همه آتش بیاران معرکه میگویند خواهان گسترش جنگ نیستند. اما ریسک گسترش جنگ به کل منطقه بسیار جدی است. صحنه گویاست: سیاست فاشیستی حاکمان اسراییل، حمایت آمریکا و اروپا از اسراییل، ادامه پر کردن توبره تسلیحاتی اسراییل توسط آمریکا، رتوریک مسخره حزب الله لبنان و سلطان ترکیه و مومیایی های حکومت اسلامی ایران، سکوت یا عدم حمایت فعال اکثر دولت های عرب از مردم فلسطین، و بدتر از آن فقدان حضور میدانی (از عرب و غیر عرب) که خیابانها را به عرصه محاکمه قدرتمداران فاسد و رذلی تبدیل کنند که جز بانی مصیبت شایسته نامی نیستند.
بمب هایی که اسراییل بر غزه میریزد کل خاورمیانه را در معرض تلاطم های سیاسی و امنیتی جدی قرار داده که در یک بازه زمانی درازمدت قابل ردیابی خواهد بود. کودکانی که در جستجوی اسباببازی هاشان زیر ویرانه های غزه با اجساد همبازی هاشان مواجه می شوند، و کودکان دیگری که شاهد این صحنهها شده اند نماینده نسلی هستند که تاوان ناظر شدن بر این تخریب و کشتار را ورای مرزهای فلسطین باید بپردازند. سیاست اسراییل در مقابل فلسطین در طول دهه های بعد از جنگ دوم جهانی همواره خشن و نژادپرستانه بوده است. اما وقایع امروز بر متن معادلات جاری جهانی دارد ابعادی باورنکردنی بخود می گیرد. چهرههای شاخص این حکومت آرایش آتی جهانی را هم حول مساله یهودِ مورد ستم واقع شده تعریف می کنند. و در اروپا و آمریکا بدون اعلام ختم جنگ در اوکراین، صحبت از آرایش جنگی باز هم بالا گرفته است.
آغاز بکار دادگاه لاهه برای بررسی شکایت آفریقای جنوبی از اسراییل بدلیل سیاست نسل کشی اش در غزه، علیرغم اهمیتش بعید است بتواند تغییری در حیطه سیاست و روند اصلی این مصیبت فعلی ایجاد کند. اما بالا بردن فشار بر افکار عمومی میتواند تلنگری باشد بر وجدان های خواب در اسراییل و همچنین افکار عمومی غربی که عذاب وجدان تاریخی خود برای کشتار یهود را دستمایه تشویق سیاست نژادپرستانه اسراییل کرده است.
بازگشت فلسطین به صحنه
بمب ساعتی فلسطین در طول هشت دهه گاه و بیگاه منفجر شده بود و هیچ چیز هم حکایت از این نمیکرد که دیگر انفجاری در کار نیست. طغیان همیشه یک پاسخ ممکن به سرکوب بوده است. و هیچ چیز باندازه کشتار فجیع جاری در غزه نشانگر مناسبات و ضبط و ربط حاکم بر جهان نیست. نه فقط به این دلیل که همه فهمیده اند اسراییل کمر همت بسته تا غزه را از صحن زندگی حذف کند و ساکنانش را از زبان مقاماتش حیوان می خواند. بلکه باین دلیل نیز که جهان خارج از فلسطین همه مناسک و آیین مذهبی و سکتی کلاسیک و مدرنش را در یک صحنه تهوع آور گرد آورد تا باسم حمایت از «دفاع از خود اسراییل» بگوید این است معنای واقعی حقوق بشر در دور آتی زندگی بشر! حمایت آشکار و پنهان از عفریته نژادپرستی بخوبی نشان داده که بحث نه تنها بر سر دفاع از خود اسراییل، بلکه بر سر دفاع از نظم و نظامی است که همه قدرتهای بزرگ جهان علیرغم چنگ و دندانهایی که بهم نشان میدهند خواهان حفظ بی چون و چرایش هستند. کشتار در فلسطین فرصت تجدید قوایی هم شده برای بازیگران شکل دادن به جهان چند قطبی که گویا قرار است متعادل تر باشد! بهای این «تعادل» را نقدا شهروندان خاورمیانه می پردازند.
