تزهایی درباره نسل کشی در فلسطین و راه حل کمونیستی!✍️ ناصر بابامیری

مقالات

«دولت محصول و تجلی آشتی ناپذیری تضادهای طبقاتی است. دولت در آن جا، در آن زمان و در حدودی پدید می آید که تضادهای طبقاتی در آن جا، آن زمان و در آن حدود به طور ابژکتیف دیگر نمی توانند آشتی پذیر باشند. و بالعکس: وجود دولت ثابت می کند که تضادهای طبقاتی آشتی ناپذیرند.».
بر متن جنگ جهانی اول و دوم که ملزومات سرمایه داری انحصاری مالی بیش از پیش مهیا گشت و کشورهای امپریالیستی در دو سوی جهان در سایه این دو جنگ بیش از پیش جهان را به زیر چنبره خود در آوردند، اینبار جنگ دو اردوی نیروی کار و سرمایه می بایست در روبنای سیاسی اشکال دیگری داشته باشند، تا جدال و رویارویی طبقاتی و سیاسی این طبقه عظیم اجتماعی در تولید بزرگ در سراسر جهان نتواند در قامت یک طبقه متحد و متشکل برای سیادت بورژوازی خواه بلحاظ کشوری یا منطقه ای و جهانی خطر ساز باشد.
بورژوازی و هیئتهای حاکمه جهان وقتی با راه حلهای سرمایه دارانه نتوانستند بر بحرانها و بن بستی که در آن افتاده اند کاری کنند، و دو جنگ جهانی هم نه برای شکست خوردگان و نه حتی فاتحان جنگ، نتوانست افقی پیش رویشان ترسیم و بگشاید که سیادت بورژوازی بر طبقات دیگر اعم از پرولتاریای جهانی را باب مرادشان سازمان دهند. و وقتی نه از طریق دو جنگ و نه از طریق ایجاد سازمان جهانی کار (آی ال او) که بزرگترین نهاد ضد کارگری و کمونیستی در جهان بوده و به نیابت از طبقه کارگر خواست افق مبارزاتی این طبقه را به چهارچوب نظم موجود محدود نماید و استراتژی رفرمیستی را بر افقشان ناظر کند و هم در تقابل با اردوگاه شوروی آنزمان، به آمالشان برساند، اینبار به بزرگترین پیمان و پایگاه نظامی جهان”پیمان آتلانتیک شمالی ناتو” و ایجاد اتحادیه اروپا و نهادهای دیگر جهت به شکست کشاندن رقبای جهانی خود از یکسو و از دیگر سو رویارویی و جدال بزرگتر با این طبقه عظیم اجتماعی که همچون شبحی ترسناک بر فراز این دول سرمایه داری در گشت و گذار بود، دست زدند. بیش از پیش به صرافت این افتادند، تغییر در تناسب قوا را از طریق جنگ سرد و نیابتی در اینسو و آنسوی جهان را چون رویکردی بدون وقفه هدایت و پیش ببرند. فروپاشی دیوار برلین و شکست بلوک شرق سرآغاز “طلوع نظم خونین جهانی” از دل این رقابتها و ناکامیهای دو قطب اصلی سرمایه داری جهانی در اواخر دهه نود بیرون آمد. نظمی که یکبار دیگر بورژوازی به این ارکانهای سیاسی خود “دولت، ملت، میهن، و “مذهب” در ارتجاعی ترین شکل آن بیش از پیش متکی گشت. جنگهای خونین قومی و مذهبی در کشورهای اروپای شرقی تا کشورهای شاخ آفریقا راه انداخت. سرمایه داری بواسطه دولت آن دستگاه عظیم ارتش دائمی و اداری، اینبار با کمک سرمایه های انحصاری مالی نیز جهت صدور سرمایه به دور افتاده ترین نقاط جهان عرض اندام نمود. آمریکا تحت استراتژی سیاسی همین “نظم نوین جهانی” ، خواب رهبری بلامنازع جهان را می دید و میخواست تنها ژاندارم منطقه و جهان بحساب آید و کل جهان بدان اقتدا کند. اما این نظم خونین هم در همان سالهای نخست با ناکامی و چالشهای عظیم مواجهه گشت. حتی تئوری پردازان کلاسیک اقتصاد سیاسی بورژوازی از بن بست این نظم فریاد برآوردند و اذعان داشتند: «شبح کمونیزم بر فراز آمریکا و اروپا در گشت و گذار است!».
