راست پوپولیست و فاشیستهای ترامپی در آمریکاو در اپوزیسیون راست ایران – محمد آسنگران

مقالات

هفته گذشته اتفاقات نادری در امریکا رخ داد. حمله عده ای از طرفداران ترامپ به مجلس نمایندگان و متعاقب آن کشته شدن پنج نفر دراین حمله، اوضاع سیاسی جامعه را بشدت ملتهب نمود. پرسشم را با این آغاز میکنم: اینها چه کسانی بودند؟ رهبری داشتند یا حرکت خودبخودی بود و علل شکل گیری این حرکت را در کجا باید جستجو کرد؟
آسنگران: واضح است که این جمعیت حمله کننده به ساختمان کنگره آمریکا حامیان ترامپ بودند. نه تنها سازمان دهی شده بودند، بلکه به دستور مستقیم ترامپ که یک ساعت قبل از حمله در جمع آنها سخنرانی کرد، این اتفاق افتاد. ترامپ رسما اعلام کرد به محل کنگره بروید و مانع تائید تقلب در انتخابات بشوید. ترامپ تاکید کرد خودش هم همراه معترضین خواهد بود.
روز قبل از این دستور مستقیم برای مارش بطرف کنگره، ترامپ از هوادارانش خواسته بود که نتایج انتخابات را نپذیرند. او همچنین از مایک پنس معاون رئیس جمهور ورئیس موقت مجلس سنا، خواسته بود که در جلسه بررسی و تایید نتایج آرا الکترال ایالتها، این نتایج را نپذیرد. وقتی پنس اعلام کرده بود که قدرت قانونی چنین کاری را ندارد ترامپ تویت کرد:
“اگر مایک پنس در کنار ما باشد، برنده این انتخابات خواهیم شد. ایالت‌های زیادی اشتباهی را که با تایید آمار نادرست و حتی متقلبانه در جریان پروسه نامعتبر ایالتی انجام داده‌اند، تصدیق می‌کنند. مایک می‌تواند این وضعیت را تغییر دهد.”
ترامپ حتی قبل از انتخابات تاکید کرده بود تقلب میشود و او تقلب را نخواهد پذیرفت. او نه تنها سال ٢٠٢٠ بلکه سال ٢٠١۶ هم بارها تاکید کرده بود اگر تقلب نمیشد من رای بیشتری می آوردم. با این رویکرد ۶٠ مورد شکایت علیه نتایج انتخابات نوامبر سال ٢٠٢٠ به دادگاه های ایالتی و دادگاه عالی آمریکا برده شد تا ثابت کند تقلب شده است و همه این شکایات رد شدند. در هیچ موردی نتوانستند ثابت کنند که تقلبی اتفاق افتاده است. اما او همچنان مصر بود که تقلب شده است و نتایج انتخابات را نخواهد پذیرفت.
همه این نمونه ها نشان میدهد ترامپ به عنوان نماینده بخشی از حاکمان آمریکا اعتقادی به انتخابات ندارد. اعتقادی به همان روش پارلمانتاریستی سنتی در آمریکا هم ندارد. او یک راسیست افراطی و قلدر بود که از جانب بخشی از سرمایه داران آمریکا به جلو سوق داده شد و تلاش کرد سوار نارضایتی عمیق شهروندان علیه سیستم بشود. او علیه سیستم موجود نبود. اما علیه مکانیسم کسب قدرت و تقسیم قدرت و نحوه حکومت کردن در میان جناحهای مختلف سیستم موجود بود. او تمام قدرت را بدون در نظر گرفتن سهم دیگر جناحهای حاکم میخواست. او خواهان پیش برد همان روشی بود که هیتلر قبلا در آلمان انجام داد. ترامپ تلاش میکرد از همان راه های تجربه شده دوره هیتلر کل قدرت را از آن خود و جناح حامیش بکند. این سیاست ترامپ جنبشی را که ناراضی از وضع موجود بود تحت تاثیر قرار داد. جنبش