مقاله زیر فشرده مباحث و نکات مطرح شده توسط نویسنده در سمینار وسیع اوضاع سیاسى ایران است که با شرکت کلیه اعضاى کمیته مرکزى و جمعى از کادرهاى حزب در آوریل ٩۵ برگزار گردید.
سناریوى سیاه: صورت مسأله
بحث سناریوى سیاه از یک مشاهدۀ اساسى شروع میشود که در درجه اول مربوط به ایران نیست، بلکه مربوط به این دورهاى است که در آن زندگى میکنیم. این روزها هر بار تلویزیون را روشن میکنید، انسانهاى دربدرى را میبینید که تتمه جان و زندگیشان را بدوش گرفتهاند و از فاجعهاى فرار کردهاند و سرِ فلان دوراهى به خبرنگار «سى.ان.ان» از مصیبتشان میگویند و بعد تل اجساد انسانهاى بقتل رسیده یا انفجار توپها و خمپارهها و شهرهاى ویران شده را نشان میدهند که زمینۀ تصویرى خبر را میسازند. نکته اینجاست که احساسى که بینندۀ این تصاویر میگیرد این است که این اتفاقى غیر منتظره یا منحصر به فرد نیست. این فجایع نتیجه رویدادى نیست که پایانى دارد، جنگى که خارج از قاعده رخ داده و قرار است ختم شود. آدم حس نمیکند که این قربانى، یک سوى دعواى خاصى بوده است یا سهمى در عاقبت دردناک خودش داشته است یا قرار است فردا در نجات خویش کارى بکند. آدم انگار شاهد یک «وضعیت دائمى» است، یک روش زندگى، استیصالى که گویا سناریوى مفروض زندگى انسانهاى بسیارى است که نه خودشان و نه بیننده قرار است کارى از دستش در قبال آن برآید. انگار این نه یک حادثه، بلکه یک منظره است. رواندا، سومالى، یوگسلاوى، افغانستان، چچنى و غیره و غیره. در همه این موارد تصویرى که انسان میگیرد، تصویر یک «وضعیت دائمى» است و نه کشمکش و مشقتى به هر حال گذرا در متن یک تحول اجتماعى.
این تصاویر، ما بینندگان را به کارى وانمیدارد. در درجه اول به این خاطر که ظاهراً میشود پشتِ خیلى چیزها پنهان شد. براى مثال پشتِ این واقعیت که من و شماى بیننده، زبانِ آن قربانى را بر صفحه تلویزیون نمیفهمیم. نمیفهمیم که دارد میگوید کودکم را آن پشت دفن کردهام و گریختهام، یا فقط من ماندهام، یا خانهام ویران شد. ما پشت این واقعیت پنهان میشویم که این مصیبت احتمالاً از نظر جغرافیایى چند هزار یا چند صد کیلومتر از ما دور است، یا اینکه این تصویر مربوط به دیروز است و نه همین لحظه، شاید تا الآن کسى به دادِ این آدم رسیده است، شاید کمى آنسوتر به غذایى و سرپناه و نوازشى رسیده، شاید آن زخمى، یا آن بازماندۀ نیمهجانِ فلان کشتار جمعى، خود نیز اکنون جان داده و غم خُرد کنندهاش را با خود بُرده است. میلیونها نفر هر روز پشت چنین عواملى پنهان میشوند تا از درد این واقعیات فرار کنند. این متأسفانه یک خصوصیت بشر امروزى است که مصیبتى که در زمانى دیگر و مکانى دیگر بر انسانى دیگر و بخصوص بقول مرسومِ امروز بر انسانهایى با «فرهنگ» دیگر نازل شود به همان اندازه دردناک نیست که اگر اینجا و اکنون بر سرِ خودِ آدم بیاید. همین فاصلۀ مکانى و زمانى و وجودى، اجازه میدهد بتوانید رویتان را برگردانید، بگویید که طاقت دیدن این تصاویر را ندارید و اعصابتان را خُرد میکند، تلویزیون را خاموش کنید و سراغِ کارِ خودتان بروید.
بحثِ سناریوى سیاه طرح این واقعیت است که براى من و شما و عدّه بیشمار دیگرى این پنهان شدن و روى برگرداندن میرود که غیر ممکن شود. این تصاویر میتواند تصاویرِ خودِ ما و مردمى باشد که زبانشان را میفهمیم. این بسادگى میتواند داستان زندگى این مردم هم باشد. این میتواند تصویرى از «وضعیت دائمى» در ایران باشد. اینجا دیگر همانقدر که حتى براى نزدیکبینترین آدمها هم راه گریزى از حس کردن دست اول و بلاواسطه مصیبت وجود ندارد، از احساس مسئولیت هم گریزى نیست. اگر در قبال رواندا یا یوگسلاوى دلمان را خوش میکنیم که گویا کارى از دستمان بر نمیاید، اینجا دیگر باید یک فکرى کرد. تلویزیونى در کار نیست که خاموش کنید.
میان آنچه یک سناریوى سیاه نامیدهایم با یک تلاطم انقلابى یک دنیا تفاوت هست. بحث سناریوى سیاه صرفاً بر سر وقوع درگیرى و کشمکش خونین نیست. تصویر ارتشى که روى مردم شلیک میکند و مردمى که فریاد میزنند “توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد” تصویرى از یک سناریوى سیاه نیست. این تصویرى از یک انقلاب است. در انقلابِ مردمى هم خون ریخته میشود. اما مشخصۀ سناریوى سیاه عنصر استیصال در جامعه است. ناتوانى جامعه در درک اینکه این وضعیت چرا پیش آمده، تا کى ادامه پیدا میکند، چگونه ختم میشود. انقلاب صحنۀ کشمکش است. کشمکشى، گاه بسیار خونین، که از نظر خودِ تودۀ مردم براى بهبود اوضاع اجتماعى ضرورى شده است. هیچ سیر تحول تاریخى بى مشقت پیش نرفته است. اما من سناریوى سیاه را به وضعیتى اطلاق میکنم که در آن صحبت نه بر سر تحول جامعه، بلکه بر سر تخریب چهارچوب مدنى جامعه برخلاف میل و اراده مردم و در متن عجز و استیصال عمومى است.
این اوضاع در ایران هم میتواند رخ دهد. اینطور که اوضاع پیش میرود بعید نیست که روزى مردم جهان بر صفحه تلویزیونهایشان آوارگانى را ببینند که از شیراز و اصفهان و رشت و اراک گریختهاند و شیون میکنند که فلان جماعت اسلامى، فلان گروهان از جبهه آریاییان اصیل، یا بَهمان شاخۀ مجاهدین، شهر و خانه و مدرسهشان را روى سرشان خراب کردهاند و مردم را به خون کشیدهاند. این وضع میتواند نه یک حادثه استثنائى، بلکه یک قاعده، یک روش زندگى، در ایران بشود، که بیست سال طول میکشد. میتواند درست مثل لبنانِ دهۀ قبل و افغانستان و یوگسلاوى امروز در ذهن یک نسل از مردم یک وضعیت ازلى و ابدى را بسازد. گویى هرگز جز این نبوده و نمیتواند باشد.
برسمیت شناختن این خطر، یعنى احتمال واقعى وقوع این سناریوى سیاه در ایران، به نظر من یک شاخص جدّى بودن نیروهاى سیاسى و محک صلاحیت رهبران آنهاست. تا آنجا که به خود ما مربوط میشود، این بحثى بسیار حیاتى است. همه میدانند ما راجع به جامعه، طبقات، استثمار، انقلاب، آزادى، برابرى و غیره چه میگوییم. اما آیا این را هم میدانند که ما راجع به چنین دورنمایى چه میگوییم؟ نقطۀ عزیمت بحث من درباره سناریوى سیاه اینست که ما شخصیتهاى یک تاریخ زندهایم که میتواند این سیر هولناک را به خود بپذیرد. ما بازیگران نمایشنامهاى نیستیم که در آن سخنان و حرکاتمان از پیش نوشته شده و جلوى ما گذاشته شده باشد. کمونیستى که وظایف تاریخى و محکهاى تاریخى حرکت خویش را نشناسد به نظر من کمونیست درستى نیست. هیچ جاى مارکسیسم درباره “سناریوهاى سیاه” و مقاطعِ از هم گسیختن شیرازۀ کلى جامعه و وظایف کمونیستها در چنان مقاطعى سخن گفته نشده و چه کنید و چه نکنیدى معیّن نشده است. این خود ماییم که باید این را تشخیص بدهیم. اینجا هم در تحلیل نهایى بحث همچنان بر سر شرایط و ملزومات پیشروى جنبش کمونیستى طبقه کارگر است. سؤالى که جلوى ما است اینست که آیا میتوانیم مسئولیت خویش را در چنین اوضاعى بشناسیم و بر عهده بگیریم. این مسئولیت میتواند تلاش براى منتفى کردن این دورنما باشد، یا در صورت وقوع، خاتمه دادن سریع به آن. حزب کمونیست کارگرى با طرح این بحث دارد میگوید که، بله، ما مقابله با چنین دورنمایى را بعنوان یک مسئولیت سیاسى خویش برسمیت میشناسیم. ما داریم میگوییم، بله چنین احتمالى وجود دارد. این بلایى نیست که فقط سر “یوگسلاوها” بیاید و “ایرانیان”، از آنجا که گویا هنر نزد آنان است و بس، ذاتاً در مقابل آن واکسینه باشند. بحث بر سر کمونیسم و مسئولیت اجتماعى است. تنها کمونیسمى که بتواند در چنین مقاطعى به این نوع مسائل پاسخگو باشد، میتواند صلاحیت تاریخى خود را به میلیونها انسان اثبات کند و افق اجتماعى خویش، جامعه مطلوب خویش و معیارها و ارزشهاى خویش را به افق و ارزشهاى توده وسیع مردم کارگر و زحمتکش بدل کند. اگر فرض کنیم این دورنما محتمل باشد و هشدار ما یک هشدار واقعى باشد، آنوقت آن حزب و جریانى که نسبت به آن بىتفاوت و غافل بماند، بیمصرف و نامربوط میشود.