بدنبال دو جنگ جهانی دول سرمایه داری و در راس همه آمریکا به صرافت این افتادند، از طریق کشور سازیهای مشابه اسرائیل یا دولتهای گمارده شده در گوشه و کنار جهان صرفنظر از بزرگ و کوچک بودن، و تبدیل آنها به پایگاههای نظامی، استراتژی سیاسی خود را در مناطق مختلف تعقیب کنند و جلو ببرند. “دولت و ملت و میهن” اسرائیلی بر متن این شرایط ساخته شد تا زمینه های تعرض به نیروهای کار در خاورمیانه را از یکسو و از دیگر سو هژمونی تداخل در معادلات سیاسی منطقه که از سوی دولتهای ملی مذهبی در خاورمیانه اداره میگشت را بتواند با ایجاد تفرقه و جنگهای نیابتی حفظ نمایند. جنگ اسرائیل بر سر مسئله فلسطین برای غرب مقدس بود! در این “جنگ مقدس” البته آن جنگ مقدس نه بخاطر ماهیت مقدس آن بلکه وسیله ای بود تا دول مقتدر غربی از “دین یهود” در برابر “دین اسلام” حمایت کنند، تا در سایه این هویتهای کاذب از سیادت بورژوازی جهان پاسداری شود! مذهب و ناسیونالیزم به درازای قدمت تاریخشان دو ایدئولوژی ارتجاعی و در عین حال بسیار کارا در دست بورژوازی جهت تحمیق توده ها بوده و هستند.
دولت اسرائیل محصول ایندوره از کشمکش و تقابل جهانی است. دولتی که قرار است سیادت بورژوازی را از طریق طبقات استثمارشونده و تبدیل آن به یکی از پایگاههای نظامی غرب و ژاندارم منطقه با سبعیت تمام اهداف سرمایه داری غرب را تامین و به پیش برد؛ دولتی که بند نافش از یکسو به سرکوب طبقه کارگر و فرو دستان داخل اسرائیل و از دیگر سو به نسل کشی در فلسطین بند است. دولتی که جدا از ژنوساید فلسطینیان در هزاره دوم، طی دو دهه از قرن بیست و یکم با بمبارانهای مکرر همه زیر ساخت ها و مناطق مسکونی کرانه های باختری و بلندیهای جولان تا غزه را ویران و بر سر ساکنان آن آوار نمود، و بیش از پبیش بر لشکر بیکاران افزود تا در جهنی که برایشان بوجود آوردند تاب نیاورند، و برای زنده ماندن به کشوری روی آورند که دولتش هست و نیستشان را برباد داده است؛ دولتی که به کودک و جوان هم رحم نکرده و تا کنون هزاران نفر را تکه و پاره نموده است؛ دولتی که با هجوم وحشاینه حماس و اسلامیستها در ۷ اکتبر تنها در عرض چند هفته باندازه دو دهه پیش نسل کشی وسیع راه انداخت؛ دولتی که زنده زنده جوانان فلسطینی را چشم و دست بسته با تیر زد و در گورهای دستجمعی خاک کرد؛ دولتی که حتی به کارگران مزدی مشغول کار و خانواده هایشان در اورشلیم و تل آویو رحم نکرد و آنها را گروگان گرفت؛ دولتی که در واقع اردوی نیروی کار و فروددستان را در دو سوی باروهای ساخته شده، از طریق بردگی مزدی تحت انقیاد در می آورد و در صورت مبارزه و رویارویی در اوج سبعیت سرکوب و کشتار می کرد، اینبار در “سرزمین اسرائیل” و در حین کار هم آنها را گروگان گرفت. در یک کلام در قرن بیست و یکم دولتی اشغالگر با حمایت غرب و در راسشان آمریکا به وحشیانه ترین شیوه وجب به وجب خیابانها و خانه های مسکونی، مدرسه، بیمارستان، مهد کودک ….شهر و روستاها را طی این چند هفته که حتی قابل مقایسه با نسل کشی در دهه های گذشته از جمله در صبرا و شتیلا نبوده در نهایت خونسری بدون اینکه خم به ابرو بیاورد، بمباران نموده.
کل داستان ایجاد دولت اسرائیل در خدمت به این هدف بورژوازی جهانی است. بورژوازی خصوصا بر متن دو جنگ جهانی و پس از آن از این دو ستون بیشترین بهره برداری سیاسی کرده تا جوامع از پیمودن مسیر منطقی کشمکش و رویارویی طبقاتی و سیاسی دور کند و با جنگهای نیابتی بیش از پیش درگیر باشد. “جنگ مقدس” “یهودیت و اسلام”، جهت تشدید فاشیسم نتانیاهو تا باد زدن ناسیونالیزم فلسطینها که منطقه را در چنین وضعیت اسفناکی فرو ببرده، دو روی یکه سکه هستند. امروز فاشیزم نتانیاهو از بالای سرجامعه و به اسم “مردم اسرائیل” دست بالا پیدا کرده است و ژینوساید میکند، فردا بورژوازی جهانی منافعش اقتضا کند زیر بغل پان اسلامیسم و عربیسم را میگیرد و اینبار نمایندگان پان اسلامیستها با ظرفیتهای ارتجاعی و بطور اخص با توسل به افراد مسلح در قامت دولت، شهروندان فلسطین و اسرائیل را ژنوساید میکنند کمااینکه اکنون حماس و سایر جک و جانوارن وحوش اسلامیستی میکنند.