نارضایتی از سیستم حاکم قبل از ترامپ در سال ٢٠٠٨ به خیابان آمده بود. اما آن جنبش دو رویکرد متفاوت داشت. چپ و راست در آن جنبش خود را ذینفع میدانستند. جناح راست جنبش اعتراض به سیستم حاکم، تحت تاثیر سخنان ترامپ قرار گرفت و او به سخنگوی این جنبش راست ناراضی تبدیل شد. در پروسه این نارضایتی به سیستم حاکم بود که بخشی از بورژوازی آمریکا کسی مثل ترامپ راسیست را به جلو سوق داد تا بتواند آن جنبش را ازآن خود و هدایت کند. چند سال اخیر در جریان انتخابات ٢٠١۶ و تا به امروز ترامپ و این بخش سنتی و مذهبی ناراضی در آمریکا با هم چفت شده اند. ترامپ و هوادارانش در جامعه آمریکا بسیاری از قواعد بازی سنتی دو حزب حاکم را زیر سوال میبرند. چنانچه گفته میشود ترامپ اسما جمهوری خواه است اما عملا پدیده تازه ای است. ناگفته نماند ترامپ دوره ای با حزب دمکرات بود و بعدا به جمهوری خواهان پیوست. اما او یک راسیست و نژادپرست شبیه هیتلر است که احزاب موجود را فقط برای رسیدن به استراتژی خود لازم دارد و این دوره گذار از حزب جمهوری خواه هم میتواند طی بشود. اکنون رابطه ترامپ با بخش عمده ای از هوادارانش که تحت تاثیر جنبش و افکار راسیستی او قرار گرفته اند و به فرمان او هر کاری ممکن است انجام بدهند شباهت زیادی به رابطه هواداران حزب نازی با هیتلر دارد.
برای فهم رابطه ترامپ با هوادارانش به این نقل قول یکی از هواداران هیتلرنگاه کنید:
یکی از اعضای سابق جوانان هیتلری: غرور ناسیونالیستی دیوانه‌واری که چون هیستری بود در ما فوران کرد. در دقایق پایانی سخنرانی هیتلر، ما از درون ریه‌هایمان، درحالی که اشک بر روی گونه‌هایمان جاری بود فریاد می‌کشیدیم : زیگ هایل،زیگ هایل، زیگ هایل! (هایل هیتلر) از آن لحظه به بعد، من با روح و تن خود به آدولف هیتلر تعلق داشتم.”
چنین رویکردی در میان هواداران ترامپ بسیار قوی و به وفور وجود دارد. رابطه اینها با ترامپ رابطه مرید و مراد است. کاری به حقیقت ندارند. آنچه ترامپ بگوید برای آنها درست و قابل باور و عین “حقیقت” است. در ایران بعد از قدرتگیری خمینی هم ما با چنین پدیده ای مواجه شدیم که حزب الهی ها بدون چون و چرا و بدون تعقل فتوای رهبر را میپذیرفتند و دست به هر جنایتی میزدند. فاشیسم اسلامی نتیجه چنین رابطه ای بود. این گرایش به پوپولیسم و راسیسم و بیگانه ستیزی و برتری نژادی و…. که ترامپ نمایندگی کرده است، تقریبا کپی آن چیزی است که هیتلر و بعدا خمینی انجام داد.
اما این گرایش فقط محدود به ترامپ نیست. بخشی از حاکمان آمریکا به این قناعت رسیده اند که این سیستم دست به دست شدن قدرت و تقسیم قدرت سنتی در هیئت حاکمه آمریکا کارساز نیست و “ملت سفید آمریکا را نمایندگی نمیکند”. ترامپ در این زمینه به مذهب و خرافات هم پناه برد و با شعار “آمریکا اول” و مهم دانستن انجیل به عنوان کتاب رهنما به دنیای مورد نظرش تلاش کرد حس نژادپرستی و احساسات مذهبی بخش قابل توجهی از مردم آمریکا را تقویت و به خود جلب کند.
