جنگ، چه جنگ دو کشور همجوار برسر مسائل منطقه ای و ادعاهای ارضی و چه جنگ وسیعتر منطقه ای و بلوک بندیهای جهانی، یکی از موضوعات محوری و مقاطع تعیین کننده ای است که آینده احزاب سیاسی و نیروهای مختلف در جامعه را رقم زده است. خط مشی و سیاست در قبال جنگ توسط نیروهائی که با نام سوسیالیسم و کمونیسم فعالیت کرده اند، مکان اجتماعی و طبقاتی واقعی آنها را تعیین کرده است. به عبارت دیگر، تاکتیک برخورد به جنگ در هر دوره معین، یک کاغذ تورنسل و معرف احزاب و جریاناتی بوده است که آرمانهای اجتماعی تماما متمایزی را نمایندگی کرده اند و در سوال جنگ این انتخاب اجتماعی و طبقاتی خود را دیکته کرده است.
ترور اسماعیل هنیه، حسن نصرالله و رهبران حزب الله و کشته شدن یحیی السنوار، دریچه ای شد که مواضع و سیاستهای گرایش موسوم به “آنتی امپریالیسم” یا ناسیونالیسم ضد امپریالیستی بیش از پیش هویدا شود. بستر اصلی این گرایش حکومتی است و خود را بعنوان “محور مقاومت” تبئین میکند، حاشیه های این گرایش که گاهی غرولندی به حکومت دارد و یا سیاستهای حکومت را با ادبیات چپ و شبه مارکسیستی می آراید، در اساس همان حرف را میزند و همان اهداف و همان منافع را تعقیب میکند. اینکه چه توجیه ایدئولوژیکی دارد ثانوی است، مهم اینست در اساس سیاست و اهداف جنبشی، در معادله “تقابل با دشمن خارجی و امپریالیسم” و اینجا بقول آنها “صهیونیسم” در یک مکان و موضع اجتماعی و طبقاتی قرار دارند و یک حرف واحد را میزنند. چه بسا چپ هایشان بعضا تندتر از راست هایشان در درون رژیم هستند. اینجا لازم است به تبئین و تاکیدات ایدئولوژیکی، تاکتیکی و استراتژیکی این باصطلاح “محور مقاومت” توجه کرد تا بتوان وجوه اشتراک و اختلافات درون خانوادگی ناسیونال شووینسم و جناح چپ آن یعمی ناسیونالیسم ضد امپریالیستی را توضیح داد.
ناسیونال شوونیسم یک تمایل واقعی بورژوازی در دفاع از چهارچوب حاکمیت و سلطه سیاسی و اقتصادی بورژوازی در بازار داخلی زیر پرچم “منافع ملی” و “دفاع از میهن” و “مقابله با تجاوز اجنبی” است. بورژوازی در دوره جنگ بیش از هر زمان منافع طبقه خود را بعنوان منافع عمومی جار میزند و با دامن زدن به احساسات میهن پرستانه و پوپولیستی روی بسیج ناسیونالیستی کار میکند. اساس سیاست ناسیونال شوونیسم در بحران و جنگ، دفاع از طبقه بورژوازی خودی در مقابل رقبا و قدرتهای دیگر است. پرچم ناسیونال شوونیسم همواره دست حکومتها است و بستر وسیع تر ناسیونالیسم در جامعه مخاطب اصلی آنست. ناسیونالیسم ضد امپریالیستی جناح چپ این گرایش است که بعضا به “لیبرالیسم” و “ناپیگیری” برادر بزرگتر انتقاد دارد و سیاست میلیتانت تری دارد.
نسل کشی دولت نژادپرست اسرائیل از مردم بیدفاع غزه به حق نفرت و عصبانیت مردم آزادیخواه جهان را موجب شده است و خواست آتش بس و پایان فوری نسل کشی و رساندن کمکهای داروئی و زیستی به مردم غزه و حل مسئله فلسطین یک خواست فوری و جهانی است. توحش دولت آپارتاید اسرائیل و همراهی دولتهای موئتلف و رسانه های قلم به مزد بحدی شور است که تروریسم و توحش حماس و حزب الله را به سایه رانده است. مستقل از ابعاد و توان واقعی دو سوی تروریسم، هر دو یک روش دارند، متکی بر مجازات جمعی و منطق فاشیستی اند، هر دو یک مسئله سیاسی مانند اشغال و الحاق و مسئله ملی فلسطین را به یک مناقشه مذهبی و تقابل یهودیت و اسلامیت بدل کردند، هر دو خواهان نفی دیگری و هر دو مانع حل مسئله ملی فلسطین اند. در این میان خود مسئله فلسطین و مهمتر مردم فلسطین قربانی تقابل ارتجاعی نیروها و دولتهای تروریستی مذهبی و متکی بر آپارتاید یهودی و اسلامی اند.