***

می طلبد برای بهتر روشن شدن مسئله فلسطین و موارد مشابه آن دو تز کمونیستی جهت رفع ستم ملی و مسئله ملی و راه حلهای ممکن آن را که تا کنون محل مناقشه بسیار بوده و گاها به راه حلهای متناقض هم رسیده، متکی گشت:
از منظر کمونیستی وقتی از طرح با هم بودن ملیتها در چهارچوب یک کشور صحبت میشود عمدتا دو حالت وجود دارد. حالت اول شرایطی ایجاد گردد که ملیتها آزادانه و داوطلبانه بتوانند رای به ماندن در چهارچوب یک کشور بدهند که در آن وحدت طبقاتی و سیاسی طبقه کارگر و فرودستان حفظ گردد. حالتی که تاریخا بورژوازی آنرا بر نمیتابد، چرا که برخاسته از سیاست و موضع اصولی انترناسیونالیستی کمونیستهاست و با منافع و اهداف سرمایه داران منافات دارد. حالت دوم الحاق است که در آن “حفظ تمامیت ارضی کشور” و “تسخیر بازار داخلی” البته با سیادت بورژوازی هدف اصلی آنست و غالبا شوینسم از آن بیرون میاید، و استثمارکنندگان میلتها در کنار هم یا در رقابت با هم، اینبار شروع با پایمال کردن حق و حقوق اکثریت جامعه میکنند. و مسئله ملی در کنار سایر ستمهای طبقاتی و سیاسی موجود در این مناسبات سرمایه دارانه تولید و باز تولید خواهد شد و به این اعتبار به وحدت مبارزاتی کارگران و فرودستان بزرگترین لطمه خواهد زد. بمعنای دیگر، شکل دیگری از ستم و نابرابری اعمال میگرد و انسانها را حول تعلقات ناسیونالیستی و سایر تعلقات کذائی به جان همدیگر میاندازد. اما طرح دوم، در این طرح نیز وقتی از جدائی و تشکیل دولت مستقل بحث میشود، باز دو حالت پیش رو میباشد. حالت اول جدائی که میتواند برخاسته از سیاست و طرح های بشدت ارتجاعی جنبش ناسیونایستها باشد نظیر فدراتیویستها و کنفدرالیستهای امروز که نمونه آن در عراق و در گذشته در یوگسلاوی سابق تجربه شده است که چه تسویه حسابهای خونینی بر مبنای تعلقات ملی و قومیتی در تاریخ راه انداخته و خواهند انداخت. و مسئله ملی را در اشکال دیگری ابقاء میکنند. حالت دوم حق جدائی به شیوه آزادانه و داوطلبانه است که در آن دست بورژوازی سراسری و منطقه ای را از ایجاد شکاف حول ستم ملی و مسئله ملی و ضربه زدن به وحدت طبقانی و مبارزانی آنها کوتاه خواهد نمود و با موضع انترناسیونالیستی نیز تماما همخوانی دارد، و راه حلی است که میخواهد این یوغ ملی را از گردن جوامع بردارد. حال روشنتر میشود نمونه های مهم تاریخی را ولو مختصر ورق زد.