با کشتار بینظیری که قوم برگزیده ی مهرِِ هولوکاست خورده براه انداخته، خطر جنگی ویرانگر در خاورمیانه جدی است. اسراییل نشان داده که هیچ پروایی از این امر ندارد و واضح است که گسترش چنین جنگی دیگر محدود به فلسطین و اسراییل نیست. این اساساً جنگی است برای حفظ قدرت کاهش یابنده آمریکا در منطقه که اسراییل همواره مهمترین پایگاه مورد اعتمادش بوده و جبهه نابسامانی از «مدافعین» فلسطین که خود یک پای تقویت ارتجاع منطقه بودهاند از جمله و مهمترین شان ایران. موضع ظاهراً میانجی گرایانه جدید آمریکا و هم پیمانان غربی اش هم بنظر نمیرسد بتواند و یا حتی مترصد توقف ماشین جنگی اسراییل باشد. حرف از راه حل و صلح و دیپلماسی بر متن این کشتار پلید شوخی مضحکی است. راه حل دو دولت که تا کنون فقط برای مجالس دیپلماتیک موضوعیت داشت، بیش از هر زمان دیگری دور از دسترس است. و راه حل یک دولت هم با موج گسترده کینه و عداوت جاری، حتی در میان مدت بسیار غیر محتمل می نماید. جمعیت وسیعی از مردم اسراییل دغدغه شان در بهترین حالت آزادی ۲۰۰گروگان است و کشتار قریب ۲۴۰۰۰ نفر برای تحقق این امر را تا جایی که میشود شنید، بهای خیلی نامتناسبی نمی دانند! همه چیز حکایت از آن دارد که پاسخ مساله فلسطین نه تنها در زورآزمایی مستقیم با فاشیست های حاکم بر اسراییل بلکه در عین حال در داشتن راه حلهای همه جانبه تر و فراگیر تر در مقیاس منطقه خاورمیانه است. راه حلهایی که عزیمت خود را بر بازسازی بنیادی و لایروبی منطقه از سموم سکتاریسم فرقه ای مذهبی ای می گذارد که لااقل در تاریخ مدرن خاورمیانه مستمرا از کنار دست قدرتهای استعماری و امپریالیستی سردر آورده و تداوم حیات خود را از اینطریق تضمین کرده است. بازگشت فلسطین به صحنه فرصتی است برای سامان دادن به یک روند تاریخی جدید و خلاف جریان. نه حذف مومیایی های تهران بتنهایی کافی است و نه صرفاً سقوط فاشیسم لانه کرده در نظام حکومتی اسراییل. مذهب بستر اصلی شکلگیری ایدئولوژی بخش اعظم طبقه حاکم در کل خاورمیانه است حتی آنها که مدعی نوعی «سکولاریسم»اند مثل بخش مهمی از اپوزیسیون راست ایران. و اینها معمولا سکولاریسم شان چیزی بیشتر از هم پیمانی با خود آمریکا ـ پدر خوانده القاعده و داعش ـ نیست!
اسراییل و نظام امنیتی منطقه
شکلگیری حکومت اسراییل پاسخی بوده به یک معضل یا شرایط امنیتی. مساله فلسطین/ اسراییل نتیجه توازن قوای شکل گرفته بعد از جنگ دوم جهانی است و پس از هولوکاستی که «غربی» ها برای یهودیان آفریدند. قوم کشتار شده را نه الزاماً برای دلداری از یهود، بلکه برای داشتن نیرویی ساخته و پرداخته خود جهت حفظ منافعشان در خاورمیانه در سرزمین فلسطین یعنی سرزمین پیروان ادیان مختلف، جا دادند. تغییرات ناشی از فروپاشی امپراطوری عثمانی و از تخت افتادن دولت فخیمه، هنوز کاملاً سرو سامان نیافته بود که جنگ دوم جهانی، عروج فاشیسم و سرانجام ظهور آمریکا بعنوان قدرت برتر جهان غرب، معادلات بینالمللی را دستخوش تغییرات اساسی کرد. تضمین منافع غرب و مشخصاً آمریکا درمنطقه را نمیشد تنها به دست امرا و شیوخ رام شده ی بی ملتِ منطقه، و یا حتی وجود نظام مُهر لورنس عربستان خورده، سپرد. هیچکدام نمیتوانست آنقدر امنیت آفرین باشد که بازمانده قوم یهود کشتار شده بهر قیمت صاحب سرزمینی شود. و سپاه سرمایه گذاران و قدرت سازانش که اغلب خود شهروندان ممالک غربی بودند مجوز شخم زدن زمین خاورمیانه را از خود ِخود ِآمریکا بگیرند. تقویت این پدیده و تسهیل عروج نژادپرستان یهوددر منطقه ای که اکثریت قریب باتفاق مردمش مسلمانندتوسط مسیحیان، تصویر سوررئالیستی ای است از اهمیت استراتژیکی که اسراییل تا همین امروز برای کل جهان غرب داشته است! آنها به دولتی نیاز داشتند که باندازه کافی «غربی» و برخوردار از ماتریال انسانی غربی (همانها که سرمایه شان را به سرزمین موعود انتقال دادند و سهمی در نظام حاکم گرفتند) باشد. دولتی نیاز داشتند باندازه کافی ایدئولوژیک برای حفظ سیطره ای که حاکمیت خود را مدیون کشتار و ویرانی و بیرون راندن مردم از سرزمین شان است. دولتی نیاز داشتند که بنام توجه به یهود کشتار شده، ادامه دست دراز شده پدرخواندگان فاشیسمی باشد که کورههای آدم سوزی را در مهد دمکراسی غربی براه انداخته بود. دولتی که بتواند یهود آواره و کشتار شده را هم قانع کند که جنایت و تحمیل آوارگی بهای لازمی است برای امنیت شهروند یهود.