از مقطع هفت اکتبر تا امروز سیر تقابل دو قطب تروریستی تشدید شده است و امروز در وضعیتی هستیم که تحمیل یک تناسب قوای جدید به اسلام سیاسی در دستور دولت اسرائیل و متحدین غربی اش قرار دارد. زدن رهبری و امکانات و توان نظامی نیروهای موئتلف جمهوری اسلامی و تضعیف آنها، مقدمه تحمیل شرایط جدیدی به جمهوری اسلامی در منطقه است. این روند میتواند با سازش و دیپلماسی و جنگ محدود و جبهه ای همراه باشد اما سیری بدون بازگشت است. سیاست ترور و حذف رهبران حماس و حزب الله و تهاجم تروریستی به نیروهای سپاه قدس در سوریه و موئتلفین جمهوری اسلامی در عراق و یمن در این راستاست. سوال اینست چرا چپ ناسیونالیست و نئوخلقی ها، “ضد امپریالیست”ها، ناسیونال شووینست ها در جدال جاری به بهانه “دفاع از مردم فلسطین و مقابله با امپریالیسم و صهیونیسم” کنار جنبش اسلامی و جمهوری اسلامی قرار میگیرند؟
از پوپولیسم تا “محور مقاومت”
کمونیسم ملی، خلق گرائی و ناسیونالیسم چپ در ایران و کشورهای تحت سلطه، همواره جناح چپ ناسیونالیسم بستر اصلی بوده است و اساسا آرمانهای اجتماعی همین طبقه را نمایندگی کرده است. زمانی جنبشهای استقلال طلبانه در کشورهای باصطلاح جهان سوم، بویژه بعد از تزهای کمینترن، جهت سیاسی حمایت از بورژوازی ضد استعماری و “ملی” را در مقابل کولونیالیسم و “امپریالیسم” برگزیدند. آرمان استقلال ملی و رفع وابستگی، تضاد “خلق با امپریالیسم” را بجلو میراند. خلق جای طبقه و کارکرد امپریالیسم بعنوان یک “نیروی خارجی” جای سرمایه داری و مناسبات سرمایه دارانه حاکم بر شرایط کار و زندگی طبقه کارگر را میگرفت. طبقات و تضاد طبقاتی “فرعی” میشد و تضاد “اصلی” یعنی “تضاد خلق ها با امپریالیسم” برسر رفع وابستگی و استقلال برجسته میشد. در این مسیر ابتدا طبقه کارگر بعنوان یک طبقه اصلی جامعه سرمایه داری و مبارز طبقاتی بعنوان رکن اساسی کشمکش طبقاتی حاشیه ای و بجای آن عبارت موهوم و پوپولیستی “خلق” می نشست. به همین اعتبار “دولت خلقی”، “آزادی برای خلق و سرکوب برای ضد خلق” در مقابل دولت کارگری و آزادی وسیع فردی و اجتماعی سوسیالیستی قرار میگرفت و آرمان محدود و ملی استقلال و رفع وابستگی بجای برپائی نظم نوین سوسیالیستی می نشست. از نظر اجتماعی این جنبش به خرده بورژوازی ناراضی و عاصی از جامعه سرمایه داری متکی بود و طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی در سیستم فکری اش جائی نداشت و در بهترین حالت پازلی از تصویر “خلق” بود که این خلق از اقشار خرده بورژوازی و خواستهای دمکراتیک شان تا حاجی بازاری ها و بورژوازی کوچک را دربرمیگرفت. کارگر در این تصویر حاشیه ای بر متن بود و مبارزه طبقاتی و اهداف سوسیالیستی موکول به محال میشد.
این پوپولیسم و رادیکالیسم خرده بورژوائی در روز خودش در مقابل سوالات اساسی انقلاب ۵٧ اجتماعا شکست خورد و در متن تناقضات خود و انتقاد مارکسیستی از هم پاشید. در دوره های بعد، به حکم قدرت مبارزه کارگری در صحنه سیاست و مسلط شدن نقد و روایت مارکسی از کمونیسم، بیشتر این پوپولیست ها در ارکان فکری و سیاسی خود تجدید نظر کردند. در سالهای اخیر اما یک نئوخلقی، یک خلق گرائی جدید شکل گرفته است که ملغمه ای از تئوریهای دست چندم قدیمی است. گرایشی که بنیانهای پوپولیسم و خلق گرائی سابق را با المنتهائی از هویت سازی های جعلی و درجه ای توجه به ادبیات کارگری باضافه رگه هائی از آنارشیسم را در این معجون ترکیب کرده است. خلق گرائی نوع پ ک ک و پژاک و چپ اینترسکشنالیست، سیاست هویتی پست مدرنیسم و طیفهای متفرقه ناسیونالیسم قومی و ناسیونالیسم اسلامی، اجزای متفرقه و تشکیل دهنده این نئوخلقی جدید هستند که بدرجات متفاوت در محافل مختلف این طیف منعکس میشوند.