برای نمونه به مسئله جدایی یا الحاق ایرلند شمالی و جنوبی در قرن هیجدهم میلادی نگاهی گذرا بیاندازیم. نخست کمونیستها خواهان جدایی ایرلند شمالی و جنوبی تا تشکیل دولت مستقل گشتند. دیری نپائید معلوم شد در این جدال و کشمکش بورژوازی سراسری در ایرلند و شرکایش در منطقه، با سیاست و تاکتیکها ارتجاعی و مزورانه به تکاپو افتادند تا مسئله حمایت کمونیستها از جدائی دو ایرلند را محملی کنند به همبستگی و اتحاد این دو بخش ایرلند در مبارزه علیه مناسبات سرمایه داری حاکم اقتصادی لطمات جبران ناپذیری وارد نمایند، و این جدائی نابهنگام خود موجبات ایجاد دره ای عمیق میان دو بخش از اردوی نیروی کار علیه اردوی سرمایه شود و نهایتا هر دو ایرلند مغلوب بورژوازی گردند. به همین خاطر در آندوره کمونیستها برای اینکه نگذارند طرح جدائی بر متن آن شرایط معین، به ابزار تسویه حسابهای ملی و قومیتی میان کارگران و فرودستان در دو بخش ایرلند تبدیل گردد و همسرنوشتی آنها در مبارزه علیه سیادت بورژوازی را تضعیف و به بیراهه ببرد، بدون اینکه نگران این باشند دو موضع متناقض اتخاذ کرده اند، اولویت را بر تحلیل عینی از شرایط عینی گذاشتند، یعنی بروشنی از با هم بودن آزادانه و داوطلبانه کنار هم حمایت کردند که در این حالت وحدت طبقاتی و سیاسی تضمین گشت و بورژوازی لااقل تا دهه ها بعد نتوانست از این زاویه در مبارزات اردوی نیروی کار علیه بورژوازی سراسری در ایرلند شکاف بیاندازد و به مواضع بین المللی کمونیستها نیز نه تنها لطمه نزد بلکه آنها را در مبارزه علیه سیادت بورژوازی و سیاست ارتجاعی و ناسیونالیستی سایر دشمنان طبقاتی گامها به جلو سوق داد.
نه تنها مسئله ایرلند بلکه در اروپای شرقی بحث جدایی چک، اسلاو جنوبی و کشورهای بالکان نیز وقتی مطرح گشت کمونیستها اعم از مارکس و انگلس از آن حمایت نکردند. نخست این جدائی برخاسته از سیاستهای بشدت ارتجاعی تزاریسم بود که میخواست “جنبش ملی و “بسته بندیهای قومی و مذهبی” که از ارکان این ارتجاع بودند و تزاریزم میخواست مبارزات طبقاتی و رادیکال را با راه انداختن جنگ ملیتها و تسویه حساب ناسیونایستی و مذهبی سرکوب و به خون بکشد تا از آن برای تثبیت موقعیت سیاسی خود در آنزمان بهره بگیرد. ثانیا این جدائیها تماما مغایر با مواضع انترناسیونالیستی کمونیستها پیرامون حل مسئله ملی بود که بخشی از کمونیستها در خصوصا لهستان و مجارستان از سر مواضع اپورتونیستی که داشتند به دام دفاع از این جدائیها افتادند و از آن حمایت کردند.
کما اینکه ما در دهه های بعدتر و در اوایل قرن بیست در سال ۱۹۰۵ نیز شاهد موضع غیر کمونیستی در حین طرح مسئله جدائی نروژ از سوی مجلس خودمختار نروژ از سوئد بوده ایم. موضع بخشی از کمونیستها و بطور اخص کمونیستهای لهستان آنزمان این بود، از این جدائی دفاع نکردند. و جالب این بود استدلال میکردند، مرزهایی را که بورژوازی در روند تاریخی و انکشاف سرمایه داری، بسته به منافع خود از میان برداشته، اکنون با حمایت از رای به جدائی بنوعی رای به باز گرداندن این خطوط مرزی است. لابد دفاع از طرح جدائی به اتحاد و یکپارچگی طبقه کارگر و فرو دستان لطمه خواهد زد. بخش عمده کمونیستهای لهستان طی ایندوره، بیشتر دید اکونومیست امپریالیستها را در مورد مسئله ملی را بیان می کردند، نه نظر کمونیستها و مارکسیستها را. جالبتر از همه طی ایندوره کمونیستهای لهستان برخلاف مواضع همیشگی که مخالف هر گونه الحاقی بودند، بیشتر الحاق گرائی را تبلیغ کردند که با مواضع پیشین خود در مورد جدائی و الحاق تماما در تضاد بود و بنوعی دچار تناقض گویی شدید ی گشتند که از افق کمونیستی خود دور شدند. اما کمونیستها واقعبین و از این میان بلشویکها از این جدائی دفاع کردند. اتفاقا طبقه کارگر سوئد با نهایت هوشیاری طبقاتی به این سیاست در آنزمان برخورد نمود و نگذاشت بوروازی سراسری با سیاست ارتجاعی الحاق، وحدت طبقاتی و سیاسی مبارزاتی کارگران در این دو کشور را تحت تاثیر قرار دهد، و آنها را از وحدت طبقاتی دور و به جنگ ناسیونالیستی که ارتجاع در سوئد در تعقیب آن بود، بکشاند. اینجا هم چون بورژوازی میخواست ستم ملی در اشکال دیگر را رواج بدهد و اساسا شرایط آزادانه و داوطلبانه ای در کار نبود تلاش میکرد با سیاست الحاق مسئله ناسیونالیزم را ابزاری برای حفظ سیادت خود بکار گیرد و وحدت طبقاتی کارگران در این دو کشور را نشانه بگیرد و سیادت خود بر آنان را تامین کند.