در صد سال اخیر همه قدرتهای استعماری و امپریالیستی برای حفظ «منافعشان» در خاورمیانه عموما متکی شدهاند بر مختصات مذهبی این منطقه که بشدت با مناسبات عقبمانده سیاسی اجتماعی آن عجین شده است. خاورمیانه مهد ادیان ابراهیمی است که هر کدام منشاء شکلگیری صدها فرقه و سکت است و در تمام دوره عروج سرمایه داری در شکل دادن به ارتجاع حاکم منطقه نقشی بلامنازع داشته اند. دولت ساختن برای قوم یهود بعد از آشویتس و ملحقاتش، از جمله بر پایه همین شاخص جغرافیایی تاریخی بود. و دولت اسراییل تبدیل شد به یک عنصر قدرتمند در شکل دادن و تعمیق ارتجاع دینی. روندی که بدوا با شکست ناسیونالیسم عرب و سپس اوجگیری سنت اسلامی بشدت تقویت شد. مراحل تکوین بعدی این روند را باید در شکلگیری یک دولت اسلامی در ایران بعد از انقلاب شکستخورده ۵۷ و ضدیت آشکار آن با اسراییل، دست بالا پیدا کردن سنت اسلامی در سپهر سیاسی ترکیه، بی ثبات شدن لبنان در چنگ منازعات سکتی، قدرت گیری بیشتر سنت اسلامی در منطقه از جمله در خود فلسطین، و کلاً نقش مذهب بر بستر چرخش براست عمومی در سیاست جهانی دید. و البته باید تلاش آمریکا و هم پیمانانش را در شکل دادن به دستجات تروریست اسلامیست در منطقه را هم اضافه کرد. از کمربند سبز برژینسکی که زمینهساز عروج القاعده شد تا انواع گروههای اسلامیستی که بعدها مامور برقراری دمکراسی در جمهوری های سابق شوروی شدند و بالاخره ساخت و پرداخت دارو دسته داعش و منشعباتش.
در یک دهه گذشته بتعاقب شکست های آمریکا در خاورمیانه و شمال آفریقا (افغانستان، عراق، لیبی…) و بموازات سمتگیری جدیدش برای تمرکز بر آسیا عرصهای باز شد برای رقابت بر سر جایگاه کلیدی در نظام امنیتی منطقه. دست راستی ترین دولت های اسراییل جلوی صحنه آمدند تا ضمن حفظ موقعیت استراتژیک اسراییل عامل فشاری باشند بر آمریکا برای داشتن نقش فعال تر در حل و فصل معضلات منطقه ای و از جمله در برخورد به حکومت اسلامی ایران. این رویکرد و خصوصا سیاستهای پرووکاتیو نتانیاهو دیر یا زود می بایست در صحنه بترکد و حمله هفت اکتبر این صحنه را ساخت. دور جدید درگیری ها حول مساله فلسطین در حالی وقوع یافت که آمریکا و کل جهان غرب در صحنه جنگ اوکراین بعنوان بزرگترین چالش سیاسی و امنیتی شان بعد از جنگ دوم جهانی، درمانده شده بودند. حمایت بی پروای اینان از کشتاری که اسراییل براه انداخته و با هیچکدام از موازین مقبول همین نظم و نظام هم خوانایی ندارد بر این متن بیشتر قابل درک می شود: اسراییل در خاورمیانه هنوز میتواند یادآور دوران «با شکوه» آمریکا باشد .
فلسطین زخم ناسور جهان «مدرن»
امروز بعد از این حکایت غم انگیز هفتاد هشتاد ساله، مساله فلسطین دیگر بتنهایی با منشاء تاریخی اش و نیروهای سیاسی متناظر آن قابل تعریف نیست. محتوای مقاومت فلسطین همپای تحولات جهانی و تحت تأثیر مناسبات قدرت در منطقه تغییر کرده است. از خیزش برای بازپس گیری سرزمین خود و شکل دادن به مقاومت در مقابل یک دولت اشغالگر، تا مقابله مداوم و در همه سطوح با یک دولت ایدئولوژیک نژادپرست و تا به امروز در مبارزه برای حذف نشدن و مقاومت در مقابل نسل کشی دولت اسراییل بر متن یکی از حیاتی ترین مجادلات جاری میان قدرتهای بزرگ جهانی و منطقه ای. فلسطین امروز دمل چرکین جهان سرمایه داری است که هر سویه و رویه اش دیگر فقط با سقوط اخلاقی، جنگ و ویرانی، اضمحلال جامعه بشری و نابودی زیست انسان قرین است. انفجار بمب ساعتی فلسطین، بر متن این تحولات بینالمللی نه فقط دولت فاشیست اسراییل را تا لبه پرتگاه برده بلکه حامیان غربی و دول ساکت عرب را هم به بحران کشانده و می کشاند.