زمینههاى وقوع سناریوى سیاه
جریانات مختلف اپوزیسیون و از جمله خود ما سنّتاً تحول سیاسى بعدى در ایران را انتقالى از یک دولت به دولت دیگرى دیدهایم. اگر کودتا، جنگ، قیام و غیرهاى در این تصویر رخ میدهد در واقع تسمه نقّاله و مجرایى براى انتقال از دولت قبلى به دولت بعدى است. به عبارت دیگر، این دورۀ تحول، با همه جنگ و خونریزیاى که میتواند در طول آن صورت بگیرد پاره خطى است که دو وضعیت متعارف را به هم وصل میکند. در دو سوى این ماجرا دو دولت و دو وضعیت اجتماعى نسبتاً تعریف شده و نسبتاً متعارف قرار میگیرند. وقتى مردم از سرنگون کردن جمهورى اسلامى حرف میزنند همین تصویر را دارند. جمهورى اسلامى برود و دولت دیگرى، رژیم دیگرى، جاى آن را بگیرد. همانطور که گفتم در این بحث ما داریم این احتمال را مطرح میکنیم که سیر اوضاع میتواند به شیوه دیگرى هم پیش برود. اوضاع پس از سرنگونى جمهورى اسلامى میتواند یک وضعیت بیشکل و در هم ریخته باشد. تجسّم این حالت با توجه به تصاویرى که ما از کشورهاى مختلف دستخوش هرج و مرج در چهارگوشه جهان میگیریم دشوار نیست.
چرا امکان وقوع این سناریوى سیاه در ایران وجود دارد؟ مختصراً فاکتورهاى اصلى را مرور کنیم.
١- در این شک نیست که جمهورى اسلامى در بحران اقتصادى و سیاسى عمیق دست و پا میزند. در انترناسیونال از این بعنوان “بحران آخر” یاد کردیم، به این اعتبار که حلقه بعدى در حیات جمهورى اسلامى، و به نظر من شروع عملى پروسه نابودیش، نه یک تغییرِ ریل اقتصادى یا وصله پینۀ سیاسى، بلکه یک دگرگونى سیاسى تعیین کننده خواهد بود. رژیم در قامت کنونیش امکان حل یا تخفیف جدّى این بحران را ندارد. این تحول سیاسى میتواند سقوط رژیم باشد، یا تصفیه خونین در آن و یا تحولى که به هر حال ارکان کنونى رژیم را زیر سؤال میبرد. پایینتر به حالتى که از نظر من محتملتر است اشاره میکنم. آنچه مسلّم است یک دوران بحران سیاسى عمقیابنده که سرنگونى و یا دگرگونى اساسى رژیم اسلامى یک مرحلۀ اجتنابناپذیر آن است آغاز شده است.
٢- جمهورى اسلامى رژیم سلطنت نیست که ذوب بشود. حتى در صورت سرنگونى رژیم چندین جریان مذهبى و فالانژ مسلح، بالنسبه قوى و کینهتوز، تروریست و ضد جامعه از آن باقى میمانند که در سطح کل منطقه موجودیت دارند و براى اعاده قدرت جریان اسلامى و یا یک حضور سیاسى-نظامى در هر بخشى از کشور که زورشان برسد تلاش میکنند. اگر به این تصویر فالانژهاى اپوزیسیون، اعم از اسلامى و آریایى را اضافه کنیم، ماجراجویان سیاسى و اوباش نظامى را اضافه کنیم که در شرایط بیشکلىِ قدرت از هر منفذى سبز میشوند، میتوانیم کثرت پرسوناژهاى چنین سناریویى را بهتر تجسّم کنیم. تشکیل یک دولت بعدى در ایران منوط به از صحنه خارج کردن همه این جماعات است.
٣- با سقوط شوروى و پایان موازنه دوران جنگ سرد، بحرانهاى سیاسى و حکومتى بویژه در کشورهاى عقب مانده که در دوران قَبل زیر مجموعهاى از فشارها کنترل میشد و سریع به فرجام میرسید، اکنون کِشدار و پیچیده میشود. مسأله ایدئولوژى و فلسفه حکومت و همینطور مبانى سیاسى و ساختار حکومت در بسیارى از کشورها به یک مسأله مفتوح تبدیل شده است و جریانات مختلف بر سر تعیین خصوصیات رژیم سیاسى و ایدئولوژیکى در این کشورها به نبرد آشکار با هم برخاستهاند. این خلأ و بیشکلى ایدئولوژیکى و سیاسى و نامعیّن بودن ساختار حکومت بورژوایى در ایران کاملاً چشمگیر است. نه سلطنت مشروطه، نه سیستم پارلمانى، نه استبداد سلطنتى و نه رژیم اسلامى هیچیک هرگز بعنوان اَشکالِ حکومتى ریشۀ محکمى در ایران پیدا نکردند و به شکل پذیرفته شدۀ دولت در کشور بدل نشدند. مسأله مهم در هر بحران جدّى سیاسى در ایران نه فقط ترکیب دولت بعدى، بلکه نوع حکومت بعدى است. این نه فقط موضوع جدال طبقاتى، بلکه محور جدال درونى خودِ بورژوازى در ایران است. با توجه به اوضاع جهانى و فقدان الگوها و اردوگاههاى هژمونیک بورژوایى در سطح جهانى، حتى یکسره شدن مسأله فرم حکومتى براى خودِ بورژوازى ایران بدون کشمکشهاى حاد عملى نیست.
۴- توافقات قدیم بینالمللى میان قدرتهاى امپریالیستى و اردوگاههاى رقیب از میان رفته و کل جهان به صحنۀ یک رقابتِ چند قطبى بر سر مناطق نفوذ تبدیل شده است. جدال قدرتهاى جهانى و منطقهاى بر سر نفوذ در ایران جاى تردید ندارد. یک رکن جنگ داخلى احتمالى در ایران این رقابتها خواهد بود. همین رقابتهاست که در برخى کانونهاى بحران در جهان امروز، از جمله بوسنیا، موانع جدّى بر سر حل یا تخفیف مسأله ایجاد کرده است. براى مثال در این تردید نیست که با هر تشتت و هرج و مرجى که بیش از چند ماه بطول انجامد، غرب فکرى به حال وضعیت در خوزستان و کرانۀ شمالى خلیج خواهد کرد. امکان حضور نظامى آمریکا و غرب، چه بطور مستقیم و چه زیر چتر سازمان ملل، در بخشى از ایران در چنان شرایطى ابداً کم نیست. اگر سناریوى سیاه در ایران آغاز بشود، حداقل به تعداد کشورهاى همسایه و قدرتهاى جهانى و منطقهاى، امام و رئیس جمهور و خان و سردار و ژنرال پیدا خواهد شد که با دار و دستۀ مسلحش منافع این محافل را دنبال میکند.
با توجه به این فاکتورها و عوامل مشخص دیگر، به نظر من وقوع سناریوى سیاه در ایران یک احتمال واقعى است.