پوپولیسم و ناسیونالیسم چپ در کنار پرو سوویتیسم گرایش عمده حاکم بر جریانات چپ کشورهای تحت سلطه بعد از شکست انقلاب اکتبر در قرن بیستم بوده است. ناسیونالیسم چپ در کشورهای عربی درست مانند ایران در سیمای جریانات اسلامی موئتلف “ضد امپریالیستی” خود را یافته است و با آن در یک سازش و هم جهتی علیه “دولت دست نشانده امپریالیسم” بوده و دستکم دیدگاه انتقادی نسبت به جریان ارتجاعی اسلامی نداشته است. این ناسیونالیسم چپ قبل از هر چیز بی ربط به کارگر و مبارزه روزمره کارگر علیه سرمایه داری در همین جوامع بوده است، برنامه و سیاستی برای تامین منافع مستقل طبقاتی کارگر در قبال مسائل جامعه نداشته و اهداف ضد حکومتی و برنامه ای خود را با اتکا به نیروی این طبقه پیش نبرده است. بعنوان مثال ناسیونالیسم و سوسیالیسم اردوگاهی از رگه های مسلط در سیاست در کشورهای خاورمیانه تا دهه های چهل و پنجاه بودند. اسلامیت و جریانات اسلامی وجود داشتند اما در حاشیه اوضاع بودند. “سوسیالیسم عربی” پایه اش را روی ناسیونالیسم عرب بستر اصلی گذاشت و وقتی ناسیونالیسم عرب و سکولاریسمش تضعیف شد و تدریجا سقوط کرد، جایش را جریانات اسلامی گرفتند. تتمه همین سوسیالیست های متفرقه را نیز با ترور و سرکوب نابود کردند. جریان اسلام سیاسی از یکسو محصول سیاست “کمربند سبز امنیتی” برژنیسکی در متن جهان دوقطبی آنروز با هدف تقابل با گسترش کمونیسم بود و از سوی دیگر بعد از افول ناسیونالیسم میلیتانت عرب پرچم سخنگوئی بورژوازی منطقه برای اعاده سهم و قدرتش در ترتیبات سیاسی- اداری خاورمیانه را برافراشته بود. دوری سوسیالیسم عربی از کارگر و مبارزه کارگری و تمایلات عموم خلقی و ناسیونالیستی حاکم بر آنها، نزدیکی با اسلامیها بعنوان اپوزیسیون و بخشی از نیروهای خلقی، عملا به خلع سلاح سوسیالیسم و سیاست مستقل کارگری انجامید. این عدم حضور اجتماعی و طبقاتی مستقل کارگری، چه در خود کشورهای عربی و چه میان چپ در دیگر کشورها، مبنائی برای این توجیه رایج شد که “همه نیروهائی که در فلسطین مبارزه میکنند جزو جنبش مقاومت اند”. ریشه تمجیدهای این روزهای ناسیونالیسم ضد امپریالیستی از یحیی السنوار و حسن نصرالله اینجاست. صد البته این آرمان مشترک ناسیونال شوونیسم و ناسیونالیسم ضد امپریالیستی است که این نیروهای متفرقه و متضاد را هم جهت و در مقطع جنگ و بحران به هم پیوند میدهد.