ضدیت ترامپ با سیاهان و خارجیها و زن ستیزی او در کنار ضدیت با آزادی بیان ضدیت با رسانه های مخالف، عینا مثل هیتلر و کپی آن بود. ترامپ ضدیت هیستریکش با کمونیستها و چپها را به جایی رسانده بود که حتی دمکراتها و بایدن را چپ و سوسیالیست خطاب میکند و شروع به فحاشی و فضا سازی علیه چپها میکند. همه این ویژگیهای ترامپ از گرایش بخشی از بورژوازی آمریکا به سمت فاشیسم خبر میدهد. برای روشن تر شدن نزدیکی ترامپیسم به فاشیسم شاید بهتر است کمی روی دوران به قدرت رسیدن هیتلر مکث کنیم.
در آلمان سال ١٩٣٣ شرایط طوری بود که مردم از دست بحرانهای اقتصادی و افول موقعیت آلمان و نتایج پسا جنگ اول جهانی که محدودیتهایی برای آلمان گذاشته شده بود، ناراحت و عصبانی بودند. مردم آلمان عهد نامه ورسای و… را تحقیر آلمان میدانستند، و به نوعی احساس حقارت میکردند. آن دوره هم جنبش کمونیستی و احزاب چپ قوی بودند و حضور داشتند و هم راستها در حکومت و جامعه قدرت داشتند. جالب است بدانید که همان موقع یکی از خبر نگاران مجارستانی با فعالین ناراضی هر دو جنبش، چپ و راست مصاحبه کرده است و هر دو طرف گفته اند اوضاع به این شکل قابل دوام نیست و باید تغییر کند.
پاسخ یکی از مصاحبه کنندگان به این خبر نگار خواندنی و پر محتوا است. او گفته است ما خواهان تغییر هستیم در این مسیر یا کمونیستها پرچم تغییر را نمایندگی خواهند کرد یا نازیها.! آنچه مسلم است ما دنبال کسی هستیم که پرچم این تغییر را با قدرت نمایندگی کند.
حزب هیتلر درانتخابات ١٩٣٣ به قویترین حزب پارلمان تبدیل شد. با ائتلاف حزب خلق ملی آلمان و توصیه دو شخصیت مهم آن دوره و چند تاجر و سرمایه دار که نقش مهمی در اقتصاد آلمان داشتند، رئیس جمهور را تحت فشار گذاشتند که به توصیه تجار و سرمایه داران آلمان گردن نهاده و هیتلر به مقام صدارت آلمان برسد.
همین اقدام راه قدرتگیری تمام و کمال هیتلر را رقم زد. تحولات کم و بیش به این صورت اتفاق افتاد که هیتلر از لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک خود را ناسیونالیست، ضد کمونیست و ضد یهود معرفی کرد زیرا کمونیستها و یهودیها را نیروی اصلی بلشویکها میدانست و آنها را مانع گسترش و قدرتگیری کشور آلمان معرفی میکرد. بحران اقتصادی بعد از جنگ جهانی اول و محدودیتی که عهدنامه ورسای برای آلمان ایجاد کرده بود همزمان بود با رشد اقتصاد و قدرت انگیس و فرانسه بعد از بحران اقتصادی ١٩٣٠ و در این دوره شاهد قوی شدن قطب سویت هم بودند. همین فاکتورها از جانب هیتلر به عنوان افول موقعیت تحمیلی به آلمان معرفی میشد و حس ناسیونالیستی جمعیت قابل توجهی در آلمان را تحریک میکرد تا به مردم بقبولاند به رهبر قدرتمندی مثل هیتلر برای نجات و عروج آلمان نیاز دارند.
اما ضدیت هیتلر با کمونیستها قبل از اقدامات دیگرش اجرا شد و برای قدرتمند کردن خودش در پرتو آتش زدن مجلس آلمان (رایشتاگ
) تمام ٨١ نماینده کمونیستها در مجلس را زندانی کرد تا بتواند با دو سوم آرای نمایندگان مجلس، اختیارات کامل و فرا قانونی خود را به قانون تبدیل کند. مخالفتش با عهد نامه ورسای و ضدیت با “سرمایه داری انگلیس” که از نظر او محدودیت برای آلمان قدرتمند ایجاد کرده بودند برنامه های بعدی هیتلر بود. هیتلر در جریان جنگ وقتی متوجه شد که نمیتواند رقبای غربی خودش را شکست بدهد تلاش کرد با حمله به روسیه زمینه صلح و توافق با انگلیس و آمریکا را فراهم کند که نشد و نتوانست و نهایتا شکست خورد.