رژیم اسلامى: استحاله؟
باید همینجا بگویم که به نظر من دگرگونى در رژیم منتفى نیست. هنوز یک ورقِ دیگر در آستین این رژیم هست. هنوز منطقاً یک حالت دیگر وجود دارد براى اینکه دگرگونى رژیم از داخل صورت بگیرد و حتى افتادن یکپارچه قدرت به دست نیروهاى سیاسى خارج حکومت را ممکن کند. صورت مسأله «استحاله» چه براى غرب و چه براى بورژوازىِ استحالهطلبِ ایران در داخل و خارج کشور، اول ایجاد یک جمهورى اسلامى غربى و بعد تحلیل بردن و محو اسلامیت آن در یک روند اقتصادى و فرهنگى و یا حتى با یک اقدام سیاسى-نظامى است. وجود یک جناح قوى طرفدار غرب در رژیم اسلامى مفروض گرفته میشود، که فرض درستى است. معضل استحاله بنابراین اساساً به این سؤال تبدیل میشود که این جناح غربى چگونه باید جناحهاى ضد غربى را از میدان بیرون کند بدون آنکه بىثباتى ایجاد شود و فضایى براى دخالت و انقلاب مردم بوجود بیاید. پدیده رفسنجانى در این چهارچوب براى غرب و اپوزیسیون بورژوایى مطلوبیت و موضوعیت پیدا میکرد. آن پروژه شکست خورد اما اکنون میتواند با یک قالب و فُرمَتِ نظامى مجدداً آزمایش بشود. صورت ظاهرى و گام اول این تحول میتواند این باشد که خود خامنهاى، بعنوان باصطلاح ولىّ فقیه، اعلام شرایط اضطرارى کند (با توجیهاتى مثل وضعیت اقتصادى و مشکلات جناحها و ضرورت وحدت و “حفظ نظام” و غیره) و هیأتى از نظامیان رژیم را سرِ کار بگذارد. ظاهرِ امر میتواند این باشد که این نظامیان بنا به التماس و درخواست خود جناب ولىّ فقیه و علیرغم “اکراه” خودشان این “وظیفه خطیر” را پذیرفتهاند که کابینه را تشکیل بدهند و “نظم و امنیت” را برقرار کنند و یک سلسله اقدامات را در غیاب مجلس بفوریت به اجرا در آورند. در همان حال به آخوندها توصیه و در واقع اخطار خواهد شد که قدرى کنار بکشند و به نصایح بزرگوارانه اکتفا کنند و به حکومت اضطرارى “برادران فداکار نظامى” فرصت بدهند کارش را بکند. به عبارت دیگر آخوند را با حفظ اموال مسروقه و تضمین امنیتش به پشت صحنه روانه میکنند و نظامیان و بوروکراتها را زیر چتر حمایت ولىّ فقیه به جلوى صحنه میآورند. حکومت اسلامى میماند، چهره مذهبى کشور و فشار مذهبى روى مردم باقى میماند. آخوندها با دزدىهایشان و بدون ترس از انتقام مردم بتدریج عقب میکشند و نظامىهاى مسلمان و نمازخوان زمام امور رژیم اسلامى را بدست میگیرند. چیزى شبیه پاکستان سابق با یک ولىّ فقیه براى محکمکارى. این میتواند بعنوان شروع یک پروسه استحاله عمل کند، به این دلیل که به جاى نهادِ بى در و پیکر و غیر قابلِ مهار و شیر تو شیر “روحانیت” که زمین حاصلخیزى براى جدال جناحها است، ارتش میآید که قابل شکل دادن است. این مدل میتواند با تصفیه و کودتا از درون به هر چیزى، از جمله به یک رژیم خالصاً آمریکایى، تبدیل شود. این مدلى است که بخصوص غرب در کار کردن با آن استاد است و مکانیسمهاى آن را میشناسد. چراغ سبزى که رفسنجانى نمیتواند بى دردِ سر به غرب بدهد، فلان ژنرال سپاه یا ارتشى مسلمان بسادگى میتواند بدهد. خودِ قلمرو سازماندهى نظامى و تسلیحات و تجهیزات نظامى چنین حکومتى را از نزدیک و بدور از ذرهبین جناحهاى مزاحم در تماس روزمره با دُوَل و بنیادهاى غربى قرار میدهد. وقتى قدرت به این شیوه به سَمتِ ارتش و سپاه سوق داده شد، شکلگیرى مراحل بعدى استحاله رژیم از طریق دستکارى و تعویض و تغییر شخصیتهاى جلوى صحنه و کلِ کاراکتر این نیرو عملىتر خواهد بود. رژیم نظامى اسلامى هم روزِ خودش احتمالاً با یک کودتاى مهار شده به رژیم غیر اسلامى تبدیل میشود و حلقه موجودیت رژیم اسلامى بسته میشود. این پروسه، به نظر من منطقاً براى بورژوازى مقدور است و علائمى هم دالّ بر در جریان بودن آن وجود دارد. کاملاً قابل تصور است که، با بالا گرفتن اعتراضات مردمى، رژیم به برقرارى نوعى حکومت نظامى و اعلام اوضاع اضطرارى دست بزند. اما این حکومت نظامى تنها براى ارعاب مردم نخواهد بود، بلکه همچنین معادلات جدیدى را نیز میان خود جناحهاى هیأت حاکمه برقرار میکند. و این همانطور که گفتم نقطه شروع پروسه تحول در رژیم است. تا آنجا که به جناحهاى مختلف مربوط میشود به گمان من هیچیک فوراً و مستقیماً در برابر برقرارى حکومت نظامیان اسلامى مقاومت نخواهند کرد، چرا که کلّ این پدیده بعنوان ضامن “حفظ نظام” و تنها راه چاره ظاهر میشود. اما کشمکش جناحها در این قالب جدید نیز ادامه پیدا میکند.
این تصور که خصلت آشکارا سرکوبگر رژیم نظامى اسلامیون با اعتراض اپوزیسیون بورژوایى اعم از جمهوریخواه و سلطنتطلب مواجه خواهد شد تصورى خام است. بورژوازى ایران در طول تاریخِ پر افتخارش در قرن بیستم تا به حال هر چه جلویش گذاشتهاند را مزه کرده و به نظر من، سواى غرولندى اینجا و آنجا، در مجموع به روایت نظامى پدیده رفسنجانى هم فرصت خواهد داد و تلاش خواهد کرد با آن کنار بیاید.
واضح است که از نظر مبارزه مردم براى به زیر کشیدن رژیم و از نقطه نظر نفس اوضاع سیاسى در جامعه چنین روندى بسیار منفى و نامطلوب است. آلترناتیو پاکستانى و ارتشى جمهورى اسلامى، رژیم سرکوب و اعدامِ باز هم گستردهتر و تحمیل شدیدتر فقر و فاقه خواهد بود. تلاش براى درهم شکستن چنین حرکتى یک وظیفه جنبش کمونیسم کارگرى و همه نیروهایى است که براى سرنگونى رژیم اسلامى و برقرارى آزادىهاى سیاسى مبارزه میکنند. به هر رو، این مبحثى است که باید جداگانه به آن پرداخت.
