دوش غَمَت بخشیِ جان، در دلِ من شیهه کشان
گفت: “بخوان، که می دهد، خواندنِ تو به مُرده جان
بُغض مرا امان نداد، تا بگشایم این زبان
کَز ستمی که بر تو شد، رفته زِ من تاب و توان
گویی لَگَد به بیضه ی شاعرِ دیوانه زدند
گیجم و در گوشِ چپم، قطار سوت می کشد
پیش دو چشم من خزر، یک برهوت می کشد
مُرغِ دلم ریخته پر، دردِ سکوت می کشد
جور زِ قومِ جاهلی، چو قومِ لوط می کشد
مُشت بر این کلّیه ها، سرخوش و مستانه زدند
هنوز درد می کشم، بس که شکسته دنده ام
رفیق، شنود می شود، مکالماتِ بنده هم
محو شده ست خنده ات؟! _محو شده ست خنده ام
قسم به روحِ زخمی ات، دل از خُدای کنده ام
شب همه شب شیخ و خُدا، باده ی مستانه زدند
گر بدهد بُغض امان، تا بگشایم این زبان
لیک رفیقِ خوبِ من، با تو ام ای بخشیِ جان
بس خِجلم زِ روی تو، که در رَهِ کارگران
تو جان فشاندی به عمل، همچو منی هم به زبان
گاه به گاه پُتکِ سُخن، بر بُت و بُتخانه زدند
اگرچه شاخه هات شد، به دستِ دُشمنت تَبَر
شهر به شهر، کوی به کوی، به هر خیابان و گُذر
بُلند کُن سر و ببین، هزار بخشیِ دگر
هیچ هُنر نکرده اند، اهلِ قلم چو من اگر
گاه به گاه در رَهِ حق، زُلفِ سُخن شانه زدند
راهِ تو #نه به بردگی ست، جان به فدای راهِ تو
جُز #نه به سرمایه وزور ، هیچ نبود گُناهِ تو
بس که شکنجه کردنت، درد در آن نگاهِ تو
سُرخ به رنگِ خون شده ست، جلوه ی رویِ ماهِ تو
بر سرِ جانِ تو همه، دیو و دَدان چانه زدند
با تو دوباره زنده شد، امیدِ روزِ داوری
دوباره می شود که ساخت، آری، جهانِ دگری
ای که نبوده خواسته ات، جُز #نه به نابرابری
رهبرِ خَلق و لَشکرِ ، پیاده یِ کارگری
کارگران به عشقِ تو ساغرِ شُکرانه زدند
راستی ای بخشیِ جان
ببین که در فرانسه هم
کاخ الیزه مُشت شد
بر دَهنِ کارگران
دست به دستِ حاکمان
در همه جای این جهان
بهره کشان رقص کنان
باده ی مستانه زدند
آآآآی همه کارگران
دست به دستِ هم دهید
به شورشی کارگری
دوباره می شود که ساخت
آری جهانِ دگری
برای نابودی زور (سیستم استبدادی(
برای نابودی زر (سیستم استثمارگر سرمایه داری(
حَیّ عَلی شَرّالعَمَل
حیّ عَلی شَرّ العَمَل
سه شنبه هجدهم دی ماهِ نود و هفت
ماهمه اسماعیل بخشی هستیم
کارگران جهان متحد شوید
به امید بر پایی یک دنیای بهتر
پیمان فرهنگیان
استان گیلان