«کمونیستهای لهستانی چنانچه(نظیر اکونومیستها) برای عدم شناخت نسبت به چگونگی تحلیل از مفاهیم و مقوله های سیاسی اینقدر اصرار نمی ورزیدند، مسلما متوجه این مسئله می شدند. نروژ خودمختار، تا سال ۱۹۰۵ بمثابه بخشی از سوئد، از خودمختاری برخوردار بود، اما دارای حقوق مساوی با سوئد نبود. فقط از طریق جدائی بود که عملا نشان داد و ثابت کرد در حقوق برابرست( همین آزادی جدا شدن بود که زمینه نزدیکی فشرده تر و دمکراتیک تر-براساس برابری حقوقی را بوجود اورد) تا زمانیکه نروژ فقط خودمختار بود، آریستوکراسی سوئد از یک امتیاز برتر برخودار بود و این امتیاز هیچگاه «تخفیف» پیدا نکرد( چونکه جوهر رفرمیسم تخفیف درد است، نه از بین بردن خود درد) بلکه از طریق جدا شدن بطور کامل ملغی شد».
***

اکنون با شناخت از این پیچده گیها حول پدیده “دولت ملت” تا تشکیل “دولت مستقل” بر متن اوضاع پیشارو برگردیم به مسئله طرح تشکیل دو دولت اسرائیل و فلسطین از سوی راستها و بویژه چپ رفرمیست.
راست که تاریخا منظورش از دولت را چیزی فراتر از دول موجود نبوده و بدون لکنت زبان آنرا بیان کرده است که سیادت بورژوازی را تامین میکند.اما چپ رفرمیست چرا در مسئله فلسطین آنهم بر متن این شرایط خواهان تشکیل دو دولت مستقل است. و تازه بخشی مدعی است از زاویه کمونیزم دارد دم از استقلال فلسطین می زند! این چپ جهانی وقتی از کمونیزم رویگردان گشت تلاش کرد با حفظ ظواهر کمونیستی، کمونیزم را از محتوا تهی نماید و آنرا به بیراهه ببرد. این چپ از دیر باز بر سر پدیده “دولت،ملت، میهن” و “مذهب” تبیین اپورتونیستی و سانتریستی و ناسیونالیستی داشته و تماما بی ربط به کمونیستها بوده اند، هر چند سوگند یاد کرده باشند از زاویه کمونیزم دارند به این پدیده ها می پردازند. این چپ رفرمیست و سوسیال دمکرات مدام حامل تناقض است. وقتی از دولت نژاد پرست اسرائیل سخن بمیان میاورد آنرا دست ساز غرب میداند، که هست. اما وقتی از «دو دولت مستقل اسرائیل و فلسطین» حرف می زند بطور اعجاب آوری فراموش میکند قبلا گفته بود این دولت دست ساز غرب است. یعنی اصلا برایش مهم نیست بعد از اینکه بقول خودش “مردم فلسطین” ۸۰ سال ژنوساید گردید، اکنون دولت فلسطین از نظر سازمانها و هئیت های حاکمه برسیمت شناخته شود و اینکه برآمد کدام تناسب قواست، تماما نزدشان فاقد ارزش است. این چپ رفرمیست از زاویه ناسیونالیستی دارد از تشکیل دولت مستقل فلسطین حمایت میکند. چپی که میداند در ناامادگی یک آلترناتیو سوسیالیستی زمینه برای رشد گرایشات قومی و مذهبی چنان بوجود آمده که در صورت توافق جهانی بر سر مسئله تشکیل دولت مستقل فلسطین نامحتمل نیست قدرت دست همین گرایشات ارتجاعی نیافتد و بجای طالبان در افغانستان حماس و جهاد اسلامی و حزب الله و …بیفتاد و وضعیتی از دهه های پیشین بسی اسفناک تر بر آنها سایه گستراند!
این چپ ملی دولتگرا از حمایت کمونیستها برای تشکیل دولت مستقل نسخه ای برای تمام ادوار پیچیده است. در حالیکه کمونیستها دفاع از جدایی تا تشکیل دولت مستقل را منوط به شرایط آزادانه و داوطلبانه میکنند که در آن توده های عظیم کارگران و فرودستان شر طبقات حاکمه را در دو سوی این مرز و باروهای ساخته دست سرمایه داری، از سر خود برداشته یا به حداقل برسانند.