نگاهى به جریانات اپوزیسیون: مِلاکها
در طرحِ محدودِ بحث سناریوى سیاه در انترناسیونال از این صحبت کرده بودم که بعضى نیروهاى اجتماعى خصلتاً به سناریوى سیاه تعلق دارند و بعضى در وقوع سناریوى سفید ذینفعند. براى آنکه بتوانیم دستهبندىاى از این نیروها به دست بدهیم باید این را روشن کنیم که کلاً خودِ سناریوى سیاه میتواند حاصل چه پروسهاى باشد و چه عواملى وقوع آن را تسهیل میکند. به نظر من مهمترین فاکتور، نحوۀ اضمحلالِ جمهورى اسلامى و آوار سیاسىاى است که از آن به جا میماند. ماحصلِ تخریب جمهورى اسلامى، بوجود آمدن یک صفحه سیاسى خالى براى برقرارى یک دولت جانشین نیست. بلکه پیدایش طیفى از دستجات و جریانات مسلح اسلامى است که در صحنه میمانند و براى حفظ قدرت خویش، چه بطور سراسرى و چه در شکل تقسیم کشور به مناطق تحت تصرفِ دستجات مختلف، وارد جنگ با یکدیگر میشوند و از آن مهمتر جلوى جنبش مردم قد عَلم میکنند. هر جریان و آلترناتیوى که بخواهد با سقوط جمهورى اسلامى بعنوان دولت ایران عمل کند، باید بتواند اینها را از میدان به در کند. منحل کند. دستجات مسلح و خانخانى نظامى صرفاً به این احزاب اسلامى منحصر نخواهد ماند. اگر این فضا بوجود بیاید و نسبتاً به طول بینجامد، آنوقت طیف وسیعى از باندها و فرقههاى سیاسى، جریانات قومى و اوباش نظامى به صحنه میریزند. چه نیرو یا نیروهایى میتوانند این بساط را برچینند و این جماعات را از میدان به در کنند؟ وقتى از خیالى بودن دولت مجاهدینى صحبت کردم به این اشاره داشتم که مجاهد بنا به ماهیت سیاسى و اجتماعى خویش نه فقط توان ایفاى چنین نقشى را ندارد، بلکه خود یکى از پرسوناژهاى سناریوى سیاه است، یکى از فرقهها و جماعاتى است که در این گریز از مدنیّت سهم خواهد داشت. شاخص کلیدى، پایگاه و سیماى اجتماعى-تاریخى هر جریان است. جواب جنبش اسلامى مسلح شدهاى که در مقیاس منطقهاى عمل میکند و بخش وسیعى از امکانات مادى و تسلیحاتى رژیم اسلامى را به ارث بُرده و از هیچ خشونت و جنایتى هم ابا ندارد را فقط جنبشها و جریاناتى میتوانند بدهند که بتوانند بخش وسیعى از خود جامعه را علیه اینها به میدان بکشند. گانگسترهاى سیاسى و نظامىاى که در آن شرایط مثل مور و ملخ بر سر مردم میریزند را تنها چنین جنبشهایى میتوانند سر جاى خود بنشانند و از صحنه جارو کنند. این کار فرقههاى شِبه مذهبىِ متشکل از محصلین میانه سالى که تازه دارند تنگناهاى جنسیشان را حل و فصل میکنند نیست. اینها خودشان از آن همان جنس اند. مجاهد و محتشمى اگر به حال خود رها شوند میتوانند سالها در دو تپه مقابل سنگر بگیرند و خمپاره و کاتیوشا به سر و کله هم بزنند و مردم را در این میان خانه خراب کنند، بدون اینکه زورشان به هم برسد. زیرا دو باند مسلح اند که حتى علیرغم انزوایشان از مردم تا وقتى از این و آن پول و اسلحه میگیرند و جیره این و آن را میدهند از نظر نظامى وجود خواهند داشت. حل مسأله اما در حوزۀ عمل نیروهایى است که بنیادهاى اجتماعى طبقاتى و تعریف شدهاى دارند و منافع دیرپاترى را در تاریخ معاصر جامعه نمایندگى میکنند. کمونیسم، بعنوان یک جنبش اجتماعى کارگرى که میتواند نیروى این طبقه را به میدان بکشد، بعنوان جنبشى که تاریخاً آزادیخواهى و برابرىطلبى در جامعه را نمایندگى کرده است، بعنوان جنبشى که پرچم مدرنیسم و انساندوستى را در دست دارد و مردم آن را بعنوان یک جنبش و یک افق اجتماعى متمایز با پیشینه طولانى در مقیاس بینالمللى میشناسند، میتواند به چنین اوضاعى فائق بیاید. کمونیسم میتواند چنین جریاناتى را منزوى کند، بکوبد و بزور مردم از صحنه بیرون کند. کمونیسم میتواند این پاشیدگى و هرج و مرج را خاتمه بدهد.
اما این تنها کمونیستها، یا نیروهاى پیشرو جامعه و احزاب معطوف به طبقات فرودست نیستند که بالقوّه این توان را دارند، بخشهایى از خود بورژوازى ایران هم هستند که از وقوع یک سناریوى سیاه نفع نمیبرند و این ظرفیت را دارند که نیرویى در جهت ختم آن باشند. صحبت بر سر رابطه هر جریان با نفس وجود یا تعلیق مدنیت و سوخت و ساز اجتماعى است. مبارزه کارگر و بورژوا در متن یک جامعه مدنى صورت میگیرد. این مبارزهاى بر سر تعیین خصوصیات اقتصادى و سیاسى و فرهنگى جامعه انسانى است. واضح است که بخشهایى از بورژوازى در تحلیل نهایى ترجیح میدهند دنیا را نابود کنند اما آن را تحویل کارگر ندهند. اما معضل امروزى در افغانستان و یوگسلاوى و در سناریوى سیاه فرضى در ایران این نیست. در مورد ایران خطر اصلى از ناحیه جریانات حاشیهاى و متفرقهاى است که طبقات اجتماعى اصلى در اقتصاد سیاسى ایران را نمایندگى نمیکنند. به نظر من بسترهاى اصلى هر سه سنت سیاسى اصلى غیر مذهبى بورژوازى ایران در قرن اخیر منطقاً به سناریوى سیاه تعلق ندارند. اما با توجه به تشتت عمیقى که دچارش هستند و بىافقى و بىمایگى رهبرانشان بویژه در این دوره خاص و با بىتوجهیشان به رویدادهاى مهمى که جلوى چشمشان در جریان است، در یک چنین اوضاعى میتوانند به هر گردابى بیفتند.
رفرمیسم:
ناسیونال-رفرمیسم که در دورهاى حزب توده مرکزش بود و طیف فدایى-راه کارگر در دوره انقلاب ۵٧ جناح چپ آن را تشکیل میداد، بویژه با سقوط اردوگاه شوروى به تجزیه و تشتت کشیده شد. براى خودِ حزب توده هنوز ضد آمریکایىگرى معنى زندگى است و آخوندِ ضد آمریکایى حماسىترین شخصیت دنیاى سیاست است. از اینها بعید نیست، دقیقاً با همین ذهنیت، در صورت بروز جنگ داخلى در ایران باز خودشان را کنار جریانات اسلامى پیدا کنند.
سرنوشت جناح چپ سابق این حرکت چندان دلگرم کنندهتر نیست. طیف فدایى-راه کارگر، منهاى انشعابات بسیار کوچکى، بسیار به راست چرخیدهاند. یک عده رسماً ناسیونالیست و عظمتطلب شدهاند. امثال آقاى کشتگر که قبلا مارکسیسم را تئورى تحول در “کاشت و داشت و برداشت” زیر چتر اردوگاه پنداشته بودند، امروز در نقد این مارکسیسم به اصالت ایران و ایرانیت پى برده و نگران دخالت اجنبى در سرنوشت کشورشان شدهاند. یا امثال آقاى امیرخسروى با احساس خلاصى از تحمیلات اردوگاه شوروى یکسره به تاریخ اجتماعى قرن بیستم پشت کرده و میخواهند چکامهشان را از انقلاب مشروطیتِ یک قرن قبلِ میهن خویش برگیرند، که البته روز خودش محصولات خود را در شکلى که میتوانست به بار آورد و دیدیم. آقاى نگهدار به سهم خود در به در دنبال سلطنتطلب مناسب براى اتحاد است. در سوى دیگر، طیف راه کارگر و محافل پیرامونى همچنان منگ “پیروزى دموکراسى” است. در حالى که بورژوازى خود مدتهاست ازهاى و هوى “پیروزى دموکراسى” دست کشیده و محاصرهاش را ختم کرده و رفته فکرى به حال بدبختىهاى خودش بکند، اینها هنوز سر از لانه خود درنیاورهاند و همچنان در فضاى سال ٨٩ غرق مشاعره در مدح دموکراسى هستند. به هر حال به نظر من این طیفى است که ماهیتاً در سناریوى سفید ذینفع است. از نظر اجتماعى و اقتصادى اینها سنتاً نماینده رشد صنعتى و ایجاد کارخانه و تعدیل ثروت بودهاند. جناح سازنده و چپ بورژوازى ایران. اما اینکه آیا واقعاً حساسیت اوضاع را درک میکنند و چشمانشان را به نیازهاى این دوره باز میکنند یا خیر امر دیگرى است. علیرغم اینکه این یا آن گروه کوچک و یا محفل منشعب در این طیف ممکن است حرکات غیر عقلایىاى بکند، در کل فکر میکنم اینها در بدترین حالت حداکثر در حاشیه وقایع قرار میگیرند. اگر عنصر فعالى در جلوگیرى از سناریوى سیاه در ایران نباشند، عامل و تشدید کننده آن هم نخواهند بود.
“لیبرالها”:
طیف ناسیونال-لیبرال هم مشکلات خودش را دارد. سنتاً جبهه ملى بستر رسمى این خط بوده است. کلمه «لیبرال» در توصیف این جریان عمیقا گمراه کننده است. لیبرالیسم بعنوان یک مکتب سیاسى در ایران هرگز بطور جدى نمایندگى نشده و هنوز هم نمیشود. این جماعات هیچ رگۀ خاصى از لیبرالیسم از خود نشان ندادهاند. نه هیچ وقت مدافع پَر و پا قرص حقوق فردى و مدنى بورژوایى بودهاند، نه بر جامعه غیر مذهبى پافشارى کردهاند و نه در کل طول تاریخشان با آخوند و مذهب در افتادهاند. هر وقت هم حس کردهاند جست و خیزِ سیاسیشان شالودۀ سیستم را به خطر میاندازد و یا چپ دارد نیرو میگیرد، فوراً زیر شنل سلطنت یا عباى مذهب سنگر گرفتهاند. آنچه با لیبرالیسم اشتباه شده است، جمهورىخواهى و یا بعضاً مشروطهطلبى اینهاست. در یک کلمه ضد شاهى بودنشان. اینها در واقع جمهورىخواهان مُکلّا هستند و نه لیبرال. و باز باید تاکید کرد: مُکلّا و نه لائیک و سکولار. هنوز هم سیاست بدون تبرّک شدن توسط آخوند از گلوى اینها پایین نمیرود. آخرین نمونه را آقاى بیژن حکمت در کیهان لندن به دست داده است. بعد از منبر طولانى در مورد آنچه به زعم ایشان “عاقل شدن” چپ است، و بعد از اظهار خوشنودى از تأکید خودِ ما بر خواست یک دولت مدرن و سکولار، بخش آخر مقالۀ خود را به اظهار شعف از تشکیل مجدد سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى و آرزوى اینکه آخوندهاى خوب حواسشان به آن باشد اختصاص میدهد! این “لیبرال” آن مملکت است که نمیتواند، آن هم بعد از این همه جنایتِ دین در ایران، به مقولۀ دولت و قدرت سیاسى بدون آخوند و بدون اسلام فکر کند. معلوم نیست ایشان که چهره صاحبخانه مدرنیسم و سکولاریسم را به خود میگیرد خودش انشاءالله کى قرار است مدرن و سکولار بشود.
