{این نوشته متن خام پیاده شده از روى نوار است}
چند نکته متفرقه داشتم. بعد بحثى در مورد گرایشات کمونیستى و کارگرى در درون طبقه کارگر و مشخصههاى آن. نکات متفرقهام یکى راجع به این بود که مصطفى گفت کارگرى هست که چپىها را قبول ندارد و غیره. من هم چپىها را قبول ندارم، ولى به خودم میگویم کمونیست. من فکر میکنم که خیلىها در این موقعیت هستند، چپىاى که در جامعه هست را قبول ندارند، واقعا نمیتوانند با او کنار بیایند. ولى اگر برود خانه و بچهاش ازش بپرسد اوضاع چطوره، میگه بابا جون تا کارگر سرِ کار نیاد این قضیه درست نمیشه. اگر زنش، همسرش، سرش را از روى تشت رخت بلند کنه و بگه توى شوروى که کارگر آمد سرِ کار، مگه چى شد، بگه اونجا هم کارگر سرِ کار نیست، من قبول ندارم. یک چنین آدمى بالاخره به خودش میگه سوسیالیست. من میگم موضع اونها راجع به سوسیالیسم چیه؟ موضعشان راجع به چپىها هیچ چیزى را نشان نمیدهد. موضع طرف راجع به سوسیالیسم چیه؟ که ایرج هم صحبت کرد راجع به سندیکالیسم غیر سوسیالیستى که افقش هم سندیکالیستى است، جامعه آلترناتیوش هم جامعه سندیکاى آزاد. با کارفرماست که مینشینند، معامله میکنند، مذاکره میکنند و آن طورى وضعش خوب میشه. بخش زیادى از کسانى که در تعریف مصطفى رفتند توى گرایش سندیکالیستى به نظر من توى گرایش کمونیستى هستند. به دلیل موقعیت ویژه چپ ایران و عدم رابطهاش با طبقه کارگر هیچوقت مجبور نبود، موظف نبود در چهارچوب سوسیالیسم حرف بزند. نمیتواند راحت در چهارچوب سوسیالیسم حرف بزند.
یک بحث دیگر در مورد امکانگرایى است. ببینید، امکانگرایى این نیست که آدم براى چیزهایى که ممکن است تلاش میکند. نقطه مقابل امکانگرایى، غیرممکنگرایى نیست. منظورم این است که بالاخره هر آدمى توى مبارزه براى مقدوراتى تلاش میکند و به این معنى حزب کمونیست هم بالاخره روى امکانات مبارزه میکند. امکانگرایى محل بوجود آمدن امکان است. چه چیزى را ممکن کرده است. بحث ما این است که تشکل کارگرى میتواند خیلى چیزها را ممکن کند. جنبش مجمع عمومى میتواند خیلى چیزها را ممکن کند که الان در دسترس کارگر نیست. بنابراین فراخوان میدهیم به مبارزهاى که بطور دینامیکى این چیزها را ممکن کند. آنطرف میگه مثلا الان غیرممکنه که مثلا فلان چیز را به من بدهند. بنابراین شخص ثالثى را میآورد توى کار، در رابطه با حقوق کارگر که اون راضى نیست، اون نمیگذاره، قانونش اجازه نمیده، بودجهاش اجازه نمیده و چیزهاى دیگه. زور او نمیرسه. بحث بر سر تغییر امکانات طبقه کارگر است و گرنه توى هر مقطع یک روزهاى کارگر از اون چیزى که توى اون چهارچوب مقدوره نمیتواند بدست بیاورد. و نمیشود به این پشت کرد به دلیل امکان گرایى.