وقتی این تاریخ را مرور میکنیم متوجه میشویم حتی هیتلر دور اول انتخابش در سال ١٩٣٣ تا این حد مثل ترامپ وقیح و لخت و عور حرف نمیزد.
در هر حال ترامپ در انتخابات سال ٢٠٢٠ شکست خورد اما ترامپیسم در آمریکا همچنان معضل آفرین خواهد بود. ترامپیسم اکنون جنبشی راست در ابعادی قابل توجه است و تلاش میکند در آینده سیاسی آمریکا نقش بازی کند. اینکه جنبشهای آزادیخواهانه و برابری طلبانه چه رویکردی نسبت به ترامپ و ترامپیسم در پیش خواهند گرفت و دولت آمریکا با ریاست بایدن چه جهتی را در پیش میگیرد فاکتورهای مهمی هستند که آیا ترامپیسم رو به افول خواهد نهاد یا جنبش راستهای آمریکا را سازمان خواهد داد و منتظر نتایج جدال بعدی باید بود.

حمله به مجلس در همان اول راه نشان داد که تاثیرات دیرپاتری بر اوضاع سیاسی جامعه و حتی ساختار سیاسی و مراکز قدرت در آمریکا دارد. بنظر شما تاثیرات و تبعات این اتفاق چه در میان مردم و چه در حکومت شامل چه مواردی میشود؟
آسنگران: اولین تاثیر این تحولات اخیر و نقش ترامپ و ترامپیسم بر آمریکا این است که هیئت حاکمه آمریکا به عنوان حکومت قویترین قدرت نظامی و اقتصادی جهان تحولاتی را از سر گذرانده است و نمیتواند به حالت اول برگردد. دچار تکانهای جدیی شده است و جنبشهای متفاوتی در آن جامعه شکل گرفته اند. جنبش راست و فاشیستی آمریکا فقط یکی از آنها است.
اما مهمترین تحول در میان حاکمان این است که جنبش راست در آمریکا امروز نماینده و سخنگو پیدا کرده است. راستها همانند چپها خواهان تغییر هستند. قبلا سیستم حاکم از جانب جنبش اشغال به چالش طلبیده شد. کسی مثل برنی سندرز به عنوان جناح چپ حزب دمکرات تلاش کرد سخنگوی بخشی از ناراضیان جامعه بشود و نتوانست. زیرا خواست و افق جنبش اشغال چپ تر از آن بود که سندرز را نماینده خود بداند. سندرز میخواست با بازی قانونی سر جنبش اشغال را به سمت بازی سنتی و دست به دست شدن قدرت و حکومت احزاب دمکرات و جمهوریخواه حاکم کج کند و نشد.
اما جنبش راست به رهبری ترامپ توانست حول سیاستهای او بسیج بشود. ترامپ هم سیستم حکم رانی و تقسیم قدرت و ثروت جهانی را دور زد هم سیستم حکومت کردن به شکل سنتی در آمریکا را به چالش طلبید. اقدامات چند سال اخیر ترامپ در پست ریاست جمهوری آمریکا نشان داد از منظر این بخش از هیئت حاکمه دمکراسی و بازار آزاد و جهانی شدن سرمایه و… بصورت متعارف کنونی جوابگو نیست و به بن بست رسیده است. حتی بخشی از هیئت حاکمه آمریکا و البته دیگر کشورهای غربی هم این نوع سیستم حکومتی و تقسیم قدرت سنتی و پارلمانتاریستی را زیر سوال برده اند. بنابر این اکنون هم طبقه کارگر و مردم تحت ستم خواهان تغییر هستند هم تمام راستهای آمریکا و اروپا و دیگر کشورهای جهان سرمایه داری خواهان “تغییر” هستند.
شکل و سنت حکومتهای تا کنونی مورد قبول هیچکدام از جنبشهای چپ و راست جامعه که خواهان تغییر هستند نیست. بنابر این جو بایدن به عنوان نماینده سنتی سیستم ماقبل ترامپ که اکنون به قدرت رسیده است نمیتواند هیچکدام از این جنبشها را راضی کند. زیرا رای داده شده به بایدن در حقیقت رای آری به او و حزب دمکرات نبود. برعکس تصور رایج رسانه های رسمی رای “نه” مردم به ترامپ بود.