همانطور که گفتم اینها اکثراً ناسیونالیستهاى جمهورىخواه هستند تا لیبرال. عبارت جمهورىخواهِ ملى که عنوان یکى از این گروههاست توصیف بسیار مناسبى است. ادبیات این جریانات مشحون از شعارها و بیانهاى ناسیونالیستى و قومپرستانه است. تقدّس آب و خاک، عظمتطلبى ایرانى، تبلیغ گوهر والاى ایران و ایرانیّت در سخنان اینها موج میزند. مُضحک است که اینها در چهارچوب سیاست ایران لیبرال و پلورالیست نامیده میشوند، حال آنکه کسى که مشابه این اعتقادات را در آلمان و فرانسه و انگلستان داشته باشد و قربان صدقۀ آب و خاک خودش برود و از برترى گوهر قوم خویش سخن بگوید و اجنبى اجنبى بکند، فاشیست و راسسیت و اسکین-هد نام میگیرد. خوشبختانه کسى هنوز به صرافت ترجمه کردن افکار گهربارِ لیبرالیسم ایرانى به فرانسه و آلمانى نیفتاده است وگرنه حتى خانه پیدا کردن براى فعالین اینها در اروپا مشکل میشد. (جمهورى خواهان ملى خود عقل به خرج دادهاند و در ترجمه انگلیسى اسمشان کلمه ملى را انداخته اند). به هر حال این لیبرالهاى عزیز ایرانى مجموعاً نیروى قابل محاسبه و مطرحى نیستند، شخصیتهاى برجسته و یا تشکلهاى منسجم و فعالى ندارند. ممکن است رگه دیگرى از پارلمانتاریسم یا لیبرالیسم، که بیشتر با این عنوان خوانایى داشته باشد، از داخل خود کشور از محافل روشنفکران ناراضى سر بلند کند. در وضع امروز فعلاً این جناح وزنه زیادى ندارد. بخصوص اینکه درک این نکته براى عموم مردم سخت نیست که دموکراسى پارلمانى در ایران، بویژه با این دمکراتهاى نیمبند و بَدَلى، بیش از آنکه به انگلستان و فرانسه شبیه بشود، نظیر فیلیپین و تایلند از آب در میآید. تا آنجا که به مسأله سناریوى سیاه و سفید مربوط میشود، به نظر من اینها هم مانند دسته قبلى در تحلیل نهایى در حفظ شالوده مدنى جامعه ذینفعند، اما متشتتتر و بخصوص بىرهبرتر از آنند که تاثیر زیادى لَه یا علیه این روند داشته باشند.
سلطنت طلبان
جریانى که بطور واقعى وزنه خواهد بود و باید چه امروز و چه در آینده دقیقاً مراقب حرکاتش بود، جریان به اصطلاح سلطنتطلب است. منظور من از سلطنتطلبان نه لزوماً طرفداران رضا پهلوى و یا مدافعان اعلام فورى سلطنت، بلکه جناح مدافعان و طرفداران رژیم سابق است. مشخصّۀ اینها نه اصرارشان بر اعلام فورى سلطنت در کشور و یا سر کار گذاشتن رضا پهلوى، بلکه دفاعشان از رژیم سابق و فاصله گرفتنشان از ژستهاى لیبرالى و پارلمانى و حمایت آشکارشان از یک دولت قدرتمند و چه بسا نظامى است. این یک طیف وسیع است که محافل و جریانات متعددى را در بر میگیرد. ظاهراً این جریان پراکنده و بى تشکیلات است، اما در عمل به نظر من از همه نیروهاى اپوزیسیون بورژوایى به قدرت سیاسى نزدیکتر است. چند عامل به نفع این جریان کار میکند. اولاً، متأسفانه تجربه مشقتبار و تلخ زندگى در جمهورى اسلامى و غیابِ یک آلترناتیو سیاسى پیشرو و شناخته شده، اعاده اوضاع سابق را براى بخش وسیعى از مردم به یک آرزو تبدیل کرده. در ذهن خیلىها جوانب منفى و حقارتآمیز زندگى در رژیم سابق رنگ باخته. خیلىها آن وضعیت را با رونق اقتصادى، مدرنیسم و بویژه رواج فرهنگ غربى تداعى میکنند که شاخصهاى اصلى توده وسیع مردم در تعریف یک زندگى بهتر است. و البته این فراموش میشود که جمهورى اسلامى محصول خود رژیم سلطنت بود. در واقع تنگناهاى اقتصادى و افت روند رشد در سالهاى آخر رژیم سابق، سطحى بودن روند مدرنیزاسیون، عقبماندگى فرهنگى خود آن رژیم و ائتلاف و اتکاء متقابل آن با مذهب، و مهمتر از همه سرکوب جنبش مارکسیستى و کارگرى که عنصر اصلى مبارزه با ارتجاع فرهنگى و اخلاقى در جامعه امروزى است، اصلىترین عواملى بودند که سرِ کار آمدنِ رژیم اسلامى را ممکن کردند. با این وصف هرچه بر وخامت اوضاع اقتصادى رژیم اسلامى افزوده میشود و هرچه ارتجاع فرهنگى و اخلاقى دست بالاى بیشترى پیدا میکند، بطور خودبخودى تمایل به اعادۀ اوضاع سابق شدیدتر و لذا پایه نفوذ طیف سلطنتطلب گستردهتر میشود. در هر حال اینها در مقابل رژیم اسلامى یک مدل قابل تجسّم براى جامعه ایران را، مستقل از اینکه چقدر پیاده کردنش امروز ممکن هست یا نیست، جلوى مردم میگذارند و این نقطه قدرتى است که سایر طیفهاى اپوزیسیون بورژوایى از آن محرومند. ثانیاً، علیرغم بیشکلى سیاسى امروزیش، این طیف یک سوخت و ساز سیاسى گسترده داخلى دارد که نه فقط سیاستمداران و فعالین سیاسى و نظامىها و متفکرین و اُدَباى این طیف بلکه بخش قابل ملاحظهاى از خود طبقهشان، یعنى صاحبان سرمایه و مدیران و تکنوکراتها را در بر میگیرد. علیرغم فقدان رهبران سراسرى مورد توافق همه جناحهاى سلطنتطلب در این مقطع خاص، عروج چنین کسانى در جریان حدت گرفتن بحران سیاسى کاملاً قابل تصور است و از این نظر آدم کم ندارند. و بالأخره یک رکن مهم موجودیت سیاسى این طیف حمایت فعال غرب از آنست. نه فقط حمایت مادى و پولى، بلکه حمایت سیاسى و نظامى و دیپلماتیک آمریکا و غرب علیرغم جست و خیزهاى امثال مجاهدین یا طیف جمهورىخواه در تحلیل نهایى به این جریان تعلق خواهد گرفت. بخصوص سرِ کار گذاشتن دولت این جریان در بخشى از ایران بویژه خوزستان و استانهاى جنوبى به کمک نیروهاى نظامى غرب و یا سازمان ملل، برسمیت شناسى دولت اینها در صحنه بینالمللى و تلاش سیاسى و نظامى براى یک کاسه کردن قدرت این جریان در کل کشور یک احتمال واقعى در شرایط اضمحلال جمهورى اسلامى است. پیشبینى عملکرد سلطنتطلبان در متن یک سناریوى سیاه کار پیچیدهترى است. از یکسو روشن است که اینها بر خلاف فرقههاى اسلامى و دستجات اوباش نظامى به ثبات و برقرار ماندن فعل و انفعالات متعارف اجتماعى علاقمندند. یکى از ترسهاى اصلى اینها “تجزیه کشور” است. بدرجهاى نماینده سیاسى سرمایههاى بزرگ ایرانى و غربى هستند که به ایران اساساً بعنوان یک حوزه تولید و سود مینگرند، منطقاً در پى جلوگیرى از به هم ریختن اوضاع خواهند بود. اما از سوى دیگر اینها یک پاى ثابت هر جنگ داخلى هستند و براى تثبیت کامل قدرت خودشان از هیچ جنگافروزى و سرکوب و جنایتى فروگذار نخواهند کرد. تصورِ گردن گذاشتنِ عملى اینها براى مثال به یک حکومت چپ که از طریق یک مکانیسم سیاسى و با تصمیم مردم سرِ کار آمده باشد دشوار است. در این حالت اخیر، یعنى در توطئه و کودتا و جنگ راه انداختن علیه حاکمیت چپ، راستش فکر میکنم اینها بخش اصلى طیف جمهورىخواه را هم با خود خواهند داشت. یک وجه دیگر موجودیت اینها عظمتطلبى ایرانى و ستمگرى ملیشان است. این جریان و بویژه جناحهاى دیوانۀ آریایىپرست و فاشیستشان در صورت قدرتگیرى، بطور قطع کشور را به سَمتِ یک کشمش قومى تصنّعى و یک جنگ وسیع قومى سوق خواهند داد. در آن سوىِ دعواى قومى هم، حتى اگر امروز خبر زیادى نباشد، در روز خودش به اندازه کافى آدم عوامفریب پیدا میشود که بعنوان پرچمدار این یا آن خلق واقعى و مجازى مردم را به مَهلکه جنگ اقوام بکشاند.