ارزیابی راست و چپ رفرمیست در این کشمکش و جدال که نتیجه آن ژنوساید فلسطینان و کشتار مردم بیدفاع فلسطین و اسرائیل در دو سوی این “جنگ مقدس” است از این دو سطح فراتر نمی رود: «دولت اسرائیل دست ساز غرب و در راس همه آمریکاست» و «غربیها حدود هشتاد سال پیش یهودیان را به این سرزمین آوردند و دولت اسرائیل را ایجاد کردند تا تدریجا “مردم فلسطیین” را که با فلاخن و سنگ و کلوخ در برابر دولت تا دندان مسلح اسرائیل به مقاومت های تاریخی دست زده اند، نیست و نابود کنند، رژیم ایران هم ۴۴ سال است با تبیین مشابه آن پشت مردم بیدفاع فلسطین سنگر گرفته است». و این کمپ متخصص عرصه تشخیص معلول جنگ میشوند که کدام اولین موشک را پرتاب کرد و کدام بهانه دست دیگری داد. کمااینکه حملات وحشیانه موشکی حماس در ۷ اکتبر امسال فرصت دیگری دست دولت فاشیستی اسرائیل داد تا در راستای خدمت به منافع سرمایه داری در منطقه دگر باره به ژنوساید چندین دهه خود علیه فلسطینان اعم از کودک و جوان و پیر دست بزند.
متاسفانه در ارزیابی و تحلیل راست و چپ رفرمیست شهروندان دو سوی این مرز و باروها در دو قالب هویتی عام کاذب “مردم اسرائیل” و “مردم فلسطین” بسته بندی و ریخته میشود. در این ارزیابی و تحلیلها از جامعه طبقاتی اسرائیل حرفی بمیان نمیاید از نظر آنها این جوامع طبقانی نیستند و اگر باشند با هم سازش کرده اند. این افق را آگاهانه یا نا آگاهانه پذیرفته اند هر چه هست مردم اسرائیل است و از فراز آنها دولتی با زور تاسیس شده در تاریخی معین. جامعه ای که در آن طبقات وجود ندارند. فلسطین در جایگاه “مردم مظلوم” واقع شده که نه بعنوان “دولت” و نه ملتش برسمیت شناخته نمی شود و آنها هم “مردم فلسطین” هستند. از منظر راست و چپ رفرمیست، فلسطین هم فاقد طبقات است، هر چه هست مردم فلسطین است. و در نبود “دولت مستقل”، “مردم فلسطین” از سوی پان عربیسم و اسلامیستها به شیوه نیابتی نمایندگی و متقابلا از سوی دولی که منافعشان را در تعمیق این شکاف قومی و مذهبی دنبال میکنند، مورد تظلم واقع میشوند. کماااینکه برغم تفاوتهایی که این دو صف در تبیین از مسئله اسرائیل و فلسطین دارند، دارند، یکی پشت دولت نژاد پرست اسرائیل که خود پشت این باروی “مردم اسرائیل” سنگر گرفته، قائم میشود و دیگری آگاهانه یا ناآگاهانه کنار پان عربیسم و اسلامیستها اعم از حماس، حزب الله و جهاد اسلامی و فتح که خود او هم پشت مردم فلسطین سنگر گرفته بخط میشود. این در حالیست که اگر هشتاد سال قبل یهودیان به خواست خودشان هم به این سرزمین کوچانده شده باشند، چیزی از این حقیقت کم نمیکند، از همان فردای روز بعد از شهرسازیها در اسرائیل هم دو اردو موجودیت پیدا کرده است. صرفنظر از اینکه تناسب قوا چقدر به ضرر اردوی نیروی کار و بنفع اردوی سرمایه باشد.
این نیروی اردوی کار در اسرائیل اگر از همان روز تاسیس دولت بورژوازی اسرائیل تا به امروز نتوانسته تناسب قوا را بنفع نه تنها شهروندان اسرائیلی بلکه ساکنین غزه و …هم تغییر دهد، باز نمیشود آنرا بعنوان یک طبقه دست کم و یا نادیده گرفت و صورت مسئله را سرمایه داری غرب در اینسو و آنسوتر دول دیگر سرمایه داری در منطقه از سر یهودی ستیزی یا عرب ستیزی مبارزه آنرا به بیراهه بکشاند و وجود این طبقه را از معادلات سیاسی، منطقه کمرنگ کنند. کمااینکه در آنسوی این مرز و بارو هم که اردوی نیروی کار بدلیل ژنوساید این دولت فاشیستی از یکسو و از دیگر سو زمینه جهت رشد گرایش ناسیونالیستی و مذهبی نتوانسته ارتجاع را عقب بزند و با اردوی خود و فرو دستان نه تنها در درون خاک فلسطین بلکه با همنوعان خود در اسرائیل بعنوان یک طبقه واحد ابراز وجود کند، از این حقیقت نمیکاهد و نمیشود با جنگ مذهبی و قومی وجود این طبقه عظیم اجتماعی را نادیده گرفت.