راجع به رفرمیسم و انقلابىگرى هم راستش یک چنین بحثى داشتم (در ادامه صحبتهاى امیر). رفرمیسم یعنى اینکه (که ایرج هم گفت) افقش از تغییر جامعه، اصلاحات است. تغییر جامعه به مقیاس وسیع. نه اینکه براى اصلاحات تلاش میکند. راستش کلا انقلابیگرى اگر بخواهیم یک معنى پراتیکى ازش بفهمیم یعنى بگوییم انقلاب کردن، مشغول انقلاب باشیم، چند بارى ممکن است در زندگى هر کسى پیش بیاید که مشغول انقلاب کردن باشد و گرنه در سایر مواقع دارد مبارزهاى میکند که با یک تعبیر به آن میگوییم مبارزه انقلابى وگرنه باز هم تمام میشود و میرود سینما. میرود ببیند بلیطش برده یا نه. یعنى اگر کسى انقلابى باشد قاعدتا باید همه اینها برایش منفى باشد. ولى دارد انقلابى عمل میکند در جامعهاى که ممکن است تا ۶ سال دیگر هیچ تغییر انقلابى نکند و جایى براى پراتیک انقلابىِ طرف به آن معنى که میفهمیم نداشته باشد. مبارزه براى اصلاحات یک جزء دائمى مبارزه کارگرى و کمونیستى است. خصلت انقلابى یک کمونیست یا جریان کمونیستى طبقه کارگر از این درنمیآید که یک چیزى آنطرفتر از اصلاحات را الآن میخواهد اجرا کند، نمیگذارند، جلوى دستش را رفرمیستها گرفتهاند. به نظر من انقلابیگرى یک خط کمونیستى در این شرایط غیر انقلابى در جامعه خودش را در فاکتورهایى در طول زمان نشان میدهد. این دارد چه سازمانى بوجود میآورد. این سازمانى را براى انقلاب بوجود میآورد. تشکلى براى انقلاب بوجود میآورد. آگاهى ذهنى و تفکرى را به نفع انقلاب بوجود میآورد. انقلاب را تنها راه نجات میداند. ایده انقلاب را ترویج میکند. آدمِ انقلابى بار میآورد. این آدم انقلابى است بدون اینکه مشغول انقلاب کردن باشد. اگر بگوید مثلا چند ساعت کار در هفته، ممکن است عین حرف همان رفرمیسته، چند ساعت کار در هفته را بگوید، ولى فرقش این است که این یکى جاى دیگرى به چند ساعت کار در هفته میدهد و اون جاى دیگرى میدهد، و این یکى از کارهایش است. و بخش دیگرى از کارهایش به قول مارکس افق عمومى جنبش را جلوى چشم میگذارد و براى آن هدف اساسى آمادهاش میکند. آن کسى که تشکل کمونیستى میسازد و بحث از انقلاب کارگرى میکند و بَعد میرود براى ۴٠ ساعت کار مبارزه میکند، گرایش انقلابى است. قرار نیست کار بیشترى از این بکند. در رابطه با مبارزه و جنبش مطالباتى میخواهم بگویم در جنبش مطالباتى من انقلابیگرى را نمیفهمم، راستش به تنهایى. اگر فقط آن را قابش کنى، انقلابیگرى در جنبش مطالباتى یعنى چه؟ اگر دقیق شوى میبینى انقلابیگرى یعنى اینکه با چه نیرویى، مطالبه را میخواهد بگیرد؟ در این جنبش اعتراض به گرفتن آن مطالبه، چه چیز دیگرى را دارد آماده میکند؟ چه کسى را بار میآورد؟ چه ایدههایى را نشر میدهد، در مبارزهاش براى همان مطالبه… و گرنه با پس و پیش کردن خود مطالبه، به نظر من هیچکس از رفرم به انقلاب تغییر نمیکند. چون بالاخره مطالبه است، آخرِ آخرش مطالبه است. هیچکس نمیتواند جامعه کمونیستى را از کارفرمایش مطالبه کند. یک کارخانه هست، دارى اعتراض میکنى به شرایطت. بالاخره همه کارخانه را هم که دستت بدهد، بالاخره باز هم رفرم شده است. چیز عجیبى پیش نمیآید. انقلابى نمیشود اگر من تمام سهام کارخانه را به اسم شما کارگران بکنم. باز هم اصلاحات شده است. بنابراین انقلابیگرىِ خط انقلابى یا کمونیستى و خط رادیکال، در این خودش را نشان نمیدهد که در جنبش مطالباتى چه مطالباتى را مطرح میکند. مساله اینجاست که جنبش مطالباتى کجاى کار عمومىاش قرار دارد.
