جناب محمود دلت آبادی، با قتل قاسم سلیمانی، نتوانست با خاری که بر دلش نشست، “بسازد”. آمار کشته ها در حدود یک هفته قبل از “پرواز آسمانی” آن سردار اسلام و بدست امثال این شهید ادبای مشروطه و مشروعه طلب، دستکم ۱۵۰۰ نفر اعلام شد. ۱۵۰۰ نفر از کسانی چون پویا بختیاری که پدرش شاید حتی بیشتر از امثال قاسم سلیمانی، “جانباز” بود و در “جنگ تحمیلی” از سرداران واقعی تر. خاطر مبارک جناب دولت آبادی مستحضر است که همقطاران سردار سلیمانی حتی از برگزاری مراسم دفن این بیش از ۱۵۰۰ نفر با وحشیگری تمام و در اوج بی رحمی اسلامی جلوگیری کردند، اما همزمان در چرخش و گردش تابوت قاسم سلیمانی، بویژه در آن شهرها که بیشترین قربانی را داشته است، نتوانسته است با این “خار در دل” چه سازد؟ این فقط یک تملق در آستان جنایتکاران نیست، تف کردن به وجدان جامعه و تهی شدن از هر احساس انسانی و حتی روحیه “هم وطنی” است. ننگ بر شما!
احساسات ناسیونالیستی و ملی- میهنی آقای دولت آبادی، اما، با طپش قلب امثال عبدالکریم سروش و اردشیر زاهدی به جوش آمد. مرگ قاسم سلیمانی، مائده ای آسمانی بود برای “آشتی”. آن “خار”، فقط خامنه ای را به گریه نیانداخت، فقط خیل مداحان اسلام سیاسی را در تحریکات اسلامی امت به هیچان نیاورد. آن خار، دل ناسیونالیسم پرو غرب را هم به درد آورد تا همزمان مردمی را که با تحمل حداقل ۱۵۰۰ کشته خیابانها را به تصرف در آورده بودند، از ایستادگی بر استقلال عمل باز دارند و جهت اعتراضات را به سوی ناسیونالیسم و “وطن پرستی” کج کنند. تا سناریو “تغییر رفتار” رژیم اسلامی را بدون حضور مستقل مردم و جزئی از معادلات “بالائی”ها بنویسند. آقای دولت آبادی، به این ترتیب سعی کرد که در سایه هیاهو و جنگ تبلیغاتی و تحریکات اسلامی، با قتل قاسم سلیمانی، بار دیگر تابوت گرایش ملی- اسلامی را یکجا در هیات “سردار دل”ها بر صفحه معادلات سیاسی جامعه ایران بگذارد. راست میگویند: نمیدانند چگونه با این خار بر دل تفکر و تعقل عقیم و نازای ملی- اسلامی در سیاست ایران، بسازند.
سالها پیش، وقتی هنوز دو خردادی ها عددی بودند و در اوج نشئه گی، یدالله سحابی هم فوت کرد. همه، از خامنه ای و خلخالی تازه دو خردادی شده، تا تمامی حکام شرع دوران کشتارها و قتل عامهای سالهای ۱۳۶۰ و ۶۷، تا همه ادبا و شعرای ملی اسلامی و تا “توده”ای ها و راه کارگر، در شیون و واویلای آن فقدان عنصر “ملایمت اسلامی”، اشک ریختند و ماتم گرفتند؛ و در نوستالژی ایام همزیستی اسلام “رهائیبجش”و مشروطه خواه با ایران پرستان و طرفداران “استقلال از اجنبی”، گوی سبقت را از همدیگر ربودند. اما جامعه، از دوران جلال و عظمت دوخرداد، چنان عبور کرد که در هیچ عرصه ای مجال تنفس نیافت. دانشجویان مهمترین سنگر “دانشجویان پیرو خط امام” و “دفتر تحکیم وحدت” دوخردادیها را به تصرف خود در آوردند. در مرگ قاسم سلیمانی، بخش فارسی رادیو بی بی سی و “کارشناسان مسائل ایران” از قماش مسعود بهنود، نیز سیاهپوش شدند. برای اینها هم، کمک به مهندسی گرایشات حاشیه ای و برجسته کردن شخصیتهای بی شخصیت، و منحرف کردن اذهان مردم عاصی ایران بسوی سناریوهای “از بالا”؛ حذف نیروی مردم و به حساب نیاوردن آنها در ساقط کردن و فروپاشی و “تغییر رفتار” رژیم اسلام سیاسی، شغل است، دستمزد و حقوق و صندلی است، تریبون و مقام ژورنالیسم ابن الوقت و نان به نرخ روز.