دول سرمایه داری با استفاده از این دو رکن “دولت، ملت،میهن” و “مذهب” خارومیانه را بیش از سایر مناطق در جهان درگیر جنگی فرساینده کرده اند که در آن حقیقت گم و گور شود! حقیقت اینست سرمایه داری جهانی به این “جنگ مقدس” “مذهبی و قومی” که به ژنوساید و نسل کشی منجر شده است، میخواهد با تحمیق توده ها و دمیدن در جنگ شانسی را که دو طرف مرزها در مبارزه با این اردوی سرمایه بخواهند پیش ببرند چنان دره عمیقی ایجاد کنند که آنها را از طریق تغییر تناسب قوای طبقاتی و سیاسی در مسیر ایجاد تغییر و از سر راه برداشتن این دولت سازی و ملت سازیهای جعلی و کاذب دور کند. حقیقت به این سادگی خط بطلان کشیده می شود. حقیقت اینکه سرمایه داری وقتی راه حل های سرمایه دارنه اش برای انکشاف سرمایه داری با بحرانهای عمیق و در واقع بن بست مواجهه شده راه را برای حفظ بقای خود در میلیتاریزم ارتجاعی و نسلی کشی جستجو میکند تا بشریت از وحشت نابودی کامل به توحش و بربریت این دنیای وارونه توسط مشتی انگل سرمایه دار تن دهند.
سخن آخر!
در موقعیتی که دول سرمایه داری غرب اسرائیل را بعنوان یکی از پایگاههای نظامی ناتو برای اهداف استراتژیک خود در کل منطقه بکار می گیرد؛ در موقعیتی که دولت نژاد پرست اسرائیل پشت توده های بیدفاع اسرائیل و نیروی کار میلیونی کارگر و فروستان و بارویی که بین آنها و فلسطینیان کشیده، سنگر گرفته؛ در وضعیتی که نیروی میلیونی بیکار فلسطینی زندگیشان در دو سوی باروها هم از سوی رژیم فاشیستی و از دیگر سو پان اسلامیستها به تمامی گرو گرفته شده و با سبعیت دارند نسل کشی میشوند، تنها راه موجود اینست این دو نیروی عظیم بدون چشم داشت به کمکهای دمکراسی خواهان شیاد غربی، بدون تبدیل شدن به سپر جبهه تروریسم پان اسلامیستی، به ظرفیتها بالقوه مبارزاتی خویش متوسل شوند و خواهان توقف فوری حملات رژیم فاشیستی نتانیاهو شوند و برای خلع یدش از قدرت عاجلانه دست بکار شوند. خصوصا طی این چند هفته که به فرمان نتانیاهو هولوکاست علیه فلسطینیان وجب به وجب شهرها را بمب کاشتند، برخلاف آنچه مدیا غربی و دولت دست راستی اسرائیل میخواستند به افکار عمومی القاء کنند که زیر پوست هر فلسطینی لایه ای از “یهودی ستیزی” موجودست و یا ایدئولوگها را آوردند تا عوامفریبانه استدلال و آسیب شناسی آکادمیکی کنند و در بوق و کرنا بدمند که زیر پوست هر شهروند اسرئیلی هم لایه ای از “عربی ستیزی” وجود دارد و فلان و بهمان!”، نیروی میلیونی کارگران و صف آزادیخواهی هم در اسرائیل و هم در فلسطین در حین همین ژنوساید خلاف این امر را نشان دادند و در خیابان و میادین شهرها در اسرائیل و فلسطین و خارج کشور نیز اذعان داشتند، اینها دروغهای شاخداریست که تنها و تنها این طرفدارن “جنگ مقدس” از زبان آنها بازگو میکنند و بس. اگر کسی منکر این صف وسیع ضد فاشیسم در اسرائیل باشد باید تهدید رئیس پلیس تل و آویو و اورشلیم را زیر فرش کند که علنا و رسما زیر فشارهای مبارزاتی آزادیخواهان در اسرائیل که خواهان توقف فوری نسل کشی بودند، در شبکه های تی وی اذعان داشته بود:«هر شهروند اسرائیلی به این وضعیت معترض است راه باز است می تواند برود غزه!». این اقدام رئیس پلیس معلوم است از سر دست و دلبازی نیست، بلکه از ترس وسیع شدن و رشد اعتراضات در اسرائیل و جهان به این نسل کشی در فلسطین است. کمااینکه در کشور آلمان هم وقتی آقای شولتس میگوید اسرائیل “خط قرمز