احزاب خودمختارىطلب کردستان
به نظر من نیروهاى خودمختارىطلب اصلى کردستان، حزب دموکرات و کومهلۀ جدید فىنفسه پرسوناژهاى یک سناریوى سیاه نیستند و در حل سیاسى و مسالمتآمیز مسأله کُرد کاملاً ذینفع هستند. حزب دموکرات، بعنوان جریان اصلى در جنبش ملى کردستان، ناسیونالیست افراطى و قومپرست غلیظى نیست و یک سنّت قوى مبارزه سیاسى دارد. در مورد کومهلۀ جدید مسأله مبهم است چرا که هنوز مشخصات سیاسى و فکرى و ابعاد و وزنه پراتیکى این جریان بدرستى تعریف شده و قابل پیشبینى نیست. به هر حال شک نیست که اگر یک عده شووینیست سرکوبگر با هر تابلویى در تهران سرِ کار باشند و راه حل سیاسى را غیر ممکن کنند، جنگ ادامه پیدا میکند و مسأله کُرد لاینحل میماند. اما تصور میکنم هر دولت مرکزى که اصل رفراندم و مراجعه به رأى آزادِ خودِ مردم کردستان را بپذیرد، میتواند مسأله را حل کند. این احتمال البته هست که بین خودِ این نیروها درگیرى پیش بیاید، شاخههاى حزب دموکرات براى حل و فصل مسأله وحدت با هم جنگ کنند و یا جریانات خودمختارىطلب بخواهند با چپ و جنبش کمونیستى و کارگرى اصطکاک ایجاد کنند. اما اینها کوتاهمدت و گذرا و در مسیر عمومى اوضاع سیاسى ایران فرعىتر خواهند بود. اگر میان خودِ جریانات قومىِ مختلف کار به کشمکش خشونتآمیز بکشد، هنوز به نظر من نیروهاى کُرد شاخههاى متمدنتر و از نظر سیاسى بسیار پختهترى را در این اوضاع تشکیل میدهند و جلب آنها به یک راه سیاسى مقدورتر است. اگر مسأله بخواهد رنگ قومى به خودش بگیرد به نظر من خطر اصلى، در درجه اول یک دولت شووینیست و بعد از آن رهبران خودگمارده قومى و نان به نرخِ روز خورهاى عوامفریبى هستند که در چنان شرایطى از همه جا سبز میشوند و مردم را به جان هم میاندازند.
قومىگرى و کشمکش ملى و معضل “تمامیت ارضى”
برخلاف بعضى تفسیرها، به نظر من شروع سناریوى سیاه در ایران و یا محتواى اصلى آن قومىگرى و کشمکش ملى نیست. اگر این بحران شروع بشود و کش بیاید آنوقت به میدان آمدن جریانات قومى و ملى و تبدیل شدن آنها به جزئى از این تصویر کاملاً محتمل است. اما شروع مسأله و یا اصل مسأله این نیست. طرفین اصلى این کشمکشها نیروهاى ملى و قومى نخواهند بود. این تصویر که ایران یک ائتلاف شکننده از اقوام و ملل است که گویا منتظرند دولت مرکزى ضعیف بشود تا هر کدام سازِ خود را بزنند و “دولت خود” را بخواهند تصویرى واقعى نیست. اما در صورت به هم ریختنِ شیرازه مدنى جامعه و معلق شدن زندگى اقتصادى متعارف، آنگاه این که عدهاى از سرِ استیصال راه نجات خود را در هویّت ملى و ناسیونالیسم و سوا کردن خرجشان جستجو کنند غیر ممکن نخواهد بود. قالب ملى و قومى در درجه اول میتواند بعنوان عکسالعملى به جریانات شووینیستى و فاشیستى برجسته بشود. عظمتطلبها و آریایىپرستهاى متعصب، کسانى که تقدس “تمامیت ارضى” ورد زبانشان است، میتوانند این مسأله را به مردم تحمیل کنند. اگر بنا باشد با هر تکانى که رنگى از قومیت و ملیّت به خود بگیرد یکى در تهران هیاهو راه بیاندازد و ژست بگیرد که “چکمههایم را از پایم در نمیاورم” و اسم هر حرکتى را “غائله” بگذارد و بخواهد قشونکشى بکند، آنوقت آنطرف هم، بخصوص در این دوره و زمانه رشادت بورژواهاى کوچک، آدم مشابه براى تضمین تبدیل شدن کشور به صحنه جنگ اقوام و قبایل کم نیست. منزوى کردن ملىگرایى و قومىگرى در چنان شرایطى فقط از عهده جریانى ساخته است که آزادیهاى سیاسى و حقوق مدنى مردم را به جامعترین شکل به رسمیت میشناسد، و لذا میتواند مطالبات و کش و قوسهاى ملى را به یک مجراى سیاسى کانالیزه کند. نه کسانى که خود نماینده قومپرستى و شووینیسم بخشهاى دیگر جامعه اند. خلاصه کلام، کشمکشهاى احتمالى بعدى در ایران میتواند در ادامه خود رنگ قومى هم بگیرد. اما این بستگى دارد به اینکه چقدر نیروهایى مثل ما اجازه بدهند که جریانات فاشیست، عظمتطلب، آریایىپرست و غیره در این پروسه میداندار بشوند. تبلیغات وسیع و فعالیت دائمى ما علیه ناسیونالیسم و عظمتطلبى ایرانى و قومپرستى و ملىگرایى تا همینجا با محدود کردن دامنۀ شلنگتختههاى این جریانات و با ایجاد حساسیت در میان چپ نسبت به ناسیونالیسم کمک زیادى به آینده کشور و سد کردن دورنمایى از نوع یوگسلاوى کرده است. این فعالیت باید همچنان با جدیّت ادامه پیدا کند.
این را باید اینجا تأکید کنم که بحث اجتناب از سناریوى سیاه بحث دفاع از “تمامیت ارضى ایران” نیست. “تمامیت ارضى” مسأله ما و فرمولاسیون ما نیست. همانطور که ما اصرارى بر محدود ماندن ایران به این جغرافیاى خاص هم نداریم. ایران ممکن است کشورى کوچکتر یا بزرگتر از این بشود. مهم اینست که اولاً، هر تغییر و تحولى در این پارامترهاى جغرافیایى و سیاسى باید با اِعمال ارادۀ آزاد خودِ مردم باشد و ثانیاً، مسأله ما اینست که این نسل از مردم در جغرافیایى که نام ایران بر خود دارد در چه اوضاع اجتماعیى زندگى میکنند. واضح است که اگر کسى بخواهد با تحریک قومى یا دینى و به زورِ اسلحه و غیره مردم را در یک بخش این جغرافیا زیر حاکمیت یک رژیم ارتجاعى ببرد، ممکن است موجب جنگ بشود. کمونیستها و کارگران چه در محل و چه در مقیاس سراسرى ممکن است با چنین تلاشى به مقابله نظامى بلند شوند. اما این نبرد بر سر تمامیت ارضى نیست، بر سر کیفیت و شرایط زندگى آن مردم است.