علیرغم اینهمه هزینه و سرمایه گذاری چند سویه، گرایشی که در مصافهای جامعه، در خیزشهای میلیونی خیابانها به حاشیه رانده شده است را نمیتوان جان تازه داد. تب و تاب تحریکات اسلامی ناشی از مرگ قاسم سلیمانی، ممکن است در کوتاه مدت قدری فشار جامعه را که در خیزشهای آبان ماه لرزه بر اندام جمهوری اسلامی انداخت، کمتر کند و در معادلات بین المللی از این ستون تا آن ستون فَرَجی برای جمهوری اسلامی، چه در رابطه با “برجام” و یا موقعیت آن در عراق و لبنان، باز کند. اما، این توهم که در سایه تحریکات اسلامی و نمایش صف عزادران و سینه زنان و گرداندن تابوت قاسم سلیمانی، و با آدرسهای عوضی امثال بی بی سی، گرایش ملی اسلامی بتواند به عنوان نیروئی دخیل در معادلات سیاسی، و حتی قوت قلب “درون کشوری” ناسیونالیسم پرو غرب، خودی نشان بدهد، پوچ و چون خود ملی – اسلامی ها نازا و عقیم است. شعور سیاسی جامعه بالاتر از آنست که بتوان بار دیگر، عکس عناصر حاشیه ای و طفیلی جامعه ایران را در کره ماه به رخ مردم کشید.
بگذار طبع شعر محمود دولت آبادی ها و روح “عرفانی” عبدالکریم سروش ها، در مرگ سرداری که در جناح “تمامیت خواهان” مانع پروسه متعارف سازی جمهوری اسلامی بودند و این جناح از آن “فقدان بزرگ”، در جهت تحکیم جناح دولتی ها و “مدارا” با غرب استفاده کرد، به جوش و خروش آید و تا میتوانند خود را تسکین دهند و “در خلوت انس”، مست و خمار شوند. آن “خار”، اما، ماندگار خواهد ماند و دیر یا زود، و با فروکش کردن فضای تحریکات و شیون و واویلای حسینی، بار دیگر صحنه سیاست ایران به جدال بین دو گرایش اصلی ناسیونالیسم پرو غرب و “دمکراسی” آنها از یک سو، با گرایش سوسیالیستی و نیروی مردم در صحنه جدالها و باریکادهای خیابان از سوی دیگر، تغییر خواهد یافت.
مرثیه و غم و شعر و نوحه و سینه زنی و نماز وحشت، برای گرایشی که در مصافهای اجتماعی این چهل سال، همیشه زیر اختناق و سانسور و سرکوب اسلامی، به جویدن ناخنهایش مشغول بوده است، ممکن است تسکینی بر درد نامربوطی به اوضاع فعلی جامعه ایران باشد، اما برای مردم که میدان را بر اسلام سیاسی در نبردهای خیابانی شهرها تنگ و تنگ تر کرده اند، تاثیرات بسیار زود گذری خواهند داشت.
به نظر من هم امثال دولت آبادی نخواهند توانست با این خار بر دل “بسازند”. مناسبتر است برای اینکه در سرازیری قبر لنگه کفش و مصرعهای شعرشان جا نماند و قافیه عرفانی تنگ نیاید، در بدرقه جسد سیاسی کل طیف شعرا و ادبای گرایش ملی – اسلامی، همنوا با بی بی سی و بهنود سیاهپوش البته، یک “فاتحه” تلاوت بفرمایند. آمین!
۷ ژانویه ۲۰۲۰
iraj.farzad@gmail.com