ماست!” تنها حاوی حمایت دیپلوماتیک از نتانیاهو نیست بلکه صف معترض به این هولوکاست را که در کشورش در حال عروج می باشد، دارد تهدید میکند که خفه خون بگیرند. به همین اعتبار این نیروی عظیم اجتماعی اگر یکپارچه به صحنه بیایند رژیم نتانیاهو باوجود اینکه متکی به ارتش و تجهیزات پیشرفته کشتار و نسل کشی است، و دول غربی را هم پشتش است، اما نمی توانند در برابر قهر انقلابی آنها زیاد دوام بیاورد. کمااینکه لشکر بیکار و فرو دستان فلسطینی نیز پس این هالوکاست دیگر بواقع چیزی برای از دست دادن ندارند، بجای اینکه از سوی نیروهای ترویستی اسلامیستی گروگان گرفته شوند و سیاهی لشکر و گوشت دم توب این نیروی وحشی گردند، می توانند یکپارچه و متحد در هماهنگی با اردوی نیروی کار آنسوی باروهای ساختگی دولت اسرائیل و غزه و بقیه مناطق را از وجود این نیروهای ارتجاعی پاک نمایند. روشن است خصوصا بر متن شرایط کنونی پیمودن این مسیر اصلا کار آسانی نیست و حتما با مخاطرات و موانع سخت مواجهه خواهد شد، ولی مخاطرات این راه حل برای شهروندان اسرائیلی و خصوصا فلسطینی، از این نسل کشی که دهه هاست راه افتاده، بیشتر نخواهد بود، اما دستاورش قطع به یقین از آنچه سالهاست در پروژه صلح و دمکراسی دول غربی تا به امروز بدان امید بسته اند، اگر بیشتر نباشد کمتر نخواهد بود. نسل کشی که در فلسطین در جریانست، تهدیدیست علیه کل بشریت. اگر جلو رشد فاشیسم در جهان را سد نکنیم، دیروز در شکلی دیگر در اکراین فاشیسم جنایتها آفرید و امروز در فلسطین فردا معلوم نیست در نقاط دیگر جهان نیز با فجایع بسیار هولناک تر از این توحش و بربریت مواجه نباشیم!
زنده باد کمونیزم!
کارگران جهان متحد شوید!
۰۸.۱۱.۲۰۲۳

پ.ن: چنین نیست که کمونیستها از طرح جدائی یا با هم بودن ملیتها تا تشکیل دولت نسخه ای برای تمام ادوار بپیچند. بسته به اینکه در هر دوره این دو طرح و حالتهای ممکنه آن چقدر بنفع وحدت و همبستگی طبقات استمار شونده و آحاد جامعه می انجامد، مورد حمایت یا عدم حمایت کمونیستها واقع میشود.
کمااینکه در لهستان هم مبارزه و کشمش های طبقاتی و سیاسی در اواخر نیمه اول قرن نوزده شروع گشت و بعدا در نیمه دوم روز به روز عروج پیدا کرد، هنوز بخشهای عمده ای از روسیه از این لحاظ بنوعی در سکون و آرامش بودند و هنوز بحثی از جدائی نبود. نهایتا سالها گذشت و مبارزات در این کشور تا میامد رادیکالتر میشد و بلاخره خواهان جدائی شدند. و بر متن شرایط آندوره بود بخشی از کمونیستها از جدائی لهستان صریحا دفاع کردند، چون این موضع هم به لحاظ کشوری موقعیت لهستان را در برابر سیاستهای ارتجاعی تزاریزم تقویت میکرد، و هم به لحاظ موقعیت بین المللی سیاست ارتجاعی کشورهای پیشرفته سرمایه در اروپای غربی نظیر فرانسه که الگوی تزاریزم بود را دور می زد. و از دیگر سو نیز وحدت طبقه کارگر و فرو دستان آلمان و سایر کشورها را بیشتر تحکیم میکرد و بطور اخص لهستان را نیز در موقعیت بسیار مناسبتری برای مبارزه علیه سیادت بورژوازی قرار میداد. اما بخشی از کمونیستهای لهستان با نسخه از پیش آماده، از جدایی لهستان دفاع نکردند، و سیاست دفاع از جدائی لهستان و استقلال آنرا با این بهانه واهی زیر سوال بردند، گویا اینکار عدول از اصول کمونیستی است و مبارزه علیه بورژوازی را تضعیف خواهد کرد و سیاست ملت ستمگر علیه ملت ستم کش را ابقاء خواهد نمود و مرزهای اضافی را بوجود خواهد آورد.