیش بردن لغو حجاب، بطور جمعی تصمیم بگیرند، قطعنامه صادر کنند، نماینده تعیین کنند و به عنوان نهادهائی پشت بسته به نیروی جمعی در برابر رژیم و نهادهای سرکوبگر ظاهر شوند. مجمع عمومی بویژه در این شرایط میتواند برای جنبش کارگری چه از زاویه پیگیری مطالبات خود، مثل دستمزد و بیمه بیکاری و غیره به نسبت محافل چند نفره و “کمیته های پیگیری” و از این قبیل کارآتر باشد و غیر ضربه پذیر تر. علاوه بر اینکه مجامع عمومی کارگران میتوانند غیر از پیگیری خواستهای صنفی خویش، مسائل سیاسی و چالشهای جامعه را نیز در دستور کار خود بگذارند و به این معنی “طبقه” کارگر را چون اهرم نیرومند سیاسی و اقتصادی، به تحولات جاری جامعه پیوند بدهند. محافلی که کارگران را فقط به عنوان صنف و در خود و به صورت تکی و منفرد نگاه میکنند، در عین حال که کارگر را از دخالت در اوضاع سیاسی و مسائلی که به صنف او “مربوط نیست” منع میکنند، اما بطور واقعی سیاست و دخالت در سیاست را وظیفه اصلاح طلبان، ملی مذهبی ها و یا “کانون نویسندگان” و “کانون دفاع از حقوق بشر” و جز اینها میدانند. چنین محافلی قصد دارند در پوشش برحذر داشتن طبقه کارگر از دخالت در سرنوشت سیاسی جامعه، این طبقه نیروی عظیم و جایگاه مهم اش را در تولید و سیاست، به اصلاح طلبان، مدافعان دمکراسی پارلمانی، کانون وکلا و نویسندگان و … “وام” بدهند. این کارگر پناهی دروغین بر این تصویر بشدت مضر تکیه دارد که گویا کارگر، به صرف کارگر بودن در هیات فردی و تکی اش نیز “نیرو” است و گویا همه باید روی او حساب کنند. باید با اعتماد به نیروی جمعی در برابر این عوامفریبی و کلاه برداری سیاسی مقابله کرد.

به باور من، از بطن جنبش مجمع عمومی، میتوان نیروئی را که مردم ایران برای ساقط کردن رژیم اسلامی نیاز دارند، برکشید. آنگاه بگذار هم رژیم اسلام سیاسی، با “پایه” و تمامی لایه های آن، و دولتهای غرب با نیروئی مواجه باشند که بناچار باید روی آنها حساب باز کرد. در فقدان چنین شرایطی، هر سناریو رژیم چینجی و تغییر از بالا و سازش و مماشات و بند و بست های پشت پرده و بدون دخالت مردم و طبقه کارگر، ممکن است.

در پایان لازم میدانم بر یک نکته مهم تاکید کنم:

رژیم اسلامی با ترور و ارعاب و بویژه حربه اعدام، قطعا فضائی از انتقامجوئی متقابل را در میان مردم ایجاد کرده است. باید هوشیار بود و ضمانت داد که در رژیم مطلوب و جانشین رژیم جنایتکاران، مجازات اعدام در باره عاملان و آمران جنایات این چهار دهه و آن عوامل که در جریان انقلاب مردم و یا در سیر واژگونی رژیم، جان بدر برده و به اسارت درآمده اند، لغو خواهد شد. مجازت اعدام به عنوان قتل عمد دولتی باید صراحتا و بدون قید و شرط و اما و اگر ملغی اعلام شود. بگذار جهانیان از زبان آمران و عاملان چند دهه جنایات وحشتناک و قتل عامها و آدم ربائیها، بشنوند که چه بر سر مردم یک جامعه متمدن و با فرهنگ آورده اند. جلسات چنین محاکمات و یا نحوه به مجازات رساندن دست اندر کاران و معماران اسلام سیاسی،در جهت سد کردن دگر باره قدرتگیری نیروهای سیاه و مرتجع در پوشش های دیگر، درسهای فراوانی برای جامعه بشری خواهد داشت. مردم ایران هرگز به دام انتقامجوئیهای کور نخواهند افتاد و به وعده وعیدهای جریانات راست اپوزیسیون که از هم اکنون و با گروگیری افکار عقب مانده و حس کور انتقامجوئی در جامعه، هر آخوند و طلبه و بسیجی و یا سپاهی را بر تیرهای چراغ برق خیابانها آویزان تصویر کرده اند، با یک نه محکم و قاطع باید پاسخ بدهند.

این نکته بویژه نه تنها از زاویه یک پرنسیپ سیاسی سوسیالیسم حائز اهمیت است، بلکه به عنوان کسی که در کردستان فعال کمونیست بوده ام و ماجراهائی را شاهد بوده ام، نیز جای تعمق است. در فاصله ای که در کردستان، پس از فرمان حمله خمینی به مردم کردستان، فضای نسبتا آزاد ایجاد شد، دست بردن به انتقامجوئیهای ناسیونالیستی علیه “عجم” و “فارس”ها چنان فضائی ایجاد کرد که هر کس و ناکس که به “تفنگ” دسترسی یافت، کسانی را به “ظن” دست داشتن در اعدامهای خلخالی و یا قتل مبارزان سیاسی، راسا و بدون هیچ مدرک و سند و بدون محاکمه اعدام کردند، شکنجه “مشکوکین” را مجاز و شرایطی از هرج و مرج و هرکی هرکی را فراهم کردند. اگر وجود و حضور یک سازمان سوسیالیست که مداوما خط فکری و سیاسی اش را با سیاستهای مارکسیسم انقلابی حک و اصلاح میکرد و مداوما شائبه ها و رسوبات سنتها و میراثهای ناسیونالیسم کرد را از خود میتکاند، نبود، مردم کردستان این تصویر کنونی را که در ذهنیت جامعه ایران دارند، نمیداشتند. فضا در قُرق جریانات و احزاب ناسیونالیست قرار میگرفت که کردستان عراق نمونه شاخص آن است.

در این شرایط نباید به فضای انتقامجوئیهای ناسیونالیست های رنگارنگ قومی و عظمت طلب ایرانی میدان داد تا بستر مبارزه مردم برای ایجاد یک جامعه متمدن و پیشرو را، مسموم و شرایط را برای تبدیل کردن اعتراض مردم به اوضاع بلبشوی سیاسی در جهت خزیدن به قدرت، آماده کنند.

۱۹ مه ۲۰۲۳

ایرج فرزاد

Iraj.farzad@gmail.com

www.iraj-farzad.com