اصلا اینطور فکر میکنم در جنبش کارگرى ایران قویترین گرایش، گرایش کمونیستى است. من شخصا استنباطم این است. بالقوه قویترین گرایش است. یعنى ماتریال انسانىاش از همه بیشتر است. الآن توى سطح رهبرى جنبش اعتراضى وقتى که نگاه میکنى. چون تقریبا این جریان است که وقتى مجموعه اعتراضات و مطالباتش را پهلوى هم میگذارى میبینى که تو تصویرى از برنامه حزب کمونیستى به آن دادهاى. وقتى شما حساب کنید جنبش اعتراض کارگران چىها خواسته و چىها میخواد و اینها را پهلوى هم بچینید و بگویید این برنامه این رهبران است، یک تعدادشان گفتند آن را بده، یک عدهشان گفتند آن را بده، یک عدهشان گفتند آن حق را میخواهیم و یک تعدادشان گفتند آن حق را میخواهیم، وقتى پهلوى هم میگذارى، بعد توى احزاب سیاسى دنبالش بگردى، میبینى اینها مصادف میشود با مطالبات حزب کمونیست. نه مجاهدین، نه راه کارگرىها و نه لیبرالها. مصادف میشود با مطالبات سنتى کمونیستها. به این معنى این حرکت نیروى فعال جنبش رادیکال کمونیست توى جامعه است. منتها چقدر این هویتش پرداخت شده و روشن شده و براى خود آن فعالین شناخته شده است، این یک بحث دیگرى است. من فکر میکنم این آدمها خودشان را سوسیالیست میدانند، خیلى بیشتر از کسانى که یا آن تعداد که معمولا در ادبیات چپ منعکس است. در رهبرى جنبش کارگرى، کارگرها بعد از انقلاب ۵٧ خودشان را سوسیالیست میدانند. من فکر میکنم اگر چیزى برایش طبیعى و ذاتى است، سوسیالیسم است که باید برود و تکلیفش را با آن معلوم کند. خیلى هستند که به رژیم هیچ توهمى ندارند. خیلىها هستند که به شوروى توهمى ندارند. به چین توهمى ندارند. اصلا تحت تأثیر این بلوکها نیستند. خیلىها هستند که میگویند باید جلوى اعتراض بود و بالاخره این طبقه را از این سوراخ درآورد. کارگر باید قدرت را بدست بگیرد. من میگویم این وسیع است. این طیف خیلى وسیع است. حالا ممکن است خیلىها بطور بالفعل چهارچوب فکرىاش را مجبور شود از جنبش جناح چپ سندیکالیسم (اگر بتوان گفت) یا از سنتهاى دیگر در طبقه کارگر بگیرد. یا سیمایش را گنگ گذاشته باشد. ولى واقعیت این است که آن کمونیسم کارگرى است که توى مملکت در جریان است. کارماست که به نظر من چهره این گرایش را در مقابل بقیه مشخص میکند. من خطوطى را میگویم که اگر من آنجا بودم و به من میگفتند چه جور رهبر کارگرى هستى چه جور کارگر هستى، چرا به خودت میگویى یک گرایش متمایز… اینها را میگفتم:
– در قبال مبارزه اقتصادى در تمایز با چپ سنتى و خرده بورژوایى ایران، کاملا به آن معتقدیم و به کسب چیزهاى جزیى معتقدیم. معتقد هستیم ما باید در متن جنبش اعتراضى باشیم براى گرفتن هر چیز جزیى. اصلا جز این نمیشود.
– در قبال کار علنى و تودهاى میگفتم ممکن است. برخلاف آن چیزى که چپ سنتى ایران میگوید یا دوره دمکراسى است که میشود کارهاى علنى صورت داد یا نیست که من بروم مخفى شوم یا جوخه درست کنم یا کمیتههاى مخفى، کار علنى ممکن است و راه من جنبش مجمع عمومى و یا جنبش شورایى است. اصلا دارد انجام میشود. خیلى جاها این کارها انجام میشود.
– در قبال تشکل تودهاى میگفتم لازم است. حیاتى است که طبقه کارگر تشکل تودهاى داشته باشد. فرق ما با آنها (که رفتند خانه کارگر و هر کس دیگر که بیرون خط من است) این است که من معتقدم که این تشکلها را باید ایجاد کنیم. به همت خودمان و به زور خودمان به کرسى بنشانیم، بودنشان را و به رسمیت شناختن شان را. فرق ما اینجاست.
– چه تشکلى؟ بحث ما این است که براى شرایط ایران شورا بهتر است. جنبش مجمع عمومى راهش است. جنبه قانونى آن چه اهمیتى دارد؟ میگفتم خیلى اهمیت دارد، باید مشروعیت قانونى بگیرد. باید به کرسى بنشانیم. نمیتوانیم همینطورى نگهش داریم.
