کمونیسم کارگری در عرصه زنان
همانطوریکه در بخش اول این مطلب گفته شده، جریان کمونیسم کارگری در دهه ۹۰ در عرصه زنان به اوج کار خود رسیده بود. در این سالها حتی دشمنان قسم خورده حزب کمونیست کارگری برای اثبات “کارگری” نبودن حزب، “استدلال” میکردند که که اینها حزب مدافع حقوق زنها هستند. این چهره سیاسی ما در ان سالها بود و از انجاییکه پس از انقلاب اکتبر هیچ بخشی از چپ در جهان در این عرصه کار خاصی انجام نداده بود، جریان ما برای ورود به این عرصه و سفت کردن پای خود بعنوان یک جریان مدعی، میبایست سنگر به سنگر با جریانات دیگر و از همه مهمتر با جمهوری اسلامی، جنگ و جدل میکرد. ما برای مطرح شدن بعنوان یک نیروی مدعی در این عرصه، هم میبایست نقد کنیم و هم برنامه ارایه میکردیم. میبایست نشان میدادیم که حرف برای گفتن داریم، آنهم حرفهای تماما جدید. ما، هم میراث دار زحمات کمونیستها در انقلاب اکتبر در عرصه زنان بودیم و هم میبایست مطالباتی را جلو جامعه میگرفتیم که از مدنی ترین قوانین کشورهای غربی، جلوتر باشد حجاب بعنوان سمبل بردگی زن و نه پوششی که حق انتخابش از زنان گرفته شده و نشان دادن رابطه وجود قوانین اسلامی با بی حقوقی زن و زمین زدن هیولای اسلام بعنوان یکی از ملزومات آغاز تغییرات رادیکال و زیر و رو کننده وضعیت زنان در کشور، از جمله عرصه هایی بودند که جریان ما در ان تنهای تنها بود. چونکه از قمه کشان اسلامی بعنوان نگهبانان ناموس جامعه تا منادیان “نسبیت فرهنگی” همگی برای دفاع از “عمارت فرهنگ خودی” در مقابل ماف حضور بهم رسانده بودند.تنها بودیم اما پیشروی سیاسی میکردیم. کمونیسمی که بر سر حقوق زنان ذره ای کوتاه نمی اید، بخشی از سیمای سیاسی ما در دهه نود بود. جامعه هم ما را با همین سیما میشناخت. در اواخر دهه اول دو هزار تقریبا دیگر چیزی از این سیمای سیاسی باقی نمانده بود. مرگ منصور حکمت و متعاقب آن، جدایی ها و انشعابات در صفوف کمونیسم کارگری در کمرنگ شدن سیمای سیاسی مورد اشاره بالا، بسیار تعیین کننده بود. در پی آن، حاکم شدن سیاست وخطوطی که روزانه هر چه بیشتر از مبانی سیاسی کمونیسم کارگری دورتر میشدند، به کور شدن افق سیاسی روشن دیروز کمک نمود. درست در هنگامه ای که مسله زنان با شدت و حدت بیشتری نسبت به گذشته در جامعه مطرح شد، اولویتهای سیاسی کل بخش متشکل کمونیسم کارگری باز تعریف شدند. سهم چگونگی حضور ما در جنبش زنان در پس این بازتعریف، عقب نشینی در این عرصه بود. “عرصه زنان یکی از مهمترین عرصه ها در پروسه سرنگونی جمهوری اسلامی و کسب قدرت سیاسی است” به ویترین سیاسی امان منتقل شد. پیامدهای سیاسی آن هم، همانی بود که همگان دیدیم: نشریتمان در این عرصه تعطیل شد، آنی هم که باقی ماند کارکردش در حد همان “ویترنی” بود که در بالا شرحش رفت. چهره های سیاسی کمونیسم کارگری در عرصه زنان ارام ارام در مه فرو رفتند و محو شدند، آزیتاتورها، قلم زنها، جدال کنها همه یکی پس از دیگری عرصه را ترک کردند. طنز تلخ مسله انجاست که کل این وقایع در زمانی در حال اتفاق بود که جامعه شاهد عروج چهره های جوانی در عرصه جنبش زنان بود که عروجشان گواه این بود که جدال زنان با رزیم اسلامی و قوانین اسلام در یک دوز بالاتری نسبت به گذشته، در حال جریان است. یک اتفاق ویزه ده دوم سال دو هزار، پدیدار شدن پیامدهای سیاسی و اجتماعی انقلاب جنسی ای در جامعه ایران که یک دهه قبل ابتدا بشکل زیر زمینی و بعدها در یک پروسه چند ساله به سطح امد و تاثیرات بزرگی بر مسائل سیاسی و اجتماعی و بویژه کار در عرصه زنان گذاشت. آنچه بطور خلاصه در مورد این دوره میتوان گفت این است که ورود چهره های رادیکال نسل جدید به جنبش زنان با غیبت بخش متشکل رادیکال در این جنبش مصادف شد. بخشی که میبایست با حضور خود مبارزین جدید این عرصه را به چهره های سیاسی جامعه تبدیل میساخت، بخشی که میبایست بر روی سنگرهای فتح شده اعلام پیروزی میکرد، میبایست عقب نشینی های رژیم اسلامی در برابر خواستهای رایدکال جاری در جامعه را ثبت و سنددار میکرد، میباست پرچم زمین میزد و نیرو در پشت ان بسیج میکرد، میبایست چتری برای متشکل کردن چهره های جدید رایدیکال میشد، به نیروی غایب این عرصه تبدیل شد. جنبش زنان تا انجاییکه به حضور نیروی متشکل در این عرصه مربوط میشد، در دهه اول سال دوهزار دچار یک خلاء سیاسی گردید. اما از انجاییکه مسله زن در جامعه یک مسله روز است و به یمن وجود منحوس رزیم اسلامی شرایط زندگی زنان در کشور هر روز دهشتناکتر میشود، این خلاء سیاسی نمی توانست چندان دوامی بیاورد. ظهور پدیده هایی مانند مسیح علینزاد و جنبش “روسری گل گلی ها” و چهارشنبه های سفید، حاصل همین دوران غیبت و خلاء سیاسی است.
پایان بخش دوم