این دو جنبش چپ و راست در آمریکا از فردای قدرتگیری بایدن به میدان خواهند آمد. اما چپ جامعه و مردم ناراضی آمریکا در چهار سال گذشته ضمن اعتراض به کلیت سیستم حاکم که در جنبش دفاع از سیاهان و دفاع از حقوق زن و علیه خشونت پلیس و… نقش آفرینی کرد، متوجه شد ترامپ یک مانع جدی در مقابل جنبش آزادیخواهی و مترقی آمریکا علیه سیستم حاکم است. به همین دلیل در قدم اول بخشی از این جنبش اعتراضی تاکتیک اش این بود که ضربه محکمی به ترامپ و ترامپیسم و راسیسم و فاشیسم بزند و زد. با انتخاب نشدن ترامپ برای پست ریاست جمهوری جنبش راست هم در آمریکا و هم در دیگر کشورها ضربه سنگینی خورد.
اما ضربه خوردن به معنی پایان این جنبش نیست. بدون شک جنبش راست آمریکا با پرچم نژادپرستی به اشکال دیگری خواهد یافت. مسئله بر سر دایره تاثیرگذاری و قدرت این جنبش است. در پاسخ سوال قبلی اشاره کردم که دو فاکتور اینجا مهم و تعیین کننده خواهند بود. قدرت تاثیرگذاری جنبش چپ و سیاست و اقدامات دولت بایدن.
اگر چپ جامعه بتواند ضمن نقد و افشای ترامپیسم مطالباتش را به دولت بایدن تحمیل کند و به جنبش اکثریت ناراضی جامعه تبدیل بشود راست آمریکا و ترامپ شانسی نخواهند داشت. واضح است بدون این اقدامات جنبش راست میدان دار مقابله با سیستم حاکم خواهد شد و بر آینده آمریکا تاثیر گذار خواهد بود.

در اثنای انتخابات امریکا بحث های متنوعی حول سرنوشت سیاسی ترامپیسیم صورت گرفت. امروز شما در پرتو واقعه حمله به مجلس، چشم انداز و آینده پدیده ترامپیسیم در جامعه امریکا را چگونه میبینید؟
آسنگران: برای اینکه بدانیم آینده ترامپیسم به کجا ختم میشود باید ابتدا بدانیم چه تحولاتی باعث عروج و قدرت گیری ترامپ شد. عروج ترامپ در آمریکا دلایل مختلفی دارد. اما مهمترین آنها بحرانی بود که کل بورژوازی آمریکا در آن گیر کرده بود. بحران سیاسی و اقتصادی آمریکا در جهان پسا جنگ سرد در حقیقت بحران پسا دمکراسی و پسا بازار آزاد بود. زیرا حاکمان با اتکا به قدرت اقتصادی و نظامی و تبلیغی خود به جایی رسیدند که نقشی برای شهروندان قائل نباشند و سرنوشت مردم را در دست بازار آزاد رها کردند. چنانچه طبق گزارآکسفام که بر اساس داده های سال ۲۰۱۹ تهیه شده و در آستانه اجلاس مجمع جهانی اقتصاد “داووس” سال ۲۰۲۰ منتشر کرده است می‌گوید ۲۱۵۳ میلیاردر در جهان ثروتی بیشتر از ۴.۶ میلیارد نفر (بیش از ۶۰ درصد جمعیت جهان) در اختیار دارند. ۱۶۲ میلیاردر به اندازه نیم جمعیت فقیر جهان ثروت دارند. در آمریکا ۶٠٠ میلیاردر زندگی میکنند که تمام آمریکا را تحت تسلط دارند. این درجه از شکاف فقر و ثروت در تاریخ بشر سابقه نداشته است. همه این تحولات در دوره حاکمیت سیستم دمکراسی و بازار آزاد اتفاق افتاده است. همین بحران کرونا نشان داد که آنچه تئوری توجیه پایه های بازار آزاد بود زیر سوال رفت و نه تنها آمریکا بلکه همه دولتها برخلاف قواعد بازی در تئوری بازار آزاد ناچار به اقداماتی شدند.
