دلنوشته آتش شاکرمی برای یکمین سالگرد قتل خواهرزاده‌اش نیکا شاکرمی

زنان

جوجوی قشنگم دلیر بادپا
دیگر نه زنده‌ام و نه زندگی می‌کنم. جایی میان مرگ و زیستن نفس نفس میزنم، در مرگ زندگی می‌کنم.
تو رفته‌ای و من مانده‌ام، روی این زمین بی‌رحم، و قرار است کشته‌ی تورا، تو که تکرار من بودی را در خود حمل کنم و بجای تو هم زندگی کنم و این نفرینی‌ست که مرا بلعیده. که شکنجه می‌شوم لحظه به لحظه. که درد می‌کشم و تا لبه‌ی مرگ می‌روم و حق مُردن ندارم…
که من به تو دچارم، روله روله روله… روله‌ی دلیرم…
آنها همه‌جا هستند، پشت خط‌های نامرئی تلفن، توی خیابان، زل میزنند به خانه‌ام، زل میزنند به صدایم که از میان خطوط نامرئی تلفن رد می‌شود، تهدید، تهدید، تهدید…
حبس خانگی بی حکم حبس خانگی…
به من حمله می‌شود به روحم به تنم آنقدر که گر می گیرم، یخ میزنم، اورژانس میاید، می‌رود، مرا به بیمارستان می‌برند، با پولیوری بر تن، در تابستانی گرم، و دکترها نمی‌فهمند، نمی‌فهمند این حمله‌ی مغزی را چطور بفهمند حتا…
زخم می‌خورم، مدام، مدام، مدام…
حتا وقتی کسی می‌گوید بفکر سلامت‌ات باش من زخم می‌خورم، تو در درونم زخم می‌خوری…
بوی تن تازه بالغ‌ات می‌پیچد، بوی زندگی توی خانه‌ای که دیگر به هم نمیریزد، یخچالی که خیلی کم درش باز می‌شود، فریزری که دیگر بستنی به خود نمی‌بیند…
بوی تو می‌پیچد در رگ و پی خانه، بوی تو که اینروزها پر از خشمی…
بوی تو در خانه‌ای که دیگر بهم نمی‌ریزد، و این یعنی که خالی از شور زندگی‌ست….
جوجو جانم، روله جانم…
تو دختر دلیر جنگجوی ملت‌ات هستی…
تو در خاطره‌ی جمعی ملت‌ات تصویری، نمادی نازدودنی هستی، عشق و سوگی توامان در جان مردم‌ات اینروزا تپیدن گرفته‌ست…

و این یعنی تو آنهایی را کشته‌ای که تورا کشته‌اند…

امروز روز توست
امروز تو ساعت ۵:۱۵ دقیقه بعدازظهر با کوله کوچک و حوله و قمقمه‌ی کوچک‌ات از در بیرون می‌روی و دیگر برنمیگردی…
و بامداد سی‌ام شهریور ساعت ۴:۴۵ دقیقه‌ی صبح کشته می‌شوی..

© برداشت از صفحه اینستاگرام خاله نیکا، آتش شاکرمی