جنبش اسلام سیاسی متاخر یک جریان ضد کمونیستی و ضد کارگری و ضد سکولاریستی و یک ابزار دفاعی ساخته غرب علیه آرمان کارگری و کمونیسم در دوره جنگ سرد بود. خلق گرائی و پوپولیسم شیفته “ضد امپریالیسم خمینی” در انقلاب ۵٧ از یک نیروی ضد کمونیستی و ضد انقلابی در مقابل امواج انقلاب دفاع میکرد. نیروهای این جریان کمابیش امروز هم هستند؛ بخشی از هواداران سابق بلوک شرق و “اردوگاه سوسیالیسم” یعنی سرمایه داری دولتی شوروی سابق، توده ایست ها و طرفداران کنونی روسیه و چین، محافل محور مقاومتی که از جمهوری اسلامی و سپاه تا حزب الله و حماس و جهاد و حوثی تحت عنوان “نیروهای جنبش مقاومت در مقابل امپریالیسم و صهیونیسم” دفاع میکنند، و اخیرا هواداران “امپریالیسم خوب یا بهتر” علیه قدرقدرتی امپریالیسم آمریکا اضافه شدند. اینروزها با بیانیه های پرسوز و گداز و “عاشورائی” در دفاع از اسلام سیاسی و نصرالله و السنوار تحت نام “مارکسیسم و کمونیسم” مواجه هستیم. اینها با به ابتذال کشیدن مارکسیسم و با ادویه ادبیات چپ از منفعت جنبش اسلامی در رکاب ناسیونال شوونیسم حکومتی شمشیر میزنند. واقعا عبارات و جملات حماسی برخی بیانیه های این حضرات با اظهارات عراقچی و دیگر سران رژیم مو نمیزند. دراین موج برخی رسما و علنا در کنار جمهوری اسلامی اند. بسیاری دیگر شخصا نه رژیمی اند و نه دل خوشی از اسلام سیاسی دارند اما در این تقابل مشخص در منطقه و ایران حامی حماس و حزب الله هستند. اما رویشان نمیشود صریحا مدال قهرمانی را به سینه خامنه ای آویزان کنند.
مبارزه طبقاتی منطق کوبنده ای دارد. در دو راهی های تعیین کننده، این تمایل و سیاست جنبشهای طبقاتی است که خود را در بیان مواضع و سیاستها و گفته های هر فرد و جریان و جنبشی منعکس میکند. آن کارگر روسی منشویک که در شوراها از ادامه جنگ دولت کرنسکی دفاع میکرد، اگرچه کارگر بود و عضو شورا، اما در آن لحظه معین سیاست دفاع از جنگ امپریالیستی را نمایندگی میکند و کارگر و خرده بورژوا و بورژوا بودنش یا موافق و مخالف رژیم کادت بودنش تفاوتی در این موضع سیاسی کنکرت ایجاد نمیکرد. بویژه روش برخورد به جنگ و سیاست و تاکتیک در قبال جنگ، از موضوعاتی است که سرنوشت احزاب مهم سیاسی را رقم زده است. احزاب انترناسیونال دوم اساسا سر موضع در قبال جنگ به سمت بورژوازی و دفاع از حکومت خودی درغلطیدند و مبنای یک چرخش بزرگ و تعیین کننده در سوسیالیسم بین الملل شدند. جنگ ایران و عراق و تجارب جنگهای قرن بیستم کمابیش همین را میگوید. در بحران امروز هنوز جنگ مستقیم به ایران نرسیده است که خطوط داغ شدند و با حرارت هر کدام به سمتی میروند. تکلیف محور مقاومتی ها روشن است، آنها موئتلف سیاسی رژیم اسلامی و خامنه ای بعنوان سرکرده “محور مقاومت”اند. اما آن نیروها و افرادی که بدلیل موضعشان در قبال مسئله فلسطین از بیرون برای آنها دست تکان میدهند، در یک دو راهی خطرناک قرار گرفتند که میتواند محمل سقوط برگشت ناپذیر آنها باشد.
قتل حسن نصرالله و یحیی السنوار
در میان ترور و قتل رهبران حماس و حزب الله، قتل حسن نصرالله و یحیی السنوار با واکنش های متفاوتی روبرو شد. اگرچه بحثها به حواشی موضوع یعنی “شادی یا عزاداری” محدود شد، اما همین حاشیه ها کمک کرد که از اصل موضوع دور شویم. احزاب باصطلاح کمونیست اسلام زده و مرتجعی در آمریکا و برخی جاهای دیگر قتل و مرگ هنیه و نصرالله را تسلیت گفتند و در رثای آنها سخنسرائی کردند. در مورد یحیی السنوار، تعداد زیادی در سیمای وی “چگوارای اسلامی” دیدند و مقاومت و مبارزه تا به آخر وی را ستودند. ناگهان تفاوت جنبشی و طبقاتی و عملکرد ارتجاعی و سرکوبگرانه جنبش اسلامی در یک چرخش قلم محو شد. اگر همه اینها را به نفرت از اسرائیل و نسلی کشی اش ببخشیم و عامدانه نادیده بگیریم، این را نمیتوان نادیده گرفت که چه شد که سطح توقع و آرمان و افکار و مبارزه اینان به سطح یک بنیانگزار سازمان جاسوسی حماس و یک قاتل مشهور و یک سرکوبگر درون حماس اخوانی و سلفی سقوط کرد؟ این دیدگاه هرچه باشد، سال نوری با کمونیسم فاصله دارد، با انسانیت و برابری طلبی فاصله دارد، با سوسیالیسم کارگری در ضدیت است. چطور میشود سنوار را ستود و قاسم سلیمانی و به طریق اولی جمهوری اسلامی و خامنه ای را ستایش نکرد؟ محور مقاومتی ها بدون پرده و برخی حتی بعنوان “مارکسیست” آنچنان در مدح و ستایش السنوار سخن میگویند که خواننده انگشت به دهان میشود! اگر حُسن نظر داشته باشیم، تنها میتوانیم بگوئیم که اینها تفاوت میلیتانسی با رادیکالیسم را اشتباه گرفته اند. ناسیونالیسم و اسلامیسم و هر جریان ارتجاعی و فاشیستی میتواند در عمل جریانی میلیتانت باشد. میلیتانت بودن داعش یا انتحاریون طالبان و القاعده یا میلیتانسی ناسیونالیسم عرب و هر جریان چریکی، چیزی در باره مکان اجتماعی و رادیکالیسم و تعلق طبقاتی و راه حل آن جریان نمیگوید. یک جریان کمونیست و سوسیالیست و کارگری بشدت انسانگرا است، در اساس ضد کاپیتالیسم و کلیه شاخه های بورژوازی است، در مقابل جناحهای متفرقه بورژوازی و دولتها از منافع طبقه کارگر در هر کشور و کشورهای درگیر جنگ دفاع میکند، سوسیالیست ها و انقلابیون در جنگ مجازات جمعی نمیکنند، مرتجع و ضد زن نیستند، مخالف و هموسکشوال را اعدام نمیکنند، موئتلف جمهوری اسلامی نیستند، در قطار و دیسکو و مرکز خرید بمب نمیگذارند و از جنگهای ارتجاعی و یکی از طرفین درگیر حمایت نمیکنند. اینها اجزائی از سیاست طبقه کارگر در تقابل با شاخه های مختلف بورژوازی است. میلیتانسی فی النفسه هیچ بار مثبت عام ندارد. چپ پوپولیست و رادیکالیسم خرده بورژوائی شیفته “ایستادن تا به آخر” السنوار است و چون السنوار فلسطینی است و علیه دولت اشغالگر و نژادپرست اسرائیل میجنگد، از هر ایرادی معاف است و بعنوان “اسطوره و قهرمان” و “سمبل جنبش مقاومت فلسطین” به عرش اعلأ رانده میشود. در حقیقت، ناسیونالیسم ضد امپریالیستی یحیی السنوار و حسن نصرالله را نمونه تیپیک و مدل آرمانی خود میبیند و در این ستایش مذهبی آنرا را بنمایش گذاشته است. در دوره جنگ قبلی اسرائیل و حزب الله، اس دبلیو پی انگلستان شعار داد: “ما همه حزب الله هستیم”! امروز این خط در تمجید نصرالله و مرگ حماسی السنوار مدیحه سرائی میکند. محور مقاومتی ها، توده ایسم و تابلوی جدید دفاع از جمهوری اسلامی، موفق شد عده ای را با خط و روایت سوپر ارتجاعی خود همراه کند. یک سیاست کارگری برای دفاع از مردم فلسطین و علیه دولت اشغالگر اسرائیل، برخلاف ناسیونالیسم ضد امپریالیستی نیاز ندارد متحد و موئتلف تاکتیکی جمهوری اسلامی و حماس و حزب الله شود و سران جنبش اسلامی را روی سرش بگذارد. این کلاهبرداری و فروختن ارتجاع ضد کارگری به نام مردم محروم فلسطین است. هیچ رابطه یکی به یکی بین مشقات مردم فلسطین با نیروهای اسلام سیاسی وجود ندارد، همانطور که هیچ رابطه یک به یکی بین فاجعه هولوکاست و مشقات مردم منتسب به یهود یا عملکرد و جنایت و نسل کشی دولت اسرائیل وجود ندارد. “محور مقاومت” یک زائده حکومتی و یک جریان مرتجع مدافع بورژوازی و مشخصا جمهوری اسلامی و جنبش اسلامی در منطقه است. ناسیونالیسم ضد امپریالیستی نیز جدید نیست، این رگه ناسیونالیستی و ضد ارتجاع بزرگ همیشه وجود داشته و امروز در بهترین حالت به دوره عتیق “سوسیالیسم اسلامی” رجعت کرده است. اگر این جریان فردا صریح و روشن به تمجید و دفاع از خامنه ای پرداخت، تعجب نباید کرد.
٢٠ اکتبر ٢٠٢۴
–
سیاوش دانشور