سناریوى سفید: اِعمال قدرت کارگرى، یا “آشتى ملى”
بحث سناریوى سفید و سیاه بحث مسالمتجویى در برابر خشونتطلبى، یا میانهروى در مقابل افراطىگرى نیست. اجازه بدهید نمونهاى از تفسیرهاى اینچنینى را ذکر کنم. آقاى محمد ارسى از “مشروطهطلبان راستین” پس از مطالعه مقاله رویاهاى ممنوع مجاهد مقالهاى در این مورد در کیهان لندن نوشته است. ایشان با الهام از نوشته ما، گروههاى سیاسى را بر دو دسته تقسیم میکند. میگوید: “بقول یکى از فعالان سیاسى” (که اسم بردن از او ظاهراً خلاف روح مشروطه است) “یک دسته سناریوى سیاه براى ایران مینویسند و یک دسته سناریوى سپید”. (دقت کنید، “سپید”، با تشدید آریایى روى پ و نه سفید!). در دستهبندى ایشان طرفداران “آشتى ملى”، “حفظ تمامیت ارضى”، “پلورالیسم فرهنگى” و مدافعان مسالمت عناصر سناریوى “سپید” اند! که ایشان به این صورت لیستشان میکند: کلیه کانونهاى اهل قلم(!)، محافل دفاع از حقوق بشر، سازمانهاى مشروطهخواهى واقعى، جمهورىخواهان ملى ایران، دستههاى پیرو راه مصدق، فداییان اکثریت، حزب دموکراتیک ملت ایران، جناحى از حزب دموکرات کردستان ایران که پشتیبان تمامیت ارضى کشور است… شهریار ایران رضا پهلوى به سبب تلاشى که براى آشتى ملى به عمل میاورد میتواند جایگاهى برجسته در این طیف به خود اختصاص دهد. شخصیتهاى مذهبى خاصه آن دسته از متفکران اسلامى که در جهت جدایى دین از دولت میکوشند نویسندگان سناریوى سپیدند”. نویسندگان سناریوى سیاه در مقابل “مُبلّغان و مجریان تزهاى خشونتآمیز”، هستند، آنها که “آشتى ملى” را تحقیر میکنند و “شخصیتها را به بهانه اشتباهات گذشتهشان نفى میکنند”. و البته یکى از اینها به زعم آقاى ارسى “چپ افراطى و ستیزهجو” است.
آقاى ارسى میتواند هر طور میخواهد فکر کند. اما واقعیّت امر اینست که آن نیروهایى در یک سناریوى سفید ذینفعند، که مستقل از اینکه چقدر رادیکال یا معتدل، مدافع انقلاب یا طرفدار گذار تدریجى باشند، بقاء چهارچوب مدنى جامعه را بعنوان صفحهاى که مبارزه سیاسى در متن آن صورت میگیرد به نفع خود میدانند. مصداق زنده آنچه که آقاى ارسى چپ افراطى و ستیزهجو مینامد احتمالاً خود ماییم که تخفیفى در اهداف سوسیالیستىمان قائل نشدهایم و گمان هم نمیکنیم بورژوازى با زبان خوش و پا در میانى آقاى ارسى کنترلش را بر هستى و زندگى بشریت رها کند و به برابرى و آزادى مردم رضایت بدهد. اما اگر یک جریان در کل ایران وجود داشته باشد که واقعاً خواهان جلوگیرى از تجربه یوگسلاوى و افغانستان است همین جریان کمونیسم کارگرى است. زیرا ما زیانهاى انسانى، اجتماعى و سیاسى و فرهنگى چنین اوضاعى را بروشنى میبینیم. یک دار و دسته مسلح درست کردن و چند شهر و شهرک را گرفتن و با این و آن وارد کش و قوس سیاسى و نظامى شدن در اوضاع آتى ایران کار ابداً دشوارى نیست. اما کمونیسم کارگرى بعنوان جنبش طبقه کارگر براى دگرگونى جامعه، این را یک عقبگرد اساسى در کل مبانى مبارزه طبقاتى میداند. به نفع ماست، و در واقع براى ما حیاتى است، که جامعه و سوخت و ساز اقتصادى و اجتماعى برقرار باشد. که مردم کارگر و زحمتکش مستأصل و آواره و تحقیر شده نباشند و بتوانند به مبارزه و حزب و انقلاب و یک دنیاى براستى بهتر فکر کنند. براى ما مهم و بلکه حیاتى است افق و انتظار انسانها از زندگى و آیندهشان زیر فشار کُشت و کشتار و توپ و خمپاره و گرسنگى و دربدرى سقوط نکرده باشد. تهدید به گسیختن شیرازه جامعه در واقع همواره تهدیدى علیه چپ و کمونیسم بوده است. این بخشهایى از خود بورژوازى هستند که حاضرند جامعه را به نابودى بکشند اما شاهد قدرتگیرى کارگر و کمونیسم نباشند. در مقابل اینها فقط با قدرت میتوان ایستاد. نمیدانم اگر فردا یک چنین وضعى در ایران آغاز شود ” کانونهاى اهل قلم” چه خواهند کرد و چه کارى از دستشان برمیآید، اما روشن است که طبقه کارگر و کمونیسم کارگرى چه باید بکند. باید با نهایت قدرت به این خاتمه بدهد. باید اوباش سیاسى و نظامى را از میدان جارو کند. باید مدنیّت را احیا کند و به نظر من درست در همین پروسه، که بورژوازى و جریانات مختلفش ماهیّت خود را به مردم میشناسانند، باید نیروى سوسیالیسم را بسیج کرد و دوران وحشت و توحّش را با برقرارى حکومت کارگرى خاتمه داد. تلاش ما براى معاف کردن مردم ایران از این کابوس یک تلاش سیاسى و نظامى است. اگر این خطر منتفى شود چه بهتر، اگر نشود باید به سریعترین شکل به آن خاتمه داد. باید با اِعمال قدرت به آن خاتمه داد.
کمونیسم کارگرى جریانى متعلق به سناریوى سفید است، اولاً، به این دلیل در طى شدن چنین مسیرى بشدت ذینفع است. و ثانیاً بنا به جایگاه طبقاتى و اجتماعیش میتواند با نیروى طبقه کارگر و با به میدان کشیدن توده وسیع مردم حول پرچم یک آلترناتیو روشن اجتماعى، با قاطعیت به این بساط خاتمه بدهد. اگر کار به جنگ داخلى و از هم گسیختى مدنى بکشد، حزب کمونیست کارگرى موظف است بعنوان یک جریان قدرتمند با امکان عمل وسیع نظامى در صحنه ظاهر بشود. مردم باید این را بدانند. اما این تنها حرف ما نیست. ما این را هم میگوییم که جریان ما بصِرفِ نظامى شدن اوضاع، اصول خود را فراموش نمیکند. مطمئن باشید ارتش این حزب نه فقط مردم غیر نظامى را به مخاطره نمیاندازد، بلکه مورد حمایت خود قرار میدهد. مطمئن باشید این حزب مناطق مسکونى و محیط کار و زندگى مردم غیر نظامى را حتى اگر طرفداران سرسخت نیروهاى مقابل باشند، نمیکوبد. مطمئن باشید معاش مردم را گرو نمیگیرد. مطمئن باشید راههاى ارتباطى مردم و امکان دسترسى آنها به نیازمندىهایشان را سد نمیکند. مطمئن باشید این حزب با اسراى جنگى مطابق انسانىترین موازین رفتار میکند، ما مجازات اعدام نداریم و در شرایط جنگى هم نخواهیم داشت. مطمئن باشید در کلیه مناطقى که توسط ارتش کارگرى محفوظ نگهداشته شده است نه فقط مدنیّت سازمان مییابد، بلکه تمام حقوقى که در برنامه حزب اعلام شده است براى مردم تضمین خواهد شد. در چنان مهلکهاى کمونیسم کارگرى جریانى خواهد بود که براى مردم امنیت و رفاه و امید همراه میاورد.
توافق نیروهاى سیاسى بر سر تلاش براى اجتناب از سناریوى سیاه، توافقى بر سر “آشتى ملى” و یا گونۀ دیگر را برگرداندن نیست. توافقى بر سر حفظ سطحى از فرهنگ سیاسى و تعهد به اصول معیّنى حتى در صورت حدّت یافتن اوضاع است. سؤال اینست ک هر نیرو تا چه حد میتواند و میخواهد براى اجتناب از این سناریو و یا در جهت ختم سریع آن حرکت کند. واضح است که باید در این میان نرمشهایى هم به خرج داد، اما بحث سناریوى سیاه و سفید بحث نرمش نیست.