– در قبال سازمانهاى دولتى چى میگى؟ من میگفتم همهاش را باید منحل کرد. سازمانهاى کارگرى دولتى، همه را باید منحل کرد. موضع من تحریم است.
– کمونیست بودن تو، خودش را در چه نشان میدهد؟ همان که گفتم. میگفتم این چیزهایى که گفتم بخشى از فعالیت ماست بعنوان یک خط. ما داریم ایدههاى انقلاب کمونیستى را پخش میکنیم. سلولهاى کارگرى بوجود میآوریم که به این ایدهها متعهد هستند، حول این ایدهها شکل گرفتهاند. ادبیات کمونیستى را میان آنها میخوانیم. کانونهاى کمونیستى درست میکنیم. شبکههاى کمونیستى درست میکنیم. حتى سازمان حزبى کمونیستى درست میکنیم. تهییج میکنیم انقلاب کارگرى را و حکومت کارگرى را. کس دیگرى این کارها را نمیکند، ما میکنیم.
راجع به ایدئولوژى و تئورى؟ ما مارکسیست هستیم. فکر میکنیم این تئورى خوب است. و مشکلى نداریم. قابل کاربست است. ابهام خاصى در آن نداریم. در تمایز با فلانى و فلانى که شش تا تجدید نظر کردهاند، احتیاج به تجدید نظر نداریم.
– راجع به حزب؟ من میگفتم طبقه کارگر به حزب کارگرى احتیاج دارد. حزب کارگرى و کمونیستى احتیاج دارد. باید ساخت. یا میگفتم حزب کمونیست هست، یا باید کارى کرد. ولى بى حزب هم میشود، حالا باید دید لیبرالها چه میکنند، این خط من نیست. نمیدانم عنصر تاریخى فدایى، خط من نیست. حزب کارگرى باید وجود داشته باشد.
– در قبال اتحاد عمل؟ میگفتم اتحاد عمل یک مقوله کارگرى است. مجبور به اتحاد عمل هستم با هر خطى که بیاید بر سر آن مطالبات معین و میخواهد آن هم کارى بکند. من این را در مبارزه پیدا میکنم. اگر جنبش مجمع عمومى است، ما توى مجمع عمومى هستیم. اگر مساله اعتصاب است حتما مینشینیم، همه ما اعتصابیون حرف میزنیم. روى اتحاد عمل موضع من این است. خط مشى حزبىام یک چیز دیگر است. با احزاب ممکن است من اتحاد عمل بکنم یا نکنم. با کارگر بغل دستم که توى همان مبارزه است، از هر قماشى که باشد، اگر توى همان مبارزه هست اتحاد عمل من امرى است طبیعى.
– در قبال رژیم چه میگویى؟ میگم باید سرنگون بشه، خیلى ساده. فرق من با صد نفر دیگر که ممکن است بگویند نباید سرنگون بشه.
– راجع به ناسیونالیسم؟ باید ریشه ناسیونالیسم را از ایران برکند. ده شاهى اعتقاد به دکتر مصدق و بنىصدر و این طایفه ندارم. به تمامیت ارضى هم اعتقادى ندارم. به لیبرالیسم هم همینطور، مذهب هم همینطور. چهار خط هم راجع به اینها دارم بعنوان آن خط رادیکال.
من میگویم ما باید کمک کنیم که چنین تصورى از یک خط در طبقه کارگر بشود تصور خودش ازش در مقابل گرایشات دیگر و خود همین خطوط هر کدام ما را از یک طیفى تفکیک میکند. چه آنکه زده است زیر تئورى، چه آنکه با یک گرایشات حزبى کنکرت وجود دارد. آنکه به کار قانونى اعتقاد ندارد. آنکه اعتقاد دارد و فکر میکند کار قانونى کار ملتمسانه است آن را هم قبول ندارد. آنکه میگوید باید سندیکا درست کرد من جواب میدهم باید شورا درست کرد. باید هر کدام از این تکههایى که تجسمى از این گرایش میدهد، خودش نشان میدهد که با بقیه طیفها چه بحثى داریم. چه اختلافى حس میکنیم.