تداوم جنگ در غزه با مفروضات امروز دیگر حاصلی جز تداوم یک نسل کشی آشکار نخواهد بود. گردن کشی اسراییل برای گسترش جنگ به کشورهای دیگر و در عین حال شاخ و شانه کشیدن سران غرب برای عدم دخالت ایران و لبنان و ….. هیچ معنایی جز ادامه این جنایت وحشتناک باهمین شکل موجود ندارد. امروز بیش از هر زمان دیگری راه حل دیپلماتیک بی ثمر بنظر می رسد و نیروهای جلوی صحنه عموما خود بخشی از تعریف معضلات خاورمیانه هستند. ادیان لانه کرده در این منطقه مهمترین بستر رشد و توسعه ارتجاع منطقه هستند. و هر حرکتی که مترصد تغییر ساختارهای اجتماعی در این منطقه باشد باید بدوا این ابزار ارتجاعی را از دست همه شیوخ و امیران و پادشاهان و جمهوریت و کنیسه و کلیسا و مسجد و ملا و مکلا بگیرد. طبقه حاکم در این منطقه چه در کشورهای بزرگ مثل ایران و مصر و ترکیه و چه در شیخ نشین هایی که تشکیل شده از چند شیخ و چند آسمانخراش و جمعیتی از کارگران مهاجر، همه متکی شدهاند به توان بسیج اجتماعی این ایدههای ارتجاعی در جهت توسعه منافع سرمایه داری منطقه. حالا که حکومت اسراییل دارد بسرعت این بستر ارتجاعی را به سر اشیب سقوط هدایت می کند، هیچ بخش دیگر این ارتجاع هفت سر نباید در امان بماند. نه آمریکا و متحدانش، و نه مدعیان جهان چند قطبی بدنبال حل معضلات تاریخی این منطقه نیستند. مساله فلسطین برای جمهوری اسلامی ایران و دولت ترکیه و عربستان هم سوژه ای بوده در خدمت سیاستها و اهداف کشوری و منطقه ای خودشان. با طرح گسترده مساله فلسطین و سیاستهای نژادپرستانه دولت اسراییل امروز فرصتی فراهم شده که نباید از دست داد. حل معضل فلسطین/ اسراییل و خلاصی از فاشیسم مذهبی را نباید بدست سنتهای مذهبی از هر نوعش سپرد. این شاید در دوره ای که آرمانهای برابری طلبانه ، راه حلهای سوسیالیستی و نقطه عزیمت های ضد سرمایه دارانه در کنج تاریک تاریخ مانده است زیاده خواهی بنظر برسد. اما تغییرات مهم تاریخی خیلی وقت ها در همان نقاطی شکل گرفته که بنظر می رسیده آخر تاریخ است!
“کِلُن یعنی کِلُن”
در جریان اعتراضات گسترده سال ۲۰۱۹ در لبنان که اساساً در اعتراض به فساد و ناکارآمدی کل سیستم حاکم بر کشور در مواجهه با مسائل جامعه بود شعار «کِلُن یعنی کِلُن» بنحو برجستهای گویای کل محتوای این حرکت شد. «کِلُن یعنی کِلُن» اساساً در اشاره به همه جناح ها و شاخههای حاکم بر کشور بود که در فساد و ناکارآمدی هیچکدام چیزی از دیگری کم نداشت. مردم لبنان بتنگ آمده از این دستجات حاکم که هر کدام علم و کتل یکی از مذاهب ابراهیمی را هویت خود کردهاند با این شعار کل این دسته بندی فرقه ای و سکتی را نشانه گرفتند. جمهوری اسلامی درهمان دوره تلاش کرد این شعار را نسبت دهد به «قدرت های خارجی» تا بلکه حزب الله لبنان را از زیر ضرب بیرون ببرد. اما معنای «کِلُن یعنی کِلُن» خیلی روشن بود و هست: قدمهای زیادی را دربر میگیرد و البته مهمترین اش جمع کردن بساط فاشیست های حاکم بر اسراییل و ایران است!
۱۱ ژانویه