چه میتوان کرد:
معنى عملى این بحث براى ما چیست؟ مهمترین جنبه عملى این بحث ما نَفسِ اعلام این واقعیت است که ما این احتمال را میبینیم و خود را براى مقابله با آن آماده میکنیم. اعلام اینکه ما به سهم خود جلوى این سناریو را خواهیم گرفت. اعلام اینکه ما عناصر دخیل در این سناریوى سیاه را مذهب و جهالت مذهبى و جریانات اسلامى، تعصبات ملى و جریانات قومپرست و عظمتطلب میدانیم. اعلام اینکه ما جلوى این جریانات را خواهیم گرفت و مردم را علیه آن بسیج خواهیم کرد. آماده شدن بعنوان یک حزب و آماده کردن کارگر بعنوان یک طبقه براى ایفاى نقش در چنین شرایطى اصلىترین و مهمترین وظیفهاى است که این تحلیل روى دوش ما میگذارد.
نکته دوم، بردن این آگاهى به میان مردم و هوشیار کردن آنها نسبت به چنین مسیرى است. نفرت از جمهورى اسلامى وسیع است و شمارش معکوس براى واژگونى آن آغاز شده است. ما باید در متن این حرکت مردم را نسبت به جریانات ارتجاعى هوشیار کنیم. باید براى مردم این را توضیح بدهیم که چگونه تنها جریاناتى که از یک رژیم سکولار غیر مذهبى، غیر ملى و غیر قومى و از آزادىهاى سیاسى وسیع دفاع میکنند، و بیش از هر کس حزب کمونیست کارگرى، تضمینى علیه آن سناریوى سیاهى هستند که نمونهاش را میتوانند در یوگسلاوى و افغانستان به چشم ببینند.
این هر دو جنبه وظیفه مستقیم خود ماست. هم آمادگى حزب و بخش پیشرو طبقه کارگر براى دخالت مستقیم و مؤثر و هم هشیار کردن کل جامعه و توده وسیع مردم نسبت به این مخاطرات و ظرفیتهاى مخرّب جریانات ارتجاعى مذهبى و ملى و قومى و فرقهاى، کارِ مستقیم خود ماست. اعم از اینکه بقیه بخشهاى اپوزیسیون اهمیّت موضوع را درک کنند یا نه. مستقل از اینکه اپوزیسیون چه میکند، حزب کمونیست کارگرى باید رأسا تعهد خود را به جلوگیرى از سناریوى سیاه در جریان سرنگونى رژیم ارتجاع اسلامى اعلام کند. و نه فقط این، بلکه حزب همچنین باید اعلام کند که در صورت وقوع چنین شرایطى و شروع یک از هم پاشیدگى مدنى و کشمکش تعمیم یافته نظامى، بعنوان یک نیروى سیاسى و در صورت لزوم نظامى براى ختم هرچه سریعتر این وضعیت اقدام خواهد کرد. ما مردم را علیه این وضعیت بسیج خواهیم کرد. ما باید رأسا اعلام کنیم که چه اصول انسانى و آزادمنشانه و آزادیخواهانهاى را حتى در صحنه نبرد نظامى رعایت خواهیم کرد. باید روشن باشد که حتى اگر کار به آنجا بکشد، حزب کمونیست کارگرى در آن مهلکه نماینده انسانیت و مدنیّت خواهد بود.
تا آنجا که به سایر نیروهاى اپوزیسیون برمیگردد به نظر من میشود و باید کارى کرد که بخش هرچه وسیعترى از این جریانات اولاً علناً وجود این مخاطره را به رسمیت بشناسند و ثانیاً رسماً به حداقلى از اصول سیاسى و عملى در راستاى اجتناب از سناریوى سیاه و یا ختم آن متعهد شوند. صد البته من این توهّم را ندارم که چنین تعهدى روى کاغذ به خودىِ خود حرکت این جریانات را در صحنه سیاسى مشروط میکند و یا تضمینى در برابر خارج زدن آنها خواهد بود. احتمال اینکه چنین تعهداتى از طرف برخى نیروها نقض بشود ابداً کم نیست. اما این تعهدات اولاً، ابزارى در خدمت ایجاد هوشیارى در میان مردم و بالابردن توقع آنها از نیروهاى اپوزیسیون خواهد بود و ثانیاً، به هر حال اصول و یا قید و شرطى است که هر جریان در یک مقطع پذیرفته است و نقض آنها هر نیرویى را در صحنه سیاسى و در جدال تبلیغاتى دچار مشکل میکند. این به هر حال نوعى ترمز روى بعضى جریانات خواهد بود. این تعهدات ضمانت اجرایى حقوقى و قضایى نخواهند داشت، اما ابزارى سیاسى به نیروهاى متعهد میدهد که جریاناتى را که بخواهند از این اصول دور شوند، در انظار مردم منزوى کنند و زیانشان را به حداقل برسانند. این طرحى است که دفتر سیاسى به نظر من میتواند و باید در جزئیات دنبال کند.
آیا تعهد به چنین اصول مشترکى به معناى اتحاد عمل یا ائتلاف یا جبههاى از جریانات مختلف خواهد بود؟ خیر. اتحاد عمل البته موضوعى است که مورد به مورد باید بررسى بشود و غیر ممکن نیست که جریاناتى که فاصله سیاسى زیادى هم با هم دارند بر سر موضوعات مشخص بخواهند کار مشترکى بکنند. اما جبهه و ائتلاف براى ما در چهارچوب سیاسى امروز اصلاً موضوعیت ندارد. اتفاقاً شرایط امروز و انتخابهاى سیاسى مهمى که جلوى مردم قرار میگیرد ایجاب میکند که اختلاف فاحشى که میان افقهاى سیاسى و اجتماعى نیروهاى مختلف وجود دارد برجسته و تأکید بشود. این به اوضاع سیاسى در ایران شفافیت میدهد و از اشاعه توهّم جلوگیرى میکند. به هر حال بحث تعهد به اصول مشترک براى اجتناب از سناریوى سیاه ربطى به ائتلاف و جبهه ندارد. این حتى حاکى از توافق دو جانبه و یا چند جانبه میان تعهد کنندگان و یا امضاء کنندگان چنین بیانیهاى نیست. همانطور که متعهد شدن جریانات مختلف در سطح جهان به بیانیه حقوق بشر نشان ائتلاف و یا حتى تماس آنها با هم نیست. نیروهاى مختلف اپوزیسیون ایران هم میتوانند به بیانیهاى متعهد شوند که حاکى از رابطۀ قائم به ذاتِ هر یک از آنها با اصول مندرج در آن است. این بیانیه مشترک هیچ دو نیرویى نیست، و اصولاً میتواند اسم مستقلى داشته باشد و براى مثال با شهرى که در آن صادر میشود شناخته شود، مثل بیانیه پاریس، بیانیه لندن، یا هرچه. مهم اینست که در آن وقوف نیروهاى اپوزیسیون به امکان یک سناریوى سیاه در ایران در جریان سرنگونى رژیم اسلامى نشان داده شود و اصولى که براى اجتناب از آن لازم میدانند تأکید شود. این یک گام مهم براى منزوى کردن و به حاشیه راندن عناصر یک سناریوى سیاه در تحولات بعدى ایران است.
اما در تحلیل نهایى تنها تضمینى که براى اجتناب از سناریوى سیاه وجود دارد، تنها چیزى که ما اینجا میتوانیم صد در صد بعنوان ابزار این کار به آن تکیه کنیم، پراتیک حزب کمونیست کارگرى است. این ماییم که باید مانع شویم که مبارزه مردم براى سرنگونى رژیم منحوس اسلامى توسط نیروهاى ارتجاعىاى که نمونههایش را اسم بردم به این مسیر کانالیزه بشود.
روش و نسخه ما براى یک سناریوى سفید، سازماندهى انقلاب علیه جمهورى اسلامى به رهبرى طبقه کارگر در ایران است. حکومت کارگرى جامعترین و کاملترین نمونه آن رژیم سیاسى مدرن و سکولار و آزادى است که از آن سخن میگوییم. حکومتى که با تضمین آزادى و برابرى همه و با گشودن صحنه براى دخالت وسیع و مستقیم مردم در سرنوشت خویش، کلیه جریانات ارتجاعى را منزوى و خنثى خواهد کرد. فراخوان اول ما به مردم کارگر و زحمتکش و هر کس که آزادى و برابرى کلمات مقدسى را برایش تشکیل میدهند، پیوستن به حزب و مبارزه مشترک همراه حزب علیه رژیم اسلامى و همه دورنماهاى تاریکى است که ارتجاع بورژوایى جلوى میلیونها انسان در ایران قرار داده است.
منصور حکمت
درباره سناریوى سیاه ✍️نامه به دکتر حسین لاجوردى مقالات نشریات
اولین بار در تیر ١٣٧۴، ژوئن ١٩٩۵، در شماره ١٨ انترناسیونال منتشر شد.
مجموعه آثار منصور حکمت جلد هشتم صفحات ٢٣١ تا ٢۵۴
انتشارات حزب کمونیست کارگرى ایران، چاپ اول نوامبر ١٩٩٧ سوئد ISBN 91-630-5761-1