بحث من خلاصهاش این است: فکر میکنم باید به این جواب داد. آیا این حرفها هوایى است؟ بحث همانطور که از همان اول گفتم اینطور نیست. این تمایل طبیعى و منطقى بخش زیادى از رهبران کارگرى ایران است. منتها اگر چپ را قبول ندارد، یک نقطه مثبت است. چون گفتم خودم هم چپ را قبول ندارم. کسى که این اعتقاد را داشته باشد باید یک مقدار این چپ را قبول نداشته باشد. چون او هم نصف اینها را قبول نداشته و همین الان هم قبول ندارد. یا مثلا کارگرى که به مصطفى میگوید چپها فلان. من نمیدانم راجع به مصطفى چه فکر کرده بود. باید بروم ببینم در خانهاش چه میگوید. به رفیقش چه میگوید. سازمان چپ خیلى مراجعه میکند به کارگر. رفیق داشتهایم که گفته است آقاجان دور و بر من پیدایتان نشود. فقط یک جورى روزنامهتان را بدست من برسانید. به نظر من آن آدم سوسیالیست خیلى جدى است. بخصوص جمله اولش که دور و بر من پیدایتان نشود! به این معنى من فکر میکنم ماتریال انسانىاش هست. گرایش واقعىاش هست. دارد اعتراض و اعتصاب میکند. نمیگویم گرایشات دیگرى نیستند و کسانى که مرزبندى دارند با این حرفها، فعال نیستند و در رأس جنبش اعتراضى خیلى جاها نبودهاند. ولى این گرایش هست و خیلى هم فعال است. به نظر من اگر کسى در جمهورى اسلامى و زیر این فشار مذهبى و با این به اصطلاح فشار به سازش که روى طبقه کارگر حاکم است هنوز دارد اعتراض میکند، آن هم جلوى جنگ سر ساعت کار، جلوى جنگ سر سود ویژه، جلوى جنگ سر اضافه دستمزد، حتما چنین تیپى است. وگرنه اگر طور دیگرى بود، دولت هزار و یک جور سوراخ جلویش گذاشته بود که راهش را کج کند و از آن سوراخ بیرون برود.
یک نکته دیگر بگویم راجع به جمهورى اسلامى. یکى از رفقا یادم نیست کدامیک از رفقا در صحبتهایش اشاره کرد که این خیلى مهم است. به نظر من جمهورى اسلامى فرقش با رژیم شاه این است که به خودش در دل یک انقلاب مشروعیت داده است. در نتیجه خیلى طبیعى است، خیلى از کارگران فکر میکنند (امیر بود گفت دستگاهى بودند) دستگاهى بودن با این رژیم خیلى فرق میکند با دستگاهى بودن با یک رژیم دیگر. آخر انقلاب کرده، بعد جنگ کرده، کافیست کمى ناسیونالیست باشى، کمى مذهبى باشى تا این رژیم یک رژیم مشروعى به نظر بیاید. انقلاب ۵٧ هم پشتش است و علیه آمریکا. خیلى فرق میکند که یک کارگرى گرایشات به اصطلاح اصلاحطلبها و غیره با این دولت بیایند و بروند. بگویند میشود در این چهارچوب کار کرد چون مثل رژیم شاه نیست و مناسباتش با طبقه کارگر مثل رژیم شاه نیست. مناسبات فکرىاش. به یک بهانههاى دیگرى سر کار است و این بهانهها را توانسته است در مغز یک عدهاى بکند. دقیقا به همین دلیل میگویم در شرایطى که کسى خارج این قضیه میایستد دیگر باید ببنیم چقدر چپ است. خود این نشان میدهد کسى که توى یک چنین جوى میایستد و خارج حکومت و نمیخواهد داخل شوراى اسلامى برود، نشان میدهد چقدر ناسیونالیست نیست، چقدر مذهبى نیست، چقدر چپ است. چقدر خط حزب توده را نمیخواند. من میگویم اینها شاخصهاى واقعى است. چون حزب توده که آنجاست، این که آنجا نیست یعنى آن خط را نمیخواند. به شوروى توهم ندارد. از انقلاب ۵٧ هم یک جمعبندى دیگرى دارد و به چپ هم یک موضع و برخورد دیگرى دارد. کاملا نشان میدهد که کارگرى که بیرون از شوراى اسلامى میایستد، بیرون انجمن اسلامى، و اعتراض میکند و مطالبه خودش را مطرح میکند چقدر چپ است و چقدر آگاهانه چپ است. من این را شاخصى از این قضیه میگیرم با توجه به وضعیت جمهورى اسلامى.
این نوشته متن خام پیاده شده از روى نوار ضبط شده در جلسه ک.ش است و هیچوقت تصحیح نشده است.