بحث دمکراسی هم قبلا و بارها بی محتوایی خود را در تصمیمات دولتها و قدرتهای اقتصادی نشان داده بود. حاکمان در دولتهای دمکراسی بر خلاف قول و قرارهایی عمل میکنند که در جریان انتخاباتها گفته میشود. شهروندان ناچارهستند منتظر انتخابات بعدی بشوند. تکرار این دور تسلسل و اثبات ضدیت این سیستم و ضدیت همه احزاب سهیم در قدرت با منافع اکثریت ٩٩ درصدی شهروندان، مردم را در مقابل کل سیستم قرار داده است. زیرا بی اختیاری مردم برای بخش زیادی از جامعه مسجل شده است.
همه این تحولات فکری و سیاسی بر متن شرایط و دوره ای اتفاق افتاد که موقعیت جهانی آمریکا هم در رقابتهای جهانی تضعیف شده بود. آمریکا در جنگ عراق و افغانستان نتوانست ژاندارمی جهان را از آن خود کند. زیرا این جنگها در عراق و افغانستان قرار بود موقعیت رو به افول آمریکا را با “نظم نوین جهانی” ترمیم کند که نشد و نتوانست.
در قدم بعدی بحران اقتصادی آمریکا در سال ٢٠٠٨ ابعاد جهانی پیدا کرد و تا حد هشدار جدی پیش رفت. به دنبال این بحرانهای سیاسی و اقتصادی که فوقا به آن اشاره شد مردم آمریکا متوجه شدند که هر روز شکاف فقیر و غنی در این کشور عمیقتر و پر نشدنی تر میشود. بحران اقتصادی تاثیرات مخربش بر زندگی مردم بیش از پیش آشکار شد. مردم ناچارا دست به مقاومت و اعتراض زدند. جنبش اشغال به میدان آمد و قدرتمندان وال ستریت را به چالش طلبید. در ادامه این بحرانها اوباما به عنوان اولین رئیس جمهوری سیاه پوست آمریکا به قدرت رسید. قرار بود این رئیس جمهور سیاه پوست بحران را مهار کند، که نکرد. اما در پس این تحولات مردم آمریکا در ضدیت با سیستم حاکم سنگر بندی کردند. اینجا بود که اکثریت جامعه خواهان تغییر شدند. اوباما هم با همین شعار تغییر به قدرت رسیده بود. اما دو نوع تغییر را ما در اهداف و سیاست این دو قطب مردم و حکومت میبینیم.
بعد از هشت سال ریاست جمهوری اوباما مردم متوجه شدند شرایط زندگی و امرار معاش شان روز به روز بد تر شده است. آینده ، شغل و داشتن درآمد حد اقلی هم به آرزوی میلیونها نفر تبدیل شد. در همین فاصله بحران اقتصادی صدها میلیارد پول مردم به جیب بانکها ریخته شد که ورشکست نشوند. اما میلیونها انسان خانه و امکانات زیستی خود را از دست دادند. اعتراض علیه وضع موجود در ابعاد سراسری و در میان اقشار مختلف آمریکا گسترش پیدا کرد.
در این اعتراض و نارضایتی دو جنبش عروج کرد. جنبش راست و جنبش چپ.
ترامپ از جانب بخشی از هیئت حاکمه به جلو سوق داده شد که جنبش راست و ناسیونالیستی را نمایندگی کند. ترامپ از عهده این وظیفه بر آمد و میلیونها آمریکایی را با خود هماهنگ کرد. جنبش چپ اجتماعی و مخالفین ترامپ در هیئت حاکمه آمریکا در تقابل با فاشیسم و راسیسم در قدم اول ائتلافی غیر رسمی برای خلع قدرت ترامپ شکل دادند. در نتیجه انتخابات ٢٠٢٠ این ائتلاف غیر رسمی کارش تمام شد. از روز ٢١ ژانویه که بایدن قرار است سکان ریاست جمهوری آمریکا را در دست بگیرد، جنبش چپ دو استراتژی موازی را در مقابل خود دارد. یکی تضعیف و حاشیه ای کردن جنبش ترامپیسم. دیگری فشار به دولت برای تحمیل مطالبات مردم کم درآمد و تحت ستم. بدون شک در این پروسه مبارزه اگر یک حزب جدی چپ و کمونیست از دل اعتراضات جاری سربرنیاورد نهایتا تمام مبارزات اجتماعی در بهترین حالت از رفرمهای محدود فراتر نخواهد رفت.

جریانتات ایرانی چه عکس العملی نسبت به این واقعه داشتند؟
آسنگران: طبعا جریانات چپ از گرایشات مختلف از شکست ترامپ خرسند بودند و به تحلیل و ارزیابی این اتفاقات پرداختند. اما جریانات راست و در راس آنها سلطنت طلبان و سازمان مجاهدین و نیروهای قومپرست و ناسیونالیست عزا گرفتند.
هلهله دو نیروی اپوزیسیون راست ایرانی و افراد و شخصیتهای ناسیونالیست پرو ترامپ با باخت او در انتخابات به عزای عمومی تبدیل شده است.
یک نکته اما در عکسها و تفاسیری که پخش شده ، برای ایرانیان جالب است. تعدادی پرو سلطنت و طرفداران ترامپ و رضا پهلوی با پرچم خونین شیر و خورشید در بین حمله کنندگان هستند. آنها با پلاکارد ترامپ برای ایران، پرچم آمریکا را ماسک خود کردند و همراه راسیستها و فاشیستها شدند.
جالب تر اینکه وقتی این تقلاهای مشمئز کننده با عکس العمل منفی عمومی روبرو شد و سناریوی حمله به کنگره به دستور ترامپ به یک تف سربالا برای ترامپیستها تبدیل شد، طرفداران سلطنت همچنان بیشرمانه میتازند و از ترامپ میخواهند با قوه قهریه یعنی اتکا به ارتش و نیروهای مسلح قدرت را تسلیم نکند.
راستهای وقیح پرو ترامپ چه در آمریکا و چه در اپوزیسیون ایران وقاحت و دروغگویی و بیشرمی را تا حد مقامات رژیم جمهوری اسلامی بالا برده اند.
آنها یعنی (سلطنت طلبان و سازمان مجاهدین و بقیه ناسیونالیستهای پرو ترامپ) دو جنس از دو جنبش راست هستند که شرم نزد آنها زانو زده است.
سلطنت طلبان و سازمان مجاهدین و شخصیتهای “دمکراسی خواه و حقوق بشری” و…. متعلق به اپوزیسیون راست که با بیشرمی همراه کوکلاس کلانها و راسیستها و فاشیستها شدند، اکنون گیج و عزادارند. در این شرایط حمله چپ و آزادیخواهی به جمهوری اسلامی و راستهای پرو ترامپ ضرورت صد چندان پیدا کرده است.
دمکراسی مورد دفاع ترامپ و بایدن و رضا پهلوی و مریم رجوی و بقیه ناسیونالیستها گندش بیش از همیشه مشام انسان متمدن و آزادیخواه را آزار میدهد. با توجه به حمله فاشیستها به کنگره آمریکا اگر ترامپ پیروز میشد، همانند دوران فاشیستها در آلمان، میخواست همه را از دم تیغ بگذراند. هدف تعرض آنها در قدم اول مطبوعات، منتقدین و بویژه چپها و کمونیستها و “خارجیها و بیگانگان بودند.”
ترامپ و هواداران فاشیست اش در آمریکا و خارج آمریکا از شدت ضد کمونیست بودنشان، حمله به بایدن و شرکا را با گفتن اینکه کمونیست دمکرات هستند، همراه کرده اند. با توجه به عواقب حمله فاشیستها به کنگره، بدون شک ترامپیستهایی مانند فرشگردیها و مسیح علینژاد و طبرزدی و شهرام همایون و حسن شریعتمداری و مهتدی و….. از امروز سیر واگرایی و یاس و نا امیدی را سریعتری طی خواهند کرد.
راست پوپولیست و فاشیست ترامپی در آمریکا و در اپوزیسیون راست ایران هم ضربه ای سخت خورده است. نباید به آنها و دنباله روان